صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 36

موضوع: برای کسی که هست ولی نیست !

  1. #1
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    برای کسی که هست ولی نیست !

    برای تو می نویسم که بودنت بهار و نبودنت خزانی سرد است

    تویی که تصور حضورت سینه بی رنگ کاغذم را نقش سرخ عشق می زند

    در کویر قلبم از تو برای تو می نویسم

    ای کاش در طلوع چشمان تو زندگی می کردم

    تا مثل باران هر صبح برایت شعری می سرودم
    آن گاه زمان را در گوشه ای جا می گذاشتم و به شوق تو اشک می شدم

    و بر صورت مه آلودت می لغزیدم




    نشاط انگيز وماتم زائي اي عشق
    عجب رسوا گر رسوائي اي عشق
    اگر دستت به كامي جرعه ريزد
    بيفتد مست و، ديگر برنخيزد
    تورا يك فن نباشد ذو فنوني
    بلاي عقل ومبناي جنوني
    زتو در چشم ، ديوي حور گردد
    سياهي در نظرها ، نور گردد
    خوشا آنكس كه جانش از تو سوزد
    چو شمعي پاي تا سر بر فروزد
    خوشا عشق وخوشا ناكامي عشق
    خوشا رسوائي و بد نامي عشق
    خوشا بر جان من هر شام وهر روز
    همه دردو همه داغ و همه سوز
    خوشا عاشق شدن اما جدائي
    خوشا عشق ونواي بي نوائي
    خوشا در سوز عشقي سوختنها
    ميام شعله اش افروختنها
    در اين آتش هر آنكس بيشتر سوخت
    چراغش در جهان بهتر برافروخت
    نواي عاشقان در بي نوائي ست
    بقاي عشق وعاشق در جدائيست


    ای آرام دل بی قرار
    در هجرانت چشم هايم باران عشق می بارند
    می بارند و می بارند
    تا اين سوی ناچيزی هم که مانده است را هم از دست بدهند
    و در سياهی دنيای خود جز نقش روی ماه تو در عالم خيال تصور نکنند
    تو کجايی که دور از تو دل شکسته ام حتی طاقت آهی را ندارد و من که در
    غم عشقت می سوزم از حريم حرم پاک اين دل که آشيانه عشق توست
    پاسبانی ميکنم تا در آن جز انديشه عشق پاکت هيچ جای نگيرد
    سينه تنگم مالا مال اندوهی تلخ است
    در ميان سينه ام سوزشی احساس ميکنم
    گويی اين دل است که از سوختنش عطر عشق به مشامم می رسد
    وتنم را از عشق می سوزاند
    سراپا همچون ديوانه ای گم کرده ره به دنبال درهای عشق می گردم
    تو می دانی اين درهای فنا شدن کجاست؟
    می خواهم در راه عشقت فنا شوم و نابود گردم...
    دل من خدای مهربانی های توست
    کاش باز هم بتوانم تو را ببینم...

    خیلی وقته دیگه بارون نزده
    رنگ عشق به این خیابون نزده
    خیلی وقته ابری پرپر نشده
    دل آسمون سبکتر نشده
    مه سرد رو تن پنجره ها
    مثل بغض توی سینه منه
    ابر چشمام پر اشکه ای خدا
    وقتشه دوباره بارون بزنه
    خیلی وقته که دلم برای تو تنگ شده
    قلبم از دوری تو بدجوری دلتنگ شده

    بعد تو هیچ چیزی دوست داشتنی نیست
    کوه غصه از دلم رفتنی نیست
    حرف عشق تو رو من با کی بگم
    همه حرفا که آخه گفتنی نیست
    خیلی وقته که دلم برای تو تنگ شده
    قلبم از دوری تو بدجوری دلتنگ شده



    یادت میاد به من گفتی عشق یعنی
    برای معشوق مردن
    من گفتم نمیر,دوستم داشته باش
    خندیدی گفتی .......
    تو رفتی ,برو خدانگهدار
    من مردم باز دوستم بدار

  2. #2
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    اكنون كه نيستي در برم جان در تنم نيست افسرده و خاموشم و جاي خوشي نيز برايم نيست رگ هايم از غم هجران تو افزون بر هزاران بار بيشتر تكان مي خورد ولي ضربان هاي قلبم رو به غروب مي رود. اشك هاي چشمانم در غروب محنت افزا بر بوته هاي خشك كنار پنجره مي ريزد. اما اثري از تو و وجودت ديده نمي شود و من در پس شب ها و روزها به شماره نشسته ام تا شايد زتو خبري ايد و بيايي در كنار من اي قريب غريبه ي روزهاي تنهايي و شب هاي بي خوابي.

  3. #3
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    حسرت



    از من رميده اي و من ساده دل هنوز



    بي مهري و جفاي توباور نمي كنم



    دل را چنان به مهر تو بستم كه بعد از اين



    ديگر هواي دلبر ديگر نمي كنم



    رفتي و با تو رفت مرا شادي و اميد



    ديگر چگونه عشق تورا ارزو كنم



    ديگر چگونه مستي يك بوسه تورا



    در اين سكوت تلخ و سيه جستجو كنم



    ياد ار ان زن ان زن ديوانه را كه خفت



    يك شب بروي سينه ي تو مست عشق وناز



    لرزيد بر لبان عطش كرده اش هوس



    خنديد در نگاه گريزنده اش نياز



    لبهاي تشنه اش به لبت داغ بوسه زد



    افسانه هاي شوق ترا گفت با نگاه



    پيچيد همچو شاخ پيچك به پيكرت



    ان بازوان سوخته در باغ زرد ماه



    هر قصه يي ز عشق كه خواندي به گوش او



    در دل سپرد و هيچ زخاطر نبرده است



    در دادگر چه مانده از ان شب شب شگفت



    ان شاخه خشك گشته و ان باغ مرده است



    با انكه رفته يي و مرا برده يي زياد



    مي خواهمت هنوز و به جان دوست دارمت



    اي مرد اي فريب مجسم بيا كه باز



    بر سينه ي پر اتش خود مي فشارمت

  4. #4
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    عاشقم بودي خودت گفتي!
    دلم به اندازه تمام روزهاي پاييزي، گرفته است.....
    آسمان چشمانم به اندازه تمام ابرهاي بهاري، باراني است.....
    و قلبم انگاربه اندازه سردترين روزهاي زمستاني، يخ زده است.....
    اما وجودم در كوره داغ تابستاني مي سوزد.....
    چه چهار فصلي است سرزمين دقايق من؟
    دلم گرفته.... كلافه ام.... از خودم وسادگي ام حالم بهم مي خورد! نمي دانم چطورباور كردم؟ چطورحرف هايت را باور كردم؟ من؟ من با آن همه ادعاي زيركي چطور خام آن حرف ها شدم؟
    يادم آمد! حرف هايت را در كادوي هزاركلمه عاشقانه پيچيده بودي و من مثل كودكي بازيگوش، شوق باز كردن كاغذ كادو را داشتم وديدن احساسي كه در آنجا خوش كرده بود.
    آن قدربه گوشم خواندي« دوستت دارم،بي توزندگي بي معناست، تونيمه گمشده ام هستي و... » كه باورم شد. باور كردم كه دوستم داري و يادم رفت كه روزي به خودم قول داده بودم گول حرفهاي عاشقانه را نخورم و واقع بين باشم. يادم رفت به خودم قول داده بودم هميشه ازعقلم كمك بگيرم درانتخاب هاي مهم زندگي ام....
    بيچاره عقل! در پشت حصارهاي بلند زندان احساس، چنان محبوس بود كه راهي به بيرون نداشت وفريادهايش به گوش هيچ كس نمي رسيد، حتي من!
    عاشقم بودي!خودت گفتي!
    خودت گفتي كه مي آيي و مرا تا اوج قله سعادت، تا كاخ سپيد آرزوها مي بري! يادت هست؟
    خودت گفتي كه عشقم درخانه قلبت مأوا گزيده، براي هميشه!
    خودت گفتي كه حتي مرگ، توان جدا كردن ما را ندارد!
    خودت گفتي كه اين عشق، مرهمي است برزخم تنهايي ات!
    پس چه شد كه تمام آن حرف ها را فراموش كردي و رفتي؟ چطور شد كه بي من رهسپارديار آينده شدي؟
    چطورشد كه عشقم را ازخانه دلت راندي؟
    چگونه ريشه هاي اين درخت را خشكاندي در وجودت؟
    چه چيزمرهم زخم تنهايي ات شد، كه ازعشق آرامش بخش تر بود؟
    آه! توچه كردي؟
    توعاشق نبودي، تو فقط ادعاي عاشقي داشتي!
    اگرمن عاشق مي شدم،عشقم فقط برزبانم نبود، بلكه ازدلم برمي آمد.عشقي كه ازافق دل طلوع كند،غروبي ندارد.
    مطمئنم اگرمن عاشق مي شدم، واژه ي عشق را اينقدرساده خرج نمي كردم، كه روزي واژه هايم تمام شود و زبانم معطل بماند كه چه بگويد؟!
    دلت عاشق نبود، عزيزم!
    اگر عاشق بودي، اگر مرا مي خواستي، با ديدن اولين مانع، جا نمي زدي! اگرعاشق بودي اصرار مي كردي و راهي مي جستي براي وصل، نه بهانه اي براي فصل!
    اين عشق نبود، هوس بود.عشق ماناست، وهوس گذرا! وتوگذشتي....
    دلم به درد آمده، دشنه بي وفايي، قلبم را مجروح كرده، بيچاره دلم، گوشه ويرانه هاي وجودم، افتاده وجان مي دهد! بيچاره دلم! كه كلاه عاشقي برسرش گذاشتي ورفتي.

  5. #5
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    توی این کوچه دلواپسیها ما به هم پیوستیم
    دستامون تو دست هم
    قلبامون می تپیدن برای هم
    من تو چشمای سیاه تو خیره موندم
    تو منو خنده کنان بوسیدی
    شاخه ای عشق به من بخشیدی
    لب من باز شد از خنده تو شب آغاز شد از خنده تو
    ستاره ها چرخ زنان به آسمان پیوستند
    گلهای سرخ بر دامن دشت بنشستند
    شهره شهر شد عشق من و تو
    آفتابِ شب سرد شد عشق من و تو
    من به تو آویختم
    شاخه ماهو برایت چیدم
    تو زمن ماهو گرفتی و به مو آویختی
    قطره عشق رو به دریا ریختی

  6. #6
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    آه از امشب

    كه مرا باز خبر از يار شد

    خبر از يار دل آزار شد

    آن همه ظلم روا داشته را ياد شد

    همه هستي ز برم تار شد

    و مرا هم سخني نيست هنوز



    آه از امشب

    كه دگر بار دلم غمگين است

    كه دو چشمم باز خونين است

    كه دو پلكم سخت سنگين است

    و جهان در نظرم تاريك است

    و مرا هم سخني نيست هنوز



    آه از امشب

    كه صداي نفسم، هيچ نيست

    كه دگر در سر من شور نيست

    كه دگر حنجرم آواز نيست

    كه دگر قلب من آزاد نيست

    و مرا هم سخني نيست هنوز



    آه از امشب

    كه دلم پاره شد از غم

    كه همه داغم و سوزم

    كه صداي خوش يارم

    نكند بار دگر شادم

    و مرا هم سخني نيست هنوز



    آه از امشب

    و هزاران شب غمبار دگر هم

    آه از اين كابوس خوف انگيز مبهم

    كه دگر خسته شدم من و ندانم

    كه چرا جز در و ديوار تنم

    مرا هم سخني نيست هنوز

  7. #7
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    دل من در دل شب
    خواب پروانه شدن مي بيند
    مهر در صبحدمان داس به دست
    خرمن خواب مرا مي چيند...
    آسمانها آبي
    پر مرغان صداقت آبي ست
    ديده در آيينه صبح تو را مي بيند...

  8. #8
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    توهنوز همان اوج پروازي
    وبرايم لبخند مي فرستي
    اگر مي شد به اسمان مي گفتم
    كمي اشك برايت بريزد
    تا تورا غرق باران مهرباني كند...

  9. #9
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    رفتي از رفتنت من ديگه داغون شدم
    رفتي و با رفتنت من ديگه گريون شدم

  10. #10
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    از کدامین انتظار؟
    از کدامین وفاداری؟
    کدام عشق را در آغوش می فشاری؟
    عشقی که در نظر توست با عشقی که در فکر من است متفاوت است؟
    عشق هیچ کس با هم یکجور نیست.
    من نیز عاشق بودم.
    دل شکستگی هایم را چه کسی دید که خیلی راحت می گویند او که تو را دوست دارد.
    چه کسی دید آن زمان که من عاشق او بودم چگونه جواب دیوانگی های مرا می داد؟
    هر چه می گفتم من دوستت دارم می گفت به خدا تو دیوانه ای.
    آنقدر گفت که دیگر باورم شد.
    آنقدر با نمک پاشیدن زخم هایم را سوزاند که دیگر بی حس شده ام.
    آنقدر خنجر بر تنم زد که دیگر نفهمیدم.
    چگونه گذشته ها را به دست فراموشی بسپارم؟
    گذشته ای که نیمی از وجودم است.
    گذشته ای که لحظه لحظه ام را برایش گذاشتم.
    لحظه هایم پر شده است از تنهایی
    اما دیگر نمی ترسم که رفیق تنهایی شوم.


    و در این جمع شاید کسی باشد که مرا درک کند.

صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/