«بیست و یک گزاره دربارهی شعر»
نویسنده: سیمون کریچلی
مترجم: علی ثباتی
توضیح مترجم:
سیمون کریچلی از نویسندگان حائز اهمیت و شناختهشده در حوزهی فلسفهی ادبیات است. از این نویسنده کتابی دربارهی طنز با ترجمهی سهیل سُمَی توسط «نشر ققنوس» و تحت عنوان «در باب طنز»، منتشر شده است. آنچه در ادامه میآید، مجموعهای از گزارههای فلسفهوار او دربارهی چیستی شعر است. این گزارهها، با همین ترتیب، در مقدمهی کتابی تحت عنوان «چیزها صرفا ًهستند» (Things Merely Are) آمده است که کریچلی در شرح و تأویل فلسفی شعرهای شاعر بزرگ آمریکا، والاس استیونس، نوشته است و از جمله کتابهای مهم و راهگشا دربارهی این شاعر مسحوب میشود.
در این گزارهها، کریچلی جابهجا از صور خیال و مفاهیم و عناوین ِ شعرهای استیونس برای پیشبرد مقصودش استفاده کرده است. برای مثال، تصویر جامی که بر فراز تپهای قرار میگیرد و سپس طبیعت وحشی را به گرد خود فراخوانده رام میسازد برگرفته از یکی از شعرهای استیونس به نام "جامی در تنسی" است.
□
١ . شعر توصیف یک چیز خاص است – بشقابی حلبی، تکه نانی بر روی آن، شرابی که مینوشم، آبی زلال در جامی درخشان، سنگی کوچک بر کف دستام، درخت تنومند بیبرگی که از پنجرهی آشپزخانهام میبینماش، ماه در آسمان بیابر زمستانی.
٢ . شاعر در آن فضای پرتلألویی به توصیف این چیزها مینشیند که ساختهوپرداختهی تخیل است. کنشهای شاعرانه به همین سبب کنشهای ذهن هستند، که چیزهای شناختهشدنی را وصف میکنند، چیزهای واقعی، واقعا ً واقعی، ولی کنشهای شاعرانه ظاهر آن چیزها را گوناگون میسازند، و آن منظری را تغییر میدهند که چیزها از دریچهاش نظاره میشوند. شعر در ظاهر چیزها، گوناگونی محسوسی پدید میآورد. معجزهآساتر این که شعر بهسادگی با طنین واژهها به چنین هدفی دست مییابد:
این شهر شولایی انگار، بر تن میکند
حُسن سپیدهدم را، صدایی نه، جلایی نه...
٣ . شعر به نحوی خیالین واقعیتی عادی را دگرگون میکند، برای مثال، وردزورث ضمن یک قدمزدنی سحرخیزانه در لندن (شعر بالا را گفته است). اما واقعیت عادی به نفس هجوم میآورد، شعر غمآور میشود و نفس غمزده. جهان کرکننده میشود، جایی آکنده به خشم و در تسخیر روزافزون کژفهمیها و حضور همیشگی جنگ. چنین است بیشک هماکنون ِ ما. این زمانه سربآگین است، زمانهی قحطی، جهانی که بهخاطر سنگینی خود از پیشرفتن باز مانده است.
٤ . پس شاعران به چه کار میآیند؟ در زمانهی قحطی، آنها از فشار واقعیت تن میزنند، آنها به لطف نیروی تخیلشان این غمآوری را پس میرانند، و دگرگونیهای محسوسی را در ظاهر چیزها به وجود میآورند. شعر به ما مجال متفاوت دیدن و متفاوت احساس کردن را ارزانی میدارد. شعر جهان سربآگین را جان میبخشد. این است نجیبانگی ِ شعر، که خشونتاش هم هست، خشونتی خیالین برخاسته از درون، که ما را از گزند خشونت بیرونی دور میدارد، پس خشونتی دربرابر خشونتی دیگر.
٥ . شعر خودْ زندگی است با پرتویی از قدرت خیال که از خلال زندگی میگذرد.
٦ . کنش شاعرانه، کنش ذهن، پرتوی خیال را بر سطح چیزها میتاباند. این کنش بخشی از خودِ چیز است و نه دربارهی چیز. از رهگذر کنش شاعرانه، آنچیزی را تشخیص میدهیم که شاید بشود "حرکتِ نفس" نامیدش: بشقاب، نان، شراب، آب، درخت، ماه. در شعر، ساختن چیزها ساختن ِ نفس است. شاعران صنعتکاران دلآواز ِ جهانی هستند که در آن گرم آواز خواندناند و، آوازخوان، آن جهان را میسازند.
٧ . واژههای جهان هستی ِ جهاناند. یا ما اینطور میگوییم.
٨ . آنچه که هست، از برای این هست که یک نفس بودنش را اعلام کند. به بیانی فلسفی، تمامی شعر آرمانخواهانه است، دستکم در بلندپروازیهایاش. اما "مادیت شعر"، آن مادهی خامی که شعر با آن فضای پرتلألوی خودش را سر و شکل میدهد، واقعی است، جزئیتهایی واقعی، موادی حقیقی، کثرت بیعلاج چیزها. شعر خیالیست که واقعیت را لمس میکند.
٩ . شعر به ما مجال میدهد چیزها را آنگونه که هستند ببینیم. مجال میدهد جزئیتها را گوناگون ببینیم. ولی اعجاب شعر در این است که مجالمان میدهد تا جزئیتها را نوگشته ببینیم، از دریچهی منظری نو، دگرگون شده، در معرض گوناگونیای محسوس.
١٠ . خیلی ساده گفته میشود که شاعر آنچه پیشپاافتاده است را شگفت میکند. با این حال امر شگفت تنها وقتی شگفت است که به چیزی پیشپاافتاده ارجاع دهد، وگرنه چیزی به جز یک امر پوچ نمیتواند باشد. این راهی دیگر برای تمایزگذاشتن بین وهم و خیال است، خیال شاعرانه چیزها را آنگونه که هستند تصویر میکند، اما فراتر از ما، واژگونه، در حالی که وهم به رؤیابافی دربارهی هرآنچیزی که نیست میپردازد: اسبان تکشاخ، خدایان، کوهساران طلائی.
١١ . در چیزها نظمی را مییابیم. وقتی قایقهای لنگرانداخته در بندرگاه را مینگرم، در حالی که شب میشود، نورشان در هوا نوسان میکند، چنین مینماید که انوارشان شب را رام میکند و دریا را قسمت، لنگرگاه را میآرایند، و دهکدهی مجاور را ثابت نگاه میدارند. وقتی بر فراز تپهای جامی را قرار میدهم، آن طبیعت وحشی که گرد تپه گسترده است سوی جام خود را بالا میکشد و دیگر وحشی نیست. در چیزها نظری را مییابیم. شعر نظمی را که در چیزها مییابیم ثبت میکند. شعر چیزها را همانگونهای که هستند به ما ارزانی میدارد، اما فراتر از ما. میتوان گفت شعر ایدهی نظم را به ما ارزانی میدارد.
١٢ . حقیقت را چون پیمانزناشوئی در نظر آورید، همچون پیمان زناشوئی بستن، همسری برگزیدن، با چیزها عهد بستن. شعر و حقیقت، شعر چنان حقیقیست که گویی وفادار به پیمان زناشوئی۱. شعر از حقیقت چیزها سخن میگوید، شعر در دل چیزها حقیقت را به گفت میآورد، حقیقتی که هم بازمیشناسیماش و هم چیزی تازه است، چیزی فراتر از ما هرچند خودِ ما.
١٣ . شعر زندگی را "همانگونه" که هست توصیف میکند، اما با تمام آن گریززنیها و طفرهرویهای پیچیدهای که در واژهی "همانگونه" نهفته است. شعر جهان را همانگونه که هست به ما ارزانی میدارد – عادی، نزدیک، دَنی، به جا آوردنی – اما به خیال درآمده، روشنائی دیده، واژگونه. این جهانی است هم دیده و هم نادیده تا آن هنگام که با چشمان شاعر نگریسته شود.
١٤ . شعر یک آن در حیرتی که بدان خو کردهایم و در حکم هستی درونی ماست دقیق میشود.
١٥ . شعر فرارفتن است، فراخگشتن هستیست. در نجیبانهترین حالتاش، شعر به مردم کمک میکند که هستیشان را زندگی کنند. در سستعنصرانهترین حالتاش، اینچنین نمیکند.
١٦ . مسئلهی حیاتی آن است که شعر چنین فرارفتنی را ممکن میسازد، این فراخشدن را، با واژههایی رها از قید و بند رازآمیزی و عرفان، یعنی رها از قید و بند هرگونه شهود ژرفاندیشانه و تظاهرشدهای دربارهی حقیقتی متعالی. شهودی از این دست در کار نیست. شعر ممکن است فرّ و شکوه ارزانی دارد، اما یکسره زمینیست.
١٧ . اقلیم جهان ما بینقصان نیست. جهان ما جهان خدایان، دیوان و قهرمانان نیست، جهان ارواحی بالدار که به سوی اثیر ِ خاموش پَر میکشند، بلکه جهان ِ هرآنچیزیست که نزدیک، دنی، عادی و پُرنقصان است. این پُرنقصان بودن یگانه بهشت ماست. دشواری ِ کار در جُستن بهشتی در این پرنقصانی است.
١٨ . شاعری ممکن است شعرهایی همخوان با اقلیم ما بسراید، با گوناگونی چیزهایی که در اطراف پراکندهاند: با شهرهای بزرگ، کوچک، و دهکدهها؛ با ساختمانها و خانهها؛ با پرندهها، گیاهها، و درختها؛ با سیستم حملونقل، ظرافتهای دادوستد و سرسام تجارت؛ با وضعیت هوا؛ هوای سنگین و سبک؛ با حرکت ابرها بر فراز منظرهای در آب نشسته در بعد از ظهری از اواخر ماه نوامبر؛ در زمانهی جنگ و آنچه در مقام صلح پذیرفته میشود؛ با شراب، آب و حس ِ سرکشیدن ِ صدفهای خوراکی؛ با هوا، نور و لذت بدن داشتن؛ با مادران و معشوقهگان ما که نباید به جای یکدیگر گرفته شوند؛ با دریای سرد، شور، تاریک، زلال، یکسره آزاد؛ با بلدرچین، با توتهای شیرین و دستهی بیخیال کبوتران؛ با ماه زرد بر فراز لامارسا؛ با گربهی خانگیات، جئوفری، که میتواند جریان برق را تشخیص دهد؛ با همهی شهوتزدگی ِ نگریستن.
١٩ . شاعر واژههایی مییابد برای این چیزها که [از جنس] وحی منزل ِ باورهای مذهبی نیستند، و نه سرودی روحانی برای آسمان بلند؛ بلکه از جنس ِ نشانههای ارزندهتر تواناییهای خود ما؛ از جنس پرتوی خیال که نظمی دوباره میدهد به آن نظمی که در جهان مییابیم.
٢٠ . اگر سر بر در بکوبم، فریاد نخواهم کرد که: "وای خدا" یا "هان ای خون گرم مسیح"، بلکه خواهم گفت: "در"؛ "سر" یا، محتملتر از این دو: "آخ". شعر میتواند همین را بیاموزد. این حقیقت است نه تهذیب نفس.
٢١ . خدا مرده است، پس من هستم. جان کلام شعر همین است؛ اما چگونه چیزیست همین [جان کلام شعر بودن]؟
چنین است مسئلهی شعر .
پینوشت:
۱. در اینجا نویسنده با دو واژهی حقیقت truth و نامزدی یا پیمان زناشوئی troth بازی کرده است و بین آنها جناسی لفظی و آوایی برقرار نموده است. تا جائی که میگوید "poetry is truthful as trothful" و در واقع صفت "وفادار به عهد و پیمان زناشوئی" را برمیسازد. چنین صفتی در بیشتر فرهنگها نیامده است. صرف نظر از جناس بین این دو صفت، معنای ضمنی عبارت یادشده همان است که در متن ترجمه آمده؛ یعنی "شعر به همان صورتی حقیقی است که فردی به عهد و پیمان زناشوئیاش."
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)