مکثی در موضوع شب در شعر فارسی
هست شب، آری شب
تصور می کنم برای رسیدن به چیزی در این بحث یعنی شب، در شعر و هنرهای دیگر، چندین روش وجود داشته باشد. روش های علمی، نقد ادبی و نقد محاکاتی و روش های کهن تاویل، تفسیر و تعبیر. چرا که اساساً ما با متغیرهای موضوعی روبه روییم، متغیرهای کمی مثل یک شب، هیچ شب، همه شب، که گاه اینها کل هستی ما و نگاه هستی شناسی ما را در یک اثر، دربرمی گیرد.بنابراین نیازمند شناخت این متغیرها هستیم و برای این شناخت نیازمند ابداع روش های جدید یا روش های پیشین. سه روش کهن ریشه در کنیسه های اولیه و تاویل کتاب مقدس دارد. روش های جدید در علم زبان شناسی و معناشناسی و... ریشه دارد. این روش ها غالباً در برخورد با متون دینی و فلسفی و هنری کاربرد داشته است و هدفشان روشن کردن قصد متون بوده.
از آنجا که هر یک از متون ادعاهایشان با دیگری متفاوت است پس اهدافشان هم متفاوت است، پس شناختشان هم ابزار متفاوتی می طلبد. ادعای فلسفه، هر چه که هست - مثلاً کشف حقیقت چیزها - به کمک منطق توجیه پذیر است. مذهب ادعا یا اصول خود را با قصه، روایت و مثل یا داستانک بیان می کند که تاویل و تفسیر و گاه تعبیر و آن را توجیه می کند. در این بین هنر که از این هر دو امر مهم جداست، در عین حال نزدیک، ادعاهای خود را از طریق زبان و در زبان و زیرساخت های آن بیان می کند بنابراین از آنجا که زبان بستر هر دو ادعای بالا را هم دربرمی گیرد، برای رسیدن اهداف هنر، همه این روش ها قابل توجیه و کاربرد است.
اما در طول تاریخ نقد شعر و حتی دیگر هنرها، خاصه شعر دوره قبل از نیما یوشیج تا نیما و حتی بعد از آن، دو شیوه بیشتر کاربرد نداشته، یا نگاه تعبیری بوده یا ایدئولوژیکی. جز نقدهای گهگاه تفسیری و تاویلی که استاد علی پاشایی با برخی اشعار احمد شاملو انجام دادند، البته توامان با روش های دستور زبانی یا زبان شناسی و برخی نقدهای مهم ساخت شناسی استاد محمد حقوقی.
اتفاقاً «شب» یکی از مهمترین اسامی یا موضوع ها در نقدهای ادبی طی نزدیک به صدسال است که مورد ارزیابی قرار گرفته، اما باز هم ۹۰ درصد نقد ها و بررسی های موضوع شب - در شعر - ایدئولوژیک بوده.
هر چند بنده به آن همه تعبیر در تمامی این تاریخ صد ساله با دیده شک نگاه می کنم، ولی چون دلیل و قصد آن در این مجال نمی گنجد، ناگزیر از دیدگاه تعبیری، سعی می کنم جغرافیای تاریخی موضوع شب را در این جلسه مطرح کنم. پس آن را خیلی فشرده در سه دوره کلاسیک، میانه و نو پی می گیرم.
ابتدا شب را در متون مقدس توحیدی و غیرتوحیدی به یاد می آوریم.
اوستا؛ چه کسی این روشنایی نیکو را پرداخت و تاریکی را پدید آورد. ایده هورامزدا و اهریمن - نور و تاریکی- در نگاه اوستایی جنبه ظاهری سیاهی و تاریکی را سمبل ظلمت و اهریمنی نشان می دهد.
ریگ ودا؛ هنگامی که خورشید عالمتاب نزدیک می شود، ستارگان چون دزدان می گریزند و شب سیاه به دنبال آن می رود.
در متون چینی دائو دجینگ؛ سپید را بشناس، اما نقش سیاه را دنبال کن. که در قالب ین و یانگ قابل تفسیر است. آنچه روشنی است، عاقبت به آنچه تاریک است می چسبد. رویکرد مذکر به مونث و بالعکس.
درگاتاها زرتشت؛ سرود ۴۴؛ راتری یا همان شب را که به جهان آرامش می بخشد، می خوانم.
در قرآن؛ حتی سوره ای به نام شب داریم، سوره ۹۲ و بارها و بارها در قرآن به شب سوگند خورده می شود. سوگند به شب که جهان را در خود فرو پوشید. سوره الطارق؛ سوگند به آسمان و آنچه در شب می آید، سوگند به شب چون تاریک می شود.
القدر؛ ما شب قدر را نازل کردیم... آن شب تا طلوع بامداد همه سلام و درود است.
تورات؛ امثال سلیمان؛ فرزندان شب. اشخاصی که اعمال خود را در تاریکی به جای آورند، فرزندان شب اند.
انجیل؛ اگر چشم تو فاسد است تمام جسدت تاریک است، پس اگر نوری که در تو است، ظلمت باشد، چه ظلمت عظیمی است.
شب معروف به شام آخر/ شب دستگیری عیسی/ شب انکار پطرس عیسی را/ و...
در بسیاری از متون مقدس، جز در پاره ای موارد که سیاهی شب سمبل سویه اهریمنی را نشان می دهد، جایگاه متعالی دارد. عرفان از همین منظر پس از شکل گیری، در همه ادیان، جنبه متعالی شب را نشانه می رود.
از همین رو شعر و هنر متاثر از جنبه های عرفانی هر سرزمینی، جایگاه متعالی برای شب قائل است که غالباً در نگاه طبیعت گرایانه تجلی می کند، یا جنبه غیرمتعالی و سمبلیک که سویه اهریمنی را نشانه می رود و کمتر به سوی جامعه و آحاد مردم نظر دارد.
مگر آنجا که شاعران و هنرمندان اش، دوربین شان را رو به زمین و شهر و کوچه و خیابان و شکل زندگی امروزی یعنی ساختار حکومتی می گیرند. از روزی که رابطه هنرمند به عنوان روشنفکر با سرزمین خود به عنوان عضوی از آحاد جامعه ای که حکومتی دارد و حکومت ها هم اغلب با مردم کار دارند، برقرار می شود این موضوع یا اسم شب، سویه های جدیدتری به خود می گیرد. تصویر کلی سرنوشت کلمه شب تا اینجا چنین است؛ شب قدر، شب توبه، شب هجران، شب یلدا، شب شراب، شب تاریک، شب عید، شب قریرین، ظلمت شب، سیاهی شب، چادر شب و...
و تشبیهات جانبی اما جدی مثل؛ گیسوی مشکین یار، زلف چون شب، سرمه و مژگان...
سعدی؛ شب شراب نیارزد به بامداد خمار
- صبح صادق ندمد تا شب یلدا نرود
- دگر من از شب تاریک هیچ غم نخورم
که هر شبی را روزی مقدرست انجام
مولانا؛ شب گریزد چون که سوز آید ز دور
پس چه داند ظلمت شب حال نور
- شب رفت و حدیث ما به پایان نرسید
شب را چه گنه حدیث ما بود دراز
اساساً مولانا نگاه سیاسی ندارد. پاشنه آشیل مولانا هم همین جاست که در عصر قتل عام و کشتن همنوعان توسط مغول باشی و هیچ چیز نگویی؟، گویا تنها چیزی که مولانا از شمس نیاموخت همین جنبه اعتراض به بی عدالتی هاست.
شمس؛ مرا در این عالم با عوام هیچ کاری نیست/ این کسانی که رهنمای عالم اند، بحق، انگشت بر رگ ایشان می نهم.
فردوسی؛ به رخساره چون روز و گیسو چو شب
همی در ببارید گفتی ز لب
یا حافظ؛ شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حائل
کجا دانند حال ما سبک بالان ساحل ها
که اتفاقاً نگاه انتقادی پراهمیتی دارد و اساساً اهمیت حافظ در این است که برای نخستین بار غزل را تبدیل به زبانی انتقادی و اجتماعی کرد. و آن را از تغزل صرف و غنای صرف و ذکر خال یار و لب و گوش و بناگوش و قر و کرشمه بیرون کشید و ریاکاری زمانه، زهد و... را به باد انتقاد گرفت.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)