فونولوژي چيست؟

فونولوژي چيست؟ و برخي موضوعات مرتبط با آن.


مقدمه :

1-1- قلمرو
فونولوژي زير شاخه اي از زبانشناسي است كه در ارتباط با صداهاي زبان مي باشد. به عبارت دقيق تر فونولوژي در ارتباط با نقش، رفتار و سازماندهي صداها به عنوان واحدهاي زباني مي باشد. بالعكس، آواشناسي كه بيشتر به مطالعه خنثي خود صداها به عنوان پديده هايي در جهان مادي و خصوصيتهاي فيزيولوژيكي ،جسمي ، عصبي و رواني انسان كه باعث توليد آنها مي شود، اشاره مي نمايد. واجشناسي همچون نحو ، واژه شناسي و به مقدار بسيار زيادي معني شناسي «زباني» است در حاليكه آواشناسي بر جنبه هاي مختلفي از فيزيولوژي اعصاب، روانشناسي ادراكي و فيزيك و... نظر دارد.
بايد در نظر داشته باشيم كه ما نمي توانيم نقش صداهاي زبان را بدون ارجاع به چگونگي توليد آنها و يا خصوصيات فيزيكيشان مطالعه كنيم. همچنين ما نمي توانيم صداها را در خلاء و بدون ارجاع به نقش زباني آنها مطالعه نمائيم.
در اينجا سئوالاتي مطرح مي شود از قبيل اينكه: چطور واجشناسي به كل زبانشناسي مرتبط مي گردد؟ يا چطور جنبة واجي زبان به بقيه زبان يعني معني شناسي، نحو و واژشناسي مرتبط مي گردد؟ …
ممكن است ما اين ارتباط را بطور سطحي با استفاده از بيان سوسور در تمايز بين صورت و ماده يا جوهر بيان نمائيم، از يك نظر، زبان مجموعه اي از ارتباطات صوري و انتزاعي مي باشد (كه شايد بطريقي در ذهن سخنگويان آن نمود پيدا مي كند). اما از جنبة ماده (جوهر)، زبان به عنوان صدا، علائم روي كاغذ و… مي باشد. به عبارتي ديگر هر نشانة زباني متشكل از دو عنصر مي باشد : يك مفهوم مدلول مانند «سگ» يا «سوم شخص مفرد» و يك دلالت گر كه از اتخاذ آنان «واژه» يا «سازه اي»ديگر بوجود مي آيد. بنابراين مفهوم «سگ» در زبان توسط زنجيره اي آوايي مشخص مي شود : در فارسي [sag] در انگليسي [dog] . علاوه بر اين، زبان توسط آنچه برخي محققان آن را توليد دوگانه (تجربه دوگانه) مي نامند، نيز توصيف مي گردد. در يك سطح، ما اساسا عناصر بي معني داريم (مثلا عناصر آوايي) با قوانين خاص تركيب و خصوصيات غيرمعنايي ديگرشان و از طرف ديگر تركيبات معناداري از اين عناصر بي معني وجود دارد. اما رابطه ميان معني و عنصر بدون معني اساساً يك رابطة اختياري است . دليل خاصي وجود ندارد كه چرا بايد «سگ» [sag] باشد و...
هر زباني ممكن است از يك نقطه نظر معيني ، «مجموعه اي از تطابقهاي معنايي- آوايي» تعريف شود و يك توصيف يا دستور يك زبان، موضوع رسمي (صوري) است كه اين مطابقتها را بيان مي دارد كه البته محدودة اين توصيف و گسترة مواد زباني مورد شك است و چهارچوبهاي نظري مختلف ، اَشكال متفاوتي از يك توصيف كارآمد را پيشنهاد داده اند. در واقع مي توانيم بگوئيم كه واج شناسي داراي دو وظيفه عمده مي باشد: يكي، كشف طبيعت نمود آوايي هستة صوري زبان هم به طور كلي و هم براي زبانهاي خاص و ديگر ، مرتبط ساختن اين نمود واقعي با خود صورت كه البته من مورد دوم را به عنوان يك هدف فرعي مي بينيم.

2-1- موارد مورد توافق
از زماني كه ساخت زبان مورد مطالعه قرار گرفته است يكسري توافقهاي كلي در مورد خصوصيات مسلم وسيله بيان آوايي بدست آمده است كه در زير از نظر ميگذرانيم:

1- صداها به تنهايي بي معني مي باشند، در واقع جوابي براي اين سئوال كه به چه معني است؟ وجود ندارد البته صرف نظر از برخي زبانهاي خاص .

2-اما در ساخت يك زبان، هم به تنهايي و هم در تركيب، صداها مي توانند معاني را منتقل نمايند. بنابراين [V] هيچ معنايي در انگليسي نمي دهد .اما همين آوا در لهستاني نوعي حرف اضافه است كه به صورت نشان داده مي شود.

3-هر زباني داراي فهرستي (مجموعه اي) از آواهاست كه از كل گسترة صداهاي ممكن بشر انتخاب شده است كه (ممكن است) از زباني به زبان ديگر متفاوت مي باشد. بنابراين به عنوان مثال انگليسي داراي آواي سايشي، كناري و برون واك نيست در حاليكه در زبان ولزانگلستان اين آوا وجود دارد.

4-الگوهايي براي نظام بندي مواد زباني وجود دارد كه از زباني به زبان ديگر فرق مي كند: محدوديتهاي توزيع آواها، قابليت پيشگويي برخي آواها در موقعيتهايي خاص ، و... بنابراين همه انسداديها و سايشيهاي پاياني در آلماني، روسي، هلندي و لهستاني، بي داك هستند يا [g] نمي تواند در هجاي آغازين در انگليسي ظاهر گردد مگر آنكه بعد از آن يك واكه يا قبل از يك واكه و يا قبل از [g , k] قرار گيرد.

5-دو زبان ممكن است داراي گونه هاي آوايي يكسان باشند اما از آنها با توجه به تمايزات معنايي به صورتهاي متفاوتي استفاده نمايند. به عنوان مثال انگليسي و هندي هر دو داراي آواهاي انسدادي مشي بيواك و انسدادي دمشي واك دار هستند ولي اين دو در هندي باعث تمايز مي شوند در حاليكه در انگليسي بدون تمايز مي باشند.

6- مواردي وجود دارد كه در آن بنظر مي رسد كه توزيع آوايي به ساخت صرفي- نحوي وابسته است (ساخت صرفي - نحوي در بردارنده توزيع آوايي است) بنابراين آواهاي در انگليسي به عنوان مجموعه ها و يا واحدهاي با تفاوتهاي (جايگزين) معين عمل مي كنند به عنوان مثال :

Clean/ cleanliness ; seven / sevenity ; crime / criminal ; sign / signify ; divine / divinity ; grain / grianary ; human ; humanity

اين تناوبها شباهتهاي مسلمي با آنچه در مورد اسنداديهاي دمشي و غير دمشي انگليسي كه گفته شد دارند و البته تفاوتهايي نيز دارند . يك توصيف زباني، بايستي از عهده تبيين اين موارد بر آيد اما همانطور كه خواهيم ديد اينكه دقيقا چه طور از عهده اين تبيين بر آيد مشكل مي باشد.
مشاهداتي كه در نمونه هاي (1) تا (6) در بالا صورت گرفت تا حدودي موضوع اصلي واجشناسي را نشان مي دادند، اگر چه آزمايشات دقيق به مشاهدات دقيق تر و پيچيده تري منتهي مي شود و در اين صورت است كه ما ميتوانيم نكات ديگر را در مورد اين توافقهاي كلي اضافه نمائيم.

7- تعداد آواهاي زبان بشري محدود مي باشد. به عنوان مثال در هيچ زباني واكه اي وجود ندارد كه در آن ، واحدي نتيجة هم گرد شدن و هم گسترده شدن همزمان لبها باشد و... (و دلايل چنين چيزي را نشان ميدهد) ; اما همچنين در هيچ زباني واحدي وجود ندارد كه توسط نوك زبان در برابر قسمت چپ دندانهاي آسياي كوچك توليد شود در حاليكه دليل خاصي براي چنين چيزي نداريم.

8- در زبان طبقه بندي آوايي معتبري وجود دارد كه شامل مواردي از جمله: محل توليد، جريان هوا، موقعيت نرمكام، حالت چاكناي و... مي باشد كه مي توانند به طور تقريبا جامعي صداهاي زبان را دسته بندي (طبقه بندي) نمايند و واجشناسي بايستي كه جوابگوي اين طبقه بندي باشد.

9- از ميان صداهايي كه توسط انسان توليد مي شود فقط بخشي از آن زباني است. صداهايي از قبيل خنده، فرياد، سرفه و... به عنوان واحدهاي زباني به شمار نمي روند (حتي اگر هم در اين ميان منتقل كنندة مفهومي باشند) اگر چه كه شكاف مستقيمي ميان يك «خنده» و يا جملة «من متحيرم» وجود ندارد .
ما در اين كتاب با سئوالات اساسي و مهم زير سر و كار خواهيم داشت.

1- واحدهاي واجشناسي چيست؟ آيا آنها صداهايند يا چيزهاي ديگر (واحدهاي بزرگتر يا كوچكتر)؟ آيا فقط يك نوع واحد در آن وجود دارد يا بيشتر؟
2- اصول نظام بندي كه بر واحدها اعمال مي شوند چيست‌ ؟
3- چه مقدار انتزاع، مطلوب سازي و … براي يك توصيف كارآمد نياز است؟ آيا تنها با ارائه ليستي از چيزها قانع خواهيم شد يا آيا اصول عميقتر ديگري در كار است كه نمونه هاي نظري انتزاعي را
مي طلبد؟
4-دادن پاسخهايي به اين نوع كه: مرز واقعي بين قسمتهايي واجي، واژي، نحوي و معنايي چيست؟ به عبارت دقيق تر، تفاوتهايي از قبيل divine / divity به كداميك از قسمتهاي بالا متعلقند.
5- در پايان پاسخهاي احتمالي به هر يا همه سئوالات 1 تا 4 و موضوعهاي بحث برانگيز براي توجيه اين سئوالات چيستند؟
6- به چه ميزان (اگر هست) نظريه واجي بايستي در رابطه با نظريه روانشناسي باشد. آيا ساخت واجي درصدد نشان دادن «خصوصيات مغز» يا «بخشي از يك نظريه مهمتر و بزرگتر در مورد ساخت رواني انسان» مي باشد؟ يا آيا واجشناسي مستقل است و ضرورتا به هيچ چيز بيروني ديگر مرتبط نيست؟
7- به چه ميزان داده هاي تغييرات زباني، فراگيري زباني و آسيب شناسي زباني مرتبط با نظرية واجي است؟ آيا مي توانند مستندات بيروني بر مسائل دروني تصميم گيرنده باشد. (توجيهات بيروني).
8- به هر صورت ما چه چيزي از يك توصيف / نظريه واجي مي خواهيم؟

3-1- واقعيات، نظريات، حقايق
علي رغم آنكه بسياري ، اين قبيل مطالب را براي دانش آموزان اضافي مي دانند ولي من به آنها علاقمندم و بالعكس فكر مي كنم دانستن اين موضوعات نيز به دانش پژوهان كمك مي نمايد. در طي اين بخش شما با موضوعات انتزاعي فلسفه و منطق سروكار خواهيد داشت. غالبا مردم واقعياترا تنها به عنوان چيزي كه وجود دارد، پذيرفته اند.

اين يك نقطه نظر عالي است كه واقعيات در جهان وجود دارند و ما با جمع آوري اين واقعيات نظريه ها را بنا مي كنيم و سپس به دنبال آن هستيم كه آنها به چه نتايجي منتهي مي شوند. هيچ چيز نمي تواند بيشتر از حقايق باشد. در واقع مي توان گفت كه بدون نظريه ها واقعيات وجود ندارند. حتي ممكن است كه كسي چنين تعريف نمايد كه يك نظريه به عنوان بخشي از چهارچوبي است كه به شما وقايع را مي گويد. حتي اگر «نظرية مبتني بر واقعيات» يك «اصل كلي آوايي» باشد، حقايق قطعي هستند كه بر آن رجحان دارند. آن حقايقي كه توسط تئوريهاي ضروري و سطح پائين كه ما مي توانيم آنها را به عنوان «پيش انگاره» يا «پيش نظريه اي» بشناسيم مشخص مي شوند كه توسط مشاهده و ادراك بدست
مي آيند. به عنوان مثال اين يك حقيقت است (توسط مشاهده) كه هر چه شيئي دورتر از چشم ما قرار گيرد كوچكتر به نظر مي رسد. حال آزمايشي انجام داده و دو دست خود را جلوي چشمهايتان قرار دهيد و سپس يكي از آنها را دورتر ببريد. آيا اگر از شما پرسيده شود كه سايز دو دست شما يكسان است، شما مسلما پاسخ خواهيد داد: بلي . در واقع شما شما يك قضاوت نظري كرده ايد. يعني مغز داراي نظريه اي است كه سايز اجسام فيزيكي ثابت مي ماند و اين بر خلاف تصور ايجاد شده در مورد سايز و اندازه اشياء مي باشد. بنابراين ثبات اندازه يك پيش انگاره واقعيت مي شود.
سه نوع پيش انگاره واقعيت را در مورد تنوع در انگليسي در نظر مي گيريم.
2- در تلفظ [f] زبان در كف دهان قرار گرفته است؛ براي تلفظ [v] زبان به طرف لبة لثه بلند مي شود،
2- واحد آوايي قبل از واكه هاي تكيه دار ظاهر مي شود بجز در مواردي كه بعد از [s] آمده باشد؛ [p] قبل و بعد از واكه هاي بدون تكيه و بعد از [s] ظاهر مي شود.
3- واحدهاي [] / [s] / [k] داراي يك رابطة خاص مي باشند؛ اين واحدها متناوبا در صورتهاي
صرفي electric / eletricity / electricia , critical / criticize , … آمده اند.
در واقع هيچ نظرية واجي مورد 1 را به عنوان يك واقعيت واجي واقعي نمي پذيرد زيرا هيچ نظريه اي نيست كه در آن موقعيت زبان را براي سايشيهاي لب و دنداني مرتبط بداند. اما موارد 2 و 3 توزيعهاي متنوعي را بطور نظام مند براي واحدهاي متفاوتي در نظر مي گيرد. اين نظام مندي براي مواردي از نظام واجي و براي مورد 3 ساخت واژي مي باشد. همة واجشناسان معتقدند كه مورد 2 و 3 مي تواند براي توصيف انگليسي مورد استفاده قرار گيرد و در واقع چنين مواردي به ما اصول كلي را نشان مي دهد كه مي تواند براي ساير زبانها نيز عموميت داشته باشد. بنابراين اين پديده ها يك علاقة نظري و ذهني مي باشند.
اما اين سئوال كه چنين مواردي بايستي در چه محدوده اي در نظر گرفته شوند مشكل است و محقق را به شك مي اندازد. در واقع به عنوان مثال براي مورد 3 هنوز هيچ توافق كلي حاصل نشده است كه آيا آن در محدوده واجشناسي واقع مي شود يا در محدودة ساخت واژه و يا در جايي ميان اين دو ، اصطلاحاتي از قبيل: تكيه دار، واكه، دميده، البته «نظري» هستند اما آنها متعلق به دانش زمينه اي
مي باشند. آنها در واقع از نظريه- آواشناسي- كه يك پيش انگاره براي واجشناسي است مي آيند كه خود نيازي به توجيه در واجشناسي ندارند . واجشناسي از طبقه بنديهاي آواشناسي به عنوان «داده هاي واقعي» كه فيلسوفان آن را «زبان مشاهده» مي نامند استفاده مي نمايد.
بنابراين تنها به جهت اينكه يك عقيده در يك تئوري خاص بنظر كنار گذاشته شده مي رسد، نمي توان همه نقطه نظرهاي آن را رها كرد. حتي پيشرفتهاي انقلابي در علم نيز به منزله شروع مجدد همه چيز از نقطة آغاز نيست تاريخ هر نظم و انتظامي نيز بيانگر وجود شرابي كهنه در بطريي جديد است (همچنانكه بيانگر شرابي جديد در بطريهاي قديمي، شرابي جديد در بطريهاي جديد و مقداري شراب قديمي در بطريهاي قديمي است). حتي عقايدي كه به طور كاملا بديهي ، واقعي بنظر مي رسند چنان نيست كه در هيچ جا مشكلي نداشته باشند و در واقع آنها نيز محصول يك سري راه حلها براي خطاهاي به وجود آمده بوده اند كه توسط بينشهاي خلاق و اختراعات الهام شده مشخص شده اند. پيشرفت يا دوباره سازي ريشه اي يك تئوري به معناي رد هر آنچه قبل از آن بوده، نمي باشد.

همانطور كه Sir karl popper يكي از فلاسفه علم به ما يادآوري ميكند كه «پيشرفت» در علم يا در هر رشته ذهني ديگر نتيجه حدس زدنها و تكذيب كردنها است ; داستان واج شناسي (نظام آوايي) نيز همانند هر موضوع ديگر، يكي از فرضيه هاي پيشنهاد شده مي باشد كه مي تواند مورد انتقاد قرار گيرد ، دفاع شود ، اصلاح گردد و اگر لازم باشد رد شود و غيره. هيچ راه حل قطعي و هيچ اطميناني براي درست بودن آنها وجود ندارد. بهترين چيزي كه ما تاكنون در مورد يك نظريه مي دانيم كه غالبا همين هم دست نيافتي است اين است كه اين تئوري اشتباه است: يك نظريه اي كه تاكنون باطل نشده و يا رد نشده است ادعاي مسلمي است از اطمينان و اعتماد ما تا آن زمان كه نظرية بهتري ظاهر شود به همين صورت، تمامي اختراعات بشر نيز از همين بي مرزي برخوردار مي باشند.
بنابراين من در اينجا نظريه هاي واجشناسي بحث برانگيز (رقابتي) را بيان مي كنم. مهمترين تفاوت بين واجشناسي (يا هر شاخه اي از زبانشناسي) و علوم طبيعي اين است كه نظم و انتظام مربوط به رفتار نمادين بشري خيلي خيلي پيچيده تر از آنچيزي است كه با طبيعت بي جان و يا سرشت جانداران غيرانسان سروكار دارد و به همين ترتيب امكان تكذيبهاي قطعي براي آن خيلي كمتر مي باشد. هيچ حادثه ضمني يا داستان فرعي در تاريخ براي زبانشناسي به مانند آنچه براي نظام عالم وجود كه حركت آن زمين مركز يا خورشيد مركز است ، وجود نداشته است اين طرز ديد بر ساختار اين كتاب تاثير گذاشته بدين صورت كه: علم واج شناسي يك علم پويا (متحرك) و در حال پيشرفت است و از آنجا كه واجشناسي علمي گسترده و پويا است براي توجيه و حل مشكلات آن، نظريه هاي صحيح وحقايق بسياري وجود ندارد.

در واقع در برابر اين، ما به مانند آن مرد كور و آن فيلي هستيم كه هر دفعه مرد كور به قسمتي از بدن فيل دست مي زد و آنرا يك چيز خاص ديگر مي پنداشت . به عنوان مثال وقتي به خرطوم فيل دست مي زد مي گفت اين يك طناب و وقتي به پاهاي آن دست مي زد مي گفت اين يك درخت است. بنابراين چون فيل ما پيچيده است ضروري است كه در روش خود يك توصيف همه جانبه داشته باشيم كه با در كنار هم قرار دادن همة جزئيات و برداشتها با هم ميسّر خواهد بود. و چون اين ساختها خيلي قابل مشاهده نيستند ما آنها را به طور غيرمستقيم مي بينيم . بنابراين شيوه ها و روشهاي من مسلما داراي مشكلات خاص، مزيتها و عدم مزيتهاي راه حلهاي خاص و بيشتر از همه بسيار بحث برانگيز خواهد بود. بنابراين چون بسياري از چيزهايي كه ما در مورد آن صحبت خواهيم كرد غيرقابل مشاهده خواهد بود مانند اصول ساختاري ، مقوله هاي فرضي و... كه در پشت واقعيات قابل مشاهده اي قرار مي گيرند كه ما سعي در درك آنها داريم ; ما مجبور خواهيم بود كه به صورتي صحبت كنيم كه مثلا آيا اين نظام خاص از فرضيه ها براي داده ها بهتر يا بدتر است. اين كتاب موفق خواهد بود اگر بتوانيد با مشكل بودن آن كنار آييد و جذابيت آنرا درك نمائيد.