نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 33

موضوع: برگردان واژه های بیگانه به پارسی

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #3
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3150
    Array

    پیش فرض

    ب
    با اجازه: باپروانه - با روادید.

    با اراده: پا برجا - سستی نا پذیر.

    با اسم و رسم: سرشناس - نامدار-با خانواده.

    با اقبال: بهروز- نیکروز- نیکبخت.

    باب: در- دروازه.

    باب طبع: به دلخواه - پسندیده.

    بابرکت: پربار- بارور- فراوان.

    با تجربه: آزموده - جهاندیده.

    بابت: از برای - درباره ی.

    با تفصیل: با آب و تاب- بسیار گسترده.

    باتلاق: (ت) تالاب- مرداب.

    با تمام این احوال: با این همه -با همه ی این ها.

    باتّوجه به این که: با آگاهی به این که - با نگرش به این که.

    باتون: چوبدست.

    باجناق: همریش- شوهران دو خواهر.

    باجی: خواهر- همشیره.

    با حالت: خوب- دلپسند- گیرا.

    با حرارت: خونگرم - مهربان - پرشور.

    بادنجان: بادنگان.

    بادیه: بیابان - دشت- هامون.

    باد صبا: باد باختری.

    بادصرصر: تند باد - سخت باد.

    با دوام: پایدار- استوار- همیشگی.

    بارز: هویدا - آشکار- پدیدار- نمایان.

    بارحم: دلسوز- باگذشت - مهربان.

    بارعام: بار همگانی - فراخوانی همگانی.

    باروت: (ت) آتش زا - گوگرد.

    بارونق: دلچسب- ترو تازه - شاداب.

    با سابقه: پیشینه دار.

    باسمه کاری:کارسرسری- سنبل کاری.

    باسن: لگنچه - سُرین.

    با سواد: دانش آموخته.

    با شرف: والا- ارجمند.

    با شعور: هوشیوار.

    با صرفه: با بهره- سود بخش.

    باصره: بینایی.

    با صفا: دل انگیز- دلگشا.

    باظرفیت: خویشتن دار- شکیبا.

    باطل: پوچ- بیهوده.

    باطن: اندرون- درون - نهان.

    باطناً: نهانی - درپنهانی- دل وجان.

    باعث: انگیزه- دست آویز.

    با عزّت: با ارج - با ارزش - گرانمایه.

    با عزم: استوار- پایدار- سستی نا پذیر.

    با عشق هر چه تمامتر: با شور-با جان و دل - باهمه ی نیرو-.

    باغ وحش: باغ جانوران- جانورگاه.

    باغیرت: بارگ - بی باک - بی پروا.

    با فاصله: دوراز هم- جدا ازهم.

    باقلا: (ی)کالوسَک - باسمَر.

    باقی: بازمانده - مانده - ماندنی.

    باقیمانده: بجای مانده- پس مانده.

    باکفایت: کارآمد - شایسته - کاردان.

    باکمال میل: با خوشرویی-با جان و دل.

    بالن: (ی) وال.

    بالاخره: باری- سرانجام.

    باله: (فر) پَروشت - نرم - وشتن.

    بالجمله: سخن کوتاه - به کوته سخن.

    بالغ: برنا- رسیده - پخته..

    بالفطره: به نهاد.

    بالکن: (فر) ایوان- پالگانه.

    بامبو: (فر) خیزران.

    با مروّت: دادگر- باگذشت - نیک منش.

    باند: (فر) نوار- گروه.

    با وجود این: با این رو- با این همه.

    باوفا: پای بند- دلبسته.

    بایر: ناکشته - زمین کشت نشده.

    باوقار: گرانسنگ - ارجمند - برازنده.

    با همه ی وجود: با جان و دل-با همه ی نیرو.

    بحبوحه: میان - میانگاه - درگیر و دار - گرماگرم.

    بحث: گفت و شنود.

    بحث های مختلف: گفتگوهای گوناگون- از هر دری سخنی.

    بد اخلاق: بد خو- تندخو.

    بد اصل: بد بنیاد- فرومایه - بدگوهر.

    بداهت: خودآی - زودگویی - ناگاه گویی.

    بدایع: تازه ها - نوها- نوآورها.

    بدباطن: بد درون- دو رو .

    بد ترکیب: بی ریخت - زشت.

    بد حالت: بد ریخت.

    بد جنس: بد نهاد- بد سرشت.

    بد حساب: بد شمار- نادرست.

    بد خصال: بد کردار.

    بد خط: بد نویس.

    بد خُلق: کژ رفتار- بد خوی.

    بد خیال: بد گمان - بد پندار.

    بد ذات: بد زاد - بد سرشت.

    بدر: ماه شب چهارده - گِرده ماه.

    بدرقه: پسواز- بدرود - پدرود.

    بد طینت: بد سرشت - بد نهاد.

    بدل: جایگزین - جانشین.

    بدن: تنه - اندام - کالبد - پیکر.

    بد منظر: زشت - بد نما - بد ریخت.

    بدوی: بیابانی- چادرنشین.

    بد هیئت: بد ریخت - بی ریخت.

    بدیع: تازه - نو- نغز- نوآفرید.

    بدین جهت: ازاین روی - بدین رو.

    بدین سبب: ازاین رو - بدین روی.

    بدین معنی: به چم- بدین چم.

    بدین مناسبت: براین پایه -بدین انگیزه.

    بدیهی: آشکار- روشن - هویدا.

    بذل: دهش - بخشش.

    بذله: شوخی- سخن نغز- سخن شیرین.

    برائت: بیگناهی - وارهیدگی- رهایی.

    براق: درخشان- پرفروغ.

    برانکارد: (فر) تخت روان.

    براوُ: (فر) آفرین- زهی.

    برای خاطر: از بهر دل.

    برأی العین: بدیده ی خود.

    بربریت: ددمنشی.

    بربط: بربت- بربوت.

    بُرج: دژ.

    برحذرداشتن: پرهیزکردن- پرهیزاندن.

    بر حسب: به گونه ی.

    برحسب اتفّاق: پیشامد- رخداده-نا خواسته.

    برحسب وظیفه: برپایه ی خویشکاری.

    برخلاف: واژگونه ی - ناساز - وارونه.

    برُس: (فر) ماهوت پاک کن - پرز بر.

    بر سبیل: از راه.

    بر طبق: برابر.

    برطرف: زدوده - سترده - ازمیان برداشته.

    برطرف شدن: از میان رفتن - زدودن.

    برطرف کردن: برانداختن- از میان بردن.

    برعکس: وارونه- واژگونه.

    برفرض اینکه: شایدکه- اگرکه- چنانکه.

    برق: روشنایی- فروغ- آذرخش.

    برقرار: برپا - برجا - استوار - پایدار.

    برکت: فراوانی - افزونی - بسیاری.

    برگ هویّت: شناسنامه- برگ شناسایی.

    برلیان: (فر) فرالماس - فرابگین.

    برملا: آشکارا - هویدا - پدیدار.

    برکه: آبگیر- تالاب - آبدان.

    برنز:(ا) مفرغ.

    برنشیت: (فر) سینه پهلو.

    بطن: شکمه

    برودت: سردی- خنکی - زَم.

    بروز: آشکار، پدیدار، هویدا کردن.

    بروزن: همسنگ- همتراز همسان.

    بر وفق مراد: به خواسته ی دل-به دلخواه.

    برهان: فرنود - آ وند.

    بَری: بیگناه - پاک.

    بَرّی: بیابانی- دشتی - خشکساری.

    بحر: دریا.

    بحران: آشفتگی- سراسیمگی- ناآرامی.

    بخار: دمه- مهاب - مه.

    بخل:تنگ چشمی- رشک- کوته نظری.

    بخیل: تنگ چشم.

    بّزاز: پارچه فروش.

    بزاق: آب دهان- تف- خدو

    بزن بهادر: بی باک- بَشکول.

    بساط: گستردنی- دستگاه- خوان.

    بسیط: گسترده - گشاده - فراخ.

    بشارت: نوید، مژده شادی بخش.

    بشاش: خنده رو- گشاده رو.

    بشر: آدمی- مردم- مردمان- آدمیان.

    بشقاب: (ت) دوری- پیشدستی.

    بشکه: (ر) چوب خُم.

    بصر: چشم- بینایی - دید - بینش.

    بصیر: بینا - دانا - آگاه - روشن بین.

    بضاعت: داراک- دارایی - توانایی.

    بطالت: بیکاری- بیهودگی - تن آسایی.

    بطلان:تباهی- زدایش- نا چیزگی-ازمیان رفتن.

    بطیء: کُند - درنگین - آهسته.

    بظاهر: به نما - آشکارا.

    بعد: پس- سپس- آنگاه - پس از این.

    بُعد: دوری- دورا.

    بعداً: سپس- زمانی دیگر.

    بعد از ظهر: پس از نیمروز.

    بعضی: برخی- گروهی- پاره ای.

    بعضی اوقات: گاه گاهی.

    بعلاوه: افزوده.

    بعید: دور.

    بغایت: بی اندازه - بی پایان.

    بغچه: (ت) جامه بند - پتیر.

    بغض: گلوگیر- دشمنی- کینه - خشم.

    بغیر از: بجز- مگر.

    بفاصله: به اندازه ی - به دوری.

    بقاء: هستی - پایندگی - پایدارماندن.

    بقاعده: به سامان - بسزا.

    بقال: خواربار فروش - بنکدار.

    بقدر: به اندازه.

    بقدری: به اندازه ای.

    بقول: به گفته ی.

    بقیاس: به گمان - به سنجه ی.

    بقیه: مانده- بازمانده - ته مانده.

    بکلی: سراسر- همگی- همه.

    بکمال: انجام یافتن- پایان شدن.

    بلکه: ولی- چه - وانگه.

    بلاء: آفت - آسیب - گزند - زیان.

    بلاء دیدن: ستمدیدن - رنج دیدن- آسیب دیدن - گزند یافتن.

    بلاغ: پیام - آگهی.

    بلاد: شهرها - آبادی ها.

    بلاغت: شیوایی - رسایی.

    بلاهت: کم خردی- بی خردی.

    بلافاصله: بی درنگ- دردم- اندر زمان.

    بلاکش: ستمکش - رنجیده - آزرده.

    بلامقدمه: ناگهانی.

    بلدرچین: (ت) بدبده - کرَک.

    بلکه: وَنکه.

    بلند اقبال: بلند بخت.

    بلند طبع: با منش - دست و دل باز.

    بلند قامت: بلندبالا.

    بلند مرتبه: بلند پایه.

    بلند نظر: بلند نگر.

    بلند همت: بزرگمنش.

    بلوا: شورش- آشوب - غوغا - هنگامه.

    بلور: مَها- زمج.

    بلورکبود: بهرور- بهروج.

    بلوز: (فر) - نیم تنه - کُرتی.

    بلوط: بلوت - مازو- بَرو.

    بلوغ: رسایی - بُرنایی - رسیدگی.

    بُله، ابله:کم خردان - نادانان.

    بلیط: گذرانه - پَته.

    بِمِثل: مانند.

    بمب: بمب

    بمَثَل: به متل - به داستان.

    بمحض: همین که.

    بمجرد: د رهمان دم - به همان دم.

    بمرور: کم کم - آرام آرام.

    بمقتضی: فرا خور.

    بموجب: برابر- به انگیزه ی.

    بناء: ساختمان - خانه - سرا.

    بناءکردن: ساختن - برافراشتن.

    بنابر: زیرا.

    بنادر: بَنَدرها.

    بنچاق: بنچاک.

    بنزین: (فر) نفتک.

    بنسبت: به اندازه ی- در بستِگی.

    بنظر: به نگر- در نگرشِ.

    بنقد: دستی- هم ا کنون..

    بنوبت: به پستا.

    بنی آدم: آدمیزادگان.

    بنیان: بنیاد، شالوده- پایه - پی.

    بنی نوع: همگونه.

    بنی نوع بشر: آدمیان- آدمیان همگون.

    بنیه دارایی: توان- داراکی.

    بنیه نداشتن: ناتوانی - توان نداشتن.

    بواسط ی: به انگیزه ی- به میانجی - به پا در میانی.

    بواسیر: آماس نشیمن- ورم نشیمن.

    بوبین: (فر)پیچک

    بوتیک: (فر) دکان - بابکد.

    بودجه: (فر) پیشریز.

    بوران: باد و باران تند - توفان برف.

    بورژوازی: (فر ) دارامندی.

    بوریا: بَلاج - دوخ، زیغ.

    بوسیله ی: به دستاویز.

    بوق: (ل) کرنا- بُرغو.

    بولوار: (فر) خیابان پهن.

    بوی رطوبت: نا - ناه.

    بوکس: (ا) مشت زنی.

    بول: پیشاب

    به اتفاق آراء: به همزبانی- به همرایی.

    بهادر: (ت) دلیر- یل- گُرد - دلاور.

    به استناد: برپایه- به دلیل.

    به استثناء: بیرون از- به جز- جز این.

    به اصطلاح معروف: به زبانزد همگان-به زبانزد شناخته شده.

    به اکراه: به ناگزیری-به نا خوشدلی.

    به این ترتیب: بدینگونه - بدین روی - بدینسان.

    به این دلیل: به این فرنود - به این برهان.

    بهت: خیره - شگفت.

    بهتان: ناروا، دروغ بستن - چفته.

    بهلول: دانای دیوانه نما.

    به جهت: برای- به شوند.

    به حد وفور: به فراوانی.

    به حدی: به اندازه یی.

    به حکم: به فرمان.

    به خاطر: به پاس.

    به خلاف: به وارونه- به واژگونه.

    به سرعت: به شتاب - به تندی.

    به شّدت: به سختی.

    به شرط: به سامه ی.

    به وجه: به روش- بگونه ی- به راه.

    به وجهی: به راهی- به گونه ای.

    بیابان صاف: دشت- هامون.

    بیات: شب مانده - کهنه - شبینه.

    بی اثر: - ناپیدا - بی رد بی نشانه.

    بی ادراک: کودن.

    بی استعداد: بی هوش.

    بی اشتباه: درست- بی لغز.

    بی اعتبار: بی ارج- بی ارزش- خوار.

    بی اعتدال: تندرو.

    بی اعتقادی: ناباوری.

    بیان: زبان آوری- آشکاراندن - سخن آشکار - فرنود - گپ - گفتگو.

    بی انتها: بیکران - بی پایان.

    بی انصاف: بیدادمند.

    بی انضباط: نا بسامان- ناخود دار.

    بی اهمیت: بی ارزش.

    بی بی: (ت) کد بانو- مادر بزرگ.

    بیت: خانه- کاشانه- سرا - کد.

    بی بضاعت: تهیدست.

    بی تأمل: بیدرنگ - بی اندیشه.

    بی تجربه: خام کاری- خام دست.

    بی تربیت: بی ادب- نازپرورده.

    بی تردید: بی گمان.

    بی تصمیم: بی آهنگ- بی خواسته.

    بی تفاوت: یکسان انگار- باد پروا.

    بیتوته: شب زنده داری- شب باشی.

    بی جرأت: بز دل- ترسو.

    بی جوهر: بی گوهر.

    بی جهت: بیخودی - ناروا - بیهوده.

    بی حد: بی پایان - بی کران.

    بی حرکت: بی جنبش.

    بی حس: لمس- سست- کرخت.

    بی حمیّت: بی رگ - نامرد.

    بی هوی: پریشان - سر در گم.

    بی حوصله: شتابزده.

    بی حیا:گستاخ- بی شرم- پررو- دریده.

    بی خبر: نا آگاه.

    بی خطر: بی ترس- بی بیم.

    بی خیر و برکت: آب کور.

    بی دقت: نا هشیار.

    بی دوام: زودگذر- نماندگی- فراساوند.

    بی ربط: بی پیوند - بی سر و ته.

    بیرحم: سنگدل.

    بی رقیب: یکه تاز- بی همال.

    بی روح: بیجان.

    بی ریا: یکرنگ- یکدل- بی کلک.

    بی زحمت: خواهش می کنم - بی رنج.

    بی سابقه: بی پیشینه.

    بی سبب: بلاژ.

    بی سکه: خوار- بی ارج.

    بی سلیقه: بد پسند- کژپسند.

    بی سواد: بی دانش- دانش نیآموخته.

    بی سیرت: دریده - بی آزرم.

    بی شباهت: نا همانند - ناجور.

    بی شبهه: بیگمان - بی برو برگرد.

    بی شعور: بی خرد - نادان.

    بی شک: به گمان - بی سخن.

    بی صبر: ناشکیبا - سِتان.

    بی صفت: ناسپاس.

    بیضی: تخم مرغی.

    بیطار: دام پزشک.

    بی طاقت: ناتوان- بی تاب - نا شکیب.

    بی طالع: کور ستاره - تیره بخت.

    بی طراوت: پژمرده - خشک.

    بی طرف: کرانجی - میانجی.

    بی طعم: بی مزه.

    بی طمع: بی آز.

    بی ظرفیت: نا بردبار- بی گنجایه.

    بیع: خرید - فروش.

    بی عار: بیشرم-بی ننگ.

    بی عاطفه: نا مهربان- سنگدل.

    بیعانه: پیش بها- پیش پرداخت.

    بیعت: فرمانبرداری- پیمان.

    بیعرضه: بی دست و پا- بیکاره - پخمه.

    بی عصمت: نا پاک - بی آزرم.

    بی عقل: نا بخرد - خل.

    بی علت: بی انگیزه - بی بهانه.

    بی عنایت: نامهربان- بی مهر.

    بی غذایی: بی خوراکی- اَخوارش.

    بی غم: بی اندوه - بی رنج.

    بی غیرت: بی رگ - سست نهاد.

    بی فایده: بی سود -بی بهره.

    بی فکر: نا اندیش - نا سگالیده.

    بی قاعده: نا هنجار.

    بی قانونی: بیداد- بی دات.

    بی قدر: بی ارزش - خُرد.

    بی قرار: نا آرام- خسته دل.

    بی قید: سبکبال- آزاده- آسانگیر.

    بیلان: (فر) ترازنامه.

    گواتر: بادغاره- جخش.

    بی مثل: یگانه.

    بی محابا: بی باک.

    بی مروت: نامرد - ستمگر.

    بی معنی: بی آرِش- بی چم.

    بین: میان- میانه - جدایی.

    بین المللی: کیهانی- جهانی- فرابومی.

    بین النهرین: میان رودان.

    بی نتیجه: بی برآیند- بی بهره.

    بی نفع: بی بر- بی بهره، سود.

    بی نقص: درست - بی کاستگی.

    بی نصیب: تَهی.

    بی نهایت: بی پایان - اکَران.

    بی واسطه: بی میانجی.

    بی وجود: فرومایه - پست - ناکس.

    بی وسیله: بی دستاویز- بی بهانه-ی ابزار.بی ابزار.

    بی وفا: ناپایدار- زنهار خواری

    بی وقار: سبکسر- سبکسار.

    بی وقت: بی هنگام.

    بیو گرافی: (فر) زندگینامه.

    بی هّمت: نا کوشا - نا استوار.

    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  2. کاربر مقابل از mozhgan عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/