صفحه 13 از 53 نخستنخست ... 39101112131415161723 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 121 تا 130 , از مجموع 521

موضوع: متن های زیبا

  1. #121
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Aug 2010
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    2,867
    تشکر تشکر کرده 
    9,600
    تشکر تشکر شده 
    10,334
    تشکر شده در
    2,560 پست
    قدرت امتیاز دهی
    6929
    Array

    پیش فرض رنگ خدا

    نیست بهتر رنگی از رنگ خدا

    پس چرا دلهای ما گشته سیاه

    از چه دل این رنگ شیطانی گرفت

    رنگ آنی را که می دانی گرفت

    رنگ ظلمت رنگ غیبت رنگ زشت

    آن گناهانی که بر دلها نوشت

    پاک بود این مزرعه آباد بود

    گشته فاسد زانچه که ابلیس کشت

    صد فریب از سوی اهریمن شده

    دانه ای از او چو یک خرمن شده




  2. کاربر مقابل از Sada عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  3. #122
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Aug 2010
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    2,867
    تشکر تشکر کرده 
    9,600
    تشکر تشکر شده 
    10,334
    تشکر شده در
    2,560 پست
    قدرت امتیاز دهی
    6929
    Array

    پیش فرض باز كن پنجره را

    باز كن پنجره را
    تو اگر بازكنی پنجره را
    من نشان خواهم داد
    به تو زیبایی را
    بگذار از زیور و آراستگی
    من تو را با خود تا خانه ی خود خواهم برد
    كه در آن شوكت پیراستگی
    چه صفایی دارد
    آری از سادگیش
    چون تراویدن مهتاب به شب
    مهر از آن می بارد
    باز كن پنجره را
    من تو را خواهم برد
    به سر رود خروشان حیات
    آب این رود به سرچشمه نمی گردد باز
    بهتر آنست كه غفلت نكنیم از آغاز
    باز كن پنجره را
    صبح دمید
    چه شبی بود و چه فرخنده شبی
    آن شب دور كه چون خواب خوش از دیده پرید
    كودك قلب من این قصه ی شاد
    از لبان تو شنید :
    ”زندگی رویا نیست
    زندگی زیبایی ست
    می توان
    بر درختی تهی از بار ، زدن پیوندی
    می توان در دل این مزرعه ی خشك و تهی بذری ریخت
    می توان
    از میان فاصله ها را برداشت
    دل من با دل تو
    هر دو بیزار از این فاصله هاست “
    قصه ی شیرینی ست
    كودك چشم من از قصه ی تو می خوابد
    قصه ی نغز تو از غصه تهی ست
    باز هم قصه بگو
    تا به آرامش دل
    سر به دامان تو بگذارم و در خواب روم
    گل به گل ، سنگ به سنگ این دشت
    یادگاران توأند....


    حمید مصدق

  4. کاربر مقابل از Sada عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  5. #123
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Aug 2010
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    2,867
    تشکر تشکر کرده 
    9,600
    تشکر تشکر شده 
    10,334
    تشکر شده در
    2,560 پست
    قدرت امتیاز دهی
    6929
    Array

    مرگ دل

    شبی همصحبتی میگفت:

    ((که با روییدن یک مرگ


    شهابی می چکد

    از چشمهای آسمان ناگاه))


    و من با گریه پرسیدم:


    چرا درمرگ دل

    اما


    سقوط بی نهایت اشک


    کافی نیست؟!

  6. کاربر مقابل از Sada عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  7. #124
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Aug 2010
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    2,867
    تشکر تشکر کرده 
    9,600
    تشکر تشکر شده 
    10,334
    تشکر شده در
    2,560 پست
    قدرت امتیاز دهی
    6929
    Array

    مرگ

    و نترسیم از مرگ

    مرگ پایان كبوتر نیست !

    مرگ وارونه ی یك زنجره نیست !

    مرگ در ذهن اقاقی جاریست !

    مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد !

    مرگ در ذات شب دهكده از صبح سخن میگوید !

    مرگ با خوشه ی انگور میآید به دهان !

    مرگ در حنجره ی سرخ گلو میخواند !

    مرگ مسئول قشنگی پر شاپرك است !

    مرگ گاهی ریحان می چیند !

    گاه در سایه نشسته است و به ما می نگرد !

    و همه میدانیم ...

    ریه های لذت ؛ پر اكسیژن مرگ است.


    سهراب سپهری

  8. کاربر مقابل از Sada عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  9. #125
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Aug 2010
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    2,867
    تشکر تشکر کرده 
    9,600
    تشکر تشکر شده 
    10,334
    تشکر شده در
    2,560 پست
    قدرت امتیاز دهی
    6929
    Array

    پیش فرض هر چه کردم به ره عشق وفا بود، وفا


    هر چه کردم به ره عشق وفا بود، وفا

    وانچه دیدم به مکافات جفا بود ، جفا

    شربت من ز کف یار الم بود، الم

    قسمت من ز در دوست بلا بود، بلا

    سکه عشق زدن محض غلط بود ، غلط

    عاشق ترک شدن عین خطا بود، خطا

    یار خوبان ستم پیشه گران بود ، گران

    کار عشاق جگر خسته دعا بود، دعا

    همه شب حاصل احباب فغان بود، فغان

    همه جا شاهد احوال خدا بود، خدا

    اشک ما نسخهٔ صد رشته گهر بود، گهر

    درد ما مایهٔ صد گونه دوا بود، دوا

    نفس ما از مدد عشق قوی بود، قوی

    سر ما در ره معشوق فدا بود، فدا

    دعوی پیر خرابات به حق بود، به حق

    عمل شیخ مناجات ریا بود، ریا

    هر که جز مهر تو اندوخت هوس بود، هوس

    آن که جز عشق تو ورزید هوا بود، هوا

    هر ستم کز تو کشیدیم کرم بود،کرم

    هر خطا کز تو به ما رفت عطا بود، عطا

    زخم کاری زفراق تو به جان بود، به جان

    جان سپاری به وصال تو به جا بود، بجا

    در همه عمر فروغی به طلب بود، طلب

    در همه حال وجودش به رجا بود، رجا

    فروغی بسطامی



  10. کاربر مقابل از Sada عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  11. #126
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    برای تو می نویسم که بودنت بهار و نبودنت خزانی سرد است
    تویی که تصور حضورت سینه بی رنگ کاغذم را نقش سرخ عشق می زند
    در کویر قلبم از تو برای تو می نویسم
    ای کاش در طلوع چشمان تو زندگی می کرد
    م تا مثل باران هر صبح برایت شعری می سرودم
    آن گاه زمان را در گوشه ای جا می گذاشتم و به شوق تو اشک می شدم

    و بر صورت مه آلودت می لغزیدم
    ای کاش باد بودم و همه عصر را در عبور می گذراندم
    تا شاید جاده ای دور هنوز بوی خوب پیراهنت
    را وقتی از آن می گذشتی در خود داشته باش
    د که مرهمی شود برای دلتنگی هایم


    2q3w5ti



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  12. کاربر مقابل از R A H A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  13. #127
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Aug 2010
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    2,867
    تشکر تشکر کرده 
    9,600
    تشکر تشکر شده 
    10,334
    تشکر شده در
    2,560 پست
    قدرت امتیاز دهی
    6929
    Array

    پیش فرض تو می آیی تو می آیی

    تو می آیی تو می آیی
    یقین دارم كه می آیی
    زمانی كه مرا در بستر سردی میان خاك بگذارند تو می آیی.
    یقین دارم كه می آیی.
    پشیمان هم...
    دو دستت التماس آمیز ، می آید به سوی من
    ولی پر می شود از هیچ
    دستی دست گرمت را نمی گیرد.
    صدایت در گلو بشكسته و آلوده با گریه
    به فریادی مرا با نام میخواند و می گویی كه اینك من
    سرم بشكن
    دلم را زیر پا له كن
    ولی برگرد
    همه فریاد خشمت را به جرم بی وفایی ها
    دورنگی ها
    جدایی ها به روی صورتم بشكن
    مرو ای مهربان بی من كه من دور از تو تنهایم!
    ولی چشمان پر مهری دگر بر چهره ی مهتاب مانند نمی ماند.
    لبانی گرم با شوری جنون انگیز نامت را نمی خواند.
    دگر آن سینه ی پر مهر آن سد سكندر نیست كه سر بر روی آن بگذاری و درد درون گویی
    تو می آیی زمانی كه نگاه گرم من دیگر بروی تو نمی افتد
    هراسان
    هر كجا
    هر گوشه ای برق نگاهت را نمی پاید
    مبادا بر نگاه دیگری افتد.
    دو چشم من تو را دیگر نمی خواند
    محالست اینكه بتوانی بر آن چشمان خوابیده دوباره رنگ عشق و آرزو ریزی
    نگاهت را به گرمی بر نگاه من بیاویزی
    به لبهایم كلام شوق بنشانی.
    محالست اینكه بتوانی دوباره قلب آرام مرا
    قلبی كه افتادست از كوبش بلرزانی
    برنجانی
    محالست اینكه بتوانی مرا دیگر بگریانی.
    تو می آیی یقین دارم ولی افسوس آن پیكر كه چون نیلوفری افتاده بر خاكست دگر با شوق روی شانه هایت سر نمی ارد
    به دیوار بلند پیكر گرمت نمی پیچد
    جدا از تكیه گاهش در پناه خاك می ماند و در آغوش سر گور می پوسد و گیسوی سیاهش حلقه حلقه بر سپیدی های ان زیبا لباس آخرینش
    نرم می لغزد.
    جدا از دستهای گرم و زیبا و نجیب تو...
    دگر آن دستها هرگز بر آن گیسو نمی لغزد
    پریشانش نمی سازد
    دلی انجا نمی بازد.
    تو می آیی یقین دارم.
    تو با عشق و محبت باز می آیی ولی افسوس...
    آن گرما به جانم در نمی گیرد
    بجسم سرد و خاموشم دگر هستی نمی بخشد.
    یقین دارم كه می آیی.
    بیا ای آنكه نبض هستیم در دستهایت بود.
    دل دیوانه ام افتاده لرزان زیر پایت بود.
    بیا ای آنكه رگهای تنم با خون گرم خود تماماً
    معبری بودند تا نقش ترا همچون گل سرخی به گلدان دل پاكیزه ی گرمم برویانند.
    یقین دارم كه می آیی
    بیا
    تا آخرین دم هم قدمهای تو بالای سرم باشد.
    نگاهت غرق در اشك پشیمانی بروی پیكرم باشد.
    دلت را جا گذاری شاید آنجا
    تا كه سنگ بسترم باشد!

    هما میرافشار


  14. کاربر مقابل از Sada عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  15. #128
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    آدمی دو قلب دارد !

    قلبي كه از بودن آن با خبر است و قلبي كه از حظورش بي خبر.
    قلبي كه از آن با خبر است همان قلبي ست كه در سينه مي تپد
    همان كه گاهي مي شكند
    گاهي مي گيرد و گاهي مي سوزد
    گاهي سنگ مي شود و سخت و سياه
    و گاهي هم از دست مي رود
    ...

    با اين دل است كه عاشق مي شويم
    با اين دل است كه دعا مي كنيم
    با همين دل است كه نفرين مي كنيم
    و گاهي وقت ها هم كينه مي ورزيم
    ...


    اما قلب ديگري هم هست.قلبي كه از بودنش بي خبريم
    .
    اين قلب اما در سينه جا نمي شود
    و به جاي اينكه بتپد.....مي وزد و مي بارد و مي گردد و مي تابد
    اين قلب نه مي شكند نه ميسوزد و نه مي گيرد
    سياه و سنگ هم نمي شود
    از دست هم نمي رود


    زلال است و جاري
    مثل رود و نسيم
    و آنقدر سبك است كه هيچ وقت هيچ جا نمي ماند
    بالا مي رود و بالا مي رود و بين زمين و ملكوت مي رقصد

    اين همان قلب است كه وقتي تو نفرين مي كني او دعا مي كند
    وقتي تو بد مي گويي و بيزاري او عشق مي ورزد
    وقتي تو مي رنجي او مي بخشد...

    اين قلب كار خودش را مي كند
    نه به احساست كاري دارد نه به تعلقت
    نه به آنچه مي گويي نه به آنچه مي خواهي


    و آدمها به خاطر همين دوست داشتني اند
    به خاطر قلب ديگرشان
    به خاطر قلبي كه از بودنش بي خبرند


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  16. کاربر مقابل از R A H A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  17. #129
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    گفتي مي خوام بهت بگم همين روزا مسافرم
    «بايد برم» براي تو فقط يه حرف ساده بود
    کاشکي مي ديدي قلب من به زير پات افتاده بود
    شايد گناه تو نبود، شايد که تقصير منه
    شايد که اين عاقبتِ اين جوري عاشق شدنه

    سفر هميشه قصه رفتن و دلتنگيه
    به من نگو جدايي هم قسمتي از زندگيه
    هميشه يک نفر ميره آدم و تنها مي ذاره
    ميره يه دنيا خاطره پشت سرش جا مي ذاره
    هميشه يک دل غريب يه گوشه تنها مي مونه
    يکي مسافر و يکي اين وره دنيا مي مونه

    دلم نمياد که بگم به خاطر دلم بمون
    اما بدون با رفتنت از تن خستم ميره جون
    بمون براي کوچه‌اي که بي تو لبريزه غمه
    ابري تر از آسمونش ابراي چشماي منه

    بمون واسه خونه‌اي که محتاج عطر تن توست
    بمون واسه پنجره اي که عاشق ديدن توست!





    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  18. کاربر مقابل از R A H A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  19. #130
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    .من یه شکلات گذاشتم توی دستش..اونم یه شکلات گذاشت توی دستم
    .من بچه بودم...اونم بچه بود
    .سرمو بالا کردم ..سرشو بالا کرد

    دید که منو میشناسه.خندیدم گفت: دوستیم؟
    ...گفتم: دوست دوست
    گفت: تا کجا؟
    !گفتم: دوستی که تا نداره
    !گفت :تا مرگ
    !!!خندیدم و گفتم: تا نداره
    !!!!گفت: باشه! تا پس از مرگ
    !گفتم: نه! تا نداره
    گفت: قبول! تا اونجاییکه همه دوباره زنده میشن..یعنی تا زندگی بعد از مرگ باز هم با هم دوستیم..تا بهشت..تا جهنم..تا هر جا که باشه من و تو با هم دوستیم
    خندیدم . گفتم: تو براش تا هر کجا که دلت میخواد یه تا بذار! اصلا یه تا بکش از سر این دنیا تا اون دنیا! اما من اصلا تا نمیذارم!
    !!! دوستی تا نداره
    نگام کرد..نگاش کردم. باور نمیکرد..
    میدونستم... اون میخواست حتما دوستیمون تا داشته باشه. دوستی بدون تا رو نمیفهمید
    .گفت :بیا برای دوستیمون یه نشونه بذاریم
    .گفتم: باشه. تو بذار
    گفت: شکلات! هر بار که همدیگر رو می بینیم یه شکلات مال تو ..یکی مال من! باشه؟
    !گفتم: باشه
    هر بار یه شکلات میذاشتم توی دستش اونم یه شکلات توی دست من. باز همدیگه رو نگاه میکردیم..یعنی که دوستیم! دوست دوست
    من تندی شکلاتم رو باز میکردم و میذاشتم توی دهنم و تند تند اونو میخوردم.
    میگفت ای شکمو! تو دوست شکمویی هستی! و شکلاتش رو میذاشت توی صندوق کوچولوی قشنگ.
    میگفتم بخورش! میگفت نه! تموم میشه!میخوام تموم نشه! میخوام برای همیشه بمونه.
    صندوقش پر از شکلات شده بود و هیچ کدومش رو نمیخورد.من همش رو خورده بودم. گفتم اگه یه روز شکلاتهاتو مورچه ها بخورن یا کرمها..اون وقت چی کار میکنی؟ گفت مواظبشون هستم. میگفت میخوام نگهشون دارم تا موقعیکه دوست هستیم...و من شکلات و میذاشتم توی دهنم و میگفتم نه! نه! تا نداره!! دوستی که تا نداره!

    یه سال..دو سال..چهار سال..هفت سال...ده سال..بیست سال...شده که گذشته.
    حالا اون بزرگ شده و منم بزرگ شدم. من همه ی شکلاتهای خودم و خوردم..اون اما همه ی شکلاتهاشو نگه داشته.
    حالا اومده امشب که خدافظی کنه. میخواد بره.. بره اون دور دورا...میگه میرم اما زود برمیگردم! من میدونم ..میره و برنمیگرده...
    یادش رفت شکلات رو به من بده. من اما یادم نرفت. یه شکلات گذاشتم کف دستش گفتم این برای خوردن..یه شکلاتم گذاشتم کف اون دستش گفتم اینم آخرین شکلات برای صندوق کوچولوت! یادش رفته بود که صندوقی داره برای شکلاتهاش! هر دو تا رو خورد! خندیدم..
    میدونستم دوستی من تا نداره...
    میدونستم دوستی اون تا داره.. مثل همیشه!
    خوب شد همه ی شکلاتهام رو خورده ام ...اما اون هیچکدومش رو نخورد..
    حالا موندم که با یه صندوق پر از شکلات نخورده چی میخواد بکنه؟؟؟
    yellowros


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  20. کاربر مقابل از R A H A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


صفحه 13 از 53 نخستنخست ... 39101112131415161723 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/