شب که ازکوچه باران زده ات بازگشتم
چشم بر پنجره بستم ، که پیام غــزلم بازستانم
به کلامی ،به سلامی ، که از آن عشـــق تراود به
نـگـاهـــــــــــــــــم
و گل افشان شود از پنجره راهم ،
شب د یگر که غزلخوان ز، ره باغ گذ شتم
زیر آویز همان بیـــــــد که مجنـــــون شده در باغ
نشســــــــــــــــــتم
همه آواز دل خویش ،به تنگای لب و حنجره بستم
به امیدی که شود قاب همان پنجره ،گلــــــریــز غزلواره
عشـــــــــــــــــــــقم
شب دوشین ،شب تکرار
که با سایه از آن کوچه گذشــــــــتم
نام زیبای تو را ،باز به دیوار همان کوچه نوشـــــــتم
تا که بر نام تو افتد همه شب ،سایه مســــتم
باز تکرار شبی ، نبض گل خواب گرفــــتم
و خیال تو به خال لب سیبی ، به لــــــب رود سپردم
پی آن سیب شدم ، همسفر رود دویدم
سیب افتاده ز شاخه که نشان من و تو بود به
شانه بر گیســــــوی مهتاب زدم ، خواب تو دیدم
میعادگـــــه باغ
روان برگذر رود شد ، از نیمه ره باغ ، گذر کرد
و درختان ،همه راز من و تـــــــــو زمزمه کردند
در پرندوش که از کوچه همســـــــــــایه گذشتم
خبـــــر آمدنـت را
زمیان قفس پنجره آویز قناری بشنیدم
و یکایک ،همه گلبــرگ و همه بــرگ
به گلگویه ی آید و نیاید ،به گذار گذر رود سپردم
فال گلبرگ گرفتم ،به امیدی که بیایی
باز تکرار شبی سرد
که فانوس به گلشاخه نارنج بیاویخته بودم
سینه ریزی گل یخ ساخته بودم ، چشم بر پنجره بودم
و هم آواز آن زنجــــره شاخه ی نارنــــــــــج
تو را باز از آن پنجره خواندم
نشنیدی،نشنیــــــــــــ ی ....
دیده ام را به رواق كدر پنجره ات دوخته بودم
تو نبودی ، تو نبود ی ....
برف ها از تَف آهــــــــم
همه چون اشك ، زهر شاخه نارنج چكیدند
تو ندیدی ، تو ندیدی ....
تا حضور دل آتش زده ام باز بدانی
روی برگ گل صد برگ نوشتم شب دوشین
دوست دارم ،گل پیراهن گلدار تو باشم
تا كه تو ،دامن گل داشته باشی
و گل آواز من از زمزمه عشـــــــــــــق بخوانی !
دوست دارم كه ببویم گل گلبرگ تو شیرین
باز هم تشنه و شیرین وعسل ساز شوم در گل گلدان
نگاهــــــــــــــت !
دوست دارم گل پیراهن گلدار تو ریزم
به كف باغچه كوچك خانه تا گلها
همه عطر تن گلبوی تو گیرند ،عزیــــــــــــزم !
آة ... ای گمشده در پنجره ها !فصل گل ناز گذشته
شامگاهی چو ستاره بنشین بر گذر شب
كوچه گلریز به گلشاخه یاس است و اقاقی
كاجها هم ،زد و سوی تــو ، به صف مانده اند امشب
باز كن پنجره را ،پای به پهنای دلـــــــم نِـــــه
تا كه آرام بگیـــــــرد ،دل من از نفس تـــو
شب به اندازه یك پنجره در دیده من جای گرفته
تو به اندازه یك پنجره بنشین به نگاهم
باز كن پنجره را ،تا كه تـــــــو را باز ببینـــــــــــــــم !
وای من ....باز نشد پنجره از هم !
وای من ...باز نشد پنجره از هم !
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)