مهربانی را در نگاه منتظر کودکی دیدم که آبنباتش را به دریا انداخت تا اب شیرین شود
مهربانی را در نگاه منتظر کودکی دیدم که آبنباتش را به دریا انداخت تا اب شیرین شود
تو می خندی ، حواست نیست ، من آروم می میرم
تو می رقصی و من، عاشق شدن رو یاد می گیرم
چه جذابی ... چه گیرایی
چه بی منطق به چشمات می شه عادت کرد
توی دستای تو باید به سیگارم حسادت کرد
منو پوک می زنی آروم
خرابم می کنی از سر
رژ لب روی ته سیگار
تن من زیر خاکستر
تنم می لرزه و میری ... حواست نیست
هوامو کام می گیری ... حواست نیست
حواسم هست و می میرم ... حواست نیست
کنارت اوج می گیرم ... حواست نیست
تو می خندی، حواست نیست...
[SIGPIC][/SIGPIC]
صداي قدمهايت را هنوز هم ميشنوم.!..
آنروزها عاشقانه با هم گام برميداشتيم.
شبها ستاره بوديم در آسمان، .. و هر صبح ميرفتيم تا رسيدن به خورشيد.
آنروزها در کنار هم، به شمارهي قدمهامان فکر نميکرديم.
آنروزها هيچچيز اهميت نداشت!!!!!!! هيچچيز به اندازهي تو اهميت نداشت.!..
اما..
اينروزها سکوت را حس ميکنم.!.. و ميدانم که فاصلهها را دوست ندارم.
در اينروزها من تمام دقايق و ثانيهها را ميشمارم، تا رسيدن به تو.
جهان بزرگ است و زندگی مرموز ...
تا به حال فكرش را كردهای
حتی « تو » تویي كه نمیشناسمت !
شايد روزگاری دور ،همه چيزم شوی..!!
تنهائي جاي پايش را عميق تر
و ماندن در اين غربت
لحظه هاي غرق در مرداب را
شدت بخشيده
مانند شاخه اي خشک شکننده
و چون عمر يک حباب
لحظه هاي شيرين، کوتاه
کوره راه خوشبختي، تاريک و متروک
زمان در تسخير پائيز
و من
همچنان در انتظار بهار ....
چقدر سخته تو چشای کسی که تمام عشقت رو ازت گرفته
و به جاش یه زخم همیشگی رو به قلبت هدیه داده
زل بزنی و به جای اینکه لبریز کینه و نفرت بشی
حس کنی که هنوز دوستش داری
چقدر سخته دلت بخواد سرت رو باز به دیوار تکیه بدی
که یه بار زیر آوار غرورش همه وجودت له شده
چقدر سخته تو خیال ساعتها باهاش حرف بزنی
اما وقت دیدنش هیچ چیز جز سلام نتونی بگی
چقدر سخته وقتی پشتت بهشه
دونه های اشک گونه ها تو خیس کنه
اما مجبور باشی بخندی تا نفهمه هنوز
دوسش دار
کلبه ای می سازم
پشت تنهایی شب، زیراین سقف کبود
که به زیبایی پروازکبوترباشد
چهارچوبش ازعشق، سقفش ازعطربهار
رنگ دیوار اتاقش ازآب
پنجره ای ازنور، پرده اش ازگل یاس
عکس لبخند تورا می کوبم
روی ایوان حیاط
تا که هرصبح اقاقی ها را با توسرشارکنم
همه دلخوشیم بودن توست
وچراغ شب تنهای من، نورچشمان تواست
کاشکی درسبد احساسم، شاخه ای مریم بود
عطر آن را با عشق
توشه راه گل قاصدکی می کردم
که به تنهایی تو سربزند
توبه من نزدیکی وخودت می دانی
شبنم یخ زده چشمانم در زمستان سکوت
گرمی دست تو را می طلبد.
گاه یک لبخند انقدر عمیق میشود که گریه می کنیم
گاه یک نغمه انقدر دست نیافتنی میشود که با ان زندگی می کنیم
گاه یک نگاه انچنان سنگین میشود چشمانمان رهایش نمی کند
گاه یک عشق انقدر ماندگار می شود که فراموشش نمی کنیم
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق آن شبمست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
سجده ای زد بر لب درگاهاو
پر زلیلا شد دل پر آه او
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیبعشق دارم کرده ای
جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم دادهای
نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی
خسته امزین عشق،دل خونم مکن
من که مجنونم تومجنونم مکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو ... من نیستم
گفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پیدا و پنهانتمنم
سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلادر دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم
کردمت آوارهءصحرا نشد
گفتم عاقل می شوی امانشد
سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا برنیامد از لبت
روز و شب اورا صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی
مطمئن بودم به منسرمیزنی
در حریم خانه ام در میزنی
حال این لیلا که خوارت کرده بود
درسعشقش بیقرارت کرده بود
مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهتکنم
ای صمیمی! . . . ای دوست
گاه و بیگاه لب پنجره ی خاطره ام میایی
دیدنت . . . حتی از دور
آب بر آتش دل می پاشد
آنقدر تشنه ی دیدار تو ام
که به یک جرعه نگاه تو قناعت دارم
دل من لک زده است
گرمی دست تو را محتاجم
و دل من . . . به نگاهی از دور
طفلکی می سازد
ای قدیمی! . . . ای خوب
تو مرا یادکنی . . . یا نکنی
من به یادت هستم
من صمیمانه به یادت هستم
دایم از خنده لبانت لبریز
دامنت پرگل باد
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)