صفحه 9 از 23 نخستنخست ... 567891011121319 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 81 تا 90 , از مجموع 227

موضوع: گزيده اي از ضرب المثل های ايرانی و ریشه های آن

  1. #81
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض گهی پشت زین و گهی زین به پشت



    مصراعی مثلی بالا حاکی از تطور زمانه است که گاهی آدمی را به کمال مطلوب می رساند و هر چه خواست و آرزویش باشد برمی آورد. زمانی آن چنان پشت می کند که تمام خان و مان و مال و خواسته را به باد فنا نیستی می سپارد.
    این گونه افراد و خانواده ها مصادیقی از مفهوم مصراع بالا هستند که آزاده طوس حکیم ابوالقاسم فردوسی در شرح زندگانی پهلوان نامی ایران رستم دستان سروده است.
    پس از آنکه سردار نامدار ایران رستم پیلتن از جنگ با افراسیاب تورانی پیروزآمد و مدتی در زابلستان به استراحت پرداخت مجدداً بار سفر بست و در محل سمنگان واقع در مرز ایران و توران که دشتی وسیع و مرغزاری طرب انگیز بود به شکار گورخر پرداخت:

    به تیر و کمان و به گرز و کمند

    بیفکند بر دشت، نخجیر چند


    زخار و ز خاشاک و شاخ درخت

    یکی آتشی بر فروزید سخت


    چو آتش پراکنده شد پیلتن

    درختی بجست از دریا بزن؟


    یکی نره گوری بزد بر درخت

    که در چنگ او پر مرغی بسخت


    چو بریان شد از هم بکند و بخورد

    ز مغز استخوانش برآورد گرد


    پس آنگه خرامان بشد نزد آب

    چو سیراب شد، کرد آهنگ خواب


    بخفت و برآسود از روزگار

    چمان و چران رخش در مرغزار


    تنی چند از سواران تورانی که سالها در پی فرصت بودند تا از پشت اسب تیز تک رستم رخش کره بگیرند در این موقع که رستم به خواب رفته بود موقع را مغتنم دیدند و به آن حیوان کوه پیکر که در مرغزار سمنگان می چمید و می چرید و یورش بردند.

    سواران ز هر سو برو تاختند

    کمند کیانی در انداختند


    چو رخش آن کمند سواران بدید

    چو شیر ژیان آنگهی بردمید


    دو کس را بزخم لگد کرد پست

    یکی را سر از تن بدندان گسست


    سه تن کشته شد زان سواران چند

    نیامد سر رخش جنگی به بند


    پس آنگه فکندند هر سو کمند

    که تا گردن رخش کردند بند


    گرفتند و بردند پویان بشهر

    همی هر کس از رخش جستند بهر

    پس از دیر زمانی رستم بیدار شد و از مرکوبش رخش اثری ندید. ناگزیر زین اسب را بر پشت خویش گرفت و افسرده و غمگین از گردش روزگار به جانب شهر سمنگان رهسپار گردید:

    غمی گشت چون بارگی را نیافت

    سراسیمه سوی سمنگان شتافت


    همی گفت اکنون پیاده دوان

    کجا پویم از ننگ تیره روان


    ابا ترکش و گرز و بسته میان

    چنین ترک و شمشیر و ببر بیان


    بیابان چگونه گذاره کنم

    ابا جنگجویان چه چاره کنم


    چه گویند ترکان که رخشش که برد

    تهمتن بدینسان بخفت و بمرد


    کنون رفت باید به بیچارگی

    به غم دل نهادن بیکبارگی


    همی بست باید سلیج و کمر

    بجایی نشانش بیابم مگر


    برفت اینچنین دل پر از درد و رنج

    تن اندر بلا و دل اندر شکنج


    به پشت اندر آورد زین و لجام

    همی گفت با خود یل نیکنام


    چنین است رسم سرای درشت

    گهی پشت به زین و گهی زین به پشت


    پی رخش برداشت ره بر گرفت

    بس اندیشه ها در دل اندر گرفت


    چون نزدیک شهر سمنگان رسید

    خبر زو بشاه و بزرگان رسید


    که آمد پیاده گو تاجبخش

    بنخجیر گه زو رمیدست رخش
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  2. #82
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض گوهر شبچراغ



    واژه مرکب بالا در شرح و توصیف قصص و داستانها و همچنین زیبایی لعبتان طناز و دلربا به کار می رود ولی دانش پژوهان از آن در تعریف مقام رفیع دانش و معرفت استفاده می کنند چه اگر به حقیقت مداقه نماییم علم و دانش گوهر شبچراغی است که حجاب جهل و تاریکی را دریده حقایق و دقایق جهان را در نظر آدمی جلوه گر می سازد.

    به همین جهت است که غالباً در تعریف و توصیف شخیتهای بارز و مؤثر جهانی گفته می شود:«این دانای محقق گوهر شبچراغی است که افق آفاق را به نور کمال و هنرش روشن کرده است.»

    اکنون ببینیم گوهر شبچراغ چیست که تا این اندازه مورد توجه و عنایت محققان و روشنفکران جهان واقع شده است.»

    به طوری که در مقاله بادآورده را باد می برد و این کتاب شرح داده شده خسروپرویز پادشاه ساسانی به مال و خواسته و نفایس عجیبه و گرانبها اشتیاق وافر داشته است و به جرأت می توان گفت تقریباً تمام خزائن و تجملاتی که بعد از جنگ قادسیه به دست اعراب افتاد و همه به وسیله خسروپرویز تهیه و تدارک شده بود.

    ماحصل مطالبی که در کتب تاریخی به ویژه کتاب ایران در زمان ساسانیان در این زمینه نوشته شده است به شرح زیر است:

    از عجایب و نفایس دستگاه پرویز یکی شطرنج بود که مهره هایش را از یاقوت و زمرد ساخته بودند. دیگری نرد از بسد و فیروزه قطعه ای زری به وزن دویست مثقال که آن را مشت افشار یا دست افشار می گفتند زیرا چون موم نرم بود و می توانستند آن را به شکلهای مختلفه در آوردند.
    دیگری دستار که ظاهراً از پنبه کوهی بود و شاه دستهایش را با آن پاک می کرد. دستار مزبور چون چرکین می شد آن را در آتش می افکندند و آتش چرکهای دستار را از بین می برد ولی دستار را نمی سوزانید.
    بزرگترین نفایس خسروپروز تخت طاقدیس بود یعنی تختی به شکل طاق که در غایت وسعت و مرصع به جواهر قیمتی بود و یکصد و چهل هزار میخ نقره در اطراف آن به کار برده بودند.
    دیگر قالی بزرگ و زربفت موسوم به وهاری خسرو یا بهار کسری و یا به اصطلاح معروف بهارستان بود که به قول بلعمی آن را فرش زمستانی می گفتند به طول و عرض شصت ارش که تالار بزرگ قصر سلطنتی تیسفون را مفروش می کرد و گل و بوته ها و نقش و نگارهای قالی مزبور در فصل زمستان منظره بهاری را در نظر شاهنشاه جلوه می داده است.
    همچنین خسروپرویز تاج مرصعی داشت که شصت من زر خالص در آن به کار رفته بود. بدون شک این همان تاجی است که نوشته اند مرصع به زر و سیم و یاقوت و زمرد بوده به وسیله زنجیری از طلا به سقف تیسفون آویخته بوده اند.
    این زنجیر چنان نازک بود که از دور دیده نمی شد و چون بیننده از مسافتی نسبتاً بعید نگاه می کرد می پنداشت که واقعاً تاج بر سر شاه قرار دارد در صورتی که این کلاه به قدری سنگین بود که هیچ سری تاب نگاه داشتن آن را نداشته است.
    در سقف تالار یکصد و پنجاه روزنه به قطر دوازده تا پانزده سانتیمتر تعبیه کرده بودند که نوری لطیف از آنها به درون می تافت و در این روشنایی اسرار آمیز، آن همه شکوه و جلال و تجمل، اشخاصی را که برای دفعه اول به آنجا قدم می نهادند چنان مبهوت می کرد که بی اختیار به زانو درمی آمدند.
    چون پادشاه پس از بار از تخت برمی خاست و می رفت، تاج همچنان آویخته بود و آن را با جامه زربفت مستور می کردند که از گرد و غبار محفوظ بماند. حلقه ای که زنجیر تاج را به سقف می بست تا سال 1812 میلادی بر جای بود و در آن وقت آن را برداشتند.
    باری، یاقوتهای رمانی آن در شب چون چراغ روشنایی می داد و آن را در شبهای تار به جای چراغ به کار می بردند. بدون شک مقصود از گوهر شب چراغ همین یاقوتهای رمانی تاج خسروپرویز بود که بعدها به صورت ضرب امثل در آمده است چه قبل و بعد از این تاریخی مدارک و شواهدی موجود نیست که دال بر اثر وجودی گوهر شب چراغ باشد. شاردن سیاح معروف فرانسوی راجع به گوهر شب چراغ نوشته است:
    «... ایرانیان می گویند که یاقوت احمر و زبرجد و همچنین گوهر شب چراغ که سنگ مشهوری است که دیگر وجود خارجی ندارد و قریبت به یقین است که فقط یاقوت آتشی است که دارای رنگ و جلای عالی می باشد از کانهای مصر استخراج می گردد. در ایران برای این سنگ خاصیت درخشندگی خاصی که تمام اطراف خود را روشن کند قائل می باشند و به همین جهت آن را شب چراغ یعنی شعله شب می نامند و شاه مهره یعنی سنگ سلطانی و شاه جواهرات یعنی سلطان گوهرها نیز می خوانند. ایرانیان برای این سنگ صفات مافوق الطبیعه ای قائل اند و برای آنکه داستان کاملاً اسرارآمیز باش حکایت می کند که گوهر شب چراغ در سر اژدهایی یا بر سر سیمرغ و یا عنقایی در کوه قاف به وجود می آید. مشرق زمینیان از این کوه جبال اقصای شمال را قصد می کنند»
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  3. #83
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض گوش خواباندن



    عبارت بالا مجازاً به معنی و مفهوم منتهز و مترصد فرصت بودن است تا افراد دوراندیش و مال اندیش با استفاده از موقع و فرصت به منظور دست یابند و مقصد و مقصود حاصل آید.
    آنچه نگارنده را به تأمل واداشت که عبارت بالا باید ریشه تاریخی داشته باشد واژه گوش و خوابانیدن گوش است که ظاهراً هیچ گونه مناسبت و ارتباطی با منتهز و مترصد فرصت بودن و استفاده از موقع ندارد.

    سرانجام پس از بررسی و پی جویی به این نتیجه رسید که این ضرب المثل هم چون سایر امثال و حکم معمول و مصطلح ریشه تاریخی دارد و نقش اصلی را در این عبارت همان گوش بازی می کند تا فرصت مغتنم از دست نرود و علاج واقعه قبل از وقوع بشود.



    در قرون و اعصار قدیمه که وسایل موتوری و سلاح گرم و آتشین هنوز اختراع نشده بود سپاهیان بر اسبان تیز تک و راهوار سوار می شدند و با سلاح های سرد از قبیل نیزه و شمشیر و تیر و کمان ودشنه و خنجر و کارد و کمند و فلاخن و جز اینها در مقابل یکدیگر صف آرایی کرده به جنگ و ستیز می پرداخته اند و غالب و مغلوب وقتی معلوم می شد ه مغلوبین پشت به دشمن کرده راه هزیمت و فرار گیرند و سپاه غالب تا مسافتی آنان را تعقیب کرده آنچه از سپاه منهزم بر جای مانده باشد و غنیمت ببرند.

    در عهد باستان چه در ایران و چه در سایر ممالک جهان شبیخون زدن و اتخاذ تدابیر امنیتی و حیله های جنگی که امروزه به صور و اشکال دیگر منطبق و متناسب با سلاحهای آتشین خودنمایی می کند وجودداشت و طرفین متخاصمین هر کدام که مغزهای متفکر و فرماندهی لایق و کارآزموده داشته اند با استفاده از آن تدابیر و حیله ها بر سپاه دشمن غلبه می کردند.

    دو نوع از تدابیر امنیتی تحت عناوین آب زیر کاه و نعل وارونه در همین قسمت ازسایت آمده که بالمناسبه نقل شده است.

    تدبیر امنیتی دیگر موضوع گوش خواباندن عنوان این مقالت است که ریشه تاریخی آن فی الجمله شرح داده می شود: در محاربات قدیم وقتی که فرمانده یکی از سپاهیان متخاصم لازم می دید از محل و موضع دشمن آگاهی حاصل کند و مخصوصاً هنگام شب که اردو زده و سربازان و دواب همه در خواب خوش غنوده بودند کاملاً هوشیار باشد که دشمن از تاریکی شب استفاده نکند و با سواران خویش بر او و اردوی بی سلاحش شبیخون نزند از افراد تیزهوش و تیزگوشی که در اردو داشت استفاده می کرد. به این ترتیب که افراد مزبور در مسیر جاده دشمن روی زمین دراز می کشیدند و گوش راست یا چپشان را بر روی زمین می چسباندند و دقیقاً گوش می کردند. قوه سامعه و شنوایی این افراد به قدری تیز بود که اگر سواران دشمن از چند کیلومتری در حال حرکت به سوی آنان بودند صدای سم اسبان را می شنیدند و از کیفیت و چگونگی زیر و بم صداها تعداد تخمینی سواران دشمن را که در چه مسافتی فرمانده سپاه می رسانیدند.

    این عمل تنها درمیدانهای جنگ انجام نمی گرفت بلکه سربازان قلاع نظامی نیز از این گونه افراد تیزگوش در قلعه ها داشتند که عنداللزوم خارج از چهار دیوار قلعه در مسیر جاده های مورد نظر که احتمال یورش دشمن می رفت به نوبت گوش می خوابانیدند و اعمال و اطوار دشمنان و هر جمعیت و کاروانی را که به سوی قلعه می آمد مراقبت می کردند تا غافلگیر نشوند و مورد تعرض ومحاصره دشمن قرار نگیرند.

    همچنین سابقاً مقنیانی بودند که با گوش خواباندن جاری بودن صدای آب را در اعماق زمین می شنیدند و نخستین کلنگ مادر چاه را همان جا می زدند. در واقع همان عملی را که امروزه رادار در مورد هواپیماهای دشمن از لحاظ تعداد و مسیر و سرعت حرکت هواپیماها انجام می دهد افراد تیزگوش قدیم تعرض و شبیخون دشمن از راه دور را به وسیله گوش خوابانیدن و گوش فرا دادن تشخیص می دادند و به حالت آماده باش در می آمدند.
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  4. #84
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض گوشت شتر قربانی



    تجاوز تعدی به حقوق دیگران را در عرف اصطلاح ظلم و ستم می خوانند ولی هرگاه این تجاوز به صورت چپاول و تاراج انجام پذیرد فی المثل اموال افراد ضعیف یا جمعیت و یا مثال دولت را آن چنان به یغما ببرند که نه از تاک و نه از تاک نشان اثری باقی بماند، در این صورت اصطلاحاً گفته می شود:«مگر گوشت شتر قربانی است.»

    باید دید گوشت شتر قربانی چه خواص و مزایایی داشته که به صورت ضرب المثل در آمده است.
    عید قربان یا عید اضحی یادگار حضرت ابراهیم خلیل و تصمیم وی در قربانی کردن فرزندش حضرت اسماعیل است که به فرمان الهی گوسفندی را به جای اسماعیل قربانی کرد.



    روز عید قربان روز دهم ذیحجه هر سال هنگام انجام مناسک در منی است. در این روز زائران بیت الله و هر مسلمان مستطیعی موظف است به فرار خور تمکن و قدرت مالی گاو یا گوسفند و یا اقلاً مرغی را قربانی و در راه خدا انفاق کند.
    به طوری که از مندرجات کتب تاریخی استنباط گردید شتر قربانی به شکلی که مورد بحث است از زمان سلاطین صفویه در ایران معمول گردید و سیاح ایتالیایی پیتر و دولاواله که معاصر شاه عباس کبیر بود در این زمینه می نویسد:
    «... اکنون به شرح شتر قربانی که در این روزهای اخیر ناظر آن بودم می پردازم. نهم دسامبر امسال مصادف با عید قربان بود که عید پاک مسلمانان است. قربانی بدین ترتیب انجام می شود که سه روز قبل از عید یک شتر ماده را در حالی که به گل بنفشه و گلهای دیگر و حتی سبزی و برگ و شاخه های گل زینت داده بودند در شهر می گردانند و برای او نقاره و طبق و شیپور می زنند و یک نفر ملا یعنی روحانی مسلمانها نیز گاهگاه اشعاری می خواند و سخنان دینی بر زبان جاری می سازد.
    «هر جا این شتر می گذرد مردم دور او جمع می شوند و دسته ای از پشم او را به عنوان تبریک و تیمن می کنند و حفظ می کنند... این جریان سه روز به طول می انجامد. سپس در روز عید، صبح خیلی زود یعنی قبل از سر زدن آفتاب بعد از نماز صبحگاهی تمام سران و بزرگان حتی خود شاه هر جا که هست با جمع کثیری از مردم، از هر طبقه و دسته، جمعی سوار و جمعی پیاده در محلی خارج از شهر، مثلاً در اصفهان در محلی که اقلاً دو میل با دیوار شهر فاصله دارد، با سلام و صلوات و سر و صدا جمع می شوند.

    «در آنجا حلقه بزرگی مرکب از تماشاچیان تشکیل می شود که افراد سرشناس سوار بر اسب در وصف اول آن قرار دارند و به همین ترتیب پیاده و سواره طبقات مختلف در پشت آن قرار گرفته اند و در این سه روز همه سعی می کنند بهترین لباسهای خود را به تن کنند. «جماعت بی صبرانه در انتظار باقی می ماندند تا اینکه حیوان با همان تشریفات از راه برسد و قبلاً نیز حیوان را در طویلترین خیابانهای شهر گردانیده اند چون در مشرق زمین پنجره رو به خیابان وجود ندارد مردم از بالای درب خانه ها و دکانها و دیوار باغها منظره گذشتن او را تماشا کرده اند.

    «در جلو یک نفر نیزه ای را حمل می کند که دارای نوک تیز و درخشانی است و بعداً برای کشتن حیوان مورد استفاده قرار خواهد گرفت. وقتی دسته ای به محل مورد نظر می رسد به محوطه ای که به همین منظور در وسط جمعیت خالی مانده است هدایت می شود و از محله های مختلف نیز عده ای با اسب و عده ای پیاده و هه چماق به دست در آنجا حضور دارند که پس از انجام قربانی بلافاصله با قلدری قطعه بزرگی از لاشه را طبق آداب و رسوم به محله خود ببرند. در موقع عبور حیوان از وسط جمعیت مردم بیش از پیش پشم او را می کنند و بعد هر کسی در جایی قرار می گیرد و منتظر عاقبت کار می شود.
    «البته من نتوانستم به خوبی این جریان را ببینم ولی قبلاً شنیده بودم با عنوانترین فرد حاضر باید حیوان را بکشد و دیدم که حیدر سلطان یعنی نگهبان حرمسرای شاه که با لباس فاخر رو به روی اسب تزیین شده ای قرار گرفته بود نیزه ای را طوری به دست گرفت که نوک تیزش رو به عقب بوده و به ترتیبی ایستاد که حیوان سمت راست او واقع شد و سپس چنان گلوی حیوان را سوراخ کرد که نیزه تا قلبش فرو رفت.

    «بلافاصله حاضرین سیل آسا به سمت لاشه هجوم بردند و هر کس با تبر و ساطور و شمشیر و کارد وهر چه که در دست داشت مشغول بردیدن تکه ای از گوشت شد... قسمتی از این گوشت را همان روز برای تبریک می خوردند و قسمتی دیگر را نمک می زنند و در تمام مدت سال برای دفع بیماری یا شفای مریض از آن استفاده می کنند. سر شتر به خانه شاه فرستاده شد و تصور می کنم همه ساله به همین ترتیب رفتار می شود...»

    از مراسم و تشریفات شتر قربانی به شکل و هیئت مزبور در زمان سلسله های افشاریه و زندیه اطلاع در دست نیست ولی در زمان سلاطین قاجاریه خالی از رونق نبود. به طوری که دکتر فووریه طبیب مخصوص ناصرالدین شاه نوشته است:«ناصرالدین شاه قاجار در روز عید قربان امر به کشتن شتری می دهد ولی چون شخصاً از مباشرت در نحر شتر اکراه دارد و از این حق شاهانه صرف نظر می کند و آن را به یک نفر شبیه خود که روز عید لباس فاخر در بر می کند و بر اسبی آراسته می نشیند واگذار می کند. این مرد به قدری به شاه شبیه است که تا مدتی مردم او را به جای ناصرالدین شاه می گرفتند.
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  5. #85
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض گواه شاهد صادق در آستین باشد



    این ضرب المثل موقعی به کار می رود که متکلم در اظهار مطلب و مدعی در اثبات دعوی محتاج دلیل و بینه نباشد و امارات و قرائن موجود بر اثبات حقیقت و حقانیت کفایت کند.

    اصل ضرب المثل بالا عاشق صادق بود و بعدها به اقتضای موضوع و مطلب تحریف شد که ذیلاً به شرح ریشه تاریخی آن می پردازیم.



    بعد از انقراض سلسله تیموریان به خصوص درعصر صفویه فساد و انحطاط اخلاقی در بلاد معظم ایران به ویژه شهر اصفهان رواج داشت چه وفور نعمت و ثروت بود و مردم از امنیت و آرامش نسبی برخوردار بوده اند.
    از طرف دیگر با در نظر گرفتن جمعیت مملکت، مؤسسات تربیتی و مربیان کافی و وافی وجود نداشت که مردم را با تعالیم اخلاقی و مذهبی و مواعظ حکیمانه از ملاهی و منافی باز دارند و صراط مستقیم فضائل نفسانی و مکارم اخلاقی هدایت کنند.به همین جهات و ملاحظات جوانان مرفه و بیکاره غالباً در میخانه ها و معروفه خانه ها به سر می بردند و بعضی از آنها که عشق شهوانی عقل و دینشان را ربوده بود از میان زنان معروفه معشوقه می گرفتند و بر اثر رقابت و همچشمی جاهلانه هر چه داشتند در راه جلب علاقه و محبت معشوقه های هر جایی نثار می کردند.

    یکی از سیاحان نیز در این زمینه چنین نوشته است:

    «ایرانیان تمایل جنسی زیادی دارند. در پاره ای موارد برای نشان دادن شدت علاقه خود به زنی بازوی خود را با آهن تفته داغ می کنند و می خواهند بگویند که آتش عشق دلشان از آتشی که بازویشان را داغ می کند سوزناکتر است. یکی از بزرگزادگان که با من دوستی نزدیک داشت سوختگیهای متعددی را که در بازو و دیگر نقاط بدنش داشت به من نشان می داد و می گفت این کار را برای اظهار شدت علاقه ام به یک زن صیغه ای که همواره با زن اولم در جدال بود کرده ام.»

    به طوری که ملاحظه می شود عاشق صادق وقتی می توانست عشق و شیدایی خود را به معشوقه کند که از درون آستین یعنی بازوان خویش داغ عشق به عنوان گواه بیاورد و سر و جان را در راه جانان ارج و مقداری قائل نباشد.
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  6. #86
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض گنج قارون دارد



    قارون در ادبیات فارسی کنایه از کسی است که در اندوختن مال و ثروت افراط ورزد و در راه خدا دیناری صرف نکند .

    مقصود از گنج قارون در اصطلاح عامیانه به اموال بی قیاسی اطلاق می شود که از طریق ناصواب به دست آید و بالمال نسبت به صاحب مال و ثروت وفا نکند .

    این ضرب المثل در جای دیگر هم به کار می رود وآن موقعی است که از ممسک و بخیلی طلب مال و اعانت و امداد شود و او برای آن که متقاضی را از سر خویش باز کند جواب می دهد :« مگر گنج قارون دارم ؟»
    اکنون باید دید قارون کیست و گنج قارون تا چه میزان و مبلغ بوده و چه فرجامی برای صاحبش داشته است .

    قارون که به لغت عبری او را قاروج می گویند به روایتی عموزاده حضرت موسی بوده و صورتی زیبا داشت :« ان قارون کان من قوم موسی »
    در اوایل کار غاشیه اطاعتش را بر دوش می کشید به قسمی که در حفظ و قرائت تورات از بیشتر بنی اسرائیل مقدم بود . صنعت کیمیا را که تا آن زمان غیر از حضرت موسی هیچ کس ندانسته بود از حضرتش بیاموخت و بدان وسیله ثروتی عظیم جمع آوری کرد که به قولی چهل شتر کلیدهای خزائنش را می کشیدند .

    به قولی دیگر :« چندان زینت داشت که چهل مرد کلید در گنجها بر دوش می کشیدند .»

    به روایت دیگر :« وی را هفتاد هزار دیگ رویین بود پرزر کرده و در خانه ها نهاده ، وهر خانه ای را کلیدی بود زرین و قفل نیز زرین . هر کلیدی یک مثقال و چندانی کلید بود که نه مرد قوی به کار بایستی آن را از جای برداشتی ...چون وی را مال جمع شد در عوض شکر نعمت علم بی نیازی افراشت .»


    پیوسته ثروت خویش را به رخ بنی اسراییل می کشید و در جاه طلبی افراط می کرد و از بخل و حسد سهمی سرشار داشت . بارها می گفت :« در صورتی که پیغمبری برای موسی و سرپرستی قربانگاه و خیمه اجتماع با هارون باشد پس برای من چه خواهد ماند ؟»
    روشندلان بنی اسراییل از سر نصیحت با او گفتند :« ای قارون به مال دنیا دلشاد و مغرور مباش زیرا خداوند کسانی را که دلباخته مال شوند و تنها آن را مایه مسرت خود سازند دوست نمی دارد . این مال و ثروت را در راه کمک به قوم خود صرف و احسان کن » ولی قارون به سخنان ایشان گوش فرا نداده و در پاسخ گفت :« من مال فراوان و ثروت بیکران را درپرتو علم و دانش خود اندوخته ام و خداوند تنها مرا سزاوار این نعمت شناخته است و کسی را در مال من نصیبی و حق اظهار نظری نیست .»

    قارون روزی در زیباترین لباس و نفیسترین جواهر و در موکبی عظیم با کوکبه ای از جلال و جبروت به راه افتاد تا تجمل و حشمتش را به قوم بنی اسراییل نشان دهد . وقتی چشم مردم به او افتاد آنان که شیفته ظواهر و جواهر بودند بی اختیار گفتند :« ای کاش که ما نیز دستگاهی چون قارون داشتیم » ولی دانشمندان و روشندلان قوم که به حقایق حیات آگاه بودند در جواب آن دسته از مردم گفتند :« وای بر شما که جیفه دنیا چشم دلتان را کور کرده است . ثروت روحی که نزد خدا اندوخته گردد و با تقوی و صلاح توام باشد بر گنج و ثروت قارون که موحب ظلم و سرکشی شود برتری دارد .»

    یک روز موسی به قارون تکلیف کرد که زکوة مالش را بپردازد . قارون در ادای زکوة بخل ورزید ولی چون به قدرت و نفوذ موسی واقف بود حیله و تدبیری اندیشید تا موسی را به سلاح تهمت و افترا مورد حمله قرار دهد و آبرویش را بریزد .

    پس جمعی از اوباش و جهال بنی اسراییل را با خود متفق ساخت و زن روسپی بدکاره ای را نیز طبق زر و جواهر داده و با وی مقرر کرد که وقتی علما و اشراف بنی اسراییل مجتمع شوند و موسی به موعظه و نصیحت مشغول گردد او را به زنا متهم سازد .

    چون موعد مقرر فرا رسید قارون با تجمل و غرور به آن انجمن آمده در برابر موسی بنشست و آغاز تمسخر و استهزا کرد . آن گاه به موسی گفت :« آیا زانی را مطابق تورات نباید سنگسار کرد ؟»

    موسی جواب داد :« چرا » قارون گفت :« پس در این صورت تو باید سنگسار شوی زیرا اطلاع موثق دارم که با فلان زن بدکاره ای زنا کردی » موسی زن موصوفه را احضار کرد و سوگند داد که حقیقت را در حضور قوم بیان کند . حقانیت و بیان نافذ موسی به قدرت خداوندی چنان در روحیه آن زن اثر گذاشت که بدون اختیار گفت :« قارون مرا مبلغی رشوت داد تا بگویم موسی با من زنا کرده ، ولی اکنون گواهی می دهم که موسی پیغمبر بر حق است و از عمل خود بدین وسیله اظهار ندامت و پشیمانی می کنم .»

    کلیم الله از شنیدن این سخن بر کمال شقاوت قارون اطلاع یافته غضبناک شد و دست مناجات برآورده قارون را نفرین کرد . همان لحظه جبرییل امین نازل شد . فرمان الهی رسانید که :« ای موسی ، ما زمین را مطیع تو ساختیم تا هرچه خواهی درباره قارون عمل کنی .» موسی مسرور و مبتهج گشته به حاضران مجلس گفت :« حق سبحانه و تعالی مرا بر قارون مسلط ساخت . هرکه تابع و پیرو اوست با وی باشد و آنان که تبعیت نمی کنند از وی دوری جویند .»

    اسراییلیان متوهم گشته از قارون تبرا نمودند الا دوکس که یکی دائان و دیگری ایزان نام داشت . آنگاه موسی نزد قارون رفته گفت : یا ارض خذیه – آیه . یعنی : ای زمین او را بگیر . زمین زیر پای قارون دهان باز کرده تا کعبش را گرفت .
    قارون پوزخندی زد و گفت :« باز این چه سحر است که می کنی ؟» موسی دوباره فرمان داد : یا ارض خذیه . و تا زانوی قارون در زمین فرو رفته آغاز اضطراب کرد .

    نوبت دیگر فرمان داد تا کمر قارون در خاک فرو رفت . قارون تازه فهمید که سحرو جادو در میان نیست و شروع به تضرغ و زاری کرده گفت :« ای موسی ، مرا خلاص کن تا برای همیشه در امر و فرمان تو باشم و تمام اموال و ثروتم را در اختیار تو قرار دهم .»

    موسی مجدداً بر زبان آورد که : یا ارض خذیه و تا گردن قارون در زمین فرو رفته بیشتر از پیشتر لوازم نیاز و زاری به تقدیم رسانید اما فایده ای نداد و زمین به دستور کلیم الله او را به تمامی در کام کشید و خانه و گنجهایش نیز به موجب فرمان موسی در تحت الثری نابود گشت .

    اعتقاد علمای یهود بر آن است که در این قضیه از معاریف و روسای بنی اسراییل تعداد چهارده هزار و هفتصد نفر با قارون به قعر زمین فرو رفتند .
    باری ، آنان که تا دیروزبه جاه و مال قارون رشک می بردند پس از این واقعه متوجه شدند که ثروت وسیله عزت و تقرب به خداوندی نیست و چه بسا مال و خواسته که موجب هلاک و خسران خواهد بود . چون به این حقیقت واقف شدند گفتند :« آه ، که اگر لطف خدای متعال نبود ما نیز در پی قارون رفته بودیم .

    گنج قارون که فرومیرود ازقهرهنوز
    خوانده باشی که هم ازغیرت درویشانست
    ( حافظ )
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  7. #87
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض گرگ باران دیده



    این ترکیب وصفی که اکنون به صورت ضرب المثل درآمده کنایه از افراد مجرب و آزموده است که گرم و سرد روزگار را چشیده ، نشیب و فراز زندگی را در نور دیده ، در بوته سختیها و دشواریها آبدیده شده باشند .
    مثل بالا بیشتر درمحل ذم و کمتر به منظور مدح و ستایش به کار می رود .
    علامه دهخدا در مورد این مثل سائر و مصطلح معتقد است که :« گرگ بچه از باران می ترسد و در وقت باران از سوراخ خود بیرون نمی آید هرچند گرسنه و تشنه باشد ، اما چون گرگی بیرون خانه خود باشد و از اتفاقات ، او را باران درگیرد و ببیند از او آفتی و ضرری نمی رسد بار دیگر دلیر می شود و از باران خائف نمی گردد .»
    اگر به همین دلیل و علت بسنده کنیم باید بگوییم گرگ بچه باران دیده ! نه گرگ باران دیده ، زیرا واژه گرگ در این ترکیب وصفی ناظر بر گرگهای بزرگ است که در صحاری و بیابانها به دنبال طعمه تلاش و دوندگی می کنند . اگر غرض و مقصود گرگ بچه بود اولاً گرگ بچه را به جای گرگ در مثل بالا به کار می بردند .



    شادروان دکتر محمد معین هم در فرهنگ جامع و بی نظیر خود به نقل از سایر فرهنگها ذیل واژه گرگ راجع به ریشه این ضرب المثل می نویسد :« گویند گرگ از باران می ترسد و در باران از سوراخ خود بیرون نمی آید اما همین که در صحرا باشد و باران بخورد دیگر ترسش می ریزد .»

    ولی از همه ی اینها محتمل تر « گرگ بالان دیده » میباشد که در اینجا
    معنی لغوی «بالان» به معنای دام و تله است . یعنی گرگی که یکبار در تله افتاده باشد و یا از دام و کمین شکارچی رسته باشد تجربه ای گرانبها دارد و
    بقولی دیگر گرفتار نخواهد شد .

    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  8. #88
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض گرز رستم گرو است



    عبارت مثلی بالا از نظر معنی و مفهوم واقعی ناظر بر عظمت شهر تهران است که از عصر قاجاریه و پایتخت شدن آن که رو به گسترش و بزرگ شدن گذاشت به کار می رفت ولی از نظر مجازی و استعاره ای هنگامی مورد استعمال و استناد قرار می گیرد که مشکلات بزرگی در امر زندگی یا سایر امور مهمه رخ دهد و بخواهند عظمت آن مشکل را بنمایند ، در آن صورت می گویند : گرز رستم در اینجا گرو است ، یعنی : این مشکل علی رغم گفته شاعر« مشکلی نیست که آسان بشود » ، سنگلاخ ناهمواری است که برای تسطیع و هموار کردن آن « گاو نر می خواهد و مرد کهن »
    چنانچه آن امر مهم در شهر تهران رخ داده و دفع و رفع آن خالی از اشکال نباشد اصطلاحاً می گویند :« اینجا تهران است ، گرز رستم در اینجا گرو است » اطلاع و آگاهی از ریشه تاریخی و علت تسمیه این عبارت و اصطلاح مستلزم آن است که شهر تهران را بهتر بشناسیم تا بدان وسیله گرز رستم به دست آید .

    قصبه تهران در شمال شهرقدیمی و تاریخی ری در میان انبوهی از جنگل که تا قله توچال را در برگرفته بود قرار داشت و جنگل مزبور به علت وفور حیوانات وحشی و شکاری به ویژه قرقاول و آهوی جنگلی به نام شوکا بهترین شکارگاه ساکنان ری قدیم بوده است که متاسفانه بر اثر عدم توجه و قطع بی امان درختان حتی یک اصله درخت جنگلی در کوههای شمیرانات دیده نمی شود و همه از بیخ و بن کنده شده به کلی محو و نابود گردیده است.
    شهر تهران از زمان شاه طهماسب اول رونق و آبادی یافت زیرا چون جد اعلای صفویه سید حمزه در جوار حضرت عبدالعظیم مدفون است شاه طهماسب گاهگاه که به زیارت آن دو مرقد شریف می رفت حین عبور و مرور در حوالی تهران به شکار می پرداخت و رفته رفته به عمران و آبادی آن رغبت کرده در سال 961 هجری به فرمان او بارویی دورآن بنا کردند که شش هزار گام دورآن بود و به عدد سوره های مبارکه قرآن 114 برج برای بارو قرار دادند و در هربرجی یک سوره از قرآن مجید را دفن کردند . چهار دروازه برای شهر ساختند که در عصر قاجاریه به دروازه تبدیل یافت .



    این نکته هم ناگفته نماند که چون خاک دور بارو کفایت ساختن قلعه و بروج را نکرد از دو چال خاک برداشتند – چال میدان و چال حصار – که از همان وقت این دو محل به این دو اسم موسوم شد .

    تهران چند بازار دارد که از همه معروفتر و قدیمیتر بازار و سرای امیر از بناهای میرزا تقی خان امیر کبیر است . از چهارسوهای معروف تهران هم چهارسو کوچک است که به گفته شادروان عبدالله مستوفی :« ... در زیر طاق چهار سو بزرگ تهران شکل یک گرز که خیلی بزرگ و اغراق آمیز است از گچ ساخته شده و روی آن نوشته اند گرز رستم . این اصطلاح قدیمی عوامانه شاید از این راه مصطلح شده باشد که طبقه عوام هروقت می خواستند از اشکال زندگی و عظمت تهران و اشخاص آن و حق حسابی که به عقیده آنها در آن رایج بود چیزی بگویند جمله :« اینجا را تهرانش می گویند ، گرز رستم در اینجا گرو است » را به کار می بستند . شاید افسانه ای هم برای گرو بودن گرز رستم در تهران باشد که من نشنیده باشم ...»

    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  9. #89
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض گرگ منشی



    اعمال و رفتار وحشیانه ای که دوراز صفات و ملکات انسانی باشد و خواندن و شنیدن آن بی رحمیها و سفاکیها موی بر بدن راست کند در عرف اصطلاح و امثله به گرگ منشی تعبیر و تفسیر شده است .

    از آنجا که این خوی و منش در میان تمام درندگان عالم به جهاتی که اشارت خواهد رفت صرفاً اختصاص به گرگ دارد و به همین ملاحظات در مورد گرگ صفتان جهان از آن استفاده و اصطلاح شده است لذا لازم دانست ریشه و علت تسمیه آن فی الجمله گفته آید .

    حقیقت این است که شیر و ببرو پلنگ وخرس کفتار و روباه وشغال و بالاخره کلیه درندگان گوشتخواری که می شناسیم و یا نامشان در کتب حیوان شناسی آمده است سبعیت و درندگی آنها نسبت به همنوعان خودشان نیست یعنی از گوشت بدن یکدیگرتغذیه نمی کنند بلکه هنگام گرسنگی به سایر حیوانات وحشی و اهلی ، بخصوص گاو کوهی و بز کوهی وآهوان بیابانی و جنگلی که گوشت لذیذ و مطبوع دارند حمله می برند و مهم آنکه از گوشت آن حیوانات به مقداری که سدجوع شود می خورند و بقیه را برای سایر حیوانات گوشتخوار که قدرت و توانایی صید حیوانات قویتر از خود را ندارند باقی می گذارند ولی گرگ این حیوان سبع و درنده علاوه بر آنکه دشمن حیوانات اهلی است و پنجه ها و ناخنهای تیزش پوست گاو وگوسفند و چهارپایان راهر قدر هم کلفت و زمخت و سطبر باشد به یک حمله از هم می درد بلکه در فصل زمستان که زمین مستور از برف می شود و حیوانات علفخوار از لانه و آشیانه خارج نمی شوند به صورت دسته جمعی هفت تایی تا دوازده تایی حرکت می کنند و برای یافتن صید و طعمه از هرجا سردر می کنند و حتی گهگاه بدون ترس و وحشت از سگهای چوپانی به آغل گوسفندان و اصطبل گاوان و چهارپایان نیز یورش می برند . چه بسا اتفاق افتاده که گرگان گرسنه به آدمیان حمله کرده اند و اطفال و کودکان را در داخل و خارج روستاها ربوده اند .

    با این وصف گاه اتفاق می افتد که چندروز در میان برف و بوران صیدی به چنگ نمی آورند و گرسنه می مانند ، در چنین مواردی به گفته استاد دکتر محمد جعفرمحجوب :« تمام آنان دایره وار می نشینند و به دقت یکدیگررا زیرنظر می گیرند . به محض آنکه یکی ازآنان کوچکترین ضعفی نشان داد و گرسنگی زودتر از دیگران بروی چیره شد . بی درنگ همه بر سر او می ریزند و به سرعت او را می خورند و دوباره دایره را تشکیل می دهند و به مراقبت یکدیگر می پردازند .»



    به طوری که ملاحظه شد خوی و روش گرگ منشی یعنی حمله به همنوع و تغذیه از گوشت و خون ********** صرفاً اختصاص به گرگ دارد که به هنگام احساس گرسنگی چنان سبع و درنده می شود که خودی و بیگانه نمی شناسد و هرچه را که ضعیفتر و نزدیکتر ببیند از هم می درد و می خورد در حالی که سایر حیوانات گوشتخوار و درنده اگر از گرسنگی بمیرند به همنوعشان حمله نمی کنند و از گوشت و خونشان تغذیه نمی نمایند .درآن ازمنه و اعصاری که بشر در غارها زندگی می کرد و نیروی فکری و ملکات عقلانیش چندان رشد نکرده بود از آنجا که خَلقاً وخُلقاً مدنی الطبع بود دسته جمعی و به شکل گله ها و دسته ها می زیست و همان نظام ابتدایی جامعه عصر خویش را گردن می نهاد .

    در میان همین گله ها و دسته های انسانهای اولیه که برای بدست آوردن غذا و به منظور تغذیه در حرکت و تلاش و تکاپو بوده اند گاهگاهی آن چنان جدالهای سخت و پیکارهای بی رحمانه روی می داد که مانند گرگان گرسنه به جان یکدیگر می افتادند و احیاناً گوشت و پوست و مقتولین و کشته شدگان را می خوردند . بعدها این روال و رویه از جهت مشابهت با خوی و منش گرگان گرسنه به گرگ منشی تعبیر و تفسیر شد و از آن در موارد مقتضی که متاسفانه در طول تاریخی به کرات مشاهده شده و می شود استفاده و استناد کرده اند .

    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  10. #90
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض گربه رقصانی



    گربه رقصانی کنایه از کارهای بی مغز و مایه و اعمال کودکانه است . یا به تعبیر دیگر درکارها مانع به وجود آوردن ، کاری را به تاخیرانداختن ، تعلل و امروز و فردا کردن در ادای حقی که در تمام موارد با ضرب المثل بالا تشبیه و تمثیل می شود .

    اکنون باید دید که رقص گربه یا به اصطلاح دیگر گربه رقصانی با اعمال بی مغز و بی رویه و تاخیر در امور چه ارتباط و بستگی دارد .
    در ازمنه قدیم نه عروسک صامت پیدا می شد و نه عروسک ناطق پس بهترین راه چاره برای دختر بچه ها این بود که بچه گربه ملوس و مانوسی را که در غالب خانه ها نگاهداری می شد با همان تکه پارچه ها قنداق کنند یعنی دستها و پاهایش را در درون قنداق قرار دهند تا پنجه نزند و فرار نکند.آنگاه او را در بغل گرفته در گوش او لالایی بخوانند تا به زعم خویش او را بخوابانند . گاهی هم به این حد قناعت نکرده به قول شادروان مستوفی :« دختر بچه ها گربه را قنداق می کردند و سردست گرفته می رقصانیدند که گربه رقصانی کنایه از همین کارهای بی مغز و مایه بچگانه است .»



    اتفاقاً گربه را قنداق کردن و رقصانیدن در مازندران ما هم معمول و متداول بود و شاید در بعضی روستاها نیز هنوز معمول و رایج باشد . سابقاً بچه گربه ها به قدری ملوس و مانوس بودند که برای بزرگترها در هنگام فراغت و برای دختر بچه ها در همه حال وسیله سرگرمی و نشاط به شمار می آمدند و کمبودها را از لحاظ تفریح و انبساط خاطر و رفع بیکاری بدان وسیله جبران می کردند . البته بزرگترها با انگشتان دست و دستمال و رشته های تسبیح که غالباً در دست داشتند بچه گربه ها را به بازی می گرفتند و دختر بچه ها از ترس آنکه بچه گربه ها با ناخنهای تیزش پنجه نزند او را قنداق کرده به اصطلاح گربه رقصانی می کردند ولی امروزه نه آن بچه گربه ها را در خانه نگاهداری می کنند و نه برنامه های متنوع رادیو و تلویزیون و دستگاههای ضبط صوت و نوارهای موسیقی مجال چنین تفنن را می دهد .

    به هرحال گربه رقصانی از مشغولیات شیرین و لذت بخش دختر بچه ها در ازمنه گذشته بود و این وسیله سرگرمی و نشاط آن چنان مورد توجه و عنایت اطفال قرار داشت که رفته رفته به صورت ضرب المثل درآمده هرکار بی رویه و بچگانه را که نفع و فایدتی برآن متصور نباشد به آن تشبیه و تمثیل کرده اند .

    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

صفحه 9 از 23 نخستنخست ... 567891011121319 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/