غربت دیرینه ام را با تو قسمت می کنم … تا ابد با درد و رنج خویش خلوت می کنم
رفتی و با رفتنت کاخ دلم ویرانه شد … من در این ویرانه ها احساس غربت میکنم


* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
اگر می دانستی دل ترک خورده ی من با یاد چشمان بارانی ات شکسته تر می شود هیچ گاه به من پشت نمی کردی


* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
شگفتا وقتی بود نمی دیدم
وقتی می خواند نمی شنیدم
وقتی دیدم که نبود …
وقتی شنیدم که نخواند …
و من هنوز حیرانم

حیران همه شبهایی که گذشت و تو نبودی !!!