گرشاسب در اوستا و نوشته های پهلوی:



همان گونه که پیش تر نیز آمد، از گرشاسب پیشدادی ( فرزند زو) در اوستا نامی نیست. گرشاسب در اوستا فرزند سام است.

در پی نوشت واژه ی سام در فرهنگ واژه های اوستا می خوانیم :


«سام، پدر ثـریـتـه و نیای گرشاسب و ئـورواخـش. یشت ۱۳ - ۶۱ و ۱۳۶»( فرهنگ واژه های اوستا. بهرامی، احسان. به یاری فریدون جنیدی. نشر بلخ. ص ۱۴۱۸)




گرشاسب سام از دلیر ترین پهلوانان است که به گزارش اوستا پهلوانی های بسیار می کند. چون کشتن اژدهای سرور، گندرو، پسران پـثـنـه و از بين برنده پليديها و ياران پليدی و پلشتی.


با همه ی دلیری و پهلوانی های بسیار گرشاسب سام، وی از توس پری ( خن ثـئـيـتـی در اوستا ) فريب خورده و گرفتار گناه می شود. گرشاسب در پی سود رسانی ها و پهلوانی های بسیارش به دوزخ نمی رود و در پی گناهش به بهشت نیز نمی رود. بنابراين، پس از مرگش و تا روز ِ تن ِ پسين در جهان همتگان می ماند.


در گزارش نوشته های پهلوی؛ کردار و رفتار، گناه و دست داشتن گرشاسب در چگونگی روز پسین همراه با نکات بیشتری آمده است . روان گرشاسب پس از گناه در پیشگاه اهورا مزدا، زرتشت و ايزد آذر بازخواست می گردد و سرانجام به جهان همگان می رود.


بر پایه همان گزارش در پايان جهان ضحاک از بند می گريزد و به ويرانی جهان و نابودی مردمان و چهارپایان و گیاهان سودبخش می ‌پردازد . سرنوشت چنین است که تنها گرشاسب کشنده ی ضحاک باشد، پس در روز تن ِ پسين با نيروی بسیار و گرز نامی خود ضحاک را می زند و مردمان و چهارپایان را برای هميشه از گزند ضحاک آسوده می سازد.


نام گرشاسب از اوستایی کِـر ِساسپَ گرفته شده که برابراست با : دارندهٔ اسب لاغر.


** بر پایه گزارش اوستا، گرشاسب فرزند سام است . در یسنا، هات ۹، بند های ۹ تا ۱۱ چنین می خوانیم :

۹
ای هَوم ِ !
کدامین کس ، سومین بار در میان مردمان جهان استومند ، از تو نوشابه برگرفت؟
کدام پاداش بدو داده شد و کدام بهروزی بدو رسید؟

۱۰
آنگاه هَوم ِ اَشَوَن دوردارنده مرگ ، مرا پاسخ گفت :
سومین بار در میان مردمان جهان استومند ، «اترت » ـ تواناترین [ مرد خاندان ] سام ـ از من نوشابه برگرفت و این پاداش بدو داده شد و این بهروزی بدو رسید که او را دو پسر زاده شدند :
«اورواخشیه » و «گرشاسپ » ؛ یکمین ، داوری داد گذار و دومین ، جوانی زبردست و گیسور و گرزبردار...

۱۱
... که اژدهای شاخدار را بکشت ؛ آن اسب اَوبار ِ مرد اَوبار را ، آن زهرآلود زرد رنگ را که زهر ِ زرد گونش به بُلندای ِ نیزه‌ای روان بود.
هنگام نیمروز ، گَرشاسپ در آوندی آهنین بر پشت آن [ اَژدها ] خوراک می‌پخت. آن تباهکار از گرما خَوی ریزان ناگهان از زیر [ آن آوند ] آهنین فراز آمد و آب جوشان را بپراگند. گَرشاسپ ِ نَریمان هراسان به کناری شتافت.

** در رام یشت، کرده ی هفتم، بند های ۲۷ تا ۲۹ چنین می خوانیم :


۲۷
گرشاسپ دلیر او را بستود در آبشارِ گـوذَه بر رودِ رَنْـگْـها ی آفریده مزدا؛ بر روی تخت زرین، بر روی بالش زرین، بر روی فرش زرین، به نزد بَرسَمِ گسترده، با دستانِ گشاده.

۲۸
و از او درخواست كرد كه ای اَنْـدَرْوای زَبَردست، مرا این كامیابی فراز ده كه من دادِ برادرم اورْواخْـشَـیـه را بخواهم و هیتاسْـپَـه را بكُشم و او را با گردونه خویش در كِشَم. همچنین با اَسْـتی‌ گَـفْـیـه سرور، همچنین با اَئِـوو گَـفْـیـه بزرگ، همچنین با گَـنْـدَرِوَه كه در آب بسر می‌برد.

۲۹
اَنـدَروای زَبَردست او را چنین كامیابی بخشید. گرشاسپ كامیاب شد. می‌ستاییم اَندَروای پاك را، می‌ستاییم اَندَروای زَبَردست را.

** هم چنین در رام یشت، کرده ی هفتم، بند ۳۷ چنین می خوانیم :


۳۷
اَنـدَروای زَبَردست او را چنین كامیابی بخشید. گرشاسپ كامیاب شد. می‌ستاییم اَندَروای پاك را، می‌ستاییم اَندَروای زَبَردست را.

** بر پایه گزارش اوستا گرشاسب پس از جمشید دارنده ی فر ایزدی گشت. در زامیاد یشت، کرده ی ۶، بند های ۳۸ تا ۴۴ چنین می خوانیم :


۳۸
برای سومین بار فر بگسست؛ آن فرّ جمشید، فرّ جم پسر ویوَنگْهان به پیكر مرغ وارَغْـنَـه از او بگسست. این فرّ را گرشاسپِ نریمان بر گرفت؛ زیرا كه او از پرتو دلیری مردانه، در میان مردمانِ زورمند، زورمندترین بود.

۳۹
چرا كه نیرومندی و دلیری مردانه به او پیوست. ما می‌ستاییم دلیری مردانه را؛ كه همواره پا بر جا، بی‌خواب، و بیدار در تختِ آرمیدن است و به گرشاسپ پیوسته است.

۴۰
او كه اَژدهای شاخ‌دار را بكشت؛ اژدهایی كه اسبان را فرو می‌خورد؛ مردمان را فرو می‌خورد؛ آن زهرآلودِ زرد رنگ را، كه زهر از شكم و بینی و گردنش سرازیر بود؛ كه زهرِ زردش به بلندی یك «اَرَش» پاشیده می‌شد.

گرشاسپ به هنگام نیمروز بر پشتش و در دیگی فلزی، خوراك می‌پخت. آن زیانكار از گرما تفته و خْوی‌ریزان شد و از زیر دیگ در جست و آب جوشان را فرو پاشاند. گرشاسپِ نریمان را هراس بر گرفت و خود را به كنار كشید.


۴۱
او كه «گَـنْـدَرِوَه» زرین پاشنه را بكشت؛ كسی كه با دهان گشاده برای تباهی جهان خاكی راستی برخاسته بود. او كه نُه پسر «پَـثَـنَـیـه» و پسران «نیویكَه» و پسران «داشْـتَـیانی» را كشت. او كه «هیتاسپ» زرین تاج را كشت و «وَرِشَـوَه» از خاندان «دانی» و «پیتَـئونَه» دوستدار پری را.

۴۲
او كـه «اَرِزوشْــمَـنَـه» دارنـده دلاوری مـردانـه را بكـشت؛ آن دلـیر، …… زیـرك، كـژ راه، بـیدار، . . . . .

۴۳
او كه «سْـناویذْكَـه» سنگین‌دست و شاخ‌دار را كشت؛ كسی كه در انجمن چنین می‌گفت: “من نابُـرنا هستم و نه بُـرنا، آنگاه كه من بُـرنا شوم، زمین را چرخ كنم و آسمان را گردونه سازم.

۴۴
من سپندمینو را از سرای درخشانِ فروغ بیكران به زیر خواهم كشید؛ اهریمن را از دوزخ تاریك به فراز خواهم برد؛ اگر گرشاسپ دلیر مرا نكُشد، سپندمینو و اهریمن باید گردونه مرا بكِشند.” گرشاسپ دلیر او را كشت، جان از او برگرفت، نیروی زندگانی او را تباه كرد.

** در فرهنگ واژه های اوستا، پاژنام گرشاسب نـَئـیـر ِ مـَنـَنـَگه آمده است :

« نریمان گرشاسب. دلیر، دلاور، نترس. گرشاسب مردانه و دلیر و مهر دل. یسنا ۹-۱۱ . یشت ۵-۳۷ . یشت ۱۵-۲۷» ( فرهنگ واژه های اوستا. بهرامی، احسان. به یاری فریدون جنیدی. نشر بلخ. ص ۷۸۹)


** از دیگر واژه های آمده در فرهنگ واژه های اوستا پیرامون واژه ی گرشاسب می توان به پـیـشـیـنـَـنـگـه اشاره کرد.


در پی نوشت واژه ی پـیـشـیـنـَـنـگـه در فرهنگ واژه های اوستا می خوانیم :


« نام دره ای در نزدیکی کابل. جایی که گرشاسب گمان می کرد که به سستی مرگ آور افتاده است. یشت ۵ - ۳۷» ( فرهنگ واژه های اوستا. بهرامی، احسان. به یاری فریدون جنیدی. نشر بلخ. ص ۹۱۲)