صفحه 3 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 41

موضوع: پيشداديان { شاهان پيشدادي }

  1. #21
    موسس و مدیر
    نمی‌دانم در کدامین کوچه جستجویت کنم ؟ آسوده بخواب مادر بیمارم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    13 78 57
    نوشته ها
    13,577
    تشکر تشکر کرده 
    15,753
    تشکر تشکر شده 
    17,227
    تشکر شده در
    4,905 پست
    حالت من : Khoonsard
    قدرت امتیاز دهی
    24982
    Array

    پیش فرض

    دیگر نوشته‌های فارسی میانه که در آن‌ها گزارش‌های داستان ضحاک آمده‌است

    التنبیه والاشراف (مسعودی، ترجمه ابولقاسم پاینده، ص ۸۲‌)، تاریخ ثعالبی (ترجمهٔ محمد فضایلی،پارهٔ نخست،ص ۲۷-۳۵‌)، آفرینش و تاریخ (مطهر ابن طاهر مقدسی، ترجمهٔ محمد رضا شفیعی کدکنی،ج۳ـ ص ۱۲۲-۱۲۳‌)، فارسنامه ابن بلخی (به اهتمام گای لسترنج و رینولد نیکلسون، ص۳۶-۳۷‌)، زین الاخبار گردیزی (زین الاخبار، ص۳۶-۳۹‌)، مجمل التواریخ و القصص (به تصحیح ملک الشعرا بهار، ص ۲۶-۲۷‌)، تاریخ کامل ابن اثیر (ترجمهٔ سید حسن روحانی، ص ۸۱-۸۲‌)، تاریخ طبرستان (محمد ابن اسفندیار کاتب، به تصحیح عباس اقبال، ص ۵۷-۵۸‌)، تاریخ گزیده (حمد الله مستوفی، به اهتمام عبد الحسین نوایی، ص۸۳-۸۴‌)، تاریخ قم (حسن ابن محمد حسن قمی، ترجمهٔ عبد الملک قمی، به تصحیح جلال الدین تهرانی‌) و روضة الصفا (میر خواند، ج۱، ص ۵۳۰-۵۴۳‌).


    به کشته شدن ضحاک به دست فریدون در این نوشته‌ها نیز اشاره رفته‌است


    تاریخ بلعمی (به تصحیح ملک الشعرا بهار و پروین گنابادی، ص ۱۴۶-۱۴۷‌)، تجارب الامم (ابو علی مسکویه رازی، ترجمه ابولقاسم امامی، ص۵۹‌)، آثار الباقیه (ابوریحان بیرونی، ترجمه اکبر دانا سرشت، ص۳۳۹‌)، طبقات ناصری (قاضی منهاج سراج، به تصحیح عبد الحی حبیبی، کابل۱۳۴۲، ج۱،ص ۱۳۷‌) و تاریخ بناکتی (به تصحیح جعفر شعار، ص۲۹-۱۰‌) اشاره شده‌است.
    زندگی در بردگی شرمندگی است * معنی آزاد بودن زندگی است
    سر که خم گردد به پای دیگران * بر تن مردان بود بار گران




  2. #22
    موسس و مدیر
    نمی‌دانم در کدامین کوچه جستجویت کنم ؟ آسوده بخواب مادر بیمارم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    13 78 57
    نوشته ها
    13,577
    تشکر تشکر کرده 
    15,753
    تشکر تشکر شده 
    17,227
    تشکر شده در
    4,905 پست
    حالت من : Khoonsard
    قدرت امتیاز دهی
    24982
    Array

    پیش فرض

    فریدون

    فریدون یکی از شخصیت‌های اساطیری ایران است. او پادشاه پیشدادی بود که بر اساس شاهنامه فردوسی پسر آبتین و از نسل جمشید بود و با یاری کاوه آهنگر بر ضحاک ستمگر چیره شد و او را در کوه دماوند زندانی کرد. سپس خود پادشاه جهان گشت.

    فریدون در پایان سلطنتش جهان را میان سه پسرش سلم، تور و ایرج بخشید. او ایران را به ایرج داد ولی سلم و تور توطئه کردند و ایرج را به قتل رساندند. فریدون پس از آگاهی از این قتل ایران را به منوچهر، نوه ایرج داد.


    Fereydon
    فریدون بر تخت شاهی
    زندگی در بردگی شرمندگی است * معنی آزاد بودن زندگی است
    سر که خم گردد به پای دیگران * بر تن مردان بود بار گران




  3. #23
    موسس و مدیر
    نمی‌دانم در کدامین کوچه جستجویت کنم ؟ آسوده بخواب مادر بیمارم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    13 78 57
    نوشته ها
    13,577
    تشکر تشکر کرده 
    15,753
    تشکر تشکر شده 
    17,227
    تشکر شده در
    4,905 پست
    حالت من : Khoonsard
    قدرت امتیاز دهی
    24982
    Array

    پیش فرض

    شرح حال

    فریدون در اوستا قهرمانی است که شخصیتی نیمه‌خدایی دارد و لقب او اژدهاکُش است. او پسر آبتین (اثفیان) است، دومین کسی که هوم را مطابق آیین می‌فشارد و این موهبت بدو می‌رسد که پسری چون فریدون داشته باشد.

    در شاهنامه، فریدون از نژاد جمشید است و پدرش از قربانیان ضحاک. مادرش فرانک او را به دور از چشم ضحاک به یاری گاو ناموری به نام «بَرمایه» یا «پُرمایه» در بیشه‌ای پرورش می‌دهد. تا هنگامی که کاوه با مردمان به نزد فریدون می‌روند و وی را به رزم با ضحاک می‌کشانند. او چرم‌پارهٔ کاوه را با پرنیان و زر و گوهر می‌آراید و آن را درفش کاویانی نام می‌نهد و به کین‌خواهی بر می‌خیزد. برادران فریدون به فرمان او پیشه‌وران را وا می‌دارند که گرزی برای او تهیه کنند که بالای سر آن گاوی باشد. چون گرز گاوسر آماده می‌شود، فریدون به سوی کاخ ضحاک می‌رود. فرستادهٔ ایزدی راز گشودن طلسم‌های ضحاک را به فریدون می‌اموزد. در نهایت فریدون به کاخ وارد می‌شود و از شبستان صحاک که خوبرویان در آنجا گرفتار هستند شهرنواز و آرنواز، دختران جمشید را نجات می‌دهد.در نهایت وقتی با ضحاک روبرو می‌شود، گرز گاوسر را بر سر او می‌کوبد و چون پیک ایزدی او را از کشتن ضحاک باز می‌دارد، با بندی که از چرم شیر فراهم می‌کند دست و پای ضحاک را می‌بندد و در غاری در دماوند او را زندانی می‌کند. سپس فریدون بر تخت می‌نشیند و حکومت می‌کند. برخی جشن مهرگان را یادبودی از به تخت نشستن فریدون می‌دانند.

    در بین جشنهای مردم منطقه بندپی بابل و منطقه سوادکوه جشنی وجود دارد به نام 26عیدماه(به فتح ع و سکون ی)معادل 28 تیرماه شمسی که جشن پیروزی فریدون بر ضحاک می باشد بدین گونه که نیروهای فریدون در ییلاق دمیلرز جمع گردیده و در ییلاق نهراسب (نی راست) درفش کاویانی برافراشته گردیده و سپاهیان اسکان می یابند تا با لشگریان ضحاک که در کوه(روستای کنونی)فیل بند مستقرند مقابله کنند، پس از پیروزی فریدون بر ضحاک با برافروختن مشعل خبر پیروزی از البرز کوه به منطقه جلگه ای اعلام مگردد که این سنت(برافروختن مشعل یا فانوس)تا سالهای نه چندان دور نیز اجرا می شد. از مراسم این جشن نیز می توان به اجرای مسابقات کشتی در آن روز ،که نماد نبردتن به تن فریدون وضحاک می باشد،اشاره کرد.

    فریدون بعد از چیرگی بر ضحاک برای واپسین بار با دیوان روبه‌رو می‌شود، یا به‌عبارت دیگر با غول‌ها به مبارزه بر می‌خیزد و پس از این مبارزه، همه چیز به اندازه‌های انسانی سوق داده می‌شود.


    شخصیت

    فریدون در ادبیات ایرانی با نوعی جادوگری و پزشکی نیز ارتباط دارد و همیشه مقبولیتی عامه داشته است.[۷] هرچند که در متن‌های پهلوی جزء گناهکاران به شمار رفته و حتی آمده است که او نخست بی‌مرگ آفریده شده بود، ولی به دلیل ارتکاب گناه میرا شد. پیروزی فریدون بر ضحاک او را به مقام پیروزمندترین مردمان (بعد از زرتشت) می‌رساند و باعث می‌شود بخشی از فرهٔ جمشید را که گریخته به‌دست آورد.

    در خصوص او در شاهنامه آمده‌ است:
    فریدون فرخ فرشته نبود
    ز مشک و ز عنبر سرشته نبود
    بداد و دهش یافت آن نیکوئی
    تو داد و دهش کن فریدون توئی

    صورت‌های کهن‌تر یا متفاوت نام

    صورت اوستایی فریدون، «ثریتونه» (θraētaona) و صورت پهلوی آن frēdōn است.
    در زبان فارسی صورت‌های آفریدون، فَریدون و اَفریدون نیز آمده‌است.
    زندگی در بردگی شرمندگی است * معنی آزاد بودن زندگی است
    سر که خم گردد به پای دیگران * بر تن مردان بود بار گران




  4. #24
    موسس و مدیر
    نمی‌دانم در کدامین کوچه جستجویت کنم ؟ آسوده بخواب مادر بیمارم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    13 78 57
    نوشته ها
    13,577
    تشکر تشکر کرده 
    15,753
    تشکر تشکر شده 
    17,227
    تشکر شده در
    4,905 پست
    حالت من : Khoonsard
    قدرت امتیاز دهی
    24982
    Array

    پیش فرض

    ایرَج
    ایرَج بر پایه گزارش های ایرانی کوچک‌ ترین فرزند فریدون بود که فریدون پادشاهی اش را بین او و برادرانش سلم و تور بخش کرد. سرزمین ایران در پی این بخش کردن به ایرج رسید.

    سلم و تور که به ایرج رشک می‌بردند، به نیرنگ او را کشتند. سالیانی می گذرد تا منوچهر نوه ی ایرج آن ها را به خون خواهی نیایش ایرج، می کشد.

    ایرج در اوستا :

    در اوستا ایرج به گونه ی اَئیریَـوَ آمده است. در پی نوشت نام ایرج در فرهنگ واژه های اوستا می خوانیم : ایرج، کوچک ترین پسر فریدون. ( فرهنگ واژه های اوستا. بهرامی، احسان. به یاری فریدون جنیدی. نشر بلخ. ص ۹ )

    ایرج در اوستایی با واژگان اَئـیـریَ برابر با : ارونده، آزاده، ارجمند،شکوهمند و اَئـیـریَـنَ برابر با : آرین،ایران،آریایی، ایرانی هم ریشه است. ( فرهنگ واژه های اوستا. بهرامی، احسان. به یاری فریدون جنیدی. نشر بلخ. ص ۹،۸ )
    زندگی در بردگی شرمندگی است * معنی آزاد بودن زندگی است
    سر که خم گردد به پای دیگران * بر تن مردان بود بار گران




  5. #25
    موسس و مدیر
    نمی‌دانم در کدامین کوچه جستجویت کنم ؟ آسوده بخواب مادر بیمارم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    13 78 57
    نوشته ها
    13,577
    تشکر تشکر کرده 
    15,753
    تشکر تشکر شده 
    17,227
    تشکر شده در
    4,905 پست
    حالت من : Khoonsard
    قدرت امتیاز دهی
    24982
    Array

    پیش فرض

    ایرج در شاهنامه :


    گزارش شاهنامه از چگونگی سرگذشت ایرج چنین است :

    *
    فرزندان فریدون:

    فریدون در پنجاه سال نخستین زندگی سه فرزند یافت. پسر بزرگتر را سلم، میانی را تور و کوچکترین را ایرج نام نهاد.

    به بالا چون سرو و به رخ چون بهار

    بــه هـر چـیـز مـا نـنـده ­ی شـهـریـا ر

    چیزی نگذشت که پسران فریدون بالیدند و جوان شدند. فریدون بر آن­ها نگاه کرد ، هر سه را برومند و دلیر و در خور تاج و تخت دید . در اندیشه پیوند آنان افتاد.
    فریدون دستوری آزموده و خردمند بنام جندل داشت . وی را پیش خواند و اندیشه ­ی خود را با وی در میان نهاد و گفت پسران من بزرگ شده­اند و هنگام پیوند ایشان است. باید دخترانی در خور ایشان جست. تو که خردمند و فرزانه ­ای جستجو کن مگر سه خواهر از یک پدر و مادر که نیک چهره و فرخ نژاد باشند بیابی.
    جندل چند تن از یاران نیک خواه خود را برداشت و گرد جهان می گشت و از هر کس جویا می­شد تا آن­ که به یمن رسید و از نیکویی دختران پادشاه یمن شنید. خوب جستجو کرد و دانست که سزاوار پسران فریدون این دختران­ اند.



    *
    جندل و شاه یمن:

    به در بار پاد شاه یمن رفت و بار خواست. زمین را بوسه داد و پادشاه را آفرین خواند و گفت من پیامی از فریدون، شاهنشاه ایران دارم . فریدون ترا درود فرستاده است و می­گوید که در جهان گرامی تر از فرزند نیست و من سه فرزند دارم که آن­ها را چون دیده گانم گرامی می­ دارم و اکنون هنگام پیوند ایشان است و خردمندان هیچ چیز را برای فرزندان برتر از پیوند شایسته نمی­دانند. مرا کشوری آباد و شایسته هست و سه فرزندانم خردمند و با دانش و در خور تاج و گاه ­اند. شنیده ام که تو ای پادشاه سه دختر خوب چهره و پاکیزه خوی داری . از این مژده شادکام شدم و می­بینم که این گوهران سزاوار یک دیگراند و شایسته آن است که به فرخندگی و خجستگی پیوند آنان را سامان دهیم.

    پادشاه یمن چون گفتار جندل را شنید رخسارش پژمرده شد و در دل با خود گفت که دختران من نور دیدگان من­اند و در هر کار دستگیر و انباز من. اگر در کنار من نباشند روز من چون شب تار خواهد شد . پس نباید در پاسخ شتاب کنم تا چاره­ای بیندیشم.

    فرستاده فریدون را جایگاهی شایسته بخشید و از او خواست درنگ کند تا پاسخ بایسته بشنود. آن­گاه سران آزموده را پیش خود خواند و راز را با آنان در میان نهاد و گفت فریدون دختران مرا برای فرزندان خود خواسته است و می­ دانید این دختران تا چه اندازه در دل من جای دارند. نمی ­دانم از این دام چگونه بگریزم. اگر بگویم می ­پذیرم راست نگفته ام و دروغ از شاهان پسندیده نیست، و اگر دخترانم را به وی بسپارم با آتش دل و آب دیده و اندوه دوری چه کنم، و اگر سر باز زنم از آزار او چگونه ایمن باشم . فریدون شهریار زمین است و شنیده اید که با ضحاک چه کرد . کین وی را به خود خریدن آسان نیست . اکنون راهنمایی شما چیست؟

    دلاوران یمن پاسخ دادند که ما درست نمی دانیم که تو به هر بادی از جای بجنبی . اگر فریدون شهریاری تواناست ما نیز بنده و افتاده نیستیم :

    سخن گفتن و بخشش آئین ماست عنان و سنان تافتن دین ماست

    بـه خنجر زمین را میستـان کـنیم بـه نـیـزه هـوا را نیستـان کنیم

    اگر فرزندان فریدون را می پسندی و ارجمند می­شماری بپذیر و لب فروبند . اما اگر در پی آنی که چاره ای بسازی و از کین فریدون هم ایمن باشی ، از او آرزوهایی بخواه که انجام دادنشان دشوار باشد.

    آن­گاه پادشاه یمن جندل را پیش خود خواند و با وی فراوان سخن راند و گفت فریدون را درود برسان و بگو که من کهتر شهریارم و آنچه را او فرمان دهد به جان می­پذیرم. اگر کام شهریار این است که دختران من به این پیوند سر افراز شوند من به فرمان وی شادم. اما همان ­گونه که پسران شاهنشاه نزد وی ارجمندند دختران من نیز جگر گوشه من ­اند و اگر شاهنشاه سرزمین مرا وتاج و تخت مرا و یا دیدگان مرا می ­خواست مرا آسان ­تر از آن بود که دخترانم را از خود دور کنم. با این همه چون فرمان شاهنشاه این است کار جز به کام او نخواهد بود ، جز آن ­که فرمان دهد فرزندان وی به یمن نزد من آیند تا چشمان من به دیدارشان روشن شود و داد و راستی آن­ها را بشناسم و دست آنان را به پیمان به دست بگیرم و آن ­گاه نور دیدگان خود را به آن ­ها بسپارم.
    جندل تخت را بوسه داد و درود گفت و با پیام پادشاه یمن رهسپار بارگاه فریدون گردید و آنچه را شنیده بود باز گفت.



    *
    اندرز فریدون :

    فریدون پسران خود را پیش خواند و گفت: «اکنون شما باید آهنگ یمن کنید و با دختران پادشاه یمن که از آنان خوبرو تر و پسندیده تر نیست باز آیید. اما باید هشیار باشید و پاکیزه و آراسته سخن بگویید و پارسایی و پاکدینی و خردمندی خود را آشکار کنید که پادشاه یمن پادشاهی ژرف بین و روشندل و با دانش است و گنج و لشکر بسیار دارد. نباید که شما را کند و زبون بیابد وافسونی در کار شما کند. وی نخستین روز بزمی خواهد ساخت و سه دختر خود را آراسته و پر از رنگ و نگار در برابر شما بر تخت خواهد نشاند . این سه ماهرو به بالا و دیدار یکی­ اند و جز چند تنی نمی ­دانند بزرگتر و کوچکتر از آن­ ها کدامند. اما دختر کهین پیش می ­نشیند و دختر مهین در پس و دختر میانه در میان. از شما آن ­که کوچکتر است نزد دختر کهین بنشیند ، و آن­ که بزرگتر است نزد دختر مهین ، و آن ­که که میانه است نزد دختر میانه. پادشاه یمن از شما خواهد پرسید که از این دختران بزرگتر و کوچکتر و میانه کدام است؟ و شما چنانکه دریافتید پاسخ گویید، تا هوشمندی شما آشکار شود.»

    پسران ، شاد و پیروز از پیش پدر بیرون آمدند و خود را آماده ساختند و لشکری گران آراستند . رو به درگاه شاه یمن نهادند.

    پادشاه یمن با لشکری انبوه به پیشباز آمد و مردم یمن از مرد و زن برای دیدن شاهزادگان بیرون آمدند و زر و گوهر و مشک و زعفران نثار کردند و جام باده را بگردش درآوردند. چنان شد که یال اسبان بمی و مشک آغشته شد و مردم بر زر و دینار افشانده راه می­رفتند.

    پادشاه یمن شاهزادگان ایران را در کاخی پر شکوه فرود آورد و روز دیگر چنان که فریدون گفته بود بزمی ساخت و دختران خود را آراسته بیرون آورد، بدان امید که شاهزادگان آن­ها را از یکدیگر نشناسند و پادشاه نادانی آنان را بهانه ی سرپیچی کند.

    اما پسران که افسون او را می­دانستند به خردمندی پاسخ گفتند و دختران را چنان که از پدر آموخته بودند به درستی باز شناختند. شاه یمن و بزرگان درگاه وی در شگفت ماندند و دانستند که نیرنگ در کار پسران فریدون نمی ­توان کرد. چون بهانه ای نماند پیوند فرزندان فریدون را با شاهزادگان یمن پذیرفتند و دختران زیبا روی به خانه باز رفتند.



    *
    افسون پادشاه یمن:

    اما پادشاه یمن که جادو و افسون می­دانست تاب جدایی نداشت . چاره­ ای دیگر اندیشید و بر آن شد تا فرزندان فریدون را به افسونی دیگر بیازماید تا اگر با افسون گرفتار شدند دخترانش آزاد شوند و نزد وی بمانند.

    تا دل شب در بزم به شادی پیوند نو باده خورده بودند . هنگامی که می بر خردها چیره شد و آرزوی خواب در سر مهمانان پیچید ، پادشاه فرمود تا بستر آنان را در بوستان زیر درختان گل افشان ، درکنار آبگیری از گلاب گستردند.

    چون شاهزادگان به خواب رفتند پادشاه یمن از باغ بیرون آمد و افسونی آراست و نا آگاه بادی دمان بر خاست و سرمایی سخت بر باغ و چمن چیره شد و همه چیز بیافسرد و از جنبش باز ایستاد. شاهزادگان ایران که افسون گشایی را از پدر آموخته بودند ناگهان از خواب برجستند و به نیروی فرّه ایزدی که رهنمون خاندان شاهی بود راه را بر جادو بستند و از زخم سرما در امان ماندند.

    روز دیگر چون خورشید سر از تیغ کوه برزد ، پادشاه افسونگر به گمان آن ­که سه شهزاده را یخ زده و کبود چهره و بی جان خواهد یافت به باغ آمد. اما با شگفتی دید که سه شاهزاده چون ماه نو بر تخت نشسته­اند. دانست که افسون وی کارگر نخواهد شد و دختران وی از آن فرزندان فریدون ­اند.
    چون چاره نماند به پیوندشان همدل شد و به شایستگی به بستن بار عروسان پرداخت. در گنجینه ­های کهن را باز کرد و زر و گوهر بسیار بیرون آورد و با خواسته فراوان بر پشت هیون ها بست و دختران خود را با آیین و فر همراه شاهزادگان کرد و رهسپار دربار فریدون ساخت.

    چون پسران به درگاه پدر نزدیک شدند فریدون که افسونگری می­دانست برای آن­که فرزندان خود را بیازماید خود را به صورت اژدهایی خروشان و آتش بیز در آورد و راه را بر شاهزادگان گرفت. فرزندان به نوبت، خردمندی و دلیری و هوشیاری خود را آشکار کردند و از گرند اژدها در امان ماندند. فریدون خشنود شد و بازگشت و پدر وار پیش آمد و دست فرزندان خود را به مهربانی گرفت و آنان را نوازش کرد و درود و آفرین گفت.
    آنگاه دختران پادشاه یمن را نام پارسی بخشید: همسر سلم را که پسر بزرگتر بود آرزو نام کرد و همسر تور پسر میانه را ماه و همسر ایرج را که پسر کهتر بود سهی خواند.
    زندگی در بردگی شرمندگی است * معنی آزاد بودن زندگی است
    سر که خم گردد به پای دیگران * بر تن مردان بود بار گران




  6. #26
    موسس و مدیر
    نمی‌دانم در کدامین کوچه جستجویت کنم ؟ آسوده بخواب مادر بیمارم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    13 78 57
    نوشته ها
    13,577
    تشکر تشکر کرده 
    15,753
    تشکر تشکر شده 
    17,227
    تشکر شده در
    4,905 پست
    حالت من : Khoonsard
    قدرت امتیاز دهی
    24982
    Array

    پیش فرض

    منوچهر
    پس از نابودی ایرج، یکی از کنیزکان او به نام ماه آفرید، دختری آورد که فریدون او را در نهان می پرورد و آنگاه به همسری برادرزادهٔ خود - پشنگ - در می‌آورد. از ایشان پسری به دنیا می‌آید که منوچهر نام می‌گیرد. آنگاه نور چشم به فریدون باز می‌گردد و منوچهر به کین خواهی نیای خویش با پهلوانی چون کارن (پسر کاوه آهنگر)، سام، نریمان، و گرشاسب بر لشگریان سلم و تور می تازد و نخست تور را از پای در می‌آورد، سپس سلم را. فریدون سالخورده منوچهر را به سام می سپارد و خود جان به جان آفرین تسلیم می‌کند. منوچهر یکصد و بیست سال پادشاهی کرد و هنگام مرگ سلطنت را به پسر خود نوذر سپرد.

    چکیده:

    منوچهر از دیگر پادشاهان اساطیری و هشتمین شهریار پیشدادی است. بر پایه گزارش های کهن، هنگامی که ایرج به دست برادرانش سلم و تور کشته شد، همسر او ،ماه آفرید از وی بار داشت. از او دختری زاده شد که به همسری پشنگ، برادر زاده ی فریدون در آمد. از پشنگ و دختر ایرج منوچهر زاده شد.



    از کارهای منوچهرمی توان کشتن سلم و تور به خون خواهی نیایش ایرج ، و نهادن مرزی نو میان ایران و توران در پی جنگ با تورانیان را بر شمرد.
    زندگی در بردگی شرمندگی است * معنی آزاد بودن زندگی است
    سر که خم گردد به پای دیگران * بر تن مردان بود بار گران




  7. #27
    موسس و مدیر
    نمی‌دانم در کدامین کوچه جستجویت کنم ؟ آسوده بخواب مادر بیمارم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    13 78 57
    نوشته ها
    13,577
    تشکر تشکر کرده 
    15,753
    تشکر تشکر شده 
    17,227
    تشکر شده در
    4,905 پست
    حالت من : Khoonsard
    قدرت امتیاز دهی
    24982
    Array

    پیش فرض

    منوچهر در اوستا و نوشته های پهلوی:


    در اوستا از منوچهر با نام " مَنوش چـیـثـرَ " یاد رفته است. در پی نوشت نام منوچهر در فرهنگ واژه های اوستا می خوانیم :

    «مانوش چهر یا منوچهر : نژاد مانوش که از کوه های البرز نزدیک به دماوند ( کوه های شمال تهران و خوار و ورامین ) برخاسته اند و کین کشته شدن جوانان ایرانی ( ایرج ) را از سلم و تور ( تورانیان و اروپاییان ) کشیده اند. ۱-۶ یشت ۱۳ و ۱۳۱» ( فرهنگ واژه های اوستا. بهرامی، احسان. به یاری فریدون جنیدی. نشر بلخ. ص ۱۰۹۷ )

    در پی نوشت واژه ی " مَنوشَ " در فرهنگ واژه های اوستا می خوانیم :


    «مانوش بنا بر بندهش و کتاب های جغرافیایی پس از اسلام، بخشی از کوهستان البرز نزدیک به دماوند است که نژاد مانوش = مانوش چهر = منوچهر در آن پدید آمدند. برای آگاهی بیشتر نگاه کنید به " زندگی و مهاجرت نژاد آریا، بر پایه روایات ایرانی " فریدون جنیدی» ( فرهنگ واژه های اوستا. بهرامی، احسان. به یاری فریدون جنیدی. نشر بلخ. ص ۱۰۹۶ )

    در فروردین یشت، کرده ی ۱۳۱ چنین می خوانیم :

    می‌ستاییم فروهر فـریـدونِ پیرو راستـی، از خـانـدان آبتیـن را، از برای پـایـداری در برابر پـریـون (گَری) و تب و نَـئِـزَه (؟) و تب ‌و لرز و واوَرْشا ؛ از برای پایداری در برابر آزار مار. می ‌ستاییم فروهر اَئوشْـنَـرَه پیرو راستی و بسیار با فراست را. می ‌ستاییم فروهر اُوْزَوَه پیرو راستی، از خاندان تُـوْماسپَـه را. می‌ ستاییم فروهر اَغریرَثِ پیرو راستی و دلاور را. می‌ ستاییم فروهر منوچهرِ پیرو راستی ، از خاندان ایرج را.

    در بندهش (۲/۱۲) آمده است :
    « کوه زردز که آن را نيز مانوش گويند از رشته کوه هاي البرز است.»

    همچنین در بندهش (۱۰/۱۲) آمده :
    « کوه مانوش بسيار بزرگ است ، کوهي است که منوچهر بر بالاي آن
    تولد يافته است ، منوش يا منوچهر نام پسر ايرج پادشاه هفتم از سلسله ي پيشداديان است»

    «منوچهر در کوه بزرگي به نام منوش (اوستا) يا مانوش (بندهش ) يا مانوشان تولد يافت.» (پورداوود)

    در رساله‌ ی پهلوی ( ماه فروردين روز خرداد ) آمده است:

    « در اين روز (نوروز) در پيكر مردم جان و جنبش به وجود آمد. ايران زمين در چنين روزی پيدايی يافت. كيومرث ديو آرزو را كشت. نخستين جفت بشر، مهری و مهريانی (مشيه و مشيانه) چون دو ساقه‌ ی ريواس از زمين رستند. هوشنگ پيشدادی در اين روز به پيدايی آمد. تهمورث اهريمن را به بند كشيد و به مدت سی سال در بند نگاه داشت. جمشيد جهان را بی ‌مرگ و مردمان را هميشه جوان كرد. فريدون جهان را ميان سه پسرش سلم و تور و ايرج بخش كرد. سه دختر بوخت خسرو را برايشان به زنی ستاند. سلم و تور بر ايرج رشك بردند و او را بكشتند. منوچهر در اين روز به خونخواهی ايرج بيرون آمد و سلم و تور را بكشت. سام نريمان، شنادزك ديو را بكشت. سام نريمانان اژدها را بكشت.»
    زندگی در بردگی شرمندگی است * معنی آزاد بودن زندگی است
    سر که خم گردد به پای دیگران * بر تن مردان بود بار گران




  8. #28
    موسس و مدیر
    نمی‌دانم در کدامین کوچه جستجویت کنم ؟ آسوده بخواب مادر بیمارم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    13 78 57
    نوشته ها
    13,577
    تشکر تشکر کرده 
    15,753
    تشکر تشکر شده 
    17,227
    تشکر شده در
    4,905 پست
    حالت من : Khoonsard
    قدرت امتیاز دهی
    24982
    Array

    پیش فرض

    منوچهر در نوشته های فارسی :

    مسعودی در مروج الذهب ، آتشکده ی نوبهار بلخ را ساخته ی منوچهر شاه می داند و می گوید :

    «..... هفت آتشکده در ایران بود که بسیار اهمیت داشته است . یکی از آنها نوبهار است که در بلخ خراسان وجود دارد ........این را منوچهر شاه ایران بساخت.» ( برگ۵۸۶ )

    ناظم الاطباء:
    «او به غايت خوش صورت بود، او را منوچهر خواندند يعني بهشت صورت.»

    پیدایی كاريزها به پيشداديان نسبت داده مي‌شود. آمده است كه منوچهر شاه اول كسی بود كه كاريز كند و به انديشه آب از زمين بيرون آورد. ( امین علی زاده.تهران _ 28 خرداد 1384 _ میراث خبر)



    آرش کمان گیر و پیدایی جشن تیرگان در زمان منوچهر :

    پیدایی اين جشن به زمان یورش افراسياب ، شاه توران به خاك ايران در زمان منوچهر شاه برمی گردد. افراسياب چون به كشور ايران تاخت، منوچهر شاه را در تبرستان به محاصره در آورد. اين محاصره به درازا کشید، تا آنجا كه شاه ايران و سپاهش در تنگنا قرار گرفتند. در گفت و گو هایی كه جهت پایان ستیز ميان افراسياب و منوچهر شد، شاه ايران پيشنهاد داد كه برای نمودن مرزمیان ایران و توران به اندازه ی پرتاب يك تير از سوی تير اندازی از سپاه ايران هم رایی شود و سركرده تورانيان اين پيشنهاد را پذيرفت.

    امشاسپند اسپندارمذ، به شاه ايران پيام آورد كه فرمان دهد تا كمانی با ویژگی هایی بسازند و پرتاب كننده آن را نيز نام برد. به فرمان شاه آن مرد را كه ارخش-آرش- نام داشت، خواستند. آرش مردی بود ديندار و نيك كردار. منوچهرسوی پرتاب تیر را به او نشان داد و گفت بايد اين چوبه ی تير را با اين كمان پرتاب كنی. آرش آماده گشت.
    پوشاك از تن به درآورد و رو به شاه و مردمان گفت : پيكر مرا ببينيد كه از هر زخم و گزندی پاك است. می دانم كه چون با همه ی نيرو تيری بيندازم، پيكرم پاره پاره خواهد شد و خواهم مرد ولی از عشق به ميهن و ايرانم اين كار را خواهم كرد.

    پس برهنه شد و آن كمان بزرك و سنگين را با نيرويی كه خداوند به وی بخشيده بود آنچنان كشيد كه تا نهايت، زه باز شد و تير را رها ساخت و آن چنان كه گفته بود بدنش پاره پاره شد و بمرد. به فرمان خداوند، باد آن تیر را از کوه رویان به دورترین نقطه خراسان، جایی میان فرغانه و طبرستان برد و تیر به درخت گردوی بزرگی برخورد کرد.دوری آن چنان بود که گویندهزارفرسنگ می شد و منوچهر و افراسیاب بدین مرز با هم آشتی کردند.


    زين الاخبار پیدایی جشن تيرگان را چنين آورده است :

    «تيرگان، سيزدهم ماه تير، موافق ماه است. واين آن روز بود که آرش تير انداخت. اندر آن وقت که ميان منوچهر و افراسياب صلح افتاد و منوچهر گفت هر جا که تير تو برسد (از آن تو باشد). پس آرش تير بـيانداخت، از کوه رويان و آن تير اندر کوهی افتاد ميان فرغانه و تخارستان و آن تير روز ديگر بدين کوه رسيد، و مغان ديگر روز جشن کنند و گويند دو ديگر اين جا رسيد. و اندر تـيرگان پارسيان غسل کنند و سفالين ها و آتشدان ها بشکنند. و چنين گويند که : مردمان اندر ين روز از حصار افراسياب برستـند. و هر کسي به سر کار خويش شدند. و هم اندرين ايام گندم با ميوه بپزند و بخورند و گويند : اندر آن وقت همه گندم پختـند و خوردند که آرد نـتوانستـند کرد. زيرا که همه اندر حصار بودند.»

    و ابوريحان بيرونی در التفهيم آورده است :
    «... بدين تيرگان گفتـند، که آرش تير انداخت از بهر صلح منوچهر که با افراسياب ترکی کرده است، بر تير پرتابی از مملکت؛ و آن تير گفـتـند : او از کوه های طبرستان بکشيد تا بر سوی تخارستان.»

    ابوريحان برای پيدايش جشن تيرگان و چگونگی برگزاری آن را در آثارالباقيه دو سبب آورده است؛ يک سبب تيراندازی آرش برای مرز ايران و توران بود که :

    « ... کمان را تا بنا گوش خود کشيد و خود پاره پاره شد. و تير از کوه رويان به اقصای خراسان که ميان فرغانه و تخارستان است، به درخت گردوی بزرگی فرود آمد به مسافت هزار فرسنگ و مردم آن روز را عيد گرفـتـند (...) و چون در وقت محاصره کار بر منوچهر و ايرانيان سخت و دشوار شده بود، بقسمی که ديگر به آرد کردن گندم و پختن نان نمي رسيدند، گندم و ميوه کال می پخـتـند. بدين جهت شکستن ظرفها و پختن ميوه کال و گندم در اين روز رسم شد.....»
    زندگی در بردگی شرمندگی است * معنی آزاد بودن زندگی است
    سر که خم گردد به پای دیگران * بر تن مردان بود بار گران




  9. #29
    موسس و مدیر
    نمی‌دانم در کدامین کوچه جستجویت کنم ؟ آسوده بخواب مادر بیمارم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    13 78 57
    نوشته ها
    13,577
    تشکر تشکر کرده 
    15,753
    تشکر تشکر شده 
    17,227
    تشکر شده در
    4,905 پست
    حالت من : Khoonsard
    قدرت امتیاز دهی
    24982
    Array

    پیش فرض

    منوچهر در شاهنامه:


    داستان منوچهر در شاهنامه در ۳۵ بخش گزارش شده است که خوانش همه ی آن گزارش از حوصله ی این گزارش خارج است.

    شما می توانید گزارش شاهنامه ( چاپ مسکو ) از چگونگی پادشاهی منوچهر را در این جا

    پی بگیرید.

    ما در این جا به گزارش زادن منوچهر و کین خواهی خون نیاییش ایزج و پایان کار او بسنده می کنیم :

    زاده شدن منوچهر و کین خواهی خون نیایش ایرج از سلم و تور :


    زادن منوچهر

    هنگامی که ایرج به دست برادرانش سلم و تور کشته شد، همسر او ماه آفرید از وی بار داشت. فریدون، شاهنشاه ایران، چون آگاه شد شادی کرد و ماه آفرید را گرامی شمرد. از ماه آفرید دختری خوب چهر زاده شد.

    او را به ناز پروردند تا دختری لاله رخ و سرو بالا شد. آن ­گاه فریدون وی را به برادرزاده خود پشنگ که از نامداران و دلاوران ایران بود به زنی داد.

    از پشنگ و دختر ایرج منوچهر زاده شد. فریدون از دیدن منوچهر چنان خرم شد که گویی فرزندش ایرج را به وی باز داده­اند. جشن بر پا کرد و بزم ساخت و به شادی زادن منوچهر زر و گوهر بسیار افشاند و آن روز را فرخنده شمرد. فرمان داد تا در پرورش کودک بکوشند و آن­چه بزرگان و آزادگان را سزاوار است به او بیاموزند.

    سالی چند بر این برآمد. منوچهر جوانی شد دلاور و برومند و با فرهنگ . آن ­گاه فریدون از بزرگان و نامداران و آزادگان ایران انجمن ساخت و منوچهر را بر تخت نشاند و او را به جای ایرج بر ایرانشهر پادشاه کرد و تاج و نگین شاهی را به وی سپرد. سپاه به فرمان وی در آمد و پهلوانان و دلیران او را به شاهی آفرین خواندند.

    قارون سپهدار ایران و گرشاب سوار مرد افگن و سام دلاور و بی باک ، همه با دلی پر مهر و سری پر شور به خدمت او کمر بستند و خسرو جوان را ستایش کردند و به خونخواهی ایرج و کین جویی از برادرانش سلم و تور هم داستان شدند.

    پیام سلم و تور :

    خبر به سلم و تور رسید که منوچهر در ایران بر تخت شاهی نشسته و سپاه آراسته و همه به فرمان او در آمده­اند. دل برادران پر بیم شد. با هم به چاره جویی نشستند و برآن شدند که کسی را نزد فریدون بفرستند و به ستایش او و پوزش کشتن ایرج و از کین خواهی منوچهر رهایی یابند.

    پس فرستاده­ای خردمند و چیره زبان برگزیدند و از گنجینه خویش ارمغان های بسیار از تخت­های عاج و تاج­ها زرین و در و گوهر و درهم و دینار و مشک و عبیر و دیبا و پرنیان و خز و حریر به پشت پیلان گذاشتند و با فرستاده به درگاه فریدون روانه کردند و پیام فرستادند که :

    «فریدون دلاور جاوید باد، ما را جز شادی پدر آرزویی نیست. اگر با برادر کهتر بد کردیم و ستم ورزیدیم اکنون از آن ستم پشیمانیم و به پوزش برخاسته­ ایم. در این سالیان دراز از بیدادی که بر برادر روا داشتیم دل ما پر درد و تیمار بود. و خود کیفر زشتکاری خویش را دیدیم. اگر گناه کردیم گذر زمانه چنان بود و از خواست ایزدی چاره نیست. شیر و اژدها نیز با همه نیرومندی با پنجه ی قضا برنمی­آیند. دیگر آن­ که دیو آز بر ما چیره شد و اهریمن بد سگال دل ما را از راه به در برد تا رای ما تیره گردید و به بیداد گراییدیم. اکنون این­همه، گذشته است و ما سر خدمت و بندگی داریم. اگر شاهنشاه روا می­بینید منوچهر را با سپاه خود نزد ما بفرستند تا پیش وی به پا بایستیم و بندگی پیش گیریم و مال و خواسته بر او نثار کنیم و تیمار خاطرش را به ا شک دیده بشوییم.»

    به فریدون خبر رسید که فرستاده­ی سلم و تور آمده است. فرمود تا او را بار دهند. فرستاده چون به بارگاه رسید از فر و شکوه فریدون و بزرگان درگاه خیره ماند. فریدون با کلاه کیانی بر تخت شاهنشاهی نشسته بود و منوچهر با تاج شاهی در کنار وی بود. بزرگان و نامداران ایران نیز سرو پا به زر و گوهر و آهن و پولاد آراسته از هر طرف ایستاده بودند. فرستاده پیش رفت و نماز برد و اجازه خواست و پیام برادران را باز گفت.

    پاسخ فریدون:

    فریدون چون پیام فرزندان بد اندیش را شنید بانگ بر آورد که :

    « پیام آن دو ناپاک را شنیدیم. پاسخ این است که به آن دو بیدادگر بد نهاد بگویی که بیهوده در دروغ مکوشید. بد اندیشی شما بر ما پوشیده نیست. چه شد که اکنون بر منوچهر مهربان شده اید ؟ اکنون می­خواهید با این نیرنگ منوچهر را نیز تباه سازید و با او نیز چنان کنید که با فرزندم ایرج کردید. آری، منوچهر نزد شما خواهد آمد اما نه چون ایرج، غافل و بی سلاح و تنها. این بار با درفش کاویان و سپاه گران و زره و نیزه و شمشیر خواهد آمد و پهلوانان و دشمن کشانی چون قارون رزمخواه و گرشاسب مرد افکن و شیدوش جنگی و سام دلیر و قباد دلاور در کنار او خواهند بود. منوچهر خواهد آمد تا کین پدر را باز جوید و برادر کشان را به سزا برساند. اگر در این سالیان، شما از کیفر خویش در امان ماندید از آن رو بود که من سزاوار نمی­دیدم با فرزندان خود پیکار کنم. اما اکنون از آن درختی که به بیداد برکندید شاخی برومند رسته است و منوچهر با سپاهی چون دریای خروشان خواهد آمد و بر و بوم شما را ویران خواهد کرد و تیمار یاد ها را به خون خواهد شست.

    اما این­که گفتید خواست یزدان است. شرم ندارید از این­ که با دل سیاه و بد خواه سخن نرم و فریبنده بگویید ؟

    دیگر آن­که گنج و مال و زر و گوهر فرستاده­اید تا ما از کین خواهی بگذریم. من خون ایرج را به زر و گوهر نمی ­فروشم . آن کس که سر فرزند را به زر می­فروشد اژدها زاده است، آدمیزاد نیست. که به شما گفت که پدر پیر شما به زر و مال از کین فرزند خواهد گذشت ؟ ما را به گنج و گوهر شما نیازی نیست. تا من زنده­ام به کینه خواهی ایرج کمر بسته ­ام و تا شما را به سزایتان نرسانم آسوده نمی ­نشینم. »

    فرستاده لرزان به پا خاست و زمین بوسید و از بارگاه بیرون آمد و شتابان رو به سوی دو برادر گذاشت. سلم و تور در خیمه نشسته و رای می ­زدند که فرستادنده از در در آمد. او را به پرسش گرفتند و از فریدون و لشکر و کشورش جویا شدند. فرستاده آن­چه از فر و شکوه فریدون و کاخ بلند و سپاه آراسته و گنج آگنده و پهلوانان مرد افکن بر در گاه فریدون دیده بود باز گفت و از قارون کاویان، سپهدار ایران، و گرشاسب و سام دلاور یاد کرد و پاسخ فریدون را به آنان رسانید.

    دل برادران از درد به هم پیچید و رنگ از رخسار آنان پرید. سر انجام سلم گفت:

    « پیداست که پوزش ما چاره ساز نیست و منوچهر به خون­ خواهی پدر کمر بسته است. از کسی که فرزند ایرج و پرورده فریدون باشد جز این نمی­ توان چشم داشت. باید سپاه فراهم سازیم و پیش دستی کنیم و بر ایران بتازیم.»

    رفتن منوچهر به جنگ سلم و تور:

    به فریدون خبر رسید که لشکر سلم و تور به هم پیوسته و از جیحون گذشته و روی به ایران گذاشته است، فریدون منوچهر را پیش خواند و گفت:

    « فرزند، هنگام نبرد و خون­ خواهی رسید. سپاه را بیارای و آماده ی پیکار شو.»

    منوچهر گفت:

    « ای شاه نامدار ، هرکس با تو آهنگ جنگ کند روزگار از وی برگشته است. من اینک زره بر تن می­کنم و تا کین نیای خود را نگیرم آن­را از تن بیرون نخواهم کرد. با سلم و تور چنان کنم که به روز گاران از آن یاد کنند.»

    سپس فرمود تا سرا پرده ی شاهی را به هامون کشیدند و سپاه را برآراستند . لشکرها گروه گروه می ­رسیدند. هامون به جوش آمد. از خروش دلیران و آوای اسبان و بانگ کوس و شیپور، ولوله در آسمان افتاد. ژنده پیلان از دو سو به صف ایستاده بودند. قارون کاویان با سیصد هزار مرد جنگی در میانه ی سپاه جای گرفت. چپ لشگر را گرشاسب یل داشت و راست لشگر به دست سام نریمان و قباد سپرده بود. پهلوانان خفتان به تن پوشیدند و تیغ از نیام بیرون کشیدند و لشکر چون کوه از جای بر آمد و راه توران در پیش گرفت.

    به سلم و تور آگاهی آمد که سپاه ایران با پهلوانان و گردان و دلیران در رسید. برادران با سپاه خویش رو به میدان کارزار نهادند. از لشکر ایران قباد پیش تاخت تا از حال دشمن آگاهی بیابد. از این سوی تور پیش تاخت و آواز داد که:

    « ای قباد، نزد منوچهر باز گرد و به او بگوی که فرزند ایرج دختری بود؛ تو چگونه بر تخت ایران نشستی و تاج نگین از کجا آوردی؟»
    قباد نوا داد که:

    « پیام ترا چنان که گفتی می­رسانم، اما باش تا سزای این گفتار خام را ببینی. وقتی که درفش کاویان به جنبش درآید و شیران ایران تیغ به کف در میان شما روبهان بیافتند دل و مغزتان از نهیب دلیران خواهد درید و دام و دد بر حال شما خواهد گریست.»

    سپس قباد باز گشت و پیام تو را به منوچهر داد.
    منوچهر خندید و گفت:

    «ای ناپاکان نمی­دانید که ایرج نیای من است و من فرزند آن دخترم. هنگامی که اسب بر انگیزم و پای در میدان گذاریم آشکار خواهد شد که هر کس از کدام گوهر و نژاد است . به فر خداوند و خورشید و ماه سوگند که او را چندان امان نخواهم داد که مژه برهم زند. لشکرش را پریشان خواهم کرد و سر نا فرخنده­ اش را به تیغ از تن جدا خواهم ساخت و کین ایرج را باز خواهم گرفت.»

    چون شب هنگام فرارسید قارون کاویان، سپهدار ایران، در برابر سپاه ایستاد و خروش بر آورد که :« ای نامداران، نبردی که در پیش داریم نبرد یزدان و اهریمن است. ما به کین خواهی آماده­ایم، باید همه بیدار و هوشیار باشیم. جهان آفرین پشتیبان ما است. هر کس در این رزم کشته شود پاداش بهشتی خواهد یافت و آن­کس که دشمنان را خوار کند نیکنام خواهد زیست و از شاه ایران زمین بهره و پاداش خواهد یافت. چون بامداد خورشید تیغ بر کشد همه آماده باشید، اما پای پیش مگذارید و از جای مجنبید تا فرمان برسد.»

    سپاه هم آواز گفتند:
    « ما بنده فرمانیم و تن و جان را برای شهریار می­خواهیم. آماده­ایم تا چون فرمان به رسد تیغ در میان دشمنان بگذاریم و دشت را از خون ایشان گلگون کنیم.»
    زندگی در بردگی شرمندگی است * معنی آزاد بودن زندگی است
    سر که خم گردد به پای دیگران * بر تن مردان بود بار گران




  10. #30
    موسس و مدیر
    نمی‌دانم در کدامین کوچه جستجویت کنم ؟ آسوده بخواب مادر بیمارم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    13 78 57
    نوشته ها
    13,577
    تشکر تشکر کرده 
    15,753
    تشکر تشکر شده 
    17,227
    تشکر شده در
    4,905 پست
    حالت من : Khoonsard
    قدرت امتیاز دهی
    24982
    Array

    پیش فرض

    جنگ شیروی و گر شاسب:

    بامداد که آفتاب رخ نمود منوچهر کلاه خود بر سر و جوشن بر تن و تیغ بر کف چون خورشیدی که از کوه بر دمد از میانه ی لشکر برخاست. از دیدن وی سپاهیان سراسر فریاد آفرین بر آوردند و شاه را پایبند خواندند و نیزه­ها را بر افراشتند و سپاه ایران چون دریای خروشان به جنبش آمد. دو سپاه نزدیک شدند و غریو از هر دو گروه بر خاست.

    از تورانیان پهلوانی زورمند و نامجو بود بنام شیروی. چون پاره­ ای کوه از لشکر خود جدا شد و به سوی سپاه ایران تاخت و هم نبرد خواست. قارون کاویان شمشیر برکشید و به وی یورش برد. شیروی نیزه بر داشت و چون نره شیر بر میان قارون زد. قارون بی شکیب شد و دلش را آن نهیب و تیغ برنده بیم گرفت. سام نریمان که چنین دید چون آذرخش بغرید و پیش دوید. شیروی گرز بر گرفت و چابک بر سر سام کوفت. کلاه خود و ترک سام در هم شکست. شیروی شمشیر بیرون کشید و به هر دو پهلوان تاخت قارون و سام را نیروی پایداری نماند. بشتاب باز گشتند و روی به لشکر خویش آوردند.

    آن­گاه شیروی به پیش سپاه ایران آمد و آواز بر آورد که : « آن سپهدار که نامش گرشاسب است کجاست ؟ اگر دل پیکار دارد بیاید تا جوشنش را از خون رنگین کنم. اگر در ایران کسی هم نبرد من باشد اوست. اما او نیز به راستی هم پای من نیست. در ایران و توران پهلوانی و نامداری چون من کجاست ؟ شیران بیشه و گردان هفت کشور در برابر شمشیر من ناتوان­ اند.»

    گرشاسب چون آواز شیروی را شنیده مانند کوه از جای بر آمد و به سوی او تاخت و بانگ زد : « ای روباه خیره سر پرفریب که از من نام بردی، توکیستی که هم نبرد شیران شوی ؟ هم اکنون کلاه خودت بر تو خواهد گریست. شیروی گریست.» شیروی گفت : « من آنم که سر ژنده پیلان را از تن جدا کنم.» این بگفت و دمان به سوی گرشاسب تاخت. گرشاسب تاخت. گرشاسب چون ترک و مغفر شیروی را دید، خنده زد. شیروی گفت : « در پیکار از چه می­خندی ؟ باید بر بخت خویش بگریی.» گرشاسب گفت : « خنده­ام از آن است که چون تویی خود را هم نبرد من می­خواند و اسب بر من می­ تازد.» شیروی گفت : « ای پیر برگشته بخت، روزگارت به آخر رسیده که چنین لاف می­زنی. باش تا از خونت جوی روان سازم.» گرشاسب چون این بشنید گرز گاو سر را از زین برکشید . به نیروی گران بر سر شیروی کوفت. سر و مغز شیروی در هم شکست و سوار از اسب نگو ن سار شد و در خاک و خون پیچید و جان داد. دلیران توران چون چنان دیدند یک سر به گرشاسب حمله ور شدند. گرشاسب تیغ از نیام بیرون کشید و فریاد زنان در سپاه دشمن افتاد و سیل خون روان کرد.

    تا شب جنگ و ستیز بود و بسیاری از تورانیان به خاک افتادند. همه جا پیروزی با منوچهر بود.

    کشته شدن تور:

    سلم وتور چون چیرگی منوچهر را دیدند دلشان از خشم و کینه به جوش آمد. با هم رای زدند و بر آن شدند که چون تاریکی شب فرارسد کمین کنند و بر سپاه ایران شبیخون زنند. پاسداران سپاه منوچهر از این نیرنگ خبر یافتند و منوچهر را آگاه کردند منوچهر سپاه را سراسر به قارون سپرد و خود کمین­گاهی جست و با سی هزار مرد جنگی در آن نشست.

    شبان­گاه تور با صد هزار سپاهی آرام به سوی لشکرگاه ایران راند. اما چون فرا رسید ایرانیان را آماده­ ی پیکار و درفش کاویان را افراشته دید. جز جنگ چاره ندید. دو سپاه در هم افتادند و غریو جنگیان به آسمان رسید. برق پولاد در تیرگی شب می­درخشید و از هر سو رزمجویان به خاک می ­افتادند. کار از هر طرف بر تورانیان سخت شد. منوچهر سر از کمین ­گاه بیرون کرد و بر تور بانگ زد که : « ای بیدادگر ناپاک، باش تا سزای ستمکارگی خود را ببینی.» تور به هرسو نگاه کرد پناهگاهی نیافت. سرگشته شد و دانست که بخت از وی روی پیچیده. عنان باز گرداند و آهنگ گریز کرد. های و هوی از لشکر بر خاست و منوچهر، چابک پیش راند و از پس وی تاخت. آن­گاه بانگ برآورد و نیزه­ای برگرفت و بر پشت تور پرتاب کرد. نیزه بر پشت تور فرود آمد و تور بی تاب شد و خنجر از دستش بر زمین افتاد. منوچهر چون باد در رسید و او را از زین برگرفت و سخت بر زمین کوفت و بر وی نشست و سر وی را از تن جدا کرد. آن­ گاه پیروز به لشگرگاه باز آمد.

    سپس فرمان داد تا به فریدون نامه نوشتند که : « شهریارا، به فر یزدان و بخت شاهنشاه لشکر به توران بردم و با دشمنان در آویختم. سه جنگ گران روی داد. تور نیرنگ انگیخت و شبیخون ساز کرد. من آگاه شدم و در پشت اون به کمین­ گاه نشستم و چون گریزآغاز کرد و در پی او شتافتم و نیزه از خفتانش گذراندم و چون باد از زینش برداشتم و بر زمین کوفتم و چنان ­که با ایرج کرده بود سر از تنش جدا کردم. سر تور را اینک نزد تو می­فرستم و ایستاده ­ام تا کار سلم را نیز بسازم و زاد و بومش را ویران کنم و کین ایرج را بخواهم.»

    تدبیر منوچهر:

    وقتی خبر رسید که تور به دست منوچهر از پا در آمد سلم هراسان شد. در پشت سپاه توران در کنار دریا دژی بود بلند و استوار به نام دژ آلانان که دست یافتن بدان کاری بس دشوار بود. سلم با خود اندیشید که چاره­ آن­ است که به دژ درآید و در آن­جا پناه جوید و از آسیب منوچهر در امان بماند.

    منوچهر به زیرکی و خردمندی به یاد آورد که در پس سپاه دشمن دژ آلانان است و اگر سلم در آن جای بگیرد از دست وی رسته است و گرفتار کردنش دست نخواهد داد.

    پس با قارون در این ­باره رای زد و گفت : « چاره آن است پیش از آن ­که سلم به دژ در آید دژ را خود به چنگ آریم و راه سلم را ببندیم.»



    قارون گفت : « اگر شاه فرمان دهد من با سپاهی کار آزموده به گرفتن دژ می­روم و آن را به بخت شاه می­گشایم وشاه خود در میان سپاه بماند. اما باید درفش کیانی و نگین تور را نیز همراه بردارم.»

    شاه براین اندیشه هم­ داستان شد و چون شب در رسید قارون با شش هزار مرد جنگی رهسپار دژ گردید. چون به نزدیک دژ رسید قارون سپاه را به شیروی (پهلوان ایرانی) که همراه آمده بود سپرد و گفت : « من به دژ می ­روم و به دژبان می ­گویم فرستاده ­ی تورم و نگین تور را به­ او نشان می­دهم . چون به دژ در آمدم درفش شاهی را در دژ بر پا می­کنم. شما چون درفش را دیدید بسوی دژ بتازید تا من از درون و شما از بیرون دژ را بچنگ آوریم.»

    سپس قارون تنها به سوی دژ رفت. دژبان راه بر وی گرفت. قارون گفت : « مرا تور، شاه چین و ترکستان، فرستاده که نزد تو بیایم و ترا در نگاهداشتن دژ یاری کنم تا اگر سپاه منوچهر به دژ حمله برد با هم بکوشیم و لشکر دشمن را از دژ برانیم.»

    دژبان خام و ساده دل بود چون این سخنها را شنید و نگین انگشتری تور را دید همه را باور داشت و در دژ را بر قارون گشود. قارون شب را در دژ گذراند و چون روز شد درفش کیانی را در میان دژ بر افراشت.

    سپاهیان وی چون درفش را از دور دیدند پای در رکاب آوردند و با تیغ­ های آخته به دژ روی نهادند. شیروی از بیرون و قارون از درون بر نگهبانان دژ حمله کردند و به زخم گرز و تیر و شمشیر دژبانان را به خاک هلاک انداختند و آتش در دژ زدند.
    چون نیمروز شد دیگر از دژ و دژبانان اثری نبود . تنها دودی در جای آن سر بر آسمان داشت.

    تاخت کردن کاکوی:

    قارون پس از این پیروزی به سوی منوچهر بازگشت و داستان گرفتن دژ و کوفتن آن ­را به شاه باز گفت. منوچهر گفت :

    « پس از آن ­که تو روی به دژ گذاشتی پهلوانی نو آیین از تورانیان بر ما تاخت. نام وی (کاکوی) و نبیره ضحاک تازی است که فریدون وی را از پای در آورد و کاخ ستمش را ویران کرد. اکنون کاکوی به یاری سلم بر خاسته و تنی چند از مردان جنگی ما را بر خاک انداخته. اما من خود هنوز وی را نیازموده­ام . چون این بار به میدان آید از تیغ من رهایی نخواهد یافت.»

    قارون گفت :« ای شهریار ، در جهان کسی هماورد تو نیست، کاکوی کیست ؟ آن­کس که با تو در افتد با بخت خویش در افتاده است. اکنون نیز بگذار تا من کار کاکوی را چاره کنم.»

    منوچهر گفت : « تو کاری دشوار از پیش برده ای و هنوز از رنج راه نیاسوده­ای. کار کاکوی با من است.» این به گفت و فرمان داد تا نای و شیپور جنگ نواختند. سپاه چون کوه از جای بجنبید و دلیران و سواران چون شیران مست به سپاه توران حمله بردند. از هر سو غریو جنگیان بر خاست و برق تیغ درخشیدن گرفت.

    کاکوی پهلوان بانگ بر کشید و چون نره دیوی سهمناک به میدان آمد. منوچهر از این سوی تیغ در کف از قلب سپاه ایران بیرون تاخت. از هر دو سوار چنان غریوی بر خاست که در دشت به لرزه در آمد. کاکوی نیزه بسوی شاه پر تاب کرد و زره او را تا کمر گاه درید. منوچهر تیغ بر کشید و چنان بر تن کاکوی نواخت که جوشنش سراپا چاک شد. تا نیمروز دو پهلوان در نبرد بودند اما هیچ ­یک را پیروزی دست نداد.

    چون آفتاب از نیمروز گذشت دل منوچهر از درازای نبرد آزرده شد. ران بیافشرد و چنگ انداخت و کمربند کاکوی را گرفت و تن پیل وارش را از زین بر داشت و سخت بر خاک کوفت و به شمشیر تیز سینه­ ی او را چاک داد.

    کشته شدن سلم:

    با کشته شدن کاکوی پشت سپاه سلم شکسته شد. ایرانیان نیرو گرفتند و سخت بر دشمن تاختند. سلم دانست با منوچهر برنمی­آید. گریزان روی به دژ آلانان گذاشت تا در آن ­جا پناه گیرد و از آسیب دشمن در امان ماند. منوچهر دریافت و با سپاه گران در پی وی تاخت. سلم چون به کنار دریا رسید از دژ اثری ندید. همه را سوخته و ویران و با خاک یکسان یافت. امیدش سرد شد و با لشکر خود رو به گریز نهاد. سپاه ایران تیغ برکشیدند و در میان گریزندگان افتادند.

    منوچهر که در پی کینه جویی ایرج بود سلم را یافت . اسب را تیز کرد تا به نزدیک وی رسید. آن ­گاه خروش بر آورد که :

    « ای شوم بخت بیدادگر ، تو برادر را به آرزوی تخت و تاج کشتی. اکنون به ایست که برای تو تخت و تاج آورده­ام . درختی که از کین و آز کاشتی اینک بار آورده؛ هنگام آن است که از بار آن بچشی. با تو چنان خواهم کرد که تو با نیای من ایرج کردی. باش تا خون ­خواهی مردان را ببینی.»

    این بگفت و تیز پیش تاخت و شمشیر بر کشید و سخت بر سر سلم نواخت و او را دو نیمه کرد. منوچهر فرمان داد تا سر از تن سلم برداشتند و بر سر نیزه کردند.
    لشکریان سلم چون سر سالار خود را بر نیزه دیدند خیره ماندند و پریشان گشتند و چوه رمه طوفان زده پراکنده شدند و گروه گروه به کوه و کمر گریختند. سرانجام امان خواستند و مردی خردمند و خوب گفتار نزد منوچهر فرستادند که :
    « شاها ، ما سراسر تو را بنده و فرمانبریم. اگر به نبرد برخاستیم رای ما نبود. ما بیشتر شبان و برزگریم و سر جنگ نداریم. اما فرمان داشتیم که به کارزا برویم. اکنون دست در دامن داد و بخشایش تو زنده­ ایم. پوزش ما را بپذیر و جان ناچیز را بر ما ببخشای.»

    منوچهر چون سخن فرستاده را شنید گفت :

    « از من دور باد که با افتادگان پنجه در افکنم. من به کین خواهی ایرج بود که ساز جنگ کردم. یزدان را سپاس که کام یافتم و بد نهادان را به سزا رساندم. اکنون فرمان این است که دشمن امان بیابد و هر کس به زاد بوم خویش برود و نیکویی و دین داری پیشه کند.»

    سپاه چین و روم شاه را ستایش کردند و آفرین گفتند و جامه جنگ از تن بیرون آوردند و گروه گروه پیش منوچهر آمدند و زمین بوسیدند و سلاح خویش را از تیغ و شمشیر و نیزه و جوشن و ترک و سپر و خود و خفتان و کوپال و خنجر و ژوبین و برگستوان به وی بازگشتند و ستایش کنان راه خویش گرفتند.
    زندگی در بردگی شرمندگی است * معنی آزاد بودن زندگی است
    سر که خم گردد به پای دیگران * بر تن مردان بود بار گران




صفحه 3 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/