سلوكوس‌ پدردوست‌ - دور تازه‌ از قتلهاي‌ درباري‌


11-6- بعد از او پسرش‌ سلوكوس‌، به‌ عنوان‌ سلوكوس‌ چهارم‌ به‌ سلطنت‌ نشست‌. اين‌ سلوكوس‌ چهارم‌ كه‌ لقب‌ پدرْدوست‌ (فيلوپاتر) را هم‌ به‌ نام‌ خويش‌ افزود، ميراث‌ عمده‌اي‌ كه‌ از «پدر» دريافت‌ تعهدي‌ بود كه‌ براي‌ پرداخت‌ غرامت‌ به‌ روم‌ بر عهده‌ي‌ او ماند. با اين‌ حال‌، وي‌، با الزام‌ وقت‌، با مقدونيه‌ و روم‌ روابط‌ دوستانه‌ برقرار ساخت‌ اما سلطنت‌ او دوام‌ نيافت‌، حتي‌ به‌ ده‌ سال‌ هم‌ نكشيد: به‌ طور مرموزي‌ به‌ دست‌ وزير خويش‌ هليودوروس‌ به‌ قتل‌ رسيد (176).
بعد از او سلطنت‌ به‌ برادرش‌ آنتيوخوس‌ رسيد - آنتيوخوس‌ چهارم‌ كه‌ خود را تجلي‌ خدا مي‌داند: تئوفانس‌ . وي‌ كه‌ سالها به‌ عنوان‌ گروگان‌ در روم‌ به‌ سر برده‌ بود عاشق‌ زندگي‌ رومي‌ بود و چون‌ ترويج‌ فرهنگ‌ يونان‌ را در انطاكيه‌ و در تمام‌ ****و قدرت‌ خويش‌ موجب‌ تحكيم‌ موضع‌ امپراطوري‌ سلوكي‌ مي‌ديد، كوشيد تا اقوام‌ تابع‌ را تا حد ممكن‌ به‌ الزام‌ و تشويق‌، يوناني‌مآب‌ كند. اين‌ سياست‌ او در فلسطين‌، كه‌ وي‌ مي‌خواست‌ آنجا در معبد يهود، محرابي‌ هم‌ براي‌ زئوس‌ برپا كند، با مقاومت‌ و شورش‌ كاهنان‌ معبد و متعصبان‌ قوم‌ مواجه‌ گشت‌: نهضت‌ مكابيان‌ (168). آنتيوخوس‌ براي‌ مقابله‌ با شورش‌، قوم‌ اورشليم‌ را عرصه‌ي‌ ويراني‌ و آتش‌سوزي‌ ساخت‌ و آيين‌ يهود را در تمام‌ ****و خويش‌ به‌ طور رسمي‌ ملغي‌ و ممنوع‌ اعلام‌ كرد. البته‌ اصرار او در غلبه‌ بر نارضاييهاي‌ يهود، بيشتر به‌ خاطر آن‌ بود كه‌ وي‌ سرزمين‌ فلسطين‌ را از ديدگاه‌ سوق‌الجيشي‌ با نظر اهميت‌ مي‌نگريست‌. اما خشونت‌ او نسبت‌ به‌ يهود، بعدها موجب‌ شد تا مورخان‌ در باب‌ وي‌ گه‌گاه‌ داوريهاي‌ غيرمنصفانه‌ و احياناً دور از واقع‌ اظهار كنند - از جمله‌ اسناد جنون‌ و اتهام‌ فقدان‌ تعادل‌ رواني‌. به‌ هر حال‌ لشكركشي‌ او به‌ مصر، كه‌ به‌ خاطر ايمني‌ در درگيريهاي‌ فلسطين‌ بود از احتمال‌ به‌ پيروزي‌ خالي‌ نبود. اما روم‌ كه‌ هنوز غرامت‌ تحميلي‌ مربوط‌ به‌ جنگهاي‌ آنتيوخوس‌ كبير را از وي‌ مطالبه‌ مي‌كرد، چون‌ خودش‌ هم‌ به‌ مصر نظر داشت‌ وي‌ را به‌ ترك‌ دره‌ نيل‌ الزام‌ نمود. لشكركشي‌ وي‌ به‌ عيلام‌ هم‌، كه‌ ظاهراً ناظر به‌ تهيه‌ي‌ مقدمات‌ درگيري‌ با دولت‌ پارت‌ بود، براي‌ آنتيوخوس‌ موجب‌ تأمين‌ پيروزي‌ نشد. با مرگ‌ او كه‌ ضمن‌ همين‌ لشكركشي‌، درحوالي‌ اصفهان‌ امروز، و ظاهراً با يك‌ بيماري‌ مزمن‌ ريوي‌، روي‌ داد (163)، عيلام‌ هم‌ مثل‌ پارت‌ به‌ كلي‌ از نظارت‌ پادشاه‌ سلوكي‌ خارج‌ گشت‌.
جانشين‌ او پسر نه‌ ساله‌اش‌ آنتيوخوس‌ شد كه‌ با نام‌ آنتيوخوس‌ پنجم‌ به‌ سلطنت‌ نشست‌. نايب‌السلطنه‌ او كه‌ ليزياس‌ نام‌ داشت‌ در فلسطين‌ با شورشيان‌ يهود به‌ نبرد پرداخت‌، اما چون‌ ناگهان‌ سلطنت‌ آنتيوخوس‌ را مورد تهديد عم‌ وي‌، ديمتريوس‌ نام‌، يافت‌، با عجله‌ با يهود صلح‌ كرد و به‌ انطاكيه‌ بازگشت‌. با اين‌ حال‌، مقاومت‌ با ديمتريوس‌ كه‌ در دربار و بين‌ اعيان‌ شهر طرفداران‌ بسيار داشت‌ براي‌ وي‌ ممكن‌ نشد. ديمتريوس‌ كه‌ برادرزاده‌ي‌ تئوفانس‌ بود و هم‌ مثل‌ او يك‌ چند در روم‌ به‌ عنوان‌ گروگان‌ سر مي‌كرد با ورود به‌ انطاكيه‌ بي‌هيچ‌ مانع‌ و مخالفي‌ به‌ تخت‌ نشست‌. آنتيوخوس‌ خردسال‌ را هم‌ با طرفدارانش‌ به‌ دست‌ هلاك‌ سپرد. اين‌ ديمتريوس‌ با عنوان‌ نجات‌بخش‌ (سوتر) وارث‌ ملك‌ سلوكيها گشت‌ و ديمتريوس‌ اول‌ خوانده‌ شد. وي‌ با آنكه‌ لايق‌ترين‌ و با كفايت‌ترين‌ شاهزاده‌ي‌ سلوكي‌ بود، دوازده‌ سال‌ بيش‌ سلطنت‌ نكرد. در اين‌ مدت‌ نيز دائم‌ با تحريكات‌ روم‌ كه‌ اختلافات‌ داخلي‌ را در ****و وي‌ دامن‌ مي‌زد مواجه‌ بود. ديمتريوس‌ اول‌، يهود فلسطين‌ را به‌ اظهار طاعت‌ الزام‌ كرد (161). شورش‌ تيمارخوس‌ ملطي‌ ، ساتراپ‌ ماد، را هم‌ كه‌ در اظهار طغيان‌ خويش‌ به‌ وعده‌ي‌ حمايت‌ دولت‌ روم‌ متكي‌ بود فرونشاند (160). اما وقتي‌ با طغيان‌ يك‌ مدعي‌ خانگي‌ كه‌ الكساندر بالاس‌ نام‌ داشت‌ و خود را پسر آنتيوخوس‌ چهارم‌ مي‌خواند مواجه‌ شد (152)، دفع‌ طغيان‌ او را دشوار يافت‌. در واقع‌ پادشاه‌ مصر، فرمانرواي‌ پرگام‌ ، و حاكم‌ كاپادوكيه‌ كه‌ از قوي‌ شدن‌ وي‌ ناراضي‌ و بيمناك‌ بودند در تقويت‌ و تأييد اين‌ مدعي‌ همدست‌ شدند و روم‌ هم‌ پشت‌ سر آنها بود. مقابله‌ با الكساندر به‌ شكست‌ و قتل‌ ديمتريوس‌ منجر شد (150).

اما سلطنت‌ كوتاه‌ الكساندربالاس‌ هم‌ كه‌ دست‌نشانده‌ي‌ پرگام‌ و مصر و بازيچه‌ي‌ دولت‌ روم‌ بود امپراطوري‌ سلوكي‌ را همچنان‌ به‌ ضعف‌ و انحطاط‌ بيشتر كشانيد: با فرمانروايي‌ وي‌ خاندان‌ سلوكوس‌ در يك‌ دوره‌ي‌ تازه‌ از اغتشاش‌ دائم‌ و منازعات‌ خانگي‌ درگير شد كه‌ تجزيه‌ و انحلال‌ تدريجي‌ آن‌ را تسريع‌ كرد. بالاخره‌ با طغيان‌ ديمتريوس‌ سيزده‌ ساله‌، پسر ديمتريوس‌ اول‌، كه‌ در اين‌ هنگام‌ طرفداران‌ پدر گرد وي‌ جمع‌ شده‌ بودند (147) و در نبردي‌ كه‌ بين‌ فريقين‌ روي‌ داد شكست‌ خورد و در تواري‌ و فرار به‌ دست‌ طوايف‌ بدوي‌ عرب‌ كشته‌ شد (145).

بدينسان‌ ديمتريوس‌ دوم‌ در انطاكيه‌ به‌ سلطنت‌ نشست‌ اما سلطنت‌ هم‌ در اين‌ ايام‌ ديگر در خاندان‌ سلوكي‌ وجود واقعي‌ نداشت‌. نزاع‌ داخلي‌ در خانواده‌، نفوذ روم‌ در آسياي‌ صغير و قدرت‌ گرفتن‌ خاندان‌ ارشك‌ (اشكانيان‌) در پارت‌، از امپراطوري‌ عظيم‌ سلوكوس‌ اول‌ تقريباً جز نام‌ بي‌نشاني‌ باقي‌ نگذاشته‌ بود. ديمتريوس‌ دوم‌ هنگام‌ جلوس‌ (145) شانزده‌ سال‌ بيشتر نداشت‌ و با اين‌ حال‌ تملق‌گويان‌ او را به‌ خاطر غلبه‌اي‌ كه‌ بر الكساندربالاس‌ برايش‌ حاصل‌ شد به‌ لقب‌ فاتح‌ (نيكاتور) خواندند. وي‌ با آنكه‌ شور و شوق‌ جواني‌ را كه‌ داعي‌ بلندپروازيهايش‌ بود انگيزه‌ي‌ سعي‌ در احياي‌ قدرت‌ از دست‌ رفته‌ي‌ خاندان‌ خويش‌ مي‌يافت‌ و بر اين‌ هدف‌ نيز جهد بسيار كرد، از درايت‌ و تجربه‌اي‌ كه‌ وي‌ را در نيل‌ به‌ اين‌ مقصود كمك‌ كند بي‌بهره بود. خشونت‌ اعمال‌ چريكهاي‌ كريتي‌ هم‌ كه‌ پشتيبان‌ سلطنتش‌ بودند او را از همان‌ آغاز مورد ناخرسندي‌ و نفرت‌ رعايا ساخت‌. انطاكيه‌ بر ضد وي‌ آماده‌ي‌ شورش‌ شد. سرداري‌ ديوتوس‌ نام‌ از اهل‌ اپامه‌ در سوريه‌ رهبري‌ اين‌ شورش‌ را به‌ دست‌ گرفت‌ (145). وي‌ آنتيوخوس‌ نام‌، كودك‌ چهار ساله‌اي‌ را كه‌ از الكساندربالاس‌ باقي‌ مانده‌ بود به‌ نام‌ آنتيوخوس‌ ششم‌ وارث‌ تخت‌ و تاج‌ سلوكي‌ و تجلي‌ خداي‌ ديونيزوس‌ خواند. براي‌ تأمين‌ سلطنت‌ او هم‌ با ديمتريوس‌ به‌ مخالفت‌ برخاست‌. درگيري‌ با طغيان‌ ديوتوس‌ كه‌ چندي‌ بعد كودك‌ تحت‌ حمايت‌ خود را هم‌ بر كنار كرد (142) و خود با نام‌ تروفون‌ مدعي‌ سلطنت‌ گشت‌ ديمتريوس‌ را دچار مشكل‌ سخت‌ كرد. تحريكات‌ روم‌، يهود فلسطين‌ را هم‌ دوباره‌ بر ضد وي‌ برانگيخت‌ و ديمتريوس‌ ناچار استقلال‌ قوم‌ را دوباره‌ به‌ رسميت‌ شناخت‌ (142). اما در دفع‌ طغيان‌ تروفون‌ كه‌ چندي‌ بعد آنتيوخوس‌ بر كنار شده‌ را هم‌ كشت‌ (138) توفيقي‌ نيافت‌. از انطاكيه‌ هم‌ در طي‌ اين‌ شورش‌ رانده‌ شد و در سلوكيه‌ي‌ شام‌ زنش‌ كلئوپاترا را با فرزندان‌ براي‌ ادامه‌ي‌ مقاومت‌ در مقابل‌ تروفون‌ باقي‌ گذاشت‌ و خود به‌ اميد گردآوري‌ نيروي‌ تازه‌اي‌ جهت‌ دفع‌ طغيان‌ تروفون‌ عزيمت‌ بابل‌ كرد. اما در ماد به‌ دست‌ مهرداد ، پادشاه‌ پارت‌، اسير شد (140) و متحدانش‌ هم‌ تار و مار شدند. با آنكه‌ پادشاه‌ اشكاني‌ با او به‌ نيكي‌ و جوانمردي‌ رفتار كرد و حتي‌ دختر خود رودگونه‌ را هم‌ به‌ او نامزد كرد از آزادي‌ جز وعده‌اي‌ به‌ او نداد. بعد از خود او نيز ديمتريوس‌ در درگاه‌ پادشاه‌ اشكاني‌ همچون‌ يك‌ گروگان‌ و يك‌ دستاويز براي‌ تهديد سلوكيها باقي‌ ماند. اما در مدت‌ غيبت‌ او زنش‌ كلئوپاترا كه‌ از جانب‌ تروفون‌ مورد تهديد بود و به‌ بازگشت‌ ديمتريوس‌ هم‌ اميدي‌ نداشت‌ از برادرشوهر خويش‌ كه‌ آنتيوخوس‌ نام‌ داشت‌ براي‌ مقابله‌ با دشمن‌ كمك‌ خواست‌ و او با اجابت‌ اين‌ دعوت‌ كلئوپاترا را به‌ زني‌ گرفت‌ و خود را پادشاه‌ خواند: آنتيوخوس‌ هفتم‌ !
اين‌ آنتيوخوس‌ در هنگام‌ جلوس‌، جواني‌ بيست‌ ساله‌ اما لايق‌ و صاحب‌ اراده‌ بود. وي‌ تروفون‌ را شكست‌ سخت‌ داد و با قتل‌ او انطاكيه‌ را دوباره‌ تختگاه‌ ساخت‌ (138). فلسطين‌ را هم‌ كه‌ به‌ كمك‌ روم‌ و در بحبوحه‌ي‌ گرفتاريهاي‌ ديمتريوس‌ استقلال‌ يافته‌ بود دوباره‌ مجبور به‌ اظهار طاعت‌ كرد (134)، حتي‌ لشكري‌ عظيم‌ با ساز و برگ‌ مجلل‌ و گرانبها براي‌ جنگ‌ با پادشاه‌ پارت‌ تجهيز كرد. بابل‌ را هم‌ گرفت‌ و يك‌ دسته‌ از سپاه‌ اشكانيان‌ را در حوالي‌ زاب‌ كبير شكست‌ داد (130). اما چون‌ در مذاكرات‌ صلح‌ نتوانست‌ با پادشاه‌ پارت‌ كنار بيايد از حاصل‌ پيروزي‌ خود هم‌ بي‌بهره‌ ماند. دربار اشكاني‌ ديمتريوس‌ را آزادي‌ داد و براي‌ استرداد سلطنت‌ خويش‌ با عده‌اي‌ سپاه‌ به‌ سوريه‌ فرستاد. اين‌ خبر در سپاه‌ آنتيوخوس‌ دودلي‌ و دوهوايي‌ سخت‌ به‌ وجود آورد و آنها را در ادامه‌ي‌ جنگ‌ دچار ترديد ساخت‌. در بابل‌ و عيلام‌ هم‌ بر ضد بيداديها و بي‌رحميهاي‌ سپاه‌ انطاكيه‌ شورش‌ درگرفت‌. آنتيوخوس‌ كه‌ با اين‌ حال‌ چاره‌اي‌ جز جنگ‌ نديد در ماد با سپاه‌ خويش‌ به‌ تله‌ افتاد. در جنگي‌ كه‌ روي‌ داد سپاه‌ وي‌ تلفات‌ سنگين‌ داد و خودش‌ كشته‌ شد، و به‌ قولي‌ خودكشي‌ كرد (129). اما ديمتريوس‌ كه‌ براي‌ دستيابي‌ به‌ تخت‌ و تاج‌ از دست‌ رفته‌ به‌ سوريه‌ رفت‌، آنجا كاري‌ از پيش‌ نبرد. پادشاه‌ اشكاني‌ هم‌ براي‌ اعاده‌ي‌ قدرت‌ او كمكي‌ نكرد، چندي‌ بعد به‌ دسيسه‌ي‌ كلئوپاترا گرفتار و كشته‌ شد (126). و بدين‌ گونه‌ قدرت‌ سلوكي‌، هم‌ در سوريه‌ و آسياي‌ صغير دچار تزلزل‌ و انحطاط‌ گشت‌، هم‌ از سراسر ايران‌ - كه‌ در اين‌ هنگام‌ به‌ دست‌ اشكانيان‌ افتاده‌ بود - رانده‌ شد. با آنكه‌ دولت‌ سلوكي‌ تا شصت‌ سال‌ ديگر هم‌ در قسمتي‌ از سوريه‌ باقي‌ ماند، در واقع‌ ادامه‌ي‌ آن‌، ادامه‌ي‌ نزع‌ طولاني‌ يك‌ مجروح‌ محكوم‌ به‌ مرگ‌ بود كه‌ تير خلاص‌ دولت‌ روم‌ مدتها بعد او را از آن‌ محنت‌ رهانيد. وقتي‌ پومپه‌ سردار روم‌، سوريه‌ سلوكي‌ را، به‌ عنوان‌ يك‌ ايالت‌ تابع‌، به‌ روم‌ الحاق‌ كرد (64ق‌.م‌)، مدتها بود كه‌ در ايران‌ نشاني‌ از قدرت‌ سلوكي‌ باقي‌ نمانده‌ بود و جاي‌ آن‌ را سلطنت‌ پارت‌ - سلطنت‌ اشكانيان‌ - گرفته‌ بود.

ميراث‌ روي‌ در كاستي‌ آورده‌ي‌ آنها در غرب‌ به‌ روم‌ رسيد و در شرق‌ بين‌ دولت‌ يوناني‌ باختر و دولت‌ ايراني‌ پارت‌ تقسيم‌ شد. باختر كه‌ در حمله‌ي‌ اسكندر سخت‌ترين‌ مقاومت‌ را در مقابل‌ قواي‌ يوناني‌ كرد، در دنبال‌ ايجاد مهاجرنشينهاي‌ يوناني‌ عهد مقدوني‌ به‌ يك‌ كانون‌ هلني‌ تبديل‌ شد. اما مقارن‌ ايجاد دولت‌ پارت‌ يا اندك‌ مدت‌ قبل‌ از آن‌ به‌ دعوي‌ استقلال‌ برخاست‌ (246) و دولتي‌ يوناني‌ به‌ وجود آورد. مع‌هذا هجوم‌ طوايف‌ شرقي‌ سكايي‌ و طخاري‌ (يوئه‌چي‌) تدريجاً آن‌ را به‌ جنوب‌ راند و اختلافات‌ داخلي‌ پادشاهان‌ محلي‌ كه‌ سكه‌هاي‌ آنها شاهد كشمكش‌ دائم‌ آنها است‌ ايشان‌ را ضعيف‌ كرد. سرانجام‌ غلبه‌ي‌ طوايف‌ يوئه‌چي‌ بر ****و آنها (128) دولت‌ ايشان‌ را كه‌ تدريجاً با توسعه‌جويي‌ در جانب‌ هند و با تسليم‌ شدن‌ به‌ جاذبه‌ي‌ آيين‌ بودا به‌ صورت‌ دولتي‌ يوناني‌ - هندي‌ درآمده‌ بود، مقهور اتحاديه‌ي‌ يوئه‌چي‌ - سكايي‌ كوشان‌ كرد. دولت‌ كوشانيان‌ كه‌ جاي‌ آنها را گرفت‌ هر چند واسطه‌ي‌ تجارت‌ بين‌ چين‌ و هند با روم‌ گشت‌، علاقه‌اي‌ به‌ حفظ‌ ميراث‌ يوناني‌ اين‌ نواحي‌ نشان‌ نداد، و مثل‌ دولت‌ يوناني‌ - هندي‌ باختر مجذوب‌ هند شد؛ چنان‌ كه‌ پادشاه‌ بزرگ‌ آنها كانيشكا (73-144) قهرمان‌ نشر آيين‌ بودا گشت‌. در ****و پارت‌ هم‌، ميراث‌ هلني‌ پايدار نماند و هر چند در قسمتي‌ از نواحي‌ شرقي‌ آن‌، آيين‌ بودا هم‌ انتشار داشت‌، دولت‌ اشكاني‌ پارت‌ احياءكننده‌ي‌ ايرانيگري‌ شد - اما به‌ شيوه‌اي‌ كه‌ با آنچه‌ نزد دولتهاي‌ پارس‌ - هخامنشي‌ و ساساني‌ - معمول‌ بود تفاوت‌ داشت