اردشير سوّم
10-8- ازاين بنيان عظيم كه در حال فروريختگي بود و كلنگ اسكندر بهانهاي براي ويران گشتنش شد در دورهي استواري خويش تجربهي يك حكومت آرماني بود كه شرق و غرب را مجال همزيستي داد و قسمت عمدهاي از دنياي متمدن را در فرهنگ و قانون متعادلي به هم مربوط كرد .
سيصد و شصت زن عقدي و غيرعقدي كه در كاخ اردشير دوم بود يكصد و پانزده فرزند يافت. وليعهدش داريوش كه به خاطر يك زن وارد توطئهاي براي قتل پدر شد به امر خود او به قتل رسيد. دو پسر ديگرش ارياسپ و آرشام به تحريك پسرش اخس (وهوك)، به دست خود او يا به دست قاتل ناشناسي به قتل رسيدند. سرانجام اخس، كه در واقع مباشر يا محرك قتل آنها بود، براي وي به عنوان وليعهد باقي ماند و بعد از پدر به نام اردشير به سلطنت نشست و اردشير سوم خوانده شد.
اردشير سوم، به مجرد جلوس (358)، با قتل عام تمام برادران و تمام خويشان سلطهي خود را بيمنازع ساخت. تعدادي زنان، خواهران، و حتي عموها و عموزادگان خود را هم در اين كشتار عام نابود كرد. وي ارادهاي توأم با قساوت و سياستي مقرون با خدعه داشت، حتي اينكه گفتهاند چندين ماه مرگ پدر را مخفي داشت و بعد از تحكيم موضع خويش آن را افشا كرد، اگر درست باشد، از همين شيوه سياست حاكي است. در آغاز سلطنت با شورش طوايف كادوسيان - در نواحي طالش و آذربايجان - كه يك بار نيز در زمان پدرش شوريده بودند مواجه شد. بر خلاف پدر كه در لشكركشي به آن سرزمين كوهستاني و ابرآلود توفيقي نيافت، وي شورش آنها را با شدت و خشونت سركوب كرد. كسي كه وي را در اين لشكركشي به پيروزي رسانيد كودمان نام، نبيرهي داريوش دوم، بود كه وي با پاداش اين خدمت او را ساتراپ ارمنستان كرد و بعدها، به نام داريوش سوم به سلطنت ايران رسيد. اردشير، از آغاز كار دريافت كه ساتراپهاي بزرگ بدان جهت كه چريك محلي و سپاه ويژه دارند غالباً داعيهي خودسري پيدا ميكنند، از اين رو فرمان داد تا آنها چريكهاي خويش را مرخص كنند و سپاه ويژهاي در اختيار نداشته باشند (356). اكثر ساتراپها فرمان را بيدرنگ پذيرفتند. فقط دو تن از آنها زير بار اين حكم نرفتند، اورونتس ، والي ارمنستان و ارتهباز (آرتاباذ) والي فروگيهي سفلي. ارتهباز كه در سلطنت داريوش دوم به وي خدمات بسيار كرده بود، اين حكم را مخالف حيثيت خود و مغاير با مصلحت ايران در نواحي هلسپونت در مجاورت دنياي يونان ميدانست، اما طغيان او به جايي نرسيد: كرّ و فرّي كرد اما مغلوب شد و به مقدونيه پناه برد (ح353). اورونتس هم چندي بعد راضي به تسليم شد. اردشير چون از اين هر دو شورش فراغت پيدا كرد، خود را براي حمله به مصر كه مدتها در حال طغيان باقي مانده بود آماده يافت. اولين حملهي او ناكامي به بار آورد (ح351) و شكست او موجب شورشهاي مجدد درولايات تابع شد. از جمله در قبرس شورش درگرفت و در فنيقيه هم شهر صيدا قيام سختي بر ضد سلطهي ايران كرد. مصر هم با اعزام منتور، يك سردار يوناني كه در درهي نيل به فرعون خدمت ميكرد، هم صيدا را تقويت كرد و هم طرابلس و چند شهر ديگر فنيقيه را به شورش واداشت. ماجراي صيدا مايهي دغدغهي شاه شد و اهل شهر، بعد از آنكه به شكست خويش يقين كردند، به جاي تسليم خودكشي كردند. صيدا در آتش سوخت (345) و سرنوشت اهل آن مايهي عبرت فنيقيهاي ديگر و شاهدي بر قساوت فوقالعادهي پادشاه پارس نسبت به مخالفان شد. منتور، فرماندهي چريكهاي يوناني و جهازات مصري، هم با همراهان خويش به خدمت اردشير پيوست.
اردشير بار ديگر براي حمله به مصر به تجهيز سپاه پرداخت. اين بار آتن به اصرار شاه و در دنبال مذاكرات طولاني با دربار، از مساعدت به مصر خودداري كرد. بعضي شهرهاي يونان و همچنين ولايات ايونيه هم چريكهايي در اختيار شاه قرار دادند. باگواس ، خواجهسراي مصري شاه، و دوست او منتور هم در اين حمله خدمات ارزندهاي انجام دادند. منتور كه موفق شد چريكهاي يوناني را كه در خدمت فرعون بودند از وي جدا كند، عامل عمدهاي در تأمين اين پيروزي شد. به هر حال در اين جنگ مصر به دست اردشير افتاد و فرعون آن، نكتانبو ، به ممفيس عقب كشيد و از آنجا به اتيوپي گريخت (343). اردشير هم در مصر خشونت بسيار نشان داد، تعدادي از معابد را خراب كرد و عدهاي از كاهنان را به قتل آورد. حتي گويند گاوآپيس را هم كشت و از گوشت آن خورد و اين رفتار وي مصريان را به شدت نسبت به وي و پارسيها خشمگين ساخت. فرجام بد عمر او را مصريها سزاي اين رفتار شمردند، حتي غلبهي اسكندر بر ايران هم بعدها به وسيلهي كاهنان، انتقام مصر از پارسيها تلقي شد - از آنكه افسانههايي در بين قوم رايج شد كه به موجب آن اسكندر فرزند واقعي نكتانبو خوانده ميشد . اردشير نسبت به باگواس و منتور، به خاطر نقشي كه در اين پيروزي داشتند، تكريم و علاقهي وافر نشان داد. باگواس صاحب اختيار تمام دربار و در حقيقت نايب واقعي پادشاه شد و منتور ساتراپ تمام ايالات ايران در سواحل درياي اگيا (اژه) و فرمانده سپاه آن نواحي گشت، و او در آن نواحي به بسط قدرت و توسعهي نظارت ايران بر تمام ولايات مجاور پرداخت. عدهاي از جباران يوناني آن نواحي را به اظهار انقياد نسبت به ايران واداشت و هرمياس - جبار ولايت ميسيه و حامي و دوست ارسطو - را به بهانهاي توقيف كرد و به دربار شاه فرستاد (342). هرمياس هم كه دوست و متحد فيليپ مقدوني بود، از اقدامات پنهاني پادشاه مقدونيه براي تدارك جنگ آسيا، كه در آن ايام مقدونيه را مركز توطئه ضد ايران كرده بود، چيزي در دربار ايران افشا نكرد و به امر شاه به قتل رسيد. اما شاه چون از اوضاع مقدونيه و تحريكات و تداركات فيليپ بويي نبرد به آتنيهايي كه از وي براي مقابله با فيليپ درخواست كمك كردند جواب جواب مساعدي نداد. در واقع فيليپ كه در مقدونيه سلطنت داشت از اوايل جلوس خويش رؤياي تسخير آسيا و غلبه بر ايران را در سر ميپرورد. وي براي آنكه تمام يونان را متحد و منقاد سازد و دنياي يوناني را براي تسخير آسيا مجهز نمايد، در تمام يونان به تهييج افكار عامه و صرف پول دراين راه دست زد و همه جا حتي در آتن، كه نقشهي او را مرادف با اسارت يونان به دست مقدونيه ميديد، طرفداراني پيدا كرد. با اين حال، مخالفان او در آتن براي مقابله با توسعهي نفوذ او در يونان، در صدد جلب مساعدت اردشير برآمدند اما اقدامات آنها به جايي نرسيد و شاه ايران به آنها جواب مساعد نداد. ناچار آتن و تمام بونان تدريجاً با قبول اتحاد با مقدونيه در واقع به انقياد از فيليپ ناچار شد (338).
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)