پس از اردشير درازدست - داريوش اخس
10-6- پسر اردشير درازدست خشيارشاي دوم كه به عنوان وليعهد جانشين او شد سلطنتي كوتاه داشت. در همان اوايل جلوس خويش درحالي كه هنوز جنازهي پدرش اردشير و مادرش داماسپيا براي تدفين به پارس حمل نشده بود، برادرش سغديان (سغديانوس) به همدستي خواجهسرايي به نام فرناك (فرناسيس) او را در خوابگاهش كشت. مدت نوبت او ظاهراً به دو ماه هم نرسيد. سغديان هم از همان آغاز سلطنت با مخالفت و طغيان برادرش اخس مواجهه شد كه والي گرگان يا باكتريا (= باختر) و مثل خود او از مادري بابلي بود. سغديان او را به دربار خواند اما او با لشكري بسيار و به قصد بر كنار كردن برادر عزيمت تختگاه وي كرد. همدستانش كه در دربار سغديان از خشونت او ناراضي بودند اقدام او را در قتل يك خواجهي بيگناه - نامش بغ اوراراس - بهانهي قيام بر ضد سغديان كردند و مقدم اخس را به گرمي پذيره شدند. اخس به سلطنت نشست، سغديان هم دستگير شد و سلطنت شش هفت ماههي او در خاكستر مرگ به پايان رسيد: با انداختنش در يك اطاق بيروزن و آكنده از خاكستر. اخس، كه مثل او از يك زن غير عقدي بابلي اردشير بود با جلوس بر تخت پدر، خود را داريوش دوم خواند. دو سلطنت كوتاه خشيارشا و سغديان در فاصلهي بين مرگ اردشير و جلوس داريوش دوم يك فترت كوتاه بيش نبود، از اين رو در الواح و دفاتر رسمي، داريوش اخس به عنوان جانشين بلافصل اردشير اول تلقي شد (423 ق.م). داريوش دوم كه سرانجام از منازعات خانگي و توطئههاي نامرئي و مخوف حرمسراي پدر پيروز بيرون آمد، نوزده سال سلطنت كرد. سلطنت او تقريباً يكسره در تحت سلطه و نفوذ ملكهاش پروشات (پروزاتس) كه خواهر و در عين حال زوجهاش بود گذشت. خواجهسرايانش هم كه با نظارت در احوال ساير زنان شاه در وجود وي نفوذي داشتند، در مقابل قدرت مخوف پروزاتس سايههايي متحرك بودند. داريوش در آغاز سلطنت با طغيان برادر ديگر خويش ارسيتس (ارشيتس) مواجه شد كه در سوريه برخاست. ارتوفيوس پسر مگابيز هم كه در آن اوقات در ولايات ماوراي فرات حكومت داشت، با او همدست گشت. نيرويي كه داريوش به دفع آنها فرستاد مغلوب شد و داريوش با صرف پولهاي هنگفت توانست سپاه آنها را غالباً چريكهاي يوناني بودند از دور آنها بپراكند. به خود آنها هم امان و وعدهي عفو داد اما بعد از تسليم، به خلاف قولي كه داده بود آن هر دو را - بيآنكه خون آنها را ريخته باشد - تسليم خاكستر مرگ كرد، بدين گونه اخس با يك برادركشي ديگر، خود را از سرنوشتي كه خود وي نصيب سغديان كرده بود در امان داشت. چندي بعد ساتراپ ليديه - نامش پيسوتنس (پشوتن؟) - سر به شورش برداشت (413)، اما پولي كه شاه به سركردهي چريكهاي تحت فرمان او پرداخت طغيان او را فرو نشاند. پسرش آمورگيس هم كه در كاريّه طغيان كرد، از همين راه سركوب شد (412).
حالت تسليم و انقيادي كه داريوش دوم در مقابل زنش پروزاتس داشت دربار وي را در تمام دوران فرمانرواييش در توطئه و جنايت غرق كرد. ماجراي تريتخمه ، ساتراپ گرگان، اوج خشونت و قساوت حاكم در دربار و حرمخانهي وي را نشان ميدهد. تريتخمه كه داماد شاه بود، در حسادت زنانهاي كه بين زنش آمستريس و خواهرش ركسانه جريان داشت متهم به علاقه به ركسانه و قصد از ميان بردن آمستريس شد، و اين اتهام او را به شدت آماج خشم و كين پروزاتس و شوهرش - كه به حق يا ناحق در حق او سوءظن پيدا كرده بودند - ساخت. آتش خشم پروزاتس نه فقط خود او و ركسانه را طعمهي مرگ فجيع ساخت، مادر و خواهر ديگرش استاتيرا - كه عروس شاه و زوجهي ارشك وليعهد وي بود - نيز از زبانهي آن مصون
مقدوني پيشنهاد صلح داريوش را كه نشان نوميدي بود رد كرد، اما خودش، براي ايمني از حملهي احتمالي ناوگان ايران به يونان، به جاي آنكه داريوش را در خط بابل و ماد تعقيب كند به تسخير سوريه، فنيقيه و مصر همت گماشت. اسكندر در صور و در غزه مقاومت اهل شهر را با خشونت و كشتاري سخت و بيرحمانه در هم شكست، و صيدا و اورشليم را بدون جنگ گرفت.
نماندند. اما سالها بعد پروزاتس در يك فرصت مناسب او را نيز به زهر انتقام خويش هلاك كرد. ضعف نفس داريوش، سلطنت وي را بازيچهي هوسهاي خشونتآميز اين زن درندهخوي كرده بود و دربار وي را به صورت قربانگاهي خونين درآورده بود. در معامله با يونانيها داريوش از سياست «تفرقه بينداز و حكومت كن» استفاده كرد. در طول مدت جنگهاي پلوپونزوس، كه آتن و اسپارت با هم درافتاده بودند وي از اسلحهي طلايي خود - پولهايي كه به موقع به هر يك از طرفين ميداد - طوري استفاده كرد كه استمرار اين جنگها را موجب آسودگي خويش از تحريكات يونانيها در آسياي صغير و نواحي مجاور يافت. اما اسلحهي طلايي او تدريجاً اسلحهي آهنينش را از اثر انداخت و سپاه پارس كه در گذشته با روح جنگجويي خود بر دنياي عصر آن حكومت ميكرد، رفته رفته بيكار شد و قدرت جنگي خود را از دست داد. شورش مصر، و بعدها شورش ولايت كردوخي، اولين نشانههاي اين انحطاط روح جنگي را در سپاه داريوش ظاهر كرد. شورش مصر كه حمايت جانبدارانه و دور از تسامح آرشام ، ساتراپ پارسي آن، از يهوديان ساكن الفانتين و مصر عليا، موجب آن شد، كاهنان درهي نيل را بر ضد ايران به حمايت از امير تنوس - مدعي سلطنت مصر - واداشت و يا آنكه در آغاز كار يك شورش عادي بود منجر به انفصال مصر از امپراطوري ايران شد (410). اين شورشگر مصري تمام پارسيها را از مصر راند. مصر را مستقل كرد و حتي فنيقيه را هم كه ولايت تابع ايران بود معروض هجوم ساخت (408).
تلاش داريوش براي فرونشاندن اين طغيان به جايي نرسيد و تا سالها بعد درهي نيل از ****و هخامنشي جدا ماند. اسلحهي طلايي پادشاه ايران در اين مورد كارگر نيفتاد و اسلحهي آهني وي نيز از مدتها پيش كُند شده بود. در پايان عمر داريوش با شورش طوايف كردوخي (كرد؟) در نواحي علياي دجله برخورد. در لشكركشي ناتمام يا ناموفقي هم كه براي رفع شورش به آن نواحي كرد بيمار شد. دنبالهي كار را ظاهراً به سردارانش واگذاشت و خود به بابل بازگشت.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)