مدتی‌ست دیگر صدايم را نمی‌شنوی،

صدایت را نمی‌شنوم،

درست از همان روز که گفتی تنهایت نمی‌گذارم.

می‌نويسم شاید بخوانی

اما حالا دیگر خواندنت هم دردی را از من دوا نمی‌کند،

می‌دانی؛

روزها می‌گذرند

ماه ها می‌گذرند

و سال‌ها نیز خواهند گذشت

اما چيزی در من تغيير نمی‌کند.

هیچ چيز،

انگار كه چيزی را گم کرده باشم،

هر روز به دنبال‌اش می‌گردم.

نمی‌دانم گم کرده‌ام

یا جایی جا مانده است

یا شاید تو آن را با خود برده‌ای.

جایش خالی است