من كه چون ابر بهاري درد دل بسيار دارم
در كجاي شهر درد خويش را اظهار دارم
مي تراود واژه هابا ياد او در دفتر من
مي شود گلواژه عشقي كه در گفتار دارم
چون كه يادش مي كنم آتشفشاني ميشوم . آه
از فراقش در دل خود مجمري از نار دارم
عشق او گرديده آييني برايم . تا بداند
همچو حلاجي انالحق گو .سري بر دار دارم
با خيال سبز او با نغمه خواني . چون قناري
شاد بودم .غنچه نشكفته در گلزار دارم
گر چه خاموشم ولي در قلب من غوغاست بر پا
زخمه را مانم به سر دائم هواي تار دارم
مي دهم بر خاطراتش آب تا سبزش ببينم
پيچكي از عشق او را بر سر ديوار دارم
نذر كردم روز گيرم با اميد اينكه آيد
خود مرا بيند. دهاني بسته از افطار دارم
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)