منطقه جنوبی استان کرمان، سالهاست که داغ محرومیت بر سینه دارد.
این منطقه که از یک سو به هرمزگان و از سوی دیگر به سیستان و بلوچستان محدود شده است، از چنان محرومیتی رنج میبرد که گویا بسیاری از مسئولان نیز تا قبل از سفر به این منطقه باور نمیکردند که محرومیت و درگیر شدن در حصار بیتفاوتی و مرکز گرایی مسئولان تا این اندازه میتواند رمق را از دست و پای چند شهر و روستا ببرد. (اشاره به صحبتهای احمدی نژاد در اولین سفر به جنوب استان کرمان)
این منطقه اگرچه سالیانی است که آفتابش آتش است و بارانش سیل، اما خاک جیرفت و کهنوج و رودبار جنوب و اسلامآباد و قلعهگنج و… به مردمان خوب و خونگرمش همواره افتخار کرده است.
راستی مگر میشود این مردم دریا دل را دوست نداشت. آدمهای مهربانی که این همه شهید در دفاع مقدس هدیه کردند و بعد از آن هم این همه جوانانشان را در راه مبارزه با مواد مخدر و ناامنی در جنوب شرق کشور فدای راه ولایت کردند.
مهربان و سادهاند و فقط قرار گرفته در کنار بیتفاوتی ما و آنهایی که سفارش پیامبرمان این است که باید به امور تمام مسلمانان فکر کنید.
مردم جنوب استان من، نه پابرهنهاند نه نیازمند کمک و دلسوزی…
مردم خوب جنوب استان من فقط حقشان را به هر دلیلی نستاندهاند.
حقشان در های و هوی بسیاری از ما گم شده است و شاید بهتر باشد باور کنیم که برایشان بعد از این همه سال دیگر شاید اصلا رمقی هم نمانده است که بخواهند حقوق داده نشدهشان را استیفا کنند.
مردم خوب استان من حتی با اینکه در دولت اصولگرای نهم و دهم شاهد خدمترسانیهای فراوانی از سوی دولتیان بودند؛ اما گویا کارهای نکرده برای آنان هنوز زیاد است.
مردم جنوب استان کرمان، هیچ چیزی زیادتر از دیگران نمیخواهند.
آنها فقط مساوات میخواهند. آنها هم مثل من و تو میخواهند دیده شوند. میخواهند سالم باشند. آنها هم مثل هر کس دیگری دوست ندارند بچه کوچکشان به دلیل بیامکاناتی زود به زود مریض شود.
آنها هم مثل ما دلشان میگیرد وقتی میبینند یک کودک ابتداییترین وسایل مدرسه را هم ندارد و باید برای نداشتن حتی یک دفتر مشق جلوی معلمش گریه کند.
جنوب استان کرمان اصلا نیازمند دلسوزی نیست. آنطرفها آنقدر مرد پیدا میشود که کالاهای لوکس و امکانات گرانقیمت برایش، به پشیزی نیارزد.
جنوب استان کرمان، شهر شهسواری است. همان یلی که اسیر بود اما فریاد “مرگ بر صدام ضد اسلام”اش را به گوش جهان رساند.
جنوب استان شهر یوسف زادهایست که ۱۶ سال بیشتر نداشت اما با رفقای کم سن و سالش لطف صدام را هنگام اسارت به صورتش پرت کرد و میان مرگ و بازگشت به میهن، گزینه اول را انتخاب کرد و مهر خمینی را تا همیشه خرید.
و شهر بامری، بسیجی گمنامی است که در راه مبارزه با مواد مخدر به شهادت رسید.
جنوب استان کرمان که حالا باید طعم این همه محرومیت را بچشد، کربلای دلاوران گمنام نیروی انتظامی هم هست. که این همه سال، راه را بر اشرار بستهاند هر از گاهی یکی یکی شهید میشوند…
جنوب استان کرمان، با آن همه مردم سادهاش، ولی مهمان بزم نامردمیها است.
نیازی به دلسوزی نیست.
این درد و دل فقط به دنبال جستجوی مساوات است که گویا حق همه بود نه فقط یک عده خاص…؟!
“امروز حسین دفتر نداشت.
حسین دفترت کجاست؟
اجازه: خونه!
بدو بیارش بینم …؟!
حسین بعد از ساعتی اومد
با چشمای گریون
اجازه !!! اجازه!!!
دفتر ندارم…”
منبع عکسها و قصه حسین از وبلاگ “مهدی بهرامی” ، که در جنوب استان کرمان به معلمی مشغول است.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)