خطاب امام علیهالسلام به یارانش
</B>
امام علیهالسلام اصحاب خود را مخاطب قرار داد و فرمود: پایدارى كنید اى بزرگ زادگان! مرگ به مانند پلى است كه شما را از سختیها و دردهاى دنیا به سوى بهشت وسیع و نعمت دائم الهى عبور مىدهد، كدام یك از شما ترك زندان به امید آرمیدن در قصر را نمىپسندید؟! پدرم از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم برایم حدیث كرد كه فرمود: دنیا زندان مؤمن و بهشت كافر است و مرگ جسر مؤمن است به سوى بهشت و پل كافر است به سوى جحیم، نه به من دروغ گفته شده و نه من دروغ مىگویم.(167)
اصحاب امام حسین علیهالسلام در رفتن به سوى میدان و مبارزه و شهادت برابر آن حضرت بر یكدیگر سبقت مىگرفتند(168) و مبارزه سختى كردند تا این كه روز به نیمه رسید، حصین بن نمیر كه فرماندهى تیراندازان سپاه كوفه را بر عهده داشت چون مقاومت اصحاب امام را دید، به سپاه پانصد نفرى خود دستور داد تا یاران امام را تیرباران كنند.
روایت شده است كه آن بزرگوار با این كه تشنه بود یكصد و بیست نفر را كشت، آنگاه نزد پدر آمد در حالى كه زخمهاى زیادى برداشته بود و گفت: اى پدر! عطش مرا كشت و سنگینى سلاح مرا به زحمت انداخت، آیا جرعه آبى هست كه توان ادامه رزمیدن با دشمنان را پیدا كنم؟!
امام حسین علیهالسلام گریست و فرمود: وا غوثاه! اى پسر من! اندكى دیگر به مبارزه خود ادامه بده، دیرى نمىگذرد كه جد بزرگوارت رسول خدا را زیارت خواهى كرد و تو را از آبى سیراب كند كه دیگر هرگز احساس تشنگى نكنى.
در اثر این تیراندازى، تعداد دیگرى از اصحاب امام علیهالسلام مجروح و تعدادى از اسبها نیز از پاى درآمدند. چون تعداد یاران امام حسین علیهالسلام اندك بود لذا هر یك نفر از آنان كه به شهادت مىرسید، جاى خالى او در میانه اصحاب كاملا نمایان مىشد، ولى از سپاه دشمن به علت كثرت، هر تعدادى كه از آنها كشته مىشد، در ظاهر نقصانى پدید نمىآمد.(169)
امام حسین علیهالسلام روى به عمربن سعد كرد و گفت: براى آنچه كه امروز تو مشاهده مىكنى روزى خواهد بود كه تو را آزرده خواهد كرد.
سپس امام علیهالسلام دستش را به سوى آسمان بلند كرد و گفت: اى خدا! اهل عراق ما را فریفتند و با ما خدعه كردند و با برادرم حسن بن على كردند آنچه كردند؛ خدایا! شیرازه امور آنان را از هم بگسل.(170)
مبارزه یاران امام علیهالسلام
</B>
عمربن سعد چون دید كه او و یارانش توان مقاومت در مقابل امام علیهالسلام و اصحابش را ندارند، افرادش را فرستاد تا خیمهها را از جانب راست و چپ از جا بكنند تا بتوانند یاران امام را محاصره كنند. براى رویاروئى با این حلیه جنگى، اصحاب امام در گروههاى سه نفره و چهار نفره افراد دشمن را كه در حال كندن خیمهها و غارت كردن آنها بودند از دم تیر و شمشیر مىگذراندند و اسبهاى آنها را از پاى در مىآوردند، پس عمر بن سعد دستور داد تا خیمهها را بسوزانند!!(171)
امام فرمود بگذارید آنها را بسوزانند تا به دست خود راه عبور خود را بسته باشند. و همانگونه كه امام علیهالسلام پیشبینى فرمود، شد. (172)
حمله به خیام
سپاهیان تحت امر شمر، طبق دستور ابن سعد به آتش زدن خیمهها مشغول شدند و شمر به خیمه امام نزدیك شد و با نیزه به سوى خیمه اشاره رفت و فریاد زد: آتش بیآورید تا این خیمه را با كسانى كه در آن هستند بسوزانم .
اهل حرم در حالى كه فریاد مىزند، از خیمه بیرون ریختند، امام حسین علیهالسلام بر سر شمر فریاد زد: اى پسر ذى الجوشن! تو آتش طلب مىكنى كه خیمه مرا با اهلبیتم بسوزانى؟! خدا تو را در آتش عذاب خود بسوزاند.
حضرت علی اكبر همچنان مىرزمید تا این كه تعداد افرادى كه به دست او به هلاكت رسیدند به دویست نفر رسید. لشكریان عمر بن سعد از كشتن على بن الحسین پرهیز مىكردند، ولى مرة بن منقذ عبدى كه از دلاورى او به تنگ آمده بود گفت: گناه همه عرب بر گردن من اگر این جوان بر من بگذرد و من داغ او را بر دل پدرش ننشانم! پس على اكبر به او رسید در حالى كه بر آن سپاه حمله ور بود، مرة بن منقذ راه بر او گرفت و با نیزهاى او را از اسب بر زمین انداخت، آن گروه در اطراف او جمع شده و با شمشیر، پاره پارهاش كردند!
حمید بن مسلم كه در آنجا حضور داشت به شمر گفت: پناه مىبرم به خدا! آتش زدن خیمهها سزاوار نیست، آیا مىخواهى این كودكان معصوم و زنهاى بى پناه را در آتش بسوزانى و به دست خود اسباب عذاب ابدى خود را فراهم سازى؟! به خدا قسم كه اكتفا به كشتن مردان اینها، امیر تو را خوشحال مىكند! چه نیازى به كشتن كودكان و زنان است؟!
شمر پرسید: تو كیستى؟
حمید بن مسلم از بیم جان، خود را معرفى نكرد تا از گزند او در امان باشد.(173)
شبث بن ربعى به شمر گفت: تو را تا به این حد قسى القلب نمى شناختم و رفتارى از این زشتتر از تو ندیده بودم، آیا تصمیم دارى كه با زنان مقابله كنى و آنها را بترسانى؟!
در این هنگام شمر - لعنة الله علیه - باز گشت.(174)
ضحاك بن عبدالله(175)
او از قبیله همدان بود و در میان راه به امام حسین علیهالسلام و یارانش پیوست. چون یاران امام علیهالسلام شهید شدند و آن حضرت تنها ماند نزد امام آمد و گفت: من با شما بودم و مىخواستم تا وقتى كه اصحاب وفادارت به شهادت نرسیدهاند، از شما دفاع كنم، اكنون كه همه رفتند و شما تنها ماندهاید، من در خود قدرت دفاع از شما را نمىبینم، اجازه ده تا از راهى كه آمدهام بازگردم!!
امام علیهالسلام به او اجازه داد و او فرار را بر قرار ترجیح داد و جاسوسان عمر بن سعد راه را بر او گرفتند، و هنگامى كه او را شناختند رهایش كردند و او از كربلا رفت!(176)
توجیه احمقانه و اعتراف به شجاعت و بزرگوارى یاران امام
به یكى از كسانى كه در سپاه كوفه حضور داشت، گفته شد: واى بر تو! چرا تو فرزند پیغمبر را كشتى؟!
آن مرد گفت: دهانت خرد باد! تو اگر مىدیدى آنچه كه ما در كربلا دیدیم، تو هم همین كار را مىكردى! آنها دست به قبضه شمشیر مىبردند و مانند شیران غرنده به ما حمله مىكردند و خود را در دهان مرگ مىانداختند! امان قبول نمىكردند، رغبتى به مال و منال دنیا نداشتند! هیچ چیزى نمىتوانست در میان ایشان و مرگ فاصله بیندازد. اگر با آنها نمىجنگیدیم، همه ما را از دم شمشیر مىگذرانیدند، چگونه مىتوانستیم از جنگ كردن با آنها خودارى كنیم؟!!(177)
امام حسین علیهالسلام بر بالین على آمد و صورت بر صورتش نهاد و گفت: خدا بكشد گروهى كه تو را كشتند و گستاخى از حد گذراندند و حرمت رسول خدا را شكستند. پس از تو خاك بر سر دنیا!
ابن عماره از پدرش نقل مىكند كه: از حضرت صادق علیهالسلام سؤال كردم و گفتم: از اصحاب امام حسین علیهالسلام و اقدام آنها بر فداكارى و ایثار جان مرا آگاه كن.
آن حضرت فرمود: پرده و حجاب از برابر آنان برداشته شد و منازل خویش را در بهشت مشاهده كردند به طورى كه بر شهادت و كشته شدن شتاب مىكردند تا با حور معانقه نموده و به سوى جایگاه خود در بهشت بروند.(178)
این شاعر عرب، چه زیبا، حالات اصحاب امام را ترسیم كرده است:
جادوا بانفسهم فى حب سیدهمو الجود بالنفس اقصى غایة الجودالسابقون الى المكارم و العلى والحائزون غداً حیاض الكوثر لولا صوارمهم و وقع نبالهملم تسمع الاذان صوت مكبر(179) (180)؛ تاج بر سر بوالبشر خاك شهیدان توست این شهدا تا ابد فخر بنى آدمند خاك سر كوى تو زنده كند مرده را زانكه شهیدان آن جمله مسیحا دمند.
شهداى بنىهاشم
پس از این كه یاران امام علیهالسلام یكى پس از دیگرى به خدمت آن حضرت آمدند و اذن گرفتند و جانانه مبارزه كردند تا به فیض شهادت نائل آمدند، جز اهلبیت خاص آن حضرت، دیگر كسى براى دفاع از حریم حرمت امام علیهالسلام باقى نماند و نوبت فداكارى به اهلبیت رسید(181) ؛ اینك به شرح احوال و توصیف جانبازیهاى آنان مىپردازیم:
على بن الحسین علیهماالسلام
حضرت علىبن الحسین(على اكبر) در یازدهم ماه شعبان(182) سال سى و سوم هجرت متولد شد.(183) او از جد بزرگوارش على بن ابى طالب علیهالسلام حدیث نقل مىكرد، و ابن ادریس در «سرائر» به این مطلب اشاره نموده است. كنیه او ابوالحسن و ملقب به اكبر است زیرا او بر اساس روایات موثق بزرگترین فرزند امام حسین علیهالسلام بود.(184)
مادرش لیلا دختر ابى مرة بن عروة بن مسعود ثقفى است.(185) و از نظر وجاهت و تناسب اندام كسى همتاى حضرت على اكبر نبود.
در روز عاشورا به محض این كه از پدر اذن جنگیدن طلبید، امام علیهالسلام به او اجازه فرمود، پس نگاهى از سر مهر بر او انداخت و بعد سر خود را به زیر افكند و اشك در چشمان مباركش حلقه زد(186) و انگشت سبابه خود را به طرف آسمان بالا برد و گفت: خدایا! گواه باش جوانى را براى جنگ با كفار به میدان فرستادم كه از نظر جمال و كمال و خلق و خوى شبیهترین مردم به رسول تو بود و ما هر وقت كه مشتاق دیدار پیامبر تو مىشدیم، به صورت او نظر مىكردیم، خدایا! بركات زمین را از آنها دریغ كن و جمعیت آنها را پراكنده ساز و در میان آنها جدائى افكن و امراى آنها را هیچگاه از آنان راضى مگردان! كه اینان ما را دعوت كردند كه به یارى ما برخیزند و اكنون بر ما مىتازند و از كشتن ما ابائى ندارند.
پس به قاسم حمله كرد و ضربهاى بر فرق او زد كه به صورت بر زمین افتاد و فریاد بر آورد: یا عماه! پس حسین علیهالسلام با شتاب آمد و از میان صفوف گذشته تا بر بالین قاسم رسید و ضربهاى بر قاتل قاسم بن حسن زد، او دست خود را پیش آورد، دستش از مرفق جدا گردید و كمك طلبید، سپاه كوفه براى نجات او شتافتند و جنگ شدیدى در گرفت و سینه او در زیر سینه اسبان خرد شد. غبار، فضاى میدان را پر كرده بود، چون غبار نشست، امام حسین را دیدم كه بر سر قاسم ایستاده و قاسم پاهاى خود را بر زمین مىكشد. امام حسین علیهالسلام فرمود: چقدر بر عموى تو سخت است كه او را به كمك بخوانى و از دست او كارى بر نیاید و یا اگر كارى هم بتواند انجام دهد براى تو سودى نداشته باشد، از رحمت خدا دور باد قومى كه تو را كشتند.
سپس امام علیهالسلام رو به عمر بن سعد كرده، فریاد زد: خدا رحِم تو را قطع كند، و هیچ كار را بر تو مبارك نگرداند، و بر تو كسى را بگمارد كه بعد از من سر تو را در بستر از تن جدا كند، و رشته رحم تو را قطع كند كه تو قرابت من با رسول خدا را نادیده گرفتى؛ پس با آواز بلند این آیه را تلاوت كرد "ان الله اصطفى آدم و نوحاً و آل ابراهیم و آل عمران على العالیمن* ذریة بعضها من بعض و الله سمیع علیم."(187)
در این هنگام على اكبر خروشید و بر سپاه كوفه حمله كرد(188) در حالى كه این رجز مىخواند:
انا على بن حسین بن على نحن و بیت الله اولى بالنبى اطعنكم بالرمح حتى ینثنى اضربكم بالسیف احمى عن ابى ضرب غلام هاشمى علوى والله لا یحكم فینا ابن الدعى.(189)
و چندین بار بر سپاه دشمن تاخت و بسیارى از سپاهیان كوفه را كشت تا این كه دشمن از كثرت كشته شدگان به خروش آمد!
و روایت شده است كه آن بزرگوار با این كه تشنه بود یكصد و بیست نفر را كشت(190)، آنگاه نزد پدر آمد در حالى كه زخمهاى زیادى برداشته بود و گفت: اى پدر! عطش مرا كشت و سنگینى سلاح مرا به زحمت انداخت، آیا جرعه آبى هست كه توان ادامه رزمیدن با دشمنان را پیدا كنم؟!
امام حسین علیهالسلام گریست و فرمود: وا غوثاه! اى پسر من! اندكى دیگر به مبارزه خود ادامه بده، دیرى نمىگذرد كه جد بزرگوارت رسول خدا را زیارت خواهى كرد و تو را از آبى سیراب كند كه دیگر هرگز احساس تشنگى نكنى.
برخى از مورخان نوشتهاند(191) كه امام علیهالسلام به او فرمود: اى پسرم! زبان خود را نزدیك آر! و بعد زبان او را در دهان گرفت و مكید و انگشترى خود را به او داد و فرمود: آن را در دهان بگذار و به سوى دشمن بازگرد، امیدوارم كه هنوز روز به پایان نرسیده باشد كه جدت رسول خدا جامى به تو نوشانَد كه هرگز تشنه نگردى؛ پس به میدان بازگشت و این رجز را مىخواند:
الحرب قد بانت لها الحقایق و ظهرت من بعدها مصادق والله رب العرش لا نفارق جموعكم او تعمد البوارق.(192)
و همچنان مىرزمید تا این كه تعداد افرادى كه به دست او به هلاكت رسیدند به دویست نفر رسید.(193)
لشكریان عمر بن سعد از كشتن على بن الحسین پرهیز مىكردند، ولى مرة بن منقذ عبدى كه از دلاورى او به تنگ آمده بود گفت: گناه همه عرب بر گردن من اگر این جوان بر من بگذرد و من داغ او را بر دل پدرش ننشانم! پس على اكبر به او رسید در حالى كه بر آن سپاه حمله ور بود، مرة بن منقذ راه بر او گرفت و با نیزهاى او را از اسب بر زمین انداخت، آن گروه در اطراف او جمع شده و با شمشیر، پاره پارهاش كردند!(194)
از امام صادق علیهالسلام نقل شده است كه فرمود: عمویم عباس بن على داراى بصیرتى نافذ و ایمانى محكم و پایدار و در ركاب امام حسین علیهالسلام جهاد نمود و نیكو مبارزه كرد تا به شهادت رسید.
و بعضى نقل كردهاند كه مرة بن منقذ ابتدا به نیزه به پشت او زد و بعد با شمشیر ضربهاى به فرق آن بزرگوار وارد كرد كه فرق مباركش را شكافت و او دست به گردن اسب خود انداخت ولى اسب كه ظاهراً خون روى چشمانش را گرفته بود او را در میان سپاه دشمن برد و دشمن از هر طرف بر او تاخت و بدن مباركش را پاره پاره كرد(195)، كه در این هنگام فریاد زد: السلام علیك یا ابتاه، این جدم رسول خداست كه مرا سیراب كرد و او امشب در انتظار توست(196)، تو را سلام مىرساند و مىگوید: در آمدنت به نزد ما شتاب كن؛ سپس فریادى زد و به شهادت رسید.(197)
امام حسین علیهالسلام بر بالین على آمد و صورت بر صورتش نهاد و گفت: خدا بكشد گروهى كه تو را كشتند و گستاخى از حد گذراندند و حرمت رسول خدا را شكستند. پس از تو خاك بر سر دنیا!(198)
در این حال صداى گریه آن حضرت بلند شد به گونهاى كه كسى تا آن زمان صداى گریه او را نشنیده بود(199)، آنگاه سر على را بر دامان گرفت و در حالى كه خون از دندانهایش پاك مىكرد و بر صورتش بوسه مىزد گفت: فرزندم تو هم از محنت دنیا آسوده شدى و به سوى رحمت جاودانه حق رهسپار گشتى و پدرت پس از تو تنها مانده است، ولى به زودى به تو ملحق خواهد شد.(200)
در این هنگام زینب كبرى علیهاالسلام با شتاب از خیمه بیرون آمد در حالى كه فریاد مىزد: یا اخیاه! و ابن اخیاه و خود را بر روى على بن الحسین افكند. امام حسین علیهالسلام او را از روى كشته على اكبر برداشت و به خیمه باز گرداند و به جوانان دستور داد تا جسد على را از میدان بیرون برند و آنان پیكر على اكبر را در برابر خیمهاى كه در مقابل آن مبارزه مىكردند بر زمین نهادند.(201)
امام حسین علیهالسلام به خیمه بازگشت در حالى كه محزون بود، سكینه علیهاالسلام پیش آمد و از پدر سراغ برادرش را گرفت و امام خبر شهادت او را به دخترش داد، سكینه علیهاالسلام در حالى كه فریاد مىزد خواست از خیمه خارج شود، امام حسین علیهالسلام اجازه نداد و فرمود: اى سكینه! تقواى خدا پیشه كن و شكیبا باش.
سكینه گفت: اى پدر! چگونه صبر كند كسى كه برادرش را كشتهاند.(202) و (203)
خاندان عقیل بن ابى طالب
1 - عبدالله بن مسلم بن عقیل:او فرزند رقیه دختر امیرالمؤمنین علیهالسلام بود، و بعد از على بن الحسین به میدان آمد(204) در حالى كه رجز مىخواند مىگفت:
الیوم القى مسلماً و هو ابى وفتیة بادوا على دین النبى لیسوا كقوم عرفوا بالكذب لكن خیار و كرام النسب.(205)
نوشتهاند كه: طى سه حمله متوالى نود و هشت نفر از سپاه كوفه را به دوزخ فرستاد(206). مردى به نام عمرو بن صبیح تیرى به سوى او پرتاب كرد در حالى كه عبدالله بن مسلم(207) به طرف او مىتاخت و چون دید كه پیشانى او را نشانه گرفته است دست بر پیشانى خود گذاشت تا از اصابت تیر به پیشانى خود جلوگیرى كند ولى آن تیر دست او را به پیشانى دوخت و چون خواست دست خود را جدا كند نتوانست، در این حال عمرو بن صبیح نیزه خود را به قلب او فرو برد و او را به شهادت رسانید.(208) و (209)
2 - محمد بن مسلم بن عقیل: بعد از شهادت عبدالله بن مسلم بن عقیل، بنىهاشم و فرزندان ابى طالب به صورت هماهنگ بر سپاه كوفه حمله كردند(210) و امام حسین علیهالسلام فریاد زد: اى عموزادگان من! صبر و مقاومت پیشه خود سازید، و اى اهلبیت من! شكیبا باشید كه بعد از امروز دیگر هرگز روى سختى و مصیبت را نخواهید دید.(211) و (212)
نقل شده كه روزى على بن الحسین علیهالسلام به فرزند عباس علیهالسلام كه نامش عبیدالله بود نظر كرد و گریست سپس فرمود: هیچ روزى بر رسول خدا سختتر از روز جنگ احد كه حمزة بن عبدالمطلب شهید گردید و بعد از آن روز جنگ موته كه جعفر بن ابى طالب پسر عم او شهید گشت، نبود؛ و هیچ روزى همانند روز حسین نبود، سى هزار نفر گرد او جمع شدند كه خود را از این امت مىدانستند! و با خون حسین به خدا تقرب مىجستند! و حسین علیهالسلام آنها را موعظه فرمود ولى نپذیرفتند، تا او را به ستم شهید كردند.
و در این حمله بود كه محمد بن مسلم به روى زمین افتاد و او را ابو مرهم ازدى و لقیط بن ایاس جهنى به شهادت رساندند.(213)
3 - جعفر بن عقیل: مادر او حوصأ دختر عمرو بن عامر است. او به میدان آمد و شمشیر زنان مىگفت:
انا الغلام الا بطحى الطالبى من معشر فى هاشم و غالب فنحن حقا سادة الذوائبفینا حسین اطیب الاطائب.(214)
و پانزده نفر از سپاه كوفه را كشت و او را سرانجام مردى به نام بشر بن خوط به شهادت رساند.(215) و (216)
4 - عبدالرحمن بن عقیل:او به میدان آمد و رجز خواند و از لشكر دشمن هفده سواره را به دوزخ روانه كرد و شخصى به نام عثمان بن خالد جهنى او را به شهادت رساند.(217)
5 - عبدالله بن عقیل: به او عبدالله اكبر لقب داده بودند. به میدان آمده و مبارزه كرد و عاقبت به دست عثمان بن خالد و مردى از قبیله همدان شهید شد.(218)
6 - محمد بن ابى سعید بن عقیل:چون امام حسین علیهالسلام شهید شد، نوجوانى از خیمه بیرون آمد در حالى كه نگران و مضطرب بود و به طرف چپ و راست خود با دل نگرانى نگاه مىكرد، سوارى بر او حمله كرد و ضربهاى بر او وارد ساخت، از نام و نشانش پرسیدم، گفتند كه او محمد بن ابى سعید بن عقیل است، از نام و نشان آن سوار پرسیدم، گفتند: لقیط بن ایاس جهنى است.
هانى بن ثبیت حضرمى مىگوید: من در كربلا به هنگام كشته شدن امام حسین حضور داشتم، و ما ده نفر سواره بودیم و من دهمین آنها بودم كه اسبان را در میدان به جولان در آوردیم، ناگهان نوجوانى از اهلبیت حسین از خیمه بیرون آمد در حالى كه چوبى در دست و پیراهنى در بر داشته و به راست و چپ خود مىنگریست، در این هنگام سوارى به او نزدیك شد و بدن او را با شمشیر پاره كرد.
هشام كلبى، ناقل این خبر مىگوید: هانى بن ثبیت خود قاتل آن نوجوان بود ولى از ترس نام خود را ذكر نكرده است.(219)
خاندان جعفر بن ابى طالب
1- عون بن عبدالله بن جعفر: فرزند زینب كبرى عقیله بنىهاشم دختر على بن ابى طالب است.(220)
عبدالله بن جعفر دو فرزند خود را به نام عون و محمد نزد امام حسین علیهالسلام فرستاد و آن دو در وادى عقیق به امام علیهالسلام ملحق شدند.
عون بن عبدالله در روز عاشورا به میدان آمد و این رجز را مىخواند:
"ان تنكرونى فانا ابن جعفر شهید صدق فى الجنان ازهر یطیر فیها بجناح اخضر كفى بهذا شرفا فى المحشر." (221)
امام سجاد علیهالسلام فرمود: خدا عمویم عباس را رحمت كند! او خود را فداى برادرش حسین علیهالسلام نمود و ایثار كرد تا این كه هر دو دست او قطع شد و خداوند به او همانند جعفر طیار دو بال عطا فرمود كه در بهشت با فرشتگان پرواز كند. و فرمود: براى عباس نزد خداى متعال منزلت و درجهاى است كه تمام شهدا در قیامت به آن درجه و منزلت غبطه مىخورند.
و سه نفر از سواران سپاه دشمن و هجده نفر از پیادگان آنها را به قتل رساند، آنگاه عبدالله بن قطنه بر او حمله كرد و او را با شمشیر به شهادت رسانید.(222)
2- محمدبن عبدالله بن جعفر: فرزند خوصأ، دختر حفصه است. بعضى گفتهاند او قبل از برادرش عون به میدان آمد و این رجز را مىخواند:
اشكو الى الله من العدو انفعال قوم فى الردى عمیان قد بدلوا معالم القرآن و محكم التنزیل و التبیان.(223)
و ده نفر از آن گروه را كشت، سپس دشمن بر او حملهور شد و سرانجام او را شخصى به نام عامر بن نهشل تمیمى به شهادت رسانید.(224)
3- عبیدالله بن عبدالله بن جعفر:او نیز فرزند خوصأ دختر حفصه بود، و به یارى امام حسین علیهالسلام آمده بود كه به شهادت رسید.(225) و گفتهاند كه او را بشر بن حویطر قانصى به قتل رسانید.(226)
4- قاسم بن محمد بن جعفر بن ابى طالب: او همیشه ملازم پسر عمویش امام حسین علیهالسلام بود و هرگز از او مفارقت نمىكرد، امام علیهالسلام دختر عمویش امكلثوم كه دختر عبدالله بن جعفر و مادرش زینب كبرى بود به او تزویج نمود.
قاسم به همراه همسرش به كربلا آمد و بعد از عون بن عبدالله بن جعفر به میدان رفت و جمع كثیرى از دشمنان را كشت كه بعضى تعداد سوارگان از آنها را هشتاد نفر و از پیادگان را دوازده نفر ذكر كردهاند، تا آن كه جراحات زیادى برداشت، پس از هر سو بر او حملهور شدند و او را شهید كردند.(227)
فرزندان امام حسن علیهالسلام
- قاسم بن حسن: مادرش رملد نام داشت(228) و او نوجوانى بود كه هنوز به حد بلوغ نرسیده بود، وقتى براى اجازه میدان رفتن خدمت امام حسین علیهالسلام رسید، امام علیهالسلام نظر بر او افكند و دست بر گردن او انداخت و هر دو گریه كردند تا از حال رفتند، آنگاه براى مبارزه از امام اذن خواست ولى امام ابا كرد، قاسم به دست و پاى امام بوسه زد تا آن حضرت او را رخصت داد پس به میدان آمد در حالى كه اشكش بر گونههایش جارى بود و این رجز را مىخواند:
"ان تنكرونى فانا ابن الحسن سبط النبى المصطفى المؤتمن هذا حسین كالاسیر المرتهن بین اناس لا سقوا صوب المزن."(229)
نوشتهاند كه: صورت او همانند قرص ماه بود، پس جنگ شدیدى كرد و با همان كودكى سى و پنج نفر را به قتل رساند.
حمیدبن مسلم مىگوید: من در میان سپاه كوفه ایستاده بودم و به این نوجوان نظر مىكردم كه پیراهنى در بر و نعلینى بر پا داشت، پس بند یكى از آنها پاره شد و فراموش نمىكنم كه بند نعلین پاى چپ او بود، عمرو بن سعد ازدى به من گفت كه: من بر او حمله كنم.
به او گفتم: سبحان الله! چه منظورى دارى؟ به خدا قسم كه اگر او مرا بكشد من دست خود را به سوى او دراز نكنم، این گروه كه اطراف او را گرفتهاند او را بس است!
او گفت: من به او حمله خواهم كرد.
پس به قاسم حمله كرد و ضربهاى بر فرق او زد كه به صورت بر زمین افتاد و فریاد بر آورد: یا عماه! پس حسین علیهالسلام با شتاب آمد و از میان صفوف گذشته تا بر بالین قاسم رسید و ضربهاى بر قاتل قاسم بن حسن زد، او دست خود را پیش آورد، دستش از مرفق جدا گردید و كمك طلبید، سپاه كوفه براى نجات او شتافتند و جنگ شدیدى در گرفت و سینه او در زیر سینه اسبان خرد شد.(230) غبار، فضاى میدان را پر كرده بود، چون غبار نشست، امام حسین را دیدم كه بر سر قاسم ایستاده و قاسم پاهاى خود را بر زمین مىكشد. امام حسین علیهالسلام فرمود: چقدر بر عموى تو سخت است كه او را به كمك بخوانى و از دست او كارى بر نیاید و یا اگر كارى هم بتواند انجام دهد براى تو سودى نداشته باشد، از رحمت خدا دور باد قومى كه تو را كشتند.(231)
آنگاه امام حسین علیهالسلام قاسم را به سینه گرفت و او را از میدان بیرون برد.
حمیدبن مسلم مىگوید: من به پاهاى آن نوجوان نظر مىكردم و مىدیدم كه بر زمین كشیده مىشود و امام سینه خود را به سینه او چسبانیده بود، با خود گفتم: كه او را به كجا مىبرد؟ دیدم او را آورد و در كنار كشته فرزندش على بن الحسین و سایر شهداى خاندان خود قرار داد.(232)
و در «كفایة الطالب» آمده است: وقتى قاسم از روى اسب بر زمین افتاد و عمو را صدا زد، مادرش ایستاده بود و نظارهگر صحنه بود، و حسین علیهالسلام در حالى كه قاسم را به سینه گرفته بود این اشعار را مىخواند:
غریبون عن اوطانهم و دیار همتنوح علیهم فى البرارى و حوشها و كیف ولا تبكى العیون لمعشر سیوف الاعادى فى البرارى تنوشها بُدُورٌ توارى نُورها فتغیر تمحاسنها ترب الفلاه نعوشها.(233)
2- ابوبكر بن الحسن: او و برادرش قاسم از یك مادر و پدر بودند. از امام باقر علیهالسلام نقل است كه او را مردى به نام عقبة الغنوى به شهادت رسانید.(234)
3- عبدالله بن الحسن:در حالى كه سپاه كوفه امام علیهالسلام را محاصره كرده بود، عبدالله بن الحسن كه هنوز به حد بلوغ نرسیده بود مىخواست خود را شتابان به امام علیهالسلام برساند، زینب كبرى خواست او را از این عمل باز دارد ولى او مقاومت مىكرد و مىگفت: به خدا قسم كه از عمویم هرگز جدا نمىگردم. در این هنگام بحر بن كعب - و بعضى گفتهاند حرملة بن كاهل - با شمشیر به امام حسین علیهالسلام حمله كرد، عبدالله به او گفت: اى پسر زن بدكاره! مىخواهى عمویم را بكشى؟ و او شمشیر خود را به طرف آن كودك فرود آورد، عبدالله دست خو را سپر قرار داد و شمشیر، دست او را قطع كرده و آن را به پوست آویزان كرد، پس او فریاد مىزد: اى مادر!
عباس آخرین شهید از اصحاب امام حسین علیهالسلام بود، و بعد از او كودكانى از آل ابى طالب كه سلاح نداشتند شهید شدند.
امام حسین علیهالسلام آن كودك را در آغوش كشید و گفت: اى پسر برادر! در این سختى شكیبا باش و از خداى خود چشم نیكى دار تا تو را به پدران نیكوكارت ملحق كند.
حرملة بن كاهل تیرى به او زد در حالى كه در دامان امام قرار داشت و آن كودك به شهادت رسید.(235)
4- حسن بن الحسن:یكى دیگر از فرزندان امام مجتبى، حسن مثنى است، او روز عاشورا به میدان آمد و همانند دلیران رزمجو جنگید تا به زمین افتاد؛ هنگامى كه سپاه كوفه براى جدا كردن سرهاى شهدا آمدند، دیدند كه او هنوز زنده است و رمقى در او باقى است، اسمأ بن خارجه كه از خویشان مادرى او بود، وساطت كرد و او را با خود به كوفه برد و مداوا كرد تا زخمهاى تن او التیام یافت و بعد از كوفه به مدینه رفت.(236)
فرزندان امیر المؤمنین علیهالسلام
1- عبدالله بن على:مادر او فاطمه امالبنین است و هنگام شهادت امیرالمؤمنین علیهالسلام كودكى شش ساله بوده است. و در واقعه كربلا حدود 27 سال از عمرش مىگذشت. هنگامى كه اصحاب امام علیهالسلام و گروهى از اهلبیت او شهید شدند، عباس بن على علیهالسلام برادران خود را كه از مادر با او یكى بودند خواند و گفت: به میدان روید.
اولین آنها عبدالله بن على كه از عثمان و جعفر بزرگتر بود بپاخاست، ابوالفضل به او گفت: اى برادر! به میدان برو تا تو را كشته در راه خدا ببینم و تو فرزندى ندارى، پس او به میدان آمد و رجز مىخواند و شمشیر مىزد و مبارزه كرد تا آن كه مردى به نام هانى بن ثبیت بر او حمله كرد و با شمشیر ضربهاى بر سر او وارد كرد و او را شهید نمود.(237)
2- عثمان بن على: او بعد از برادرش عبدالله بن على به میدان رفت در حالى كه بیست و یك سال از عمر او مىگذشت.(238) و این رجز را مىخواند:
"انى انا عثمان ذو مفاخر شیخى على ذوالفعال الطاهر سنو النبى ذى الرشاد السائرما بین كل غائب و حاضر."(239)
خولى بن یزید تیرى بر او زد و او را به شهادت رسانید. و برخى نوشتهاند كه: در اثر آن تیر از اسب به روى زمین افتاد و مردى از قبیله بنى ابان بر او حمله كرد و او را شهید نمود و سر او را از بدن جدا كرد.(240)
3- جعفر بن على:او هنگام شهادت على علیهالسلام دو ساله بود و با برادرش امام حسن علیهالسلام دوازده سال و با برادرش امام حسین علیهالسلام بیست و یك سال زندگى كرد، و روایت شده است كه امیرالمؤمنین علیهالسلام او را به نام برادرش جعفر نامگذارى كرد به جهت علاقهاى كه به برادرش داشت. او نیز به میدان رفت و این رجز را مىخواند:
"انى انا جعفر ذو المعالى ابن على الخیر ذوالنوال ذاك الوصى ذو السنا و الوالى حسبى بعمى جعفر و الخال احمى حسینا ذى الندى المفضال." (241) و (242 )
و مبارزه كرد تا آن كه خولى بن یزید بر او حملهور گردید و او را به شهادت رسانید و بعضى قاتل او را هانى بن ثبیت ذكر كردهاند.(243)
پس مشك را به دندان گرفت، آنگاه تیرى بر مشك خورد و آبهاى آن فرو ریخت و تیر دیگرى بر سینه مباركش اصابت كرد، و بعضى گفتند تیر بر چشم حضرت نشست، و برخى نوشتهاند كه عمودى آهنین بر فرق مباركش زدند كه از اسب بر زمین افتاد و فریاد بر آورد و امام حسین علیهالسلام را صدا زد.
4- ابوبكر بن على: مورخان، نام او را ذكر نكردهاند و ابوبكر كنیه اوست، و مادر او لیلا دختر مسعود بن خالد است. او نیز به میدان آمد و رجز خواند و مبارزه كرد تا این كه به دست مردى از قبیله همدان شهید شد.(244)
5- محمد بن على: او محمد اصغر است و امیرالمؤمنین علیهالسلام فرزند دیگرى به نام محمد دارد كه از او بزرگتر بوده است لذا او را محمد اصغر مىگویند، مادر او ام ولد است. او را مردى از قبیله بنى ابان به شهادت رسانید.(245) بعضى مادر او را اسمأ بنت عمیس نوشتهاند.(246)
6- عباس الاصغر(247):از قاسم بن اسبغ مجاشعى نقل شده است كه گفت: وقتى كه سرهاى شهدا را وارد كوفه مىكردند سوارى را دیدم كه سر جوانى را كه محاسن نداشت به گردن اسب خود آویخته و صورت آن جوان مثل ماه شب چهارده مىدرخشید، وقتى كه اسب، سرش را به زیر مىبرد آن سر نازنین به زمین مىرسید، از آن سوار سؤال كردم كه این سر كدام مظلوم است كه به گردن اسب خود آویختهاى؟!
گفت: سر عباس بن على!
گفتم: تو كیستى؟
گفت: حرملة بن كاهل اسدى.
قاسم گفت: چند روزى نگذشت كه دیدم صورت حرمله سیاه شد.(248)
7- عباس بن على: او در سال بیست و شش هجرى متولد شد و مادر بزرگوار آن حضرت، ام البنین فاطمه دختر حزام بن خالد است.
على علیهالسلام به برادرش عقیل - كه عالم به انساب و اخبار عرب بود - فرموده بود: براى من زنى را كه فرزندانى شجاع بیاورد انتخاب كن. عقیل، فاطمه دختر حزام را معرفى كرد و گفت: در عرب شجاعتر از پدران او كسى را نمىشناسم . على علیهالسلام با او ازدواج كرد و اول فرزندى كه از امالبنین به دنیا آمد عباس علیهالسلام بود كه او را به سبب زیبائى سیما، قمر بنىهاشم لقب داده بودند و كنیه او ابوالفضل است، و پس از عباس از ام البنین سه فرزند به ترتیب عبدالله و عثمان و جعفر متولد شدند. عباس بن على چهارده سال با پدرش امیرالمؤمنین علیه السلام و مابقى عمر را در كنار دو برادرش زندگى كرد و هنگام شهادت سى و چهار سال از عمر شریفش گذشته بود. او در شجاعت بى نظیر بود و هنگامى كه بر اسب سوار مىشد پاى مباركش به زمین مىرسید.
از امام صادق علیهالسلام نقل شده است كه فرمود: عمویم عباس بن على داراى بصیرتى نافذ و ایمانى محكم و پایدار و در ركاب امام حسین علیهالسلام جهاد نمود و نیكو مبارزه كرد تا به شهادت رسید.(249)
و نقل شده كه روزى على بن الحسین علیهالسلام به فرزند عباس علیهالسلام كه نامش عبیدالله بود نظر كرد و گریست سپس فرمود: هیچ روزى بر رسول خدا سختتر از روز جنگ احد كه حمزة بن عبدالمطلب شهید گردید و بعد از آن روز جنگ موته كه جعفر بن ابى طالب پسر عم او شهید گشت، نبود؛ و هیچ روزى همانند روز حسین نبود، سى هزار نفر گرد او جمع شدند كه خود را از این امت مىدانستند! و با خون حسین به خدا تقرب مىجستند! و حسین علیهالسلام آنها را موعظه فرمود ولى نپذیرفتند، تا او را به ستم شهید كردند.
سپس امام سجاد علیهالسلام فرمود: خدا عمویم عباس را رحمت كند! او خود را فداى برادرش حسین علیهالسلام نمود و ایثار كرد تا این كه هر دو دست او قطع شد و خداوند به او همانند جعفر طیار دو بال عطا فرمود كه در بهشت با فرشتگان پرواز كند. و فرمود: براى عباس نزد خداى متعال منزلت و درجهاى است كه تمام شهدا در قیامت به آن درجه و منزلت غبطه مىخورند.(250)
امام حسین علیه السلام بر بالین عباس آمد و چون آن حال را دید فرمود: «الان انكسر ظهرى و قلّت حیلتى»؛ «الان كمرم شكست و راه چاره به رویم بسته شد.» و چون چشم تیر خورده و تن در خون طپیده عباس را بر روى زمین در كنار فرات دید خم شد و در كنار او نشست، زار زار گریست تا عباس جان سپرد، سپس او را به سوى خیمه برد.
عدهاى از تاریخ نویسان نوشتهاند: عباس چون تنهائى امام علیهالسلام را دید، نزد او آمد و گفت: آیا مرا رخصت مىدهى تا به میدان روم؟
امام حسین علیهالسلام گریه شدیدى كرد و آنگاه گفت: اى برادر! تو صاحب پرچم و علمدار من هستى.
عباس گفت: اى برادر! سینهام تنگ و از زندگى خسته شدهام و مىخواهم از این منافقان خونخواهى كنم.
امام حسین علیهالسلام فرمود: براى این كودكان كمى آب تهیه كن.
عباس به میدان آمد و سپاه كوفه را موعظه كرد و آنها را از عذاب خدا ترساند، ولى اثرى نكرد، پس بازگشت و ماجرا به برادر گفت، در آن هنگام بود كه فریاد العطش كودكان را شنید، پس بر مركب سوار شد و مشك و نیزه خود را برگرفت و آهنگ فرات نمود، چهار هزار نفر از سپاه دشمن كه بر فرات گمارده شده بودند او را احاطه كردند و او را هدف تیر قرار دادند، عباس آنها را پراكنده كرد و هشتاد نفر از آنان را كشت تا وارد فرات شد، و چون خواست مقدارى آب بنوشد یاد عطش حسین و اهلبیت و كودكان او را از نوشیدن آب بازداشت، پس آب را ریخت و به قولى این اشعار را خواند:
یا نفس من بعد الحسین هونى و بعده لا كنت ان تكونى هذا الحسین شارب المنونو تشربین بارد المعین.(251)
و مشك را از آب پر كرد و بر شانه راست خود انداخت و راهى خمیهها شد، لشكر كوفه راه را بر او بستند و از هر طرف او را محاصره نمودند، عباس با آنها پیكار مىكرد و این رجز را مىخواند:
"لا ارهب الموت اذا الموت زقى حتى اوارى فى المصالیت لقا نفسى لنفس المصطفى الطّهر وقاانى انا العباس اغدو بالسقا ولا اخاف الشر یوم الملنقى."(252)
تا این كه نوفل ارزق دست راست او را از بدن جدا كرد، آنگاه مشك را بر دوش چپ نهاد و پرچم را به دست چپ گرفت و این رجز را خواند:
"والله ان قطعتم یمینى انى احامى ابدا عن دینى و عن امام صادق الیقیننجل النّبى الطاهر الامین."(253)
دست چپ حضرت را نیز همان ملعون از مچ جدا كرد؛ و نیز نقل شده است كه در آن هنگام حكیم بن طفیل كه در پشت درخت خرما كمین كرده بود شمشیرى بر دست چپ او زد و آن را از بدن جدا كرد، آن حضرت پرچم را به سینه خود چسبانید و این رجز را خواند:
"یا نفس لا تخشى من الكفار و ابشرى برحمة الجبار مع النّبى السّید المختار قد قطعوا ببغیهم یسارى
فاصلهم یا رب حر النار."(254 )
پس مشك را به دندان گرفت، آنگاه تیرى بر مشك خورد و آبهاى آن فرو ریخت و تیر دیگرى بر سینه مباركش اصابت كرد، و بعضى گفتند تیر بر چشم حضرت نشست، و برخى نوشتهاند كه عمودى آهنین بر فرق مباركش زدند كه از اسب بر زمین افتاد و فریاد بر آورد و امام حسین علیهالسلام را صدا زد.
آن حضرت بر بالین عباس آمد و چون آن حال را دید فرمود: «الان انكسر ظهرى و قلّت حیلتى»؛ «الان كمرم شكست و راه چاره به رویم بسته شد.»(255) و چون چشم تیر خورده و تن در خون طپیده عباس را بر روى زمین در كنار فرات دید خم شد و در كنار او نشست، زار زار گریست تا عباس جان سپرد(256)، سپس او را به سوى خیمه برد.(257)
بعضى هم گفتهاند: امام حسین علیهالسلام بدن عباس را به جهت كثرت جراحات نتوانست از قتلگاهش به جائى كه اجساد شهدا در آنجا بود حمل كند.(258) و (259)
آنگاه امام حسین علیهالسلام بر دشمن حمله كرد و از طرف راست و چپ بر آنان شمشیر مىزد و آن سپاه از مقابلش مىگریختند و آن حضرت مىگفت: كجا فرار مىكنید؟ شما برادرم را كشتید! شما بازوى مرا شكستید! سپس به تنهائى به جایگاه اول خود باز مىگشت.
عباس آخرین شهید از اصحاب امام حسین علیهالسلام بود، و بعد از او كودكانى از آل ابى طالب كه سلاح نداشتند شهید شدند.(260)
در بعضى از كتب آمده است: هنگامى كه عباس و حبیب بن مظاهر شهید شدند اثر شكستگى در چهره امام حسین علیهالسلام ظاهر شد، پس با اندوه و غم نشست و اشكش بر صورت مباركش جارى شد.(261)
سكینه نزدیك آمد و از پدر سراغ عمویش عباس را گرفت، امام علیهالسلام خبر شهادتش را به او داد، در آن حال زینب فریاد بر آورد: و اخاه! وا عباساه! وا ضعیتنا بعدك!
در این زمان زنان حرم به گریه در آمدند، و امام حسین علیهالسلام گریست و فرمود: وا ضعیتنا بعدك!(262) وا انقطاع ظهراه، سپس این اشعار قرائت فرمود:
"اخى یا نور عینى یا شقیقى فَلى قد كنت كالركن الوثیق اَیا ابن ابى نصحت اخاك حتّى سقاك الله كأساً من رحیق اَیا قمراً منیراً كنت عونى على كل النوائب فى المضیق فبعدك لا تطیب لنا حیاة سنجمع فى الغداة على الحقیق اَلا للّه شكوائى و صبرى و ما القاه من ظمأٍ و ضیق."(263)
8 - محمد بن عباس بن على:ابن شهر آشوب در بیان شهداى بنىهاشم با امام حسین علیهالسلام ذكر كرده است كه: بعضى گفتهاند محمد بن عباس بن على بن ابى طالب نیز شهید شده است.(264)
آخرین لحظهها و كودك شیرخوار
</B>
امام علیهالسلام به خیمه آمد و فرزندش عبدالله را نزد وى آوردند، آن حضرت او را در دامان خود نشانید، در این اثنأ مردى از بنى اسد تیرى پرتاب كرد و آن طفل را شهید ساخت، پس امام علیهالسلام خون آن طفل را گرفت و چون دستش پر شد آن را روى زمین ریخت(265) و فرمود: پروردگارا!! اگر باران آسمان را از ما منع فرمودى خیر ما را در این خون قرار ده و انتقام ما را از این گروه ستمگر بگیر. آنگاه آن طفل را آورده و در كنار دیگر شهدا قرار داد.(266)
در نقل دیگرى آمده است كه: امام علیهالسلام مقابل خیمهها آمد و به زینب گفت: فرزند كوچكم را نزد من آرید تا با او وداع كنم، پس او را گرفته و صورتش را نزدیك آورد تا او را ببوسد، حرمة بن كاهل اسدى تیرى رها كرد و گلوى آن كودك را درید و او را قربانى كرد؛ و شاعر چه زیبا این مضمون را در قالب نظم عربى ریخته است:
"لله مفطور من الصبّر قلبه و لو كان من صمّ الصّفا لتفطّرا و مُنعطفٍ اهوى لتقبیل طفله فقبل منه قبله السّهم منحرا."(267)
پس امام علیهالسلام به زینب فرمود: كودك را بگیر، آنگاه دست خود را زیر خون گلوى او گرفت و چون دستش پر از خون شد به سوى آسمان پاشید و گفت: «هوّن علىّ ما نزل بى انّه بعین اللّه»؛ «چون خدا مىبیند آنچه كه از بلا بر من نازل شد، بلا بر من آسان گشت.»(268)
هشام بن محمد كلبى نقل كرده است كه: چون امام علیهالسلام سپاه كوفه را دید كه در ریختن خونش اصرار مىورزند، قرآن را گرفته و آن را باز كرد و روى سر نهاد و فریاد بر آورد: بین من و شما كتاب خدا و جدم محمد رسول اللّه، اى قوم! خون مرا به چه چیز حلال مىشمارید؟
در این حال امام حسین علیهالسلام نظر كرد و طفلى را دید كه از تشنگى مىگرید، او را روى دست گرفته و گفت: اى جماعت! اگر به من رحم نمىكنید پس به حال این كودك شیرخوار رحم آورید. در این اثنأ مردى از سپاه كوفه با تیرى آن كودك بیگناه را به قتل رساند. امام حسین علیهالسلام با مشاهده این احوال مىگریست و مىفرمود: «اللهم احكم بیننا و بین قوم دعونا لینصرونا فقتلونا»؛ «خداوندا! داورى كن در میان ما و اینان كه ما را دعوت كردند تا به یاریمان بشتابند ولى شمشیرهاى خود را به روى ما كشیدند.»
بعضى ذكر كردهاند كه ندائى در آسمان شنیده شد كه: اى حسین! كودك را به ما بسپار كه در بهشت براى او شیر دهندهاى هست.(269)
پس از این كه آن طفل شهید شد، امام حسین علیهالسلام با غلاف شمشیر نزدیك خیمه قبر كوچكى را حفر كرد و او را با همان حالت به خاك سپرد.(270)
و نقل شده است كه بر جنازه او نماز گزارد و او را به خون خود آغشته ساخت و بعد دفن نمود.(271)
نوزاد شهید
</B>
امام علیهالسلام در حالى كه بر اسب خود سوار و عازم میدان بود، كودكى را كه در همان ساعت متولد شده بود نزد آن حضرت آوردند، امام علیهالسلام در گوش فرزند خود اذان گفت و كام او را برداشت، در آن هنگام تیرى بر حلق آن طفل اصابت نموده و او را به شهادت رسانید. امام حسین علیهالسلام تیر را از حلقوم آن طفل بیرون كشید و كودك را به خونش آغشت و گفت: به خدا سوگند تو گرامىتر از ناقهاى (ناقه صالح) در پیشگاه خداى تعالى، و جد تو رسول خدا، گرامىتر از صالح پیغمبر است نزد خدا آنگاه جنازه خونآلود كودك را آورده و نزد سایر فرزندان و برادرزادگانش نهاد.(272)
تعداد شهداى اهل بیت علیهالسلام
اهل تاریخ در عدد شهداى اهلبیت اختلاف كردهاند كه به برخى از آن اقوال اشاره مىكنیم:
1- «17نفر» این تعداد از امام صادق علیهالسلام نقل شده است. در حدیثى آمده است كه آن حضرت فرمود: خونى است كه خدا آن را طلب خواهد كرد، آنان كه از اولاد فاطمه شهید شدند و مصیبتى همانند مصیبت حسین نیست كه با او هفده نفر از اهلبیت خود شهید شدند و در راه خدا صبر پیشه ساخته و خالصانه جان باختند.
و از محمدبن حنفیه نقل شده است كه: هفده نفر با حسین كشته گشتند كه همه آنها از فاطمه بنت اسد مادر امیرالمؤمنین علیهالسلام مىباشند.
در زیارات ناحیه نام هفده نفر شهید ذكر شده از اهلبیت، و شیخ مفید هم همین تعداد را ذكر كرده و شاید همین اقرب باشد.
2 - «16 نفر» این قول از حسن بصرى نقل شده است كه مىگوید: با حسین بن على شانزده نفر كشته شدند كه همانند و نظیرى در روى زمین نداشتند.
3 - «15 نفر» این تعداد را مغیرة بن نوفل در شعرى كه در مرثیه آنان سروده ذكر كرده است.
4 - «19 نفر»
5 - «20 نفر»
6 - «23 نفر»
7 - «27 نفر» از اولاد فاطمه بنت اسد.
8 - «78 نفر» این را نسّابه سید ابو محمد الحسین حسینى ذكر كرده و شاید تعداد تمام شهداى كربلا باشد نه شهداى اهلبیت.
9 - «30 نفر» كه در حدیث عبدالله بن سنان آمده است.
10 - «13 نفر» این را مسعودى در مروج الذهب ذكر كرده است.
11 - «14 نفر» این عدد را خوارزمى ذكر كرده.(273)
پینوشتها:
167- معانى الاخبار، 274.
168-مثیر الاحزان، 67.
169- ارشاد شیخ مفید 2/104.
170- طبقات ابن سعد، ترجمه امام حسین، 72.
171- از این نقل چنین بر مىآید كه برخى خیمههاى امام و یارانش را قبل از شهادت امام نیز به آتش كشیده و سوزاندهاند.
172- كامل ابن اثیر /4/69.
173- تاریخ طبرى 5/438.
174- البدایة و النهایة، 8/198.
175- این مرد از جمله كسانى است كه از سعادت شهادت محروم ماند و از امام اذن خواست و بازگشت و بعضى از وقایع را او نقل كرده است.
176- انساب الاشراف، 3/197.
177- شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحدید 3/263.
178- علل الشرایع 1/229.
179- «اینان در راه محبت امامشان از جان خود گذشتند و ایثار نقد جان بالاترین مرتبه جود و بخشش است. آنان كه به مكارم و مراتب عالیه پیشى گرفته، همانهایى هستند كه فردا از كوثر خواهند نوشید. اگر شمشیرها و تیرهاى آن رادمردان نبود، گوشها صداى اذان مؤذنین را نمىشنید.»
180- سفینة البحار، صحب.
181- ارشاد شیخ مفید، 2/106.
182- على الاكبر، مقرم 12.
183- على الاكبر، مقرم 12 به نقل از الحدائق الوردیة.
184- ابصار العین، 21.
185- ارشاد شیخ مفید 2/106 / كامل ابن اثیر 4/74.
186- نفس المهموم، 307.
187- سوره آل عمران: 33 و 34.
188- بحار الانوار، 45/42.
189- «من على پسر حسین فرزند على هستم، به خدا سوگند كه ما به رسول خدا از همه كس نزدیكتریم، آنقدر با نیزه بر شما زنم كه خم شود، از پدرم حمایت كنم و با شمشیر بر شما ضربتى فرود آورم، آنگونه كه از جوان هاشمى علوى زیبنده است، پسر زیاد را كجا رسد كه درباره ما حكم كند.»
190- در مناقب آمده است كه هفتاد نفر را به قتل رساند.
191- مقتل الحسین خوارزمى 2/31.
192- «جنگ است كه جوهر مردان را آشكار مىسازد، و درستى ادعاها پس از جنگ ظاهر مىشود، به خداى عرش سوگند كه از شما جدا نگردم مگر آن كه تیغهاى شما غلاف شود.»
193- نفس المهموم، 308.
194- ارشاد شیخ مفید، 2/106.
195- مقتل الحسین مقرم 259 / الدمعة الساكبة، 4/331.
196- ابصار العین، 23.
197- مقاتل الطالبیین، 116.
198- الملهوف، 48.
199- نفس المهموم، 311.
200- ذریعة النجاة، 128.
201- ارشاد شیخ مفید، 2/107.
202- الدمعة الساكبة، 4/332.
203- در كتب معتبره نصى بر این كه مادر على اكبر در كربلا حضور داشته و یا در آن زمان در قید حیات بوده است مشاهده نشد و محدث قمى مىگوید: من در مصادر نیافتم كه مادر على اكبر در كربلا حضور داشته است ولى بعضى گفتهاند كه او در واقعه كربلا حضور داشته است. (وسیلة الدارین، 294).
204- ابصار العین، 50.
205- «امروز پدرم مسلم را ملاقات خواهم كرد، با آن گروهى كه بر دین پیامبر خدایند. آنها همانند گروهى كه مشهور به دروغ هستند، نباشند، بلكه از خوبان و داراى نسب كریمند.»
206- وسیلة الدارین، 231.
207- بعضى براى مسلم بن عقیل دو فرزند ذكر كردهاند كه هر دو به نام عبدالله و هر دو در كربلا شهید شدند، كه مادر یكى از آنها رقیه دختر امیرالمؤمنین و مادر دیگرى كنیز بوده است. (وسیلْة الدارین، 231).
208- ارشاد شیخ مفید، 2/107.
209- نوشتهاند كه: مختار كسى را نزد زید بن رقاد فرستاد كه مدعى بود من تیرى به سوى جوانى انداختم كه دستش را به پیشانى گرفته بود و آن جوان عبدالله بن مسلم نام داشت و چون دستش را به پیشانیش دوختم، گفت: خدایا! اینان ما را كم به حساب آوردند و ما را خوار كردند، آنان را بكش همانگونه كه ما را كشتند؛ و من تیر دیگرى بر او زدم و بعد به نزدیك او آمدم در حالى كه او كشته شده بود خواستم تیرم را از پیشانیش بیرون بكشم، آن تیر را آنقدر تكان دادم تا بیرون كشیدم! ولى قسمت نصل نیزه (قسمت تیزى نیزه) در پیشانى او ماند!! اصحاب مختار او را به كیفر این عمل ننگین با تیر و سنگ زدند و چون بر زمین افتاد او را زنده زنده در آتش سوزاندند(كامل ابن اثیر 4/243)؛ بنابراین نقل محتمل است كه زیدبن رقاد قاتل عبدالله بن مسلم بوده است و احتمال دارد كه او یكى دیگر از شهدا را به این كیفیت به شهادت رسانیده است.
210- ابصار العین، 50.
211- «صبراً على الموت یا بنى عمومتى، صبراً یا اهل بیتى لا رایتم هوانا بعد هذا الیوم ابداً».
212- بحار الانوار، 45/36.
213- ابصار العین، 50.
214- «من غلام ابطحى طالبى از خاندان هاشم و غالب هستم، ما به تحقیق از بزرگان و سادات هستیم، و حسین در میان ما پاكیزهترین پاكیزگان است.»
215- ابصار العین، 51.
216- برخى گفتهاند: عبدالله بن عروه خثعمى ابتدا تیرى به او زد و آنگاه بشر بن خوط بسوى او رفت در حالى كه مادرش جلوى خیمه ایستاده بود و تماشا مىكرد، او را شهید كرد، و در زیارت ناحیه آمده است: «السلام على جعفر بن عقیل بن ابى طالب لعن الله قاتله و رامیه بشر بن خوط الهمدانى.»(وسیلة الدارین، 229).
217- مناقب ابن شهر آشوب، 4/105.
218- مقاتل الطالبیین، 93.
219- ابصار العین، 51.
220- مقاتل الطالبیین، 91.
221- «اگر مرا نمىشناسید، من پسر جعفر طیارم، شهید صدقى در بهشت است، كه با بالهاى سبز رنگش در بهشت پرواز مىكند، و این شرف در روز محشر كفایت مىكند.»
222- ابصار العین، 39.
223- به خدا شكایت مىكنم از تجاوز و افعال گروهى كه در پستى همانند كورانند، همانها كه معالم قرآن را دگرگون ساخته و محكمات تنزیل را جابجا كردند.» (وسیلة الدارین، 246).
224- ابصار العین، 40.
225- مقاتل الطالبیین، 92.
226- مناقب ابن شهر آشوب، 4/106.
227- تنقیح المقال، 2/24.
228- ابصار العین، 36.
229- «اگر مرا نمىشناسید من فرزند امام حسن هستم، كه او فرزند پیامبر خدا برگزیده و مؤتمن است. این حسین است كه همانند اسیر در میان گروهى است كه خدا آنها را از بارانش سیراب نكند.»
230- در این كه بدن قاسم زیر سم اسبان رفته و یا قاتل او، اختلاف است ولكن ظاهر عبارت شیخ مفید در ارشاد و دیگران این است كه بدن قاتل او زیر سم اسبان رفته است.
231- بحار الانوار، 45/34.
232- نفس المهموم، 323.
233- «از خانهها و اوطانشان دور افتادند، و وحوش در بیابانها بر آنها نوحه مىكند. چگونه چشمها نگرید بر گروهى كه شمشیرهاى دشمنان، آنان را در بر گرفته؟ ماههایى كه نور آنان خاموش و بدنهاى زیباى آنان را خاك بیابان دگرگون كرد.» (وسیلة الدارین، 252).
234- ابوالفرج، شهادت او را قبل از قاسم نوشته است ولى طبرى و جزرى و شیخ مفید شهادت این نوجوان را بعد از قاسم ذكر كردهاند. (نفس المهموم، 325).
235- الملهوف، 51.
236- حیاة الامام الحسین، 3/256.
237- ابصار العین، 34.
238- صاحب ابصار العین سن این نوجوان را بیست و سه سال ذكر كرده و این صحیحتر به نظر مىرسد زیرا برادرش جعفر از او كوچكتر بوده و او بیست و یك ساله بوده است.
239- «من عثمان صاحب مفاخر هستم، شیخم على صاحب كردار پاك است، برادر پیامبر صاحب استقامت و هدایت، میان هر غائب و حاضر است.»
240- نفس المهلوم، 327. از على علیهالسلام روایت شده كه: من این فرزندم را به نام برادرم عثمان بن مظعون نام نهادم.
241- «من جعفر صاحب مراتب هستم، فرزند على نیكو خصلت و صاحب كرم، او كه وصى پیامبر و داراى مرتبهاى بلند و والى است، عمویم جعفر مرا كافى است؛ حسین را حمایت مىكنم كه صاحب فضل و كرم است.»
242- مناقب ابن شهر آشوب، 4/107.
243- ابصار العین، 35.
244- مقاتل الطالبیین، 87.
245- مقاتل الطالبیین، 85.
246- تاریخ طبرى، 6/89.
247- بعضى احتمال دادهاند كه از فرزندان امیرالمؤمنین علیهالسلام دو نفر به نام عباس در كربلا شهید شدند: یكى عباس الاصغر است كه شب عاشورا به شهادت رسیده است كه مادر او صهبأ ثعلبیه است و دیگرى عباس الاكبر است كه روز عاشورا شهید شده است با سه برادر دیگرش كه مادرشان فاطمه ام البنین مىباشد. مقرم عباس الاصغر را از جمله اولاد على علیهالسلام ذكر كرده است كه او و عمر اطرف از یك مادر بودند به نام «صهبأ»، و نقل كرده كه این بزرگوار شب عاشورا براى آوردن آب به شریعه فرات رفت و در آنجا شهید گردید. (العباس مقرم 52/ وسیلة الدارین، 262).
248- تذكرة الخواص، 281.
249- عن ابى عبدالله الصادق علیهالسلام انه قال: «كان عمنا العباس بن على نافذ البصیرة، صلب الایمان، جاهد مع ابى عبدالله و ابلى بلأ حسنا و مضى شهیداً.»
250- ابصار العین، 25.
251- «اى نفس! زندگى بعد از حسین خوارى و ذلت است، و بعد از او نمانى تا این ذلت را ببینى؛ این حسین است كه شربت مرگ مىنوشد و تو آب سرد و گوارا مىنوشى؟!»
252- «از مرگ هرگز نمىهراسم چون فریاد زند، تا هنگام مقابله با شجاعان آنان را با شمشیر به زیر افكنم؛ من نفس خود را حافظ و نگهدارنده پسر پیامبر قرار دادهام؛ من عباسم كه سمت سقائى دارم، و در روز ملاقات بیم از مرگ ندارم.» (مناقب ابن شهر آشوب، 4/108).
253- «به خدا سوگند اگر دست راستم را جدا كردید، من همیشه حامى دینم خواهم بود، و حامى امامى كه در ایمانش صادق است، و فرزند پیامبر پاك و امین است».
254- «اى نفس! از كافران مهراس، و به رحمت خدا شاد باش با پیغمبر كه او مولاى برگزیده خداست، اینان به ستم دست چپم را قطع كردند، پروردگارا! آنها را به گرمى آتش بسوزان».
255- بحار الانوار، 45/42.
256- در بعضى از كتب آمده است: امام حسین علیهالسلام سر عباس را در دامان گرفت و خون از چشمانش پاك كرد و او را دید كه مىگرید، فرمود: برادر از چه مىگریى؟ ابوالفضل علیهالسلام عرض كرد: چگونه نگریم اى برادر واى نور چشمم؟! و حسین علیهالسلام نشسته بود كه عباس فریادى زد و روح پاكش به ملكوت اعلى پیوست، حسین علیهالسلام فریاد بر آورد: وا اخاه وا عباساه. (وسیلة الدارین، 274).
257- بحارالانوار 45/41 / ابصار العین، 40.
258- الدمعة الساكبة، 4/324.
259- قاسم بن اصبغ مىگوید: مردى از قبیله بنى ابان را دیدم كه چهرهاش سیاه شد بود و قبلاً او را دیده بودم كه روئى سپید و صورتى جمیل داشت، از علت تغییر چهرهاش جویا شدم؟ او گفت كه: در كربلا مردى قوى و زیبا چهره را كشتم كه میان چشمانش اثر سجده نمایان بود، از آن زمان هر شب چون به خواب مىروم نزد من آمده و مرا به سوى جهنم مىكشاند و من فریاد مىزنم و افراد قبیله من شب هنگام فریادم را مىشنوند.
قاسم بن اصبغ مىگوید: این خبر در همه جا منشر شد تا زنى از همسایگان او گفت: فریاد او شبها خواب از چشم ما ربوده است، من با گروهى نزد همسر آن مرد رفته و ماجرا را از او جویا شدیم؟ او گفت: آرى مطلب همانگونه است كه خود او گفته است.
قاسم بن اصخ مىگوید: آن دلاور خوش سیمایى كه به دست این نابكار به شهادت رسید، حضرت عباس بن على(ع) بوده است. (ابصار العین /32).
260- ابصار العین، 30.
261- ذریعة النجاة، 125.
262- مقتل الحسین مقرم 270.
263- «برادرم اى نور چشم و پاره تنم! تو براى من همانند ركنى مطمئن بودى؛ اى پسر پدرم! خالصانه رزمیدى تا از پیمانهاى كه در آن رحیق بهشتى است نوشیدى؛ اى ماه منیر من! تو كمكم بودى در تمام مصائب و سختیها؛ بعد از تو زندگى براى ما تلخ است، فردا من و تو در كنار همدیگر خواهیم بود؛ بدان كه به خدا شكایت و براى او صبر مىكنم، و از تشنگى و سختى كه دیدم به او پناه مىبرم.»(وسیلة الدارین 273).
264- مناقب ابن شهر آشوب 4/112.
265- در روایت دیگرى آمده است امام آن خونها را به طرف آسمان ریخت و قطرهاى از خون به زمین باز نگشت. (ابصار العین، 24).
266- ارشاد شیخ مفید، 2/108.
267- «مر خداى راست دلى را كه از صبر پاره شده، كه اگر همانند سنگ بود پاره مىشد؛ براى بوسیدن طفل خود خم شد اما تیر پیش از او گلوى او را بوسه داد.»
268- نفس المهموم، 349.
269- تذكرة الخواص، 143.
270- ابصار العین، 24.
271- نفس المهموم، 351 / مقتل الحسین مقرم 273.
272- تاریخ یعقوبى 2/245. 273- حیاة الامام الحسین 3/309.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)