فصل 5
چشمهايم را كه باز كردم حس قشنگي توي دلم دويد. يك جور خنكي بعد از هرم افتاب. پنجره را باز كردم. هنوز افتاب سرنزده بود. از ان روزهايي بود كه دلم مي خواست پا برهنه روي خاك باغچه بايستم و نماز بخوانم. از ان روزهايي كه ياس هر چه زور مي زد راهي به دلم پيدا كند، حريف نمي شد.
بارها از خودم پرسيده بودم:
«چطور ميشه ادم اين حالي رو كه يك لحظه از ذهنش عبور مي كنه توي خودش ادامه بده و نذاره از دست بره.»
ولي هر چه بيشتر توي ذهنم كاوش مي كردم، كمتر به نتيجه مي رسيدم و كم كم ياد مي گرفتم اين جور حس ها هر چه عميقتر باشند كمتر دوام مي اورند.
سه سال از ازدواج من و محمود مي گذشت. در اين مدت ياد گرفته بودم كه ديگر چيزي از او طلب نكنم و سر به سرش نگذارم. و همين كه مثل اوايلف چندان بهانه نمي گرفت و كاري به كارم نداشت. خدا را شكر مي كردم. من هم به اخلاقش عادت كرده بودم و مثل سابق از او نمي ترسيدم و مهمتر از همه اين كه حساسيت هايش را كه چندان هم كم نبود مي شناختم و روي انها انگشت نمي گذاشتم.
بهار بود و هوا محشر. شاخه اي از گل باغچه چيدم و وسط ميز صبحانه گذاشتم. انگار مي خواهم از عزيزترين انسان زندگيم پذيرايي كنم همه چيز را با نهايت سليقه روي ميز چيدم.
محمود با صداي زنگ ساعت بيدار شد و چند دقيقه بعد طبق معمول صداي ماشين ريش تراشي امد. به قدري همه كارهايش را يكنواخت و بدون تغيير انجام ميداد كه من بعد از اين سه سال دقيقا مي دانستم هر كاري را چه موقع انجام ميدهد. ابروهاي درهم كشيده و چهره عبوس و لبهاي اويخته چيزي نبود كه او بتواند به ماشين ريش تراشي بسپارد و بيايد. اينها همه جزيي از صورتش شده بودند و او نمي توانست انها را دور بريزد.
با خوشحالي گفتم:
_سلام صبح بخير. اگه بدوني چه هواييه!
_اره ديدم كله صبح پنجره رو باز كردي. فكر نمي كني ادم سرما مي خوره؟
عذرخواهانه گفتم:
_معذرت مي خوام حواسم نبود.
از زير عينك چپ چپ نگاهم كرد و گفت:
_حواست به چي هست كه به اين باشه؟
در لحنش چيزي بيشتر از شماتت و انتقاد هميشگي بود. دلم فرو ريخت و با اضطراب پرسيدم:
_چيزي شده؟
سكوت كرد و قاشق را در فنجان چاي گرداند. صداي خوردن قاشق به لبه فنجان توي سرم مثل بمب صدا مي داد. دلم بدجور شور ميزد و متوجه نبودم كه صدايم بلند شده:
_ازت پرسيدم چيزي شده؟
_هوار نزن. فكر كردي اينجا مي تينگ سياسيه؟
سر جايم نشستم و با دلهره به او زل زدم. زير لبي گفت:
_ديروز پدرت زنگ زد اداره و گفت بهت بگم يه سري بري خونه تون.
بغض توي گلويم گره خورد و سرم را پايين انداختم. بعد براي اينكه محمود متوجه ناراحتيم نشود، از جا بلند شدم و سرم را به شستن فنجانم گرم كردم. بعد انگار كس ديگري از حنجره من حرف بزند گفتم:
_سه ساله كه هر وقت خواستم برم اونجا تو گفتي نرو و اونا گفتن نيا. حالا يك دفعه چي شده كه طرفين به توافق رسيدين؟
با لحني عصبي گفت:
_من در مورد هيچ چيز با هيچ كس به توافق نرسيده ام و هنوز هم فكر مي كنم معاشرت با خانواده تو در شان من نيست ولي پدرت مي گفت حال مادرت خوب نيست و من فكر مي كنم به خاطر جلوگيري از مسايل بعدي بهتره بهش سر بزني.
با نگرني نگاهش كردم و گفتم:
_مامان هميشه فشار خون داشت. اين كه چيز تازه اي نيست و هيچ وقت هم به خاطرش منو نمي خواستن. موضوع بايد جدي تر از اين حرفا باشه.
محمود صندلي را با سرو صدا عقب كشيد و از جا بلند شد و همين طور كه به طرف اتاق مي رفت تا لباسش را عوض كند گفت:
_موضوع فشار خون نيست. گمونم سكته كرده.
انگار همه خون بدنم را به يكباره كشيدند. فنجان از دستم رها شد و در دستشويي افتاد. صندلي را به زور جلو كشيدم و روي ان نشستم و سرم را ميان دستهايم گرفتم. حساب همه جا را كرده بودم جز اين يكي را. بي اختيار اشكم سرازير شد و هق هق گريه را سر دادم.
محمود همين طور كه داشت به طرف در مي رفت گفت:
_همين جور اونجا نشستي به سوگواري. پاشو برو بهش يه سر بزن تا قضيه بيخ پيدا نكرده.
با عصبانيت فرياد زدم:
_از سكته هم بالاتر داريم؟ بيخ پيدا كردن يعني چي؟
_بيخود هوار نزن. فعلا كه چيزي نشده. تازه اگه مادرت بميره هيچ اتفاق جديدي نيفتاده. روزي صد هزارتا توي اين كره خاكي به دنيا ميان و روزي صد هزارتا هم مي ميرن. اب از اب هم تكون نمي خوره.
و در را باز كرد تا بيرون برود. فرياد زدم:
_خيلي دلم مي خواد ببينم واسه عزيزان خودتم از اين ماده تبصره ها صادر مي كني.
سرش را تو اورد و گفت:
_واسه اونا هم از اين ماده تبصره ها صادر كردم. تو نبودي ببيني.
_واسه خودت چي؟
_بذار پيش بياد تا بگم.
_انشالله.
دلم داشت مي تركيد. بي رحم! بي عاطفه! من كه توقع همدلي و همراهي از او نداشتم. اما دلم هم نمي خواست نمك روي زخمم بپاشد. با چشم گريان از جا بلند شدم و مانتويم را پوشيدم و راه افتادم.
در تمام طول راه دلم به هزار راه مي رفت و قيافه معصوم ريحانه كه حالا براي خودش خانمي شده بود و به مدرسه مي رفت، لحظه اي از جلوي چشمام محو نمي شد.
***********
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)