به سند معتبر منقول است كه از حضرت امام رضا عليه السلام پرسيدند: به چه علت خدا فرعون را غرق كرد و حال آنكه او ايمان آورد و اقرار به يگانگى خدا كرد؟
فرمود: براى آنكه ايمان آورد در وقتى كه عذاب خدا را ديد، و در آن وقت ايمان مقبول نيست و حكم خدا چنين است در گذشتگان و آيندگان ، چنانچه از احوال پيشينيان در قرآن مجيد نقل فرموده است : ((چون عذاب ما را ديدند گفتند: ايمان آورديم به خداوند يگانه و كافر شديم به آنچه شريك او مى گردانيديم ، پس نفع نكرد ايشان را ايمانشان چون عذاب ما را ديدند)).(334) و از احوال آينده فرموده است : ((روزى كه بيايد بعضى از آيات پروردگار تو، نفع نمى كند نفسى را ايمان او كه پيشتر ايمان نياورده باشد يا در ايمانش كار خيرى نكرده باشد)).(335)
و همچنين فرعون چون در هنگام نزول عذاب ايمان آورد، خدا ايمانش را قبول نكرد و فرمود كه : ((امروز بدن تو را بر بلندى خواهم افكند تا آيتى باشد براى آنها كه بعد از تو مى مانند)).(336) فرعون از سر تا به پايش در ميان آهن غرق شده بود، چون غرق شد خدا بدنش را بر زمين بلندى انداخت كه علامتى باشد براى هر كه او را ببيند كه با آن سنگينى آهن كه بايست به آب فرو رود و بر بالاى آب نيايد، به قدرت خدا بر بلندى افتاد، پس اين آيتى و علامتى بود براى مردم . و علت ديگر براى غرق شدن فرعون آن بود كه : چون غرق او را دريافت ، استغاثه به موسى كرد و استغاثه به حق تعالى نكرد، پس حق تعالى وحى كرد به موسى : براى آن به فرياد فرعون نرسيدى كه او را نيافريده بودى ! اگر استغاثه به من مى كرد هر آينه به فرياد او مى رسيدم .(337)
مؤ لف گويد: علتى كه در اين احاديث معتبره مذكور است براى عدم قبول توبه فرعون ، اظهر وجوهى است كه مفسران ذكر كرده و گفته اند كه چون به حد الجاء و اضطرار رسيده بود تكليف از او ساقط شد، به اين سبب توبه او مقبول نشد؛ و بعضى گفته اند كه اين كلمه را به اخلاص نگفت ، بلكه غرض او حيله بود كه از اين مهلكه نجات يابد و باز بر طغيانش باقى باشد؛ و بعضى گفته اند اقرار به توحيد تنها كرد و اقرار به پيغمبرى موسى عليه السلام نيز مى بايست بكند تا مسلمان باشد. و وجوه ديگر نيز گفته اند كه ذكر آنها بى فايده است .(338)
در تفسير امام حسن عسكرى عليه السلام مذكور است در تفسير قول حق تعالى و اذ فرقنا بكم البحر فانجيناكم و اغرقنا آل فرعون و انتم تنظرون .(339) امام عليه السلام فرمود: حق تعالى مى فرمايد: ((ياد كنيد وقتى را كه گردانيديم آب دريا را فرقه ها كه بعضى از بعضى جدا بود، پس نجات داديم شما را در آنجا و غرق كرديم فرعون و قومش را، و شما نظر مى كرديد بسوى ايشان و ايشان غرق مى شدند)) اين در وقتى بود كه موسى عليه السلام به دريا رسيد، حق تعالى وحى نمود بسوى او كه : بگو بنى اسرائيل را كه تازه كنند توحيد مرا و بگذرانند در خاطر خود ياد محمد صلى الله عليه و آله و سلم را كه بهترين بندگان من است ، و اعاده كنند بر جانهاى خود ولايت على عليه السلام برادر محمد صلى الله عليه و آله و سلم و آل طيبين او را عليهم السلام و بگويند: خداوندا! بجاه و منزلت ايشان نزد تو سوگند مى دهيم كه ما را بر روى اين آب بگذرانى ! اگر چنين كنيد خدا آب را براى شما مانند زمين سخت خواهد كرد تا بر روى آن بگذريد.
بنى اسرائيل گفتند: هميشه بر ما چيزى چند وارد مى سازى كه ما نمى خواهيم ، ما از فرعون از ترس مرگ گريختيم و تو مى گوئى اين كلمات را بگوئيد و بر اين درياى بى پايان قدم بگذاريد و برويد! نمى دانيم كه اگر چنين كنيم چه بر سر ما خواهد آمد؟!
پس كالب بن يوفنا(340) به نزد موسى عليه السلام آمد و بر اسبى سوار بود، و آن خليجى كه مى خواستند از آن عبور نماينند چهار فرسخ بود، گفت : اى پيغمبر خدا! آيا خدا تو را امر كرده است كه ما اين كلمات را بگوئيم و داخل اين آب شويم ؟
موسى عليه السلام گفت : بلى .
گفت : تو امر مى كنى كه چنين بكنيم ؟
فرمود: بلى .
پس ايستاد و توحيد خدا را بر خود تازه نمود و پيغمبرى محمد صلى الله عليه و آله و سلم و ولايت على عليه السلام و آل طيبين ايشان را در خاطر گذرانيد چنانچه ماءمور شده بود و گفت : خدايا بجاه ايشان سوگند مى دهم كه مرا از روى اين آب بگذرانى . و اسب خود را بر روى آب راند، ناگاه آب دريا در زير پاى اسب او مانند زمين نرم شد تا به آخر خليج رسيد، و باز اسب را تاخت و برگشت و رو به بنى اسرائيل كرد و گفت : اطاعت كنيد موسى را كه نيست اين دعا مگر كليد درهاى بهشت و قفل درهاى جهنم و سبب نازل شدن روزى ها و جلب كننده رضاى خداوند مهيمن آفريننده بر بندگان و كنيزان خدا.
پس بنى اسرائيل ابا كردند و گفتند: ما نمى رويم مگر بر روى زمين .
پس خدا وحى فرستاد بسوى موسى كه : بزن عصاى خود را به دريا و بگو: خداوندا! بجاه محمد و آل طيبين او كه دريا را براى ما بشكافى .
چون اين گفت دريا شكافته شد و زمين دريا تا آخر خليج پيدا شد و گفت : داخل شويد.
گفتند: زمين دريا گل دارد و مى ترسيم كه در ميان گل فرو رويم .
خدا وحى فرستاد بسوى موسى كه بگو: خداوندا! بجاه محمد و آل طيبين او سوگند مى دهم زمين دريا را خشك نمائى .
چون اين بگفت خدا باد صبا را فرستاد تا زمين دريا را خشك كرد! موسى عليه السلام گفت : داخل شويد.
گفتند: اى پيغمبر خدا! ما دوازده سبطيم فرزند دوازده پدر، اگر از يك راه داخل دريا شويم هر سبطى خواهند خواست كه بر اسباط ديگر پيشى بگيرند و ايمن نيستيم از آنكه فتنه و نزاعى در ميان ما حادث شود، اگر هر سبطى به يك راه جدائى برويم از فتنه ايمن خواهيم بود.
پس خدا موسى عليه السلام را امر فرمود كه در دوازده موضع دريا عصا بزند و بگويد: بجاه محمد و آل طيبين او سؤ ال مى كنم كه زمين دريا را براى ما ظاهر گردانى و الم ما را از ما دور نمائى . پس دوازده راه بهم رسيد و باد صبا همه را خشكانيد.
موسى عليه السلام فرمود: داخل شويد.
گفتند: هر سبطى از ما به راهى مى روندن و هر يك نخواهند دانست كه چه بر سر ديگران مى آيد.
پس موسى عليه السلام زد عصا را به كوههاى آب كه در بين راهها به امر الهى ايستاده بود و گفت : خداوندا! بجاه محمد و آل طيبين او سؤ ال مى كنم كه طاقها در ميان اين آبها بهم رسد تا يكديگر را ببينند.
پس طاقهاى گشاده در ميان آبها بهم رسيد كه يكديگر را توانند ديد. چون همه داخل دريا شدند، فرعون و قوم او به كنار آب رسيدند و داخل دريا شدند، چون آخرشان داخل دريا شد و اول ايشان خواستند كه از آب بيرون روند، حق تعالى دريا را امر نمود كه بر آنها ريخت و هموار شد و همگى هلاك شدند، اصحاب موسى ايشان را مى ديدند كه چگونه غرق شدند، پس حق تعالى خطاب فرمود به بنى اسرائيل كه در زمان حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم بودند: هرگاه خدا اين نعمتها را بر پدران شما تمام نمود از براى كرامت محمد صلى الله عليه و آله و سلم و آل طيبين او بود، پس اكنون كه شما ايشان را ديده ايد چرا ايمان نمى آوريد؟(341)
فـصـلچـهـارم : در بـيـان بـعـضـى از فـضـائل و احـوال آسـيـه زوجـه فـرعـون و مـؤ من آل فرعون ، رضى الله عنهما است
حق تعالى در سوره مؤ من فرموده است : ((بتحقيق كه فرستاديم موسى را با معجزات خود و حجتى ظاهر بسوى فرعون و هامان و قارون ، پس گفتند: ساحرى است كذاب ؛ پس چون بسوى ايشان آمد با حق از جانب ما، گفتند: بكشيد پسران آنها را كه ايمان آوردند به او و زنده بگذاريد زنانشان را، و نيست كيد كافران مگر در گمراهى . و گفت فرعون : بگذاريد مرا تا بكشم موسى را و او بخواند خداى خود را، بدرستى كه من مى ترسم كه او دين شما را بدل كند يا در زمين فساد را ظاهر نمايد. و گفت مرد مؤ منى از آل فرعون كه ايمان خود را پنهان مى داشت : آيا مى كشيد مردى را به سبب آنكه مى گويد: پروردگار من خداوند عالميان است و حال آنكه آمده است بسوى شما با معجزات ظاهره از جانب پروردگار شما؟! اگر دروغ بگويد ضرر دروغ به او عايد مى شود، و اگر راست گويد به شما خواهد رسيد اقلا بعضى از آن نيكيها كه شما را وعده مى دهد، بدرستى كه خدا هدايت نمى كند كسى را كه اسراف كننده در گناه و بسيار دروغگو باشد.اى قوم من ! امروز ملك و پادشاهى از شما است و غالب گرديده ايد در زمين مصر، پس كى يارى مى كند ما را از عذاب خدا اگر بيايد بسوى ما؟!
فرعون گفت : نمى نمايم به شما مگر آنچه را كه خود مى بينم ، و هدايت نمى كنم شما را مگر به راه رشد و صلاح ! او گفت آن كسى كه ايمان آورده بود: اى قوم من ! بدرستى كه من مى ترسم بر شما مثل روز آن جماعتى كه در پيش تكذيب پيغمبران كردند و عذاب بر ايشان نازل شد مثل عذاب قوم نوح و عاد و ثمود و جمعى كه بعد از ايشان بودند، خدا نمى خواهد ظلمى براى بندگان خود.اى قوم ! من مى ترسم بر شما از روز قيامت ، روزى كه پشت كنيد از آن بسوى جهنم و نباشد شما را كسى كه از عذاب خدا نگاهدارد، و كسى را كه خدا واگذاشت او را هدايت كننده نيست . بتحقيق كه آمد يوسف عليه السلام پيشتر بسوى شما با معجزات و حجتهاى واضح ، و پيوسته شك مى كرديد در آنچه او آورده بود از براى شما، تا چون از دنيا رفت گفتيد كه خدا بعد از او هرگز پيغمبرى نخواهد فرستاد، چنين خدا گمراه مى كند كسى را كه بسيار گمراه كننده و شك آورنده است )).(342)
((و گفت آن كه ايمان آورده بود: اى قوم من ! مرا متابعت كنيد تا هدايت كنم شما را به راه خير و صلاح ؛ اى قوم من ! نيست اين زندگانى دنيا مگر تمتعى اندك ، بدرستى كه آخرت ، خانه قرار و دوام است ؛ اى قوم من ! چرا من شما را مى خوانم به راه نجات و شما مرا مى خوانيد بسوى جهنم ! و مرا مى خوانيد كه كافر شوم به خدا و شريك گردانم به او چيزى را كه علمى به او ندارم ، و من مى خوانم شما را بسوى خداوند عزيز آمرزنده ، و آنچه شما مرا بسوى آنها مى خوانيد ايشان را دعوت حقى نيست ، بدرستى كه بازگشت ما همه بسوى خداست ، بدرستى كه بسيار نافرمانى كنندگان اصحاب آتش جهنمند، و بزودى ياد خواهيد كرد آنچه من به شما مى گويم و تفويض مى كنم و مى گذارم كار خود را به خدا، بدرستى كه خدا بينا و دانا است به احوال بندگان خود، پس خدا نگاهداشت او را از مكرهاى بدى كه براى او كردند و نازل شد به آل فرعون بدترين عذابها)).(343)
و در سوره تحريم فرموده است : ((خدا مثل زده است براى آنها كه ايمان آورده اند زن فرعون را در وقتى كه گفت : پروردگارا! بنا كن براى من نزد خود خانه اى در بهشت و نجات ده مرا از فرعون و عمل او، و نجات بخش مرا از گروه ستمكاران )).(344)
به سندهاى بسيار از طريق خاصه و عامه از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم منقول است كه : سه كسند كه يك چشم بهم زدن به وحى خدا كافر نشدند: مؤ من آل يس ، و على بن ابى طالب عليه السلام ، و آسيه زن فرعون .(345)
به سندهاى بسيار از ابن عباس و غير او منقول است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: بهترين زنان بهشت چهار كسند: خديجه دختر خويلد، فاطمه زهراء عليهاالسلام ، مريم دختر عمران ، و آسيه دختر مزاحم زن فرعون .(346)
و در تفسير امام حسن عسكرى عليه السلام مذكور است كه : ((خربيل )) مؤ من آل فرعون مى خواند قوم خود را بسوى يگانه پرستى خدا، و پيغمبرى موسى عليه السلام ، و تفضيل محمد صلى الله عليه و آله و سلم بر جميغ پيغمبران خدا و بر همه مخلوقات ، و تفضيل على بن ابى طالب و ائمه طاهرين عليهم السلام بر ساير اوصياى پيغمبران ، و بسوى بيزارى از خدائى فرعون . پس بدگويان به نزد فرعون رفته و گفتند: خربيل مردم را بسوى مخالفت تو مى خواند و دشمنانت را بر دشمنى تو يارى مى كند.
فرعون گفت : او پسر عم و خليفه من است بر مملكت من و وليعهد من است ، اگر كرده باشد آنچه شما مى گوئيد متسحق عذاب من گرديده است به سبب آنكه كفران نعمت من كرده است ، و اگر دروغ گفته ايد شما مستحق بدترين عذابها شده ايد كه افترا بر او بسته ايد. پس فرعون خربيل را با ايشان حاضر كردند و ايشان بر روى او گفتند كه : تو انكار پروردگارى فرعون مى كنى و كفران نعمتهاى او مى نمائى ؟
گفت : اى پادشاه ! هرگز از من دروغى شنيده اى ؟
گفت : نه .
گفت : از ايشان بپرس كه پروردگار ايشان كيست ؟
گفتند: فرعون پروردگار ماست .
گفت : از ايشان بپرس كه كى آنها را آفريده است ؟
گفتند: فرعون .
گفت : از ايشان بپرس كى روزى دهنده ايشان و متكفل معيشتشان است ، و دفع مى كند بديها را از ايشان ؟
گفتند: فرعون .
پس خربيل گفت : اى پادشاه ! گواه مى گيرم تو را و هر كه حاضر است نزد تو كه پروردگار ايشان پروردگار من است و خالق ايشان خالق من است و رازق ايشان رازق من است و اصلاح كننده معيشت ايشان اصلاح كننده معيشت من است ، و مرا پروردگارى و آفريننده اى و روزى دهنده اى غير از پروردگار و آفريننده و روزى دهنده ايشان نيست ، و گواه مى گيرم تو را و حاضران در مجلس تو را كه هر پروردگار و خالق و رازقى كه بغير از پروردگار و خالق و رازق ايشان است من بيزارم از او و از پروردگارى او، و كافرم به خدائى او - غرض خربيل پروردگار و خالق و رازق واقعى ايشان بود كه پروردگار عالميان است و لهذا نگفت : پروردگارى كه ايشان مى گويند بلكه گفت : پروردگار ايشان ، و اين معنى بر فرعون و حاضران آن مجلس مخفى ماند و گمان كردند كه او مى گويد: فرعون پروردگار و خالق و رازق من است -.
پس فرعون رو كرد به آن جماعت و گفت : اى مردان بدكردار! واى طلب كنندگان فساد در ملك من ! و اراده كنندگان فتنه ميان من و ميان پسر عم و ياور من ! شمائيد مستحق عذاب من ، كه خواستيد كه امر مرا فاسد كنيد و پسر عم مرا هلاك كنيد و در پادشاهى من رخنه بيندازيد.
پس امر كرد ميخها آوردند و آنها را خوابانيدند، بر ساقها و سينه هاى آنها ميخها زدند و فرمود: بطلبيد آنها را كه شانه هاى آهنين دارند، و امر كرد به شانه آهن گوشت بدنشان را از استخوانها جدا كردند! پس اين است كه حق تعالى مى فرمايد: ((خدا او را نگاهداشت از مكرهاى بد ايشان )) كه بد او را به فرعون گفتند كه او را هلاك كنند ((و وارد شد بر آل فرعون بدترين عذابها))(347) يعنى به آن جمعى كه بد او را به فرعون گفتند كه ايشان را به ميخها بر زمين دوختند و گوشتهاى ايشان را به شانه آهن ريزه ريزه كردند.(348)
على بن ابراهيم روايت كرده است كه : مؤ من آل فرعون ششصد سال ايمان خود را پنهان داشت و مبتلا بود، و انگشتان او از خوره افتاده بود، و به همان دستها بسوى ايشان اشاره مى كرد و مى گفت : اى قوم ! متابعت من كنيد تا هدايت كنم شما را به راه حق . پس خدا او را حفظ كرد از مكر ايشان .(349)
به سند صحيح از امام جعفر صادق عليه السلام منقول است كه : بر او غالب شدند و او را پاره پاره كردند و ليكن خدا حفظ نمود او را از آنكه او را از دين حق برگردانند.(350)
و قطب راوندى روايت كرده است كه : فرعون دو نفر را به طلب خربيل (351) فرستاد كه او را حاضر كنند، او را در ميان كوهها يافتند كه مشغول نماز بود، و وحشيان صحرا در عقب او جمع شده بودند؛ چون اراده كردند او را در اثناى نماز بگيرند، حق تعالى امر فرمود يكى از آن وحشيان را كه در بزرگى مانند شترى بود تا حائل شد ميان آنها و خربيل ، و دفع كرد آنها را از او تا از نماز فارغ شد. پس خربيل نظرش بر آنها افتاد ترسيد و عرض كرد: پروردگارا! مرا امان ده از شر فرعون ، بدرستى كه تو خداوند منى و بر تو توكل نمودم و به تو ايمان آوردم و بسوى تو بازگشت كردم ، سؤ ال مى كنم از تو اى خداوند من كه اگر اين دو مرد به من اراده بدى بكنند پس مسلط كن بر ايشان فرعون را بزودى ، و اگر اراده خير داشته باشند نسبت به من ، ايشان را هدايت كن .
پس ايشان برگشتند خبر او را به فرعون بگويند، در اثناى راه يكى از ايشان گفت : من قصه او را از فرعون مخفى مى دارم و چه نفع مى رسد به ما كه او كشته شود؟
ديگرى گفت : بعزت فرعون سوگند مى خورم كه من مى گويم ، و آمد در مجلس فرعون در حضور مردم و آنچه ديده بود نقل كرد و ديگرى مخفى نمود.
چون خربيل به نزد فرعون آمد، فرعون از آن دو كس پرسيد: پروردگار شما كيست ؟ گفتند: توئى .
از خربيل پرسيد: پروردگار تو كيست ؟
گفت : پروردگار من پروردگار ايشان است .
فرعون گمان كرد او را مى گويد شاد شد و آن شخص اول را كشت ، و خربيل با آن كه كتمان كرد خبر او را، نجات يافت و آن شخص نيز به موسى ايمان آورد تا آنكه با ساحران كشته شد.(352)
مؤ لف گويد: احاديث در باب كشته شدن و نجات يافتن مؤ من آل فرعون مختلف است ، و ممكن است در اول از كشتن نجات يافته باشد و آخر به درجه شهادت فايز شده باشد، و محتمل است كه احاديث نجات يافتن بر وجه تقيه وارد شده باشد.
و احاديث بسيار از طريق خاصه و عامه وارد شده است كه : صديقان و بسيار تصديق كنندگان پيغمبران سه كسند: مؤ من آل فرعون ، مؤ من آل ياسين و بهترين ايشان على بن ابى طالب است .(353)
ثعلبى نقل كرده است كه : خربيل (354) از اصحاب فرعون ، نجار بود و همان بود كه تابوت را از براى مادر موسى عليه السلام تراشيد، و بعضى گفته اند خزينه دار فرعون بود صد سال و ايمان خود را كتمان مى كرد تا روزى كه موسى عليه السلام بر ساحران غالب شد، در آن روز ايمان خود را ظاهر و با ساحران شهيد شد.
زن خربيل مشاطه دختران فرعون بود و مؤ منه بود، روزى شانه از دستش افتاد گفت : بسم الله .
دختر فرعون گفت : پدرم را مى گوئى ؟
گفت : نه ، بلكه كسى را مى گويم كه پروردگار من و پروردگار تو و پروردگار پدر توست !
گفت : بگويم اين را به پدرم ؟
گفت : بگو.
چون دختر اين قصه را به فرعون نقل كرد، آن زن را با فرزندانش طلبيد و گفت : پروردگار تو كيست ؟
فرمود: پروردگار من و پروردگار تو خداوند عالميان است .
پس امر كرد كه تنورى از مس آوردند و آتش در آن تنور افروختند و او و فرزندانش را طلبيد، آن زن گفت : التماس دارم كه استخوانهاى من و فرزندانم را بفرماى جمع كنند و در زمين دفن كنند.
گفت : چون تو بر ما حق دارى چنين خواهم كرد! پس امر كرد يك يك از فرزندان او را به آتش انداختند، چون فرزند آخر كه شيرخواره بود انداختند به امر خدا به سخن آمد و گفت : صبر كن اى مادر كه تو بر حقى ، پس آن زن را هم به تنور انداختند.
اما آسيه : او از بنى اسرائيل و مؤ منه مخلصه بود، و پنهان عبادت خدا مى كرد در خانه فرعون ، و بر اين حال بود تا آنكه زن خربيل را كشتند، در آن وقت ديد ملائكه روح او را بالا مى بردند، يقين او زياده شد، در اين حال فرعون به نزد او آمد و قصه آن زن را براى آسيه نقل كرد، آسيه گفت : واى بر تو اى فرعون ! اين چه جراءت است كه بر خدا دارى ؟
فرعون گفت : بلكه تو هم مثل آن زن ديوانه شده اى ؟
گفت : ديوانه نيستم و ليكن ايمان آوردم به خداوندى كه پروردگار من و تو و جميع عالم است .
پس فرعون مادر آسيه را طلبيد و گفت : دختر تو ديوانه شده است ، بگو كافر شود به خداى موسى ، اگر نه مرگ را به او مى چشانم !
هر چند مادر به او سخن گفت فايده نكرد، پس فرعون فرمود او را به چهار ميخ كشيدند و عذاب كردند تا شهيد شد.
از ابن عباس منقول است كه : در هنگامى كه او را عذاب مى كردند حضرت موسى بر او گذشت و دعا كرد، خدا الم عذاب را از او برداشت كه از تعذيب فرعون المى به او نمى رسيد! در آن حال گفت : پروردگارا! بنا كن براى من خانه اى در بهشت . پس خطاب الهى به او رسيد: به جانب بالا نظر كن ، چون نظر نمود، جاى خود را در بهشت ديد و خنديد! فرعون گفت : ببينيد جنون او را كه من او را عذاب مى كنم او مى خندد. پس به رحمت الهى واصل شد.(355)
از سلمان روايت كرده اند كه : او را به آفتاب عذاب مى كردند، حق تعالى ملائكه را مى فرستاد كه او را سايه مى كردند.(356)
فـصـل پـنـجـم : در بيان احوال بنى اسرائيل بعد از بيرون آمدن از دريا و حيران شدن ايشان در زمين ، و ساير احوالى كه در اين مدت بر ايشان وارد شده
على بن ابراهيم روايت كرده است كه : چون بنى اسرائيل از دريا بيرون آمدند در بيابانى فرود آمدند، گفتند: اى موسى ! ما را هلاك كردى ، از آبادانى به بيابانى آوردى ! نه سايه هست و نه درختى و نه آبى .
پس حق تعالى ابرى بر ايشان فرستاد كه در روز سايه بر ايشان مى افكند و شب ((من )) بر ايشان نازل مى شد، و بر گياه و سنگ و درخت مى نشست كه غذاى ايشان بود، و در پسين مرغهاى بريان بر خوانهاى ايشان مى افتاد مى خوردند، چون سير مى شدند مرغ به امر خدا زنده مى شد پرواز مى كرد!
موسى عليه السلام سنگى داشت كه در ميان لشكر مى گذاشت و عصا را بر آن مى زد دوازده چشمه از آن جارى مى شد، و بسوى هر سبطى يك چشمه جارى مى شد و ايشان دوازده سبط بودند.
چون مدتى بر اين حال ماندند گفتند: اى موسى ! ما صبر نتوانيم نمود بر يك طعام ، پس دعا كن پروردگار خود را كه بيرون آورد براى ما از آنچه مى روياند زمين از سبزى و خيار و فوم و عدس و پياز، فرمود: فوم ، گندم است - و بعضى گفته اند سير است ، و بعضى گفته اند نان است (357) - پس موسى عليه السلام به ايشان فرمود: آيا طلب مى كنيد كه بدل كنيد آنچه نيكوتر است به آنچه زبونتر است ؟! فرو رويد بسوى مصر و يا شهرى از شهرها، بدرستى كه در آنجا براى شما هست آنچه سؤ ال كرديد.(358)
به سند معتبر از امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه حق تعالى امر فرمود موسى را كه : ((ببر بنى اسرائيل را به ارض مقدسه كه كفار را از آنجا بيرون نمايند و خود در آنجا ساكن شوند - و بنى اسرائيل در آن وقت ششصد هزار نفر بودند - پس موسى عليه السلام به ايشان فرمود: اى قوم من ! داخل شويد در ارض مقدسه كه خدا براى شما نوشته و مقدر فرموده است ، و مرتد مشويد و برمگرديد از پس پشت خود، پس برگرديد زيانكاران .
گفتند: اى موسى ! در ارض مقدسه گروهى چند هستند كه جبارانند و ما تاب مقاومت آنها نداريم ، هرگز ما داخل آن شهر نمى شويم تا آنها بيرون روند از آن شهر، پس اگر بيرون روند از آن شهر ما داخل مى شويم .
پس گفتند دو شخص از آنها كه از خدا مى ترسيدند و خدا بر ايشان انعام كرده بود به توفيق طاعت و فرمانبردارى - يعنى يوشع بن نونع و كالب بن يوفنا كه دو پسر عم موسى عليه السلام بودند -: اى بنى اسرائيل ! داخل شويد بر جباران - يعنى عمالقه - از دروازه شهر ايشان ، هرگاه داخل شهر شويد پس شما غالبيد بر آنها، بر خدا توكل كنيد اگر ايمان داريد به خدا.
گفتند: اى موسى ! ما هرگز داخل اين شهر نمى شويم تا آن جباران در شهر هستند، پس برو تو و پروردگارت و جنگ كنيد، بدرستى كه ما اينجا نشسته ايم .
موسى عليه السلام عرض كرد: پروردگارا! من مالك نيستم مگر جان خود و برادرم را، پس جدائى بيفكن ميان ما و ميان گروه فاسقان .
حق تعالى فرمود كه : چون قبول نكردند كه داخل ارض مقدسه شوند پس بر ايشان حرام است داخل شدن آن زمين تا چهل سال كه حيران خواهند بود در زمين ، پس اندوهناك مباش بر گروه فاسقان )).(359) تا اينجا ترجمه آيات بود.
پس حضرت امام محمد باقر عليه السلام فرمود: در چهار فرسخ از زمين چهل سال حيران ماندند به سبب آنكه بر خدا رد كردند، و راضى نشدند كه داخل آن شهر شوند.
چون شام مى شد منادى ايشان ندا مى كرد: شام شد بار كنيد، پس روانه مى شدند و رجز خوانان راه مى رفتند تا سحر، پس حق تعالى زمين را امر مى فرمود ايشان را بر مى گردانيد و مى رسانيد به همان منزلى كه بار كرده بودند؛ چون صبح مى شد خود را در همان منزل سابق مى ديدند و مى گفتند: ديشب راه را خطا كرديم ! باز شب ديگر روانه مى شدند و صبح در جاى خود بودند. پس چهل سال بر اين حال ماندند، حق تعال من و سلوى براى آنها مى فرستاد و با ايشان سنگى بود كه در هر كجا فرود مى آمدند موسى عصاى خود را بر آن مى زد دوازده چشمه از آن جارى مى شد و بسوى هر سبطى يك چشمه جارى مى شد، چون به موضع ديگر نقل مى كردند آبها برمى گشت داخل سنگ مى شد! و سنگ را بر چهارپا بار مى كردند و روانه مى شدند. همه در آن صحراى ((تيه )) مردند مگر يوشع بن نون و كالب بن يوفنا كه ابا نكردند از داخل شدن ارض مقدسه ، و موسى و هارون نيز در ((تيه )) به رحمت الهى واصل شدند.(360)
و در احاديث بسيار از امام محمد باقر و امام جعفر صادق عليهما السلام منقول است كه : حق تعالى بر ايشان نوشته و مقدر كرده بود كه داخل ارض مقدسه شوند، چون نافرمانى كردند بر آنها حرام كرد و مقدر فرمود كه فرزندانشان داخل شوندن ، پس آنها همه در صحراى ((تيه )) مردند و فرزندان ايشان با يوشع بن نون و كالب بن يوفنا داخل شهر شدند، و خدا هر چه را مى خواهد محو مى كند و هر چه را مى خواهد اثبات مى كند و نزد اوست ام الكتاب .(361)
در روايت ديگر آن است كه : فرزندان آنها نيز داخل نشدند بلكه فرزندان [فرزندان ](362) ايشان داخل شدند.(363)
در حديث معتبر ديگر از حضرت امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه : نيكو زمينى است شام ، و بد مردمند اهل آن ، و بدترين شهرها است مصر، بدرستى كه آن زندان كسى كه خدا بر او غضب كند، و نبود داخل شدن بنى اسرائيل در مصر مگر براى غضبى كه خدا بر ايشان كرد به سبب گناهى كه كرده بودند، زيرا كه حق تعالى به ايشان فرمود: داخل شويد در ارض مقدسه كه خدا براى شما نوشته است - يعنى شام - پس ابا كردند از داخل شدن و چهل سال حيران ماندند در مصر و بيابانهاى آن ، و بعد از چهل سال داخل شدند، و نبود بيرون آمدن ايشان از مصر و داخل شدن ايشان در شام مگر بعد از توبه ايشان و راضى شدن حق تعالى از آنها.
پس حضرت فرمود: من كراهت دارم از آنكه بخورم طعامى را كه در سفال مصر پخته شده باشد، و دوست نمى دارم كه سرم را از گل مصر بشويم از ترس آنكه مبادا خاكش باعث مذلت من شود و غيرت مرا برطرف كند.(364)
على بن ابراهيم روايت كرده است : چون بنى اسرائيل گفتند به موسى عليه السلام : برو تو و پروردگارت جنگ كنيد كه ما اينجا نشسته ايم ، موسى عليه السلام دست هارون را گرفت و خواست كه از ميان ايشان بيرون رود، پس بنى اسرائيل ترسيدند و گفتند: اگر موسى از ميان ما بيرون رود بر ما عذاب نازل مى شود، پس به نزد او آمدند و به تضرغ و استغاثه و التماس كردند كه در ميان ايشان بماند و از خدا سؤ ال كند توبه آنها را قبول فرمايد، پس حق تعالى وحى فرستاد به آن حضرت كه : من توبه ايشان را قبول كردم اما ايشان را در اين زمين حيران گردانيدم تا چهل سال به عقوبت آنچه گفتند.
پس همه در توبه و در تيه داخل شدند بغير از قارون ، پس در اول شب برمى خاستند و شروع مى كردند به خواندن تورات و به مصر روانه مى شدند، و ميان ايشان و مصر چهار فرسخ بود، چون صبح به دروازه مصر مى رسيدند زمين مى گردانيد ايشان را و به جاى اول برمى گشتند.(365)
و ايضا على بن ابراهيم روايت كرده است كه : چون بنى اسرائيل از دريا بيرون آمدند رسيدند به جماعتى كه بت مى پرستيدند، پس گفتند: اى موسى ! براى ما خدائى قرار ده چنانچه ايشان خدائى دارند!
موسى فرمود: شما گروهى هستيد جاهل ، اين گروه آنچه مى كنند هالك است و عملشان باطل است ، آيا غير خداوند عالميان براى شما خدائى طلب كنم و حال آنكه او شما را فضيلت داده است بر عالميان ؟(366)
ابن بابويه رحمة الله از ابن عباس روايت كرده است كه : چون بنى اسرائيل از دريا گذشتند گفتند به موسى : به كدام قوت و تهيه و به كدام باربردار به ارض مقدسه خواهيم رسيد و حال آنكه اطفال و زنان و پيران با ما هستند؟!
موسى عليه السلام فرمود: من گمان ندارم كه خدا به گروهى در دنيا داده باشد يا به احدى عطا فرموده باشد آنچه از متاع دنيا به شما ميراث داده است از قوم فرعون ، و عنقريب از براى شما چاره اى در هر باب خواهد كرد، پس خدا را ياد كنيد و كار خود را به او بگذاريد كه او مهربانتر است به شما از شما.
گفتند: اى موسى ! دعا كن كه خدا به ما طعام و آب و جامه بدهد، ما را از پياده بودن نجات دهد و از گرما سايه اى بدهد.
پس حق تعالى به موسى وحى فرستاد كه : من آسمان را امر كردم كه بر ايشان من و سلوى ببارد، و باد را امر كردم سلوى را براى ايشان بريان كند، و سنگ را فرمودم به ايشان آب دهد، و ابر را امر كردم بر ايشان سايه افكند، و جامه هاى ايشان را مسخر كردم كه به قدر آنچه ايشان مايلند بلند شود.
پس موسى عليه السلام ايشان را برداشت و متوجه ارض مقدسه شد كه آن فلسطين است از بلاد شام ، و آن شهر را مقدس گفتند براى آنكه يعقوب عليه السلام در آنجا متولد شد، و مسكن اسحاق يوسف بود، و بعد از فوت همه را به آنجا نقل كردند.(367)
در تفسير امام حسن عسكرى عليه السلام مذكور است در تفسير قول حق تعالى (و ظللنا عليكم الغمام ) فرمود: يعنى ياد كنيد اى بنى اسرائيل وقتى را كه سايه افكن گردانيدم بر شما ابر را در وقتى كه در تيه بوديد تا شما را از گرمى آفتاب و سردى ماه نگاهدارد و انزلنا عليكم المن و السلوى و نازل ساختيم بر شما من را كه ترنجبين است ، بر درختهاى ايشان فرو مى آمد و ايشان براى خود مى گرفتند، و سلوى را كه آن مرغ آسمانى بود از همه مرغان خوش گوشت تر است ، خدا براى ايشان مى فرستاد و ايشان بى مشقت آن را شكار كرده مى خوردند. پس حق تعالى به آنها فرمود ((كلوا من طيبات ما رزقناكم )) يعنى : بخوريد از چيزهاى پاكيزه كه شما را روزى كرده ام و شكر كنيد نعمت مرا، و تعظيم كنيد آنها را كه من تعظيم كرده ام ، و بزرگ دانيد آنها را كه من بزرگ كرده ام ، و عهد و پيمان ولايت ايشان را از شما گرفته ام ، يعنى محمد صلى الله عليه و آله و سلم . پس خدا مى فرمايد (و ما ظلمونا) ايشان بر ما ستم نكردند چون تغيير دادند آنچه به ايشان گفتيم ، و وفا نكردند به آن عهدى كه در باب آن بزرگواران از ايشان گرفتيم ، زيرا كه كفر كافران ضررى به ما نمى رساند همچنان كه ايمان مؤ منان بر سلطنت ما نمى افزايد (و لكن كانوا انفسهم يظلمون )،(368) و ليكن ستم بر جانهاى خود مى كردند به سبب كافر شدن و تبديل كردن آنچه به ايشان گفتيم .
و اذ قلنا ادخلوا هذه القرية فرمود كه : يعنى ياد آوريد اى بنى اسرائيل وقتى را كه ما گفتيم پدران و گذشتگان شما را كه داخل شويد در اين شهر - يعنى اريحا كه از شهرهاى شام است - اين در وقتى بود كه از صحراى تيه بيرون آمدند ((فكلوا منها حيث شئتم رغدا)) پس بخوريد از اين هر جا كه خواهيد فراخ روزى و بى تعب (و ادخلوا الباب سجدا) داخل دروازه شهر شويد سجود كنندگان .
فرمود: حق تعالى در دروازه شهر براى ايشان صورت محمد و على عليهما السلام را ممثل گردانيد و امر كرد ايشان را كه سجده كنند براى تعظيم آن مثالها و تازه كنند بر خود بيعت ايشان و محبت ايشان را، و به ياد آورند عهد و پيمان ولايت و اعتقاد به فضيلت ايشان را كه از آنها گرفته بود حق تعالى ، (و قولوا حطة ) يعنى : بگوئيد اين سجده ما براى خدا به جهت تعظيم مثال محمد و على عليهم السلام و اعتقاد ما براى ولايت ايشان كم كننده گناهان ما و محو كننده سيئات ما است ، (نغفر لكم خطاياكم ) تا بيامرزيم براى شما خطاهاى گذشته شما را، (و سنزيد المحسنين )(369) بزودى زياد خواهيم كرد ثواب نيكوكاران را، يعنى آنها كه اين كار كنند و پيشتر گناهى نكرده اند، زياد مى كنيم به سبب اين فعل ، درجات و مثوبات ايشان را.
فبدل الذين ظلموا قولا غير الذى قيل لهم پس بدل كردند آن گروهى كه ستم بر خود كرده بودند قولى غير آنچه به ايشان گفته شده بود. فرمود: يعنى سجده نكردند چنانچه به ايشان گفته شده بود، و نگفتند آنچه خدا فرموده بود و ليكن پشت را به جانب دروازه كردند از پس پشت داخل شدند، خم نشدند و سجده نكردند در وقت داخل شدن ، و گفتند: در درگاه با اين رفعت چرا بايد خم شويم و داخل شويم ، تا به كى اين موسى و يوشع به ما سخريه كنند و ما را براى امور باطله به سجده اندازند؟! و در وقت داخل شدن به جاى ((حطة )) گفتند: ((هنطا سمقانا))(370) يعنى : گندم سرخى كه ما قوت خود كنيم بسوى ما محبوبتر است از اين كردار و گفتار! فانزلنا على الذين ظلموا رجزا من السماء بما كانوا يفسقون (371 ) پس فرستاديم بر آنها كه ستم كردند، يعنى تغيير و تبديل كردند آنچه به ايشان گفته بودند و منقاد نشدند براى ولايت محمد و على عليهما السلام و آل طيبين ايشان عليهم السلام رجزى و عذابى از آسمان به سبب فسق ايشان ، و آن رجز كه به ايشان رسيد آن بود كه كمتر از يك روز صد و بيست هزار كس از آنها به طاعون مردند، و ايشان جمعى بودند كه خدا مى دانست كه ايمان نمى آورند و توبه نمى كنند، و نازل نشد بر كسى كه خدا مى دانست توبه خواهد كرد، يا از صلب او فرزندى بهم خواهد رسيد كه خدا را به يگانگى بپرستد و ايمان به محمد صلى الله عليه و آله و سلم بياورد و ولايت على عليه السلام را بشناسد.
پس حق تعالى فرمود (و اذ استسقى موسى لقومه )، امام عليه السلام فرمود: يعنى ياد كنيد بنى اسرائيل را و آن وقت را كه طلب آب كرد موسى براى قوم خود در وقتى كه تشنه شدند در تيه و فرياد كنان و گريه كنان به نزد موسى آمدند و گفتند: هلاك شديم به تشنگى . پس موسى عليه السلام گفت : الهى بحق محمد سيد انبياء صلى الله عليه و آله و سلم و بحق على سيد اوصياء عليه السلام و بحق فاطمه سيدة نساء عليها السلام و بحق حسن بهترين اولياء عليه السلام و بحق حسين افضل شهداء عليه السلام و بحق عترت و خليفه هاى ايشان كه بهترين ازكيا و پاكانند سوگند مى دهم كه اين بندگان خود را آب دهى (فقلنا اضرب بعصاك الحجر) پس خدا وحى فرمود به موسى : بزن عصاى خود را بر سنگ ، فانفجرت منه اثنتا عشرة عينا چون عصا را بر سنگ زد جارى شد از آن دوازده چشمه ، (قد علم كل اناس مشربهم ) فرمود كه : دانستند هر قبيله از اسباط اولاد يعقوب محل آب خوردن خود را كه با قبيله و سبط ديگر براى آب خوردن مزاحمه و منازعه نكنند. پس خدا به ايشان خطاب فرمود كلوا و اشربوا من رزق الله يعنى : بخوريد و بياشاميد از روزى كه خدا به شما عطا فرموده است ، (و لا تعثوا فى الارض مفسدين )(372) و سعى مكنيد در زمين و حال آنكه شما مفسد و عاصى باشيد.
و اذ قلتم يا موسى لن نصبر على طعام واحد فرمود كه : يعنى ياد كنيد وقتى را كه گفتند گذشتگان شما كه در زمان موسى عليه السلام بودند به آن حضرت كه : ما صبر نمى توانيم كرد بر يك طعام - كه من و سلوى باشد- و ناچار است ما را از طعام ديگر كه با آن مخلوط كنيم فادع لنا ربك يخرج لنا مما تنبت الارض پس بخوان براى ما پروردگار خود را كه بيرون آورد از براى ما از آنچه مى روياند زمين من بقلها و قثائها و فومها و عدسها و بصلها از سبزيهاى زمين و خيار و سير و عدس و پياز آن ، قال اتستبدلون الذى هو ادنى بالذى هو خير موسى گفت : آيا طلب مى كنيد كه بهتر را از شما بگيرند و زبونتر را به شما بدهند، اهبطوا مصرا فان لكم ما ساءلتم (373) پس فرو رويد يعنى بيرون رويد از تيه بسوى شهرى از شهرهائى كه در آنجا حاصل است از براى شما آنچه سؤ ال كرديد.(374)
به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه در تفسير قول حق تعالى (و ادخلوا الباب سجدا) فرمود: آن در وقتى بود كه موسى از زمين تيه بيرون آمد و داخل معموره شدند، بنى اسرائيل گناهى كرده بودند حق تعالى خواست ايشان را از آن گناه نجات دهد و ببخشد بر ايشان اگر توبه كنند، پس به ايشان گفت : چون در شهر برسيد به سجود رويد و بگوييد ((حطة )) تا گناهان شما حط و زايل شود، آنها كه نيكوكاران بودند چنين كردند و توبه ايشان مقبول شد، و آنها كه ظالمان بودند به جاى ((حطة ))، ((حنطة حمراء)) يعنى گندم سرخ طلبيدند، پس عذاب بر ايشان نازل شد.(375)
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)