و در حديث ديگر فرموده : در وقتى كه حق تعالى تجلى بر كوه فرمود به سبب سؤ ال موسى ديدن حق تعالى را هفت كوه پرواز نمودند و به حجاز و يمن ملحق شدند: و آنچه به مدينه آمد احد و ورقان بود؛ و آنچه به مكه رفت ثور و ثبير و حراء بود؛ و آنچه به يمن رفت صبر و حضور بود.(433)
در حديث معتبر از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام منقول است كه فرمود: چون بعد از فوت من نعش مرا بسوى نجف اشرف بيرون بريد و بادى رو به شما بيايد و پاهاى شما به زمين فرو رود مرا آنجا دفن كنيد كه اول طور سينا است .(434)
در حديث معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : نجف اشرف قطعه اى است از كوهى كه حق تعالى بر روى آن با موسى سخن گفت .(435)
در حديث معتبر ديگر فرمود: چون حق تعالى بر كوه تجلى كرد به دريا فرو رفت و تا قيامت فرو خواهد رفت .(436)
به روايت ديگر فرمود: كروبيان گروهى اند از شيعيان ما از خلقهاى اول كه حق تعالى ايشان را در پشت عرش جا داده است ، اگر نور يكى از ايشان را بر تمام اهل عالم قسمت كنند هر آينه ايشان را كافى خواهد بود. چون موسى عليه السلام سؤ ال ديدن كرد، خدا يكى از آنها را امر فرمود كه بر كوه تجلى نمود و كوه تاب نور او نياورد به زمين فرو رفت .(437)
مؤ لف گويد: ممكن است كه آن كوه به چند قسمت شده باشد: بعضى به زمين فرو رفته باشد؛ و بعضى به اطراف عالم پرواز كرده باشد؛ و بعضى ريگ روان شده باشد چنانچه آن را نيز نقل كرده اند.(438) و در معنى تجلى بر كوه سخن بسيار است كه اين كتاب محل ذكر آنها نيست .
على بن ابراهيم رحمة الله روايت كرده است كه : چون بنى اسرائيل توبه كردند و موسى عليه السلام به ايشان گفت كه : يكديگر را بكشيد، گفتند: چگونه يكديگر را بكشيم ؟ گفت : چون فردا شود بامداد بيائيد به نزد بيت المقدس و با خود كاردى يا شمشيرى يا حربه اى ديگر بياوريد و دهانهاى خود را ببنديد كه يكديگر را نشناسيد، چون من بر منبر بنى اسرائيل بالا روم يكديگر را بكشيد.
پس هفتاد هزار تن جمع شدند از آنها كه گوساله پرستيده بودند نزد بيت المقدس ، چون موسى عليه السلام به ايشان نماز كرد و بر منبر بالا رفت ، شروع كردند به كشتن يكديگر، چون ده هزار تن از ايشان كشته شدند جبرئيل نازل شد و گفت : اى موسى ! بگو دست از كشتن يكديگر بردارند كه حق تعالى به فضل خود توبه ايشان را قبول فرمود.(439)
در حديث معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : موسى عليه السلام هفتاد تن از ميان قوم خود انتخاب كرد و با خود به طور برد. چون سؤ ال رؤ يت كردند، صاعقه بر ايشان نازل شد و سوختند. پس موسى عليه السلام مناجات كرد كه : پروردگارا! اينها صاحب من بودند. وحى به او رسيد كه : من اصحابى به تو مى دهم كه از ايشان بهتر باشند.
موسى عليه السلام گفت : پروردگارا! من به ايشان انس گرفته ام و ايشان را شناخته ام و نامهاى ايشان را دانسته ام . سه مرتبه دعا كرد تا خدا ايشان را زنده نمود و پيغمبران گردانيد.(440)
مؤ لف گويد كه : پيغمبر شدن ايشان موافق اصول شيعه مشكل است ، زيرا كه ظاهر حال آن است كه سؤ ال ايشان گناه بود كه به سبب آن معذب شدند، پس چگونه با وجود صدور گناه از ايشان پيغمبر شدند؟ به چند وجه جواب ممكن است :
اول آنكه : ذكر پيغمبرى ايشان بر وجه تقيه شده باشد، چون اكثر عامه چنين روايت كرده اند.
دوم آنكه : چون مردند، حيات اول كه در آن گناه كرده بودند منقطع شد. اگر در حيات دو معصوم بوده باشند كافى است براى پيغمبرى ايشان ، و در اين وجه سخن مى رود.
سوم آنكه : سؤ ال ايشان نيز از جانب قوم بوده باشد و هلاك ايشان بر وجه تعذيب نبوده باشد بلكه براى تاءديب قوم بوده باشد، و اين نيز بعيد است .
چهارم آنكه : اطلاق پيغمبرى بر ايشان بر وجه مجاز باشد، يعنى آنقدر خوب شدند بعد از رجعت كه گويا پيغمبران بودند.
وجه اول ظاهرتر است .
بدان كه اين واقعه از شواهد حقيت رجعت است كه در اين امت نيز در زمان حضرت قائم عليه السلام جمعى به دنيا رجوع خواهند كرد از مردگان ، زيرا كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود كه : هر چه در بنى اسرائيل واقع شد در اين امت نيز واقع مى شود. انشاء الله بعد از اين در باب على حده مذكور خواهد شد.
بدان كه موافق آن حديث متواتر كه ما سابقا نقل كرديم كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: آنچه در بنى اسرائيل واقع شد در اين امت نيز واقع مى شود.(441)
و به حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: تو از من به منزله هارونى از موسى (442)، و نظير قصه گوساله و سامرى در اين امت قصه ابوبكر بود كه از گوساله خرتر بود و عمر بود كه از سامرى محيل تر و شقى تر بود، چنانچه در آنجا اطاعت هارون نكردند در اينجا اطاعت وصى بر حق پيغمبر آخر الزمان نكردند.
چون اميرالمؤ منين عليه السلام را به جبر كشيدند و به مسجد آوردند كه با ابوبكر بيعت كند، رو به قبر حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم نمود به همان خطاب كه هارون به حضرت موسى نمود به آن حضرت خطاب كرد گفت : يابن ام ! ان القوم استضعفونى و كادوا يقتلوننى .(443) و چون توبه كردند و زمان ابوبكر و عمر و عثمان كه به جاى گوساله و سامرى و قارون بودند گذشت و با اميرالمؤ منين بيعت كردند مانند بنى اسرائيل شمشيرها از غلاف درآمد و يكديگر را كشتند چنانچه بنى اسرائيل به ظاهر در تيه حيران شدند چهل سال ، اين امت بسوى اختيار خود تا زمان قائم آل محمد صلوات الله عليه در امور دين و دنياى خود حيران ماندند.
بر هر يك از اين مضامين ، احاديث بسيار از طريق عامه و خاصه وارد شده است كه انشاء الله در جاى خود ذكر خواهيم كرد.
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : چون حق تعالى الواح را بر حضرت موسى عليه السلام فرستاد، در آن بيان همه چيز بود و مشتمل بود بر احوال آنچه بعد از اين خواهد شد تا روز قيامت . چون عمر حضرت موسى به آخر رسيد خدا به او وحى نمود كه : الواح را به كوه بسپار؛ و آن الواح از زبرجد بهشت بود.
پس حضرت موسى عليه السلام الواح را به نزد كوه آورد و كوه به امر الهى شكافته شد و الواح را در جامه اى پيچيد و در شكاف كوه گذاشت ، پس شكاف كوه برطرف شد و الواح ناپيدا شد تا آنكه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مبعوث شد.
پس قافله اى از اهل يمن به خدمت آن حضرت مى آمدند، چون به آن كوه رسيدند كوه شكافته شد و الواح ظاهر شد، آنها برداشتند و به خدمت آن حضرت آوردند و آنها الحال در پيش ماست .(444)
و در حديث معتبر از حضرت امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه : چون حضرت موسى الواح را انداخت ، بر سنگى خورد و شكست آنچه شكسته شد. آن سنگ فرو برد در ميان آن سنگ بود تا حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم مبعوث شد و آن سنگ به آن حضرت رسانيد.(445)
و احاديث بسيار است كه : هيچ كتابى بر پيغمبرى نازل نشده است و هيچ معجزه اى خدا به پيغمبرى نداده است مگر آنكه همه نزد اهل بيت رسالت صلوات الله عليهم اجمعين است . انشاء الله احاديث بسيار در اين باب در موضع خود مذكور خواهد شد.
از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : در ماه حزيران رومى موسى عليه السلام نفرين كرد بنى اسرائيل را، پس در يك شبانه روز سيصد هزار از بنى اسرائيل مردند.(446)
و از حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم روايت كرده است كه : قرآن را براى اين ((فرقان )) مى نامند كه آيات و سوره هاى آن متفرق نازل شد بى آنكه در لوحى نوشته باشد، و تورات و انجيل و زبور هر يك يكجا نوشته بر الواح و اوراق نازل شد.(447)
و به سندهاى معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : تورات در ششم ماه مبارك رمضان نازل شد.(448)
مؤ لف گويد: ممكن است ابتداى تورات در ماه رمضان نازل شده باشد و تمامش در ماه ذيحجه يا بعد از شكستن الواح بار ديگر تورات نازل شده باشد.
فصل هفتم : در بيان قصه قارون است
حق تعالى در سوره قصص فرموده است (ان قارون كان من قوم موسى )(449) ((بدرستى كه قارون از قوم حضرت موسى بود)).
از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه پسر خاله حضرت موسى بود. بعضى گفته اند پسر عم او بود؛ و بعضى گفته اند عم او بود.(450)
(فبغى عليهم )(451) ((پس بغى و زيادتى و سركشى نمود بر ايشان )). و در بغى او خلاف است : بعضى گفته اند كه چون در مصر بودند فرعون او را بر بنى اسرائيل حاكم كرده بود و ظلم كرد بر ايشان ؛ بعضى گفته اند جامه اش را از ديگران يك شبر بلندتر مى كرد؛ و بعضى گفته اند تكبر مى كرد به زيادتى مال بر آنها.(452)
و آتيناه من الكنوز ما ان مفاتحه لتنوء بالعصبة اولى القوة (453) ((عطا كرده بوديم او را از گنجها آنچه كليدهاى او را به سنگينى بر مى داشتند جماعت بسيار صاحبان قوت )).
على بن ابراهيم گفته است كه : عصبه از ده است تا پانزده ؛(454) بعضى گفته اند: از ده تا چهل ؛ و بعضى گفته اند كه : در اين مقام چهل مراد است ؛ و بعضى شصت ؛ و بعضى هفتاد گفته اند. و روايت كرده اند كه : كليدهاى او بار شصت استر بود، هر كليدى از يك انگشت بزرگتر نبود چون از آهن سنگين بود از چوب كرد، و از چوب هم كه سنگينى كرد از پوست كرد.(455) اذ قال له قومه لا تفرح ان الله لا يحب الفرحين (456) ((در وقتى كه گفتند به او قوم او - جمعى گفته اند كه گوينده موسى عليه السلام بود(457) -: شادى مكن ، طغيان و تكبر منما به سبب گنجهاى خدا بدرستى كه خدا دوست نمى دارد شادى كنندگان به اموال و زينتهاى دنيا را)). و ابتغ فيما آتاك الله الدار الآخرة ((طلب كن به آنچه عطا كرده است خدا به تو خانه آخرت را )) (و لا تنس نصيبك من الدنيا) ((و فراموش مكن بهره خود را از مال دنيا كه براى آخرت بردارى يا به قدر كفاف قناعت نمائى )) (و احسن كما احسن الله اليك ) ((و احسان و نيكى كن به مردم چنانچه احسان كرده است خدا بسوى تو)) (و لا تبغ الفساد فى الارض ) ((و طلب فساد مكن در زمين )) (ان الله لا يحب المفسدين )(458)((بدرستى خدا دوست نمى دارد افساد كنندگان را)).
(قال انما اوتيته على علم عندى )(459) ((گفت من داده نشده ام اين مال را مگر بر علمى كه نزد من هست )).
على بن ابراهيم روايت كرده است كه : يعنى به علم كيميا اينها را تحصيل كرده ام .(460)
و گفته اند كه : حضرت موسى علم كيميا تعليم او كرده بود؛ و بعضى گفته اند: يعنى من چون از شما اعلم و افضل بودم پس خدا اين مال و اعتبار را به من داده است ؛ و بعضى گفته اند: مراد او علم تجارت و زراعت و انواع كسبها بود.(461)
اولم يعلم ان الله قد اهلك من قبله من القرون من هو اشد منه قوة و اكثر جمعا ((آيا ندانست كه خدا هلاك كرد آنها را كه پيش از او بودند از قرنها كسى را كه از او قوتش زياده و مال و لشكرش بيشتر بود)) (و لا يسئل عن ذنوبهم المجرمون )(462) ((و سؤ ال كرده نمى شوند مجرمان و كافران در قيامت از گناهان ايشان ، زيرا كه خدا مطلع است بركرده هاى ايشان يا در دنيا در وقت نزول عذاب بر ايشان )).
(فخرج على قومه فى زينة ) ((پس بيرون آمد قارون بر قوم خود - يعنى بنى اسرائيل - با آن زينتها كه داشت )).
على بن ابراهيم روايت كرده است : يعنى با جامه هاى ملون رنگارنگ كه بر زمين مى كشيدند از روى تكبر(463)؛ و بعضى گفته اند: با چهار هزار سواره بيرون آمد كه بر زينهاى طلا سوار بودند و بر روى زينها جامه هاى ارغوانى انداخته بودند و سه هزار كنيز سفيد با او بر استرهاى كبود يا سفيد سوار بودند كه هر يك محلى بودند به انواع زيورها و جامه هاى سرخ پوشيده بودند؛ و بعضى گفته اند: با هفتاد هزار كس بيرون آمد كه همه جامه هاى سرخ پوشيده بودند.(464)
قال الذين يريدون الحيوة الدنيا يا ليت لنا مثل ما اءوتى قارون انه لذو حظ عظيم (465) ((گفتند آنها كه مى خواستند لذت زندگانى دنيا را: اى كاش مى بود ما را مثل آنچه داده شده است قارون را، بدرستى كه او صاحب بهره بزرگى است در دنيا)).
و قال الذين اوتوا العلم ويلكم ثواب الله خير لمن آمن و عمل صالحا و لا يلقيها الا الصابرون (466) ((و گفتند آنها كه خدا به ايشان علم كرامت كرده بود و يقين به آخرت داشتند: واى بر شما! ثواب آخرت بهتر است از براى كسى كه ايمان بياورد و عمل شايسته بكند و توفيق گفتن اين سخن نمى يابند مگر صبركنندگان بر ترك زينتهاى دنيا)).
(فخسفنا به و بداره الارض ) ((پس فرو برديم قارون ومال او را به زمين )) فما كان له من فئة ينصرونه من دون الله و ما كان من المنتصرين (467) ((پس نبود او را گروهى كه يارى كنند او را از عذاب خدا و خود نتوانست كه دفع عذاب از خود بكند)) و اصبح الذين تمنوا مكانه بالامس يقولون و يكان الله يبسط الرزق لمن يشاء من عباده و يقدر لولا ان من الله علينا لخسف بنا و يكانه لا يفلح الكافرون (468) ((و صبح كردند آنها كه آرزو مى كردند منزلت قارون را در روز گذشته و حال آنكه مى گفتند: بدرستى كه خدا مى گشايد روزى را براى هر كه مى خواهد از بندگانش براى مصلحت او و تنگ مى كند روزى را براى هر كه مى خواهد، اگر نه اين بود كه خدا بر ما منت گذاشت و آرزوى ما را به ما نداد هر آينه ما نيز به زمين فرو مى رفتيم چنانچه قارون رفت ، بدرستى كه رستگار نيستيد كفران كنندگان نعمت خدا يا كافران به روز جزا)).
تلك الدار الآخرة نجعلها للذين لا يريدون علوا فى الارض و لا فسادا و العاقبة للمتقين (469) ((اين است خانه آخرت ، آن را قرار مى دهيم براى آنها كه نمى خواهند بلندى در زمين را و نه فساد در آن را و عاقبت نيكو براى پرهيزكاران است )).
و على بن ابراهيم رحمة الله روايت كرده است كه : سبب هلاك قارون آن بوده است كه چون موسى عليه السلام بنى اسرائيل را از دريا بيرون آورد، حق تعالى نعمتهاى خود را بر ايشان تمام كرد و ايشان را امر نمود كه به جنگ عمالقه بروند و ايشان قبول نكردند پس مقرر فرمود كه ايشان چهل سال در صحراى تيه حيران بمانند.
پس ايشان اول شب برمى خاستند و شروع مى كردند در خواندن تورات و دعا و گريه ، و قارون از جمله ايشان بود و او تورات براى ايشان مى خواند در ميانشان از او خوش آوازترى نبود، و او را ((منون )) مى گفتند براى نيكوئى قرائت او، و او كيميا مى دانست و بعمل مى آورد.
پس چون به طول انجاميد امر بر بنى اسرائيل در تيه ، شروع كردند در توبه و انابت و قارون قبول نكرد كه در توبه با ايشان شريك شود، موسى عليه السلام او را دوست مى داشت پس به نزد او رفت و گفت : اى قارون ! قوم تو در توبه اند و تو در اينجا نشسته اى ؟! با ايشان داخل شو در توبه و اگر نه عذاب بر تو نازل مى شود. پس سهل شمرد امر موسى را و استهزاء به آن حضرت كرد.
موسى عليه السلام غمگين بيرون آمد از پيش او و در سايه قصر او نشست ، حضرت جبه اى از مو پوشيده بود و نعلينى از پوست خر در پا داشت كه بندهاى آن از تابيده مو بود و عصا در دستش بود. پس امر كرد قارون كه آب و خاكستر را مخلوط كردند بر سر آن حضرت ريختند، پس آن حضرت بسيار به غضب آمد، و در كتف مباركش موها بود كه هرگاه در غضب مى شد موها از جامه اش بيرون مى آمد و خون از آنها مى ريخت .
پس موسى عليه السلام گفت : پروردگارا! اگر براى من غضب نكنى بر قارون ، پس من پيغمبر تو نيستم . پس حق تعالى به آن حضرت وحى فرستاد كه : من امر كردم آسمانها و زمين را كه تو را اطاعت كنند، هر امر كه مى خواهى به آنها بكن . و قارون امر كرده بود كه درهاى قصر او را بر روى موسى عليه السلام بسته بودند، پس حضرت موسى آمد اشاره كرد به درها تا به اعجاز او همه باز شدند و داخل قصر شد.
چون قارون نظرش بر موسى عليه السلام افتاد دانست كه با عذاب مى آيد گفت : اى موسى ! سؤ ال مى كنم از تو به حق رحم و خويشى كه در ميان من و تو هست كه بر من رحم كنى . موسى عليه السلام فرمود كه : اى فرزند لاوى ! با من سخن مگو كه فايده ندارد.
پس به زمين خطاب فرمود كه : بگير قارون را. پس قصر با آنچه در قصر بود به زمين فرو رفت و قارون تا زانو به زمين فرو رفت و گريست و سوگند داد موسى عليه السلام را به رحم ، باز فرمود كه : اى فرزند لاوى ! با من سخن مگو. هر چند او استغاثه كرد فايده نكرد تا در زمين پنهان شد.
چون موسى عليه السلام به محل مناجات خود رفت ، حق تعالى فرمود كه : اى فرزند لاوى ! با من سخن مگو.
موسى عليه السلام دانست كه حق تعالى او را تعيير مى نمايد بر آنكه بر قارون رحم نكرد، گفت : پروردگارا! قارون مرا بغير تو خواند و بغير تو سوگند داد، اگر مرا به تو سوگند مى داد اجابت او مى كردم . باز حق تعالى همان جواب را كه موسى عليه السلام به قارون گفت اعاده فرمود، موسى عليه السلام گفت : پروردگارا! اگر مى دانستم كه رضاى تو در اجابت كردن اوست البته اجابت او مى كردم .
پس خدا فرمود كه : اى موسى ! بعزت و جلال و جود و بزرگوارى و علو منزلت خود سوگند مى خورم كه اگر قارون چنانچه تو را خواند مرا مى خواند اجابت او مى كردم اما چون تو را خواند و به تو متوسل شد او را به تو گذاشتم ، اى پسر عمران ! از مرگ جزع مكن كه من بر همه نفسى مرگ را نوشته ام و از براى تو محل استراحتى مهيا كرده ام كه اگر ببينى و در آنجا درآئى ديده ات روشن خواهد شد.
موسى عليه السلام روزى به طور رفت با وصى خود يوشع عليه السلام ، چون موسى به كوه بالا رفت ديد مردى مى آيد و بيلى و زنبيلى با خود دارد، موسى عليه السلام گفت : به كجا مى روى ؟
گفت : مردى از دوستان خدا مرده است ، از براى او مى خواهم قبرى بكنم .
موسى عليه السلام گفت : مى خواهى من تو را يارى كنم بر كندن قبر؟
گفت : بلى . پس هر دو قبر را كندند، چون فارغ شدند آن مرد خواست كه به قبر رود، موسى عليه السلام گفت : چه مى كنى ؟
گفت : مى خواهم بروم به ميان قبر و ببينم كه خوب كنده شده است !
موسى عليه السلام گفت : من مى روم . و چون موسى رفت در قبر خوابيد و قبر را پسنديد، ملك موت آمد قبض روح مطهرش كرد، كوه بهم آمد و قبرش ناپيدا شد.(470)
در حديث حسن از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : چون حضرت يونس عليه السلام در شكم ماهى سير درياها مى نمود، رسيد به جائى كه قارون به آنجا رسيده بود، زيرا كه چون موسى عليه السلام قارون را نفرين كرد و به زمين فرو رفت حق تعالى ملكى را بر او موكل گردانيد كه هر روز به قدر قامت يك مرد او را به زمين فرو برد. يونس عليه السلام در شكم ماهى تسبيح الهى مى گفت و استغفار مى كرد، چون قارون صداى يونس را شنيد التماس كرد از ملكى كه بر او موكل بود كه مرا مهلتى بده كه صداى آدمى را مى شنوم .
پس حق تعالى وحى نمود به آن ملك كه او را مهلت بده ، چون مهلت يافت به يونس عليه السلام خطاب كرد كه : تو كيستى ؟
گفت : منم گناهكار خطاب كننده يونس بن متى .
گفت : چه شد آن بسيار غضب كننده از براى خدا، موسى بن عمران ؟
يونس گفت : هيهات ! مدتى است كه از دنيا رفته است .
پرسيد: چه شد آن مهربان رحم كننده بر قوم خود، هارون پسر عمران ؟
يونس گفت : آن نيز هلاك شده است .
پرسيد: چه شد كلثم دختر عمران و خواهر موسى كه نامزد من بود؟
يونس گفت : هيهات ! از آل عمران كسى نمانده است .
قارون گفت : زهى تاءسف بر آل عمران !
پس حق تعالى تاءسف او را بر آل عمران پسنديد و به جزاى آن امر فرمود آن ملك را كه بر او موكل بود كه عذاب را از او بردارد در ايام بقاى دنيا.(471)
قطب راوندى رحمة الله و ثعلبى روايت كرده اند كه : حق تعالى وحى فرستاد بسوى موسى عليه السلام كه : امر كن بنى اسرائيل را كه بياويزند بر رداهاى خود چهار رشته كبود، از هر طرفى يك رشته به رنگ آسمان .
پس موسى عليه السلام بنى اسرائيل را طلبيد به ايشان گفت : خدا شما را امر كرده است كه بر رداهاى خود رشته ها به رنگ آسمان بياويزيد كه هرگاه آنها را ببينيد پروردگار خود را ياد كنيد، حق تعالى كلام خود را بر شما خواهد فرستاد. پس قارون تكبر كرد و قبول نكرد و گفت : اين را آقاها نسبت به غلامان خود مى كنند كه از ديگران ممتاز گردند.
چون موسى عليه السلام با بنى اسرائيل از دريا بيرون آمد، رياست مذبح و توليت خانه قربانى را كه ((حيوره )) مى گفتند به هارون عليه السلام مفوض گردانيد كه بنى اسرائيل هديه ها و قربانيهاى خود را به هارون عليه السلام مى دادند، او در مذبح مى گذاشت ، آتشى از آسمان مى آمد آن را مى سوخت .
پس بر قارون ، حسد هارون غالب شد، به موسى عليه السلام گفت : پيغمبرى را تو بردى و حيوره را هارون برد، من هيچ بهره اى ندارم و حال آنكه تورات را بهتر از شما هر دو مى خوانم .
حضرت موسى عليه السلام فرمود: والله كه من حيوره را به هارون ندادم ، خدا به او داده است . قارون گفت : والله كه تصديق تو نمى كنم تا بر من امرى ظاهر كنى كه دليل بر اين باشد. موسى عليه السلام جمع كرد سركرده هاى بنى اسرائيل را و گفت : بياوريد عصاهاى خود را. و همه را جمع كرد و انداخت در خانه اى كه در آنجا عبادت الهى مى كردند و فرمود كه همه در شب حراست آن عصاها بكنند تا صبح .
چون صبح شد فرمود كه عصاها را بيرون آورند، در عصاى هيچيك تغييرى نشده بود مگر عصاى هارون عليه السلام كه آن سبز شده بود و برگ آورده بود مانند درخت بادام ، حضرت موسى عليه السلام فرمود: اى قارون ! الحال دانستى كه امتياز هارون از شما از جانب خداست ؟ قارون گفت : اين عجيب تر نيست از جادوهاى ديگر كه كردى . غضبناك برخاست و با اتباع خود از لشكر حضرت موسى جدا شد. باز موسى عليه السلام با او مدارا مى كرد و رعايت قرابت او مى نمود، او پيوسته موسى عليه السلام را آزار مى كرد، هر روز تكبر و معانده اش زياد مى شد تا آنكه خانه اى بنا كرد، درش را طلا نمود و بر ديوارهاى آن صفحه هاى طلا نصب كرد، بنى اسرائيل هر بامداد و پسين به نزد او مى رفتند و طعام به ايشان مى داد و بر موسى مى خنديد تا آنكه حق تعالى حكم زكات را بر حضرت موسى فرستاد كه از توانگران بنى اسرائيل بگيرد.
پس موسى به نزد قارون آمد و با و مصالحه كرد كه از هر هزار دينار بر يك دينار، او از هر هزار درهم بر يك درهم ، و از هر هزار گوسفند بر يك گوسفند، همچنين در ساير اموال ، چون قارون به خانه خود برگشت حساب كرد ديد مال بسيارى مى شود، راضى نشد به دادن آن .
پس بنى اسرائيل را طلبيد و گفت : موسى هر چه گفت اطاعت او كرديد، اكنون مى خواهد اموال شما را بگيرد.
بنى اسرائيل گفتند: تو سيد و بزرگ مائى ، هر چه مى گوئى ما اطاعت تو مى كنيم .
گفت : امر مى كنم كه فلان فاحشه را بياوريد كه جعلى براى او قرار دهيم كه نسبت زننا به موسى دهد تا بنى اسرائيل دست از او بردارند و ما از او راحت يابيم .
پس آن زن زانيه را آوردند، قارون هزار اشرفى براى او قرار كرد - يا طشتى از طلا، يا گفت : هر چه بطلبى به تو مى دهم - كه فردا در حضور بنى اسرائيل موسى را به زنا متهم گردانى .
چون روز ديگر شد قارون بنى اسرائيل را جمع كرد و به نزد موسى آمد و گفت : بنى اسرائيل جمع شده اند منتظرند كه بيرون آئى و ايشان را امر و نهى كنى و احكام شريعت را براى ايشان بيان فرمائى .
پس موسى عليه السلام بيرون آمد و بر منبر رفت و خطبه خواند و ايشان را موعظه كرد و فرمود: هر كه از شما دزدى مى كند دستش را مى بريم ، و هر كه فحش مى گويد او را هشتاد تازيانه مى زنيم ، و هر كه زنا مى كند و زن ندارد او را صد تازيانه مى زنيم ، و هر كه زن دارد و زنا مى كند او را سنگسار مى كنيم تا بميرد.
پس در اين وقت قارون گفت : هر چند تو باشى ؟
فرمود: هر چند من باشم .
قارون گفت : بنى اسرائيل مى گويند تو با فلان فاحشه زنا كرده اى .
موسى فرمود: من ؟
گفت : بلى .
فرمود آن زن را حاضر كردند، از او پرسيد: من با تو زنا كرده ام ؟ بحق آن خداوندى كه دريا را براى بنى اسرائيل شكافت و تورات را بر موسى فرستاد كه : راست بگو.
آن زن به توفيق سبحانى گفت : نه ، دروغ مى گويند بلكه قارون از براى من مالى قرار داده است كه تو را متهم گردانم !
پس قارون سر به زير انداخت و بنى اسرائيل ساكت شدند، موسى به سجده افتاد و گريست و عرض كرد: پروردگارا! دشمن تو مرا آزار من مى كند و مى خواهد مرا رسوا كند، خداوندا! اگر من پيغمبر توام براى من غضب كن و مرا بر او مسلط گردان .
پس خدا به او وحى فرمود: سر بردار و زمين را به آنچه خواهى امر نما كه تو را اطاعت مى كند.
پس موسى عليه السلام فرمود: اى بنى اسرائيل ! خدا مرا مبعوث گردانيده است بر قارون چنانچه بر فرعون مبعوث گردانيده بود، هر كه از اصحاب اوست با او بنشيند، و هر كه از اصحاب او نيست ا زاو دور شود؛ پس همه از قارون دور شدند و با او نماند مگر دو كس . موسى عليه السلام به زمين خطاب كرد: بگير ايشان را؛ پس قدمهاى ايشان را گرفت ! باز فرمود: بگير؛ تا آنكه تا به زانوها فرو رفتند! باز فرمود: بگير؛ تا آنكه تا كمر فرو رفتند! باز فرمود: بگير؛ تا آنكه تا گردن فرو رفتند! در اين مدت ايشان تضرع و استغاثه به موسى كردند؛ قارون او را به رحم سوگند مى داد.
موافق بعضى روايات هفتاد مرتبه سوگند داد، موسى عليه السلام ملتفت نشد تا به زمين فرو رفتند!
پس حق تعالى وحى فرمود به موسى : هفتاد مرتبه به تو استغاثه كردند، بر ايشان رحم نكردى ، بعزت و جلال خود سوگند مى خورم اگر يك مرتبه به من استغاثه مى كردند هر آينه مرا نزديك و اجابت كننده مى يافتند.
چون ايشان به زمين فرو رفتند، بنى اسرائيل گفتند: موسى دعا كرد كه قارون به زمين فرو رود تا گنجها و اموال او را متصرف شود!
چون آن حضرت اين را شنيد دعا كرد تا خانه و گنجها و مالهاى او همه به زمين فرو رفت .(472)
مؤ لف گويد: در احاديث بسيار منقول است كه حضرت اميرالمؤ منين و ساير ائمه اطهار صلوات الله عليهم ابوبكر را فرعون اين امت فرموده اند و عمر را هامان اين امت و عثمان را قارون اين امت .(473)
اين نيز از شواهد آن حديث است كه : آنچه در بنى اسرائيل واقع شد در اين امت واقع مى شود، چه بسيار شبيه است احوال آن سه ملعون با احوال اين سه ملعون اگر نيكو تدبر نمائى زيرا كه اگر فرعون به ناحق دعوى خدائى كرد، ابوبكر به ناحق دعوى خلافت خدا كرد، آن نيز عين شرك است و معارضه با جناب مقدس الهى است . چنانچه فرعون مكرر اراده اطاعت موسى مى كرد و هامان مانع مى شد، همچنين ابوبكر مكرر ((اقيلونى ))(474) مى گفت و به حسب ظاهر اظهار پشيمانى مى كرد و عمر مانع مى شد! چنانچه آنها با اتباعشان در درياى صورى غرق و به هلاك ظاهر هلاك شدند، اينها در درياى كفر و ضلالت غرق شدند و هالك ابدى شدند و در رجعت نيز غرق آب شمشير قائم آل محمد صلى الله عليه و آله و سلم خواهند شد.
و حال قارون و عثمان در شباهت به يكديگر بر هر عاقلى پوشيده نيست از جمع كردن اموال و حرص در زخارف دنيا و زينتى كه مى كردند خدمه و اتباع خود را، و اگر او قرابت نسبى به موسى داشت عثمان قرابت سببى بلكه نسبى ظاهرى به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم داشت ، اگر او به نفرين موسى عليه السلام به زمين فرو رفت با اموالش و عثمان به نفرين رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و اميرالمؤ منين عليه السلام كشته شد وبه اسفل درك جحيم فرو رفت .
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در اول خطبه اى كه بعد از عود خلافت به آن حضرت خواند در آنجا فرمود: حق تعالى فرعون و هامان و قارون را هلاك كرد.(475)
و اگر در احوال ايشان به آنها خوب تاءمل و دقت نمائى وجوه ديگر از مشابهت بر تو ظاهر خواهد شد؛ ان شاء الله در جاى خود بيان خواهيم كرد، و در اينجا به تنبيهى اكتفا مى كنيم .
فـصـل هـشـتـم : در بـيـان قـصـه گـاو كـشـتـن بنى اسرائيل و زنده شدن آن به امر الهى
در تفسير حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام مذكور است كه در تفسير قول حق تعالى و اذ قال موسى لقومه ان الله ياءمركم ان تذبحوا بقرة (476) امام عليه السلام فرمود: حق تعالى به يهود مدينه خطاب فرمود كه : ياد آوريد آن وقت را كه موسى به قوم خود گفت : بدرستى كه خدا امر مى كند شما را ذبح نمائيد بقره اى را كه بزنيد بعضى از آن را بر اين شخصى كه در ميان شما كشته شده است تا زنده شود به اذن خدا و شما را خبر دهد كى او را كشته است ، اين در وقتى بود كه كشته اى در ميان ايشان افتاده بود.
موسى عليه السلام به امر خدا بر اهل آن قبيله كه آن كشته در ميان آنها پيدا شده بود لازم گردانيد كه پنجاه نفر از اشراف ايشان سوگند ياد كنند به خداوند قوى شديد كه خداى بنى اسرائيل و تفضيل دهنده محمد و آل طيبين اوست بر همه خلق كه ما او را نكشته ايم و كشنده او را نمى دانيم كه كيست ، اگر قسم بخورند ديه كشته شده را بدهند و اگر قسم نخورند كشنده او را نشان دهند تا به عوض او بكشند، و اگر نكنند ايشان را در زندان تنگى حبس كنند تا يكى از اين دو كار را بكنند.
آن قبيله گفتند: اى پيغمبر خدا! ما هم قسم بخوريم و هم ديه بدهيم ؟ حكم خدا چنين نيست !
و اين قضيه چنان بود كه زنى بود در بنى اسرائيل در نهايت حسن و جمال و فضل و كمال و شرافت و حسب و نسب و خدارت و نزاهت ، جماعت بسيارى او را خواستگارى مى كردند، و او را سه پسر عم بود، پس او راضى شد به يكى از ايشان كه عالم تر و پرهيزكارتر بود و خواست كه به عقد او درآيد، و آن دو پسر عم ديگر كه ايشان را قبول نكرد بر آن پسر عم پسنديده حسد بردند و او را به ضيافت طلبيده و كشتند و انداختند در ميان قبيله اى كه از همه قبائل بنى اسرائيل بيشتر بودند، چون صبح شد آن دو پسر عم كه قاتل بودند گريبانها چاك كردند و خاك بر سر كرده به نزد موسى به دادخواهى آمدند، پس حضرت آن قبيله را حاضر ساخت و از ايشان سؤ ال فرمود از احوال آن كشته شده .
ايشان گفتند: ما او را نكشته ايم و علم هم نداريم كه كى او را كشته است .
موسى عليه السلام فرمود: حكم الهى اين است كه شما پنجاه نفر قسم بخوريد و ديه بدهيد يا قاتل را نشان دهيد.
ايشان گفتند: هرگاه با قسم خوردن ما را ديه بايد داد، پس قسم خوردن چه فايده دارد؟ و هرگاه با ديه دادن ما را سوگند بايد خورد، پس ديه چه فايده دارد؟
موسى عليه السلام فرمود: همه نفعها در فرمان بردارى و اطاعت حق تعالى است ، آنچه فرموده است بعمل بايد آورد.
گفتند: اى پيغمبر خدا! اين غرامت و جريمه گرانى است و ما جنايتى نكرده ايم و سوگند غليظى است و حقى بر گردن ما نيست ، پس از درگاه خدا استدعا كن كه ظاهر گرداند بر ما قاتل را كه آنكه مستحق است او را جزا دهى و ما از جريمه و سوگند رهائى يابيم .
حضرت موسى عليه السلام فرمود: حق تعالى حكم اين واقعه را براى من بيان فرموده است و مرا نيست كه جراءت كنم و غير آن امرى بطلبم ، بلكه بر ما لازم است كه گردن نهيم فرمان او را و بر خود لازم دانيم حكم او را و اعتراض نكنيم بر او، آيا نمى بينيد كه چون بر ما حرام فرموده است كار كردن در روز شنبه و گوشت شتر را؟ ما را نيست كه تصرف كنيم در حكم او و تغيير بدهيم بلكه بايد اطاعت كنيم .
و خواست كه آن حكم را بر ايشان لازم گرداند. پس حق تعالى وحى فرستاد بسوى او كه اجابت نما سؤ ال آنها را و از من سؤ ال كن تا قاتل را ظاهر نمايم و ديگران از جريمه و تهمت بيرون آيند، زيرا كه مى خواهم در ضمن اجابت ايشان روزى را فراخ گردانم بر مردى كه از نيكان امت توست و اعتقاد دارد به صلوات فرستادن بر محمد و آل طيبين او صلوات الله عليهم اجمعين و تفضيل دادن محمد صلى الله عليه و آله و سلم و على عليه السلام بعد از او بر جميع خلايق ، و مى خواهم به سبب اين قضيه را غنى گردانم در دنيا تا بعضى از ثواب او باشد بر تفضيل دادن محمد صلى الله عليه و آله و سلم و آل او.
موسى عليه السلام عرض كرد: پروردگارا! بيان فرما براى ما كشنده او را.
پس خدا وحى فرستاد بسوى موسى كه : بگو بنى اسرائيل را كه خدا بيان قاتل مى كند براى شما به آنكه امر مى نمايد شما را كه ذبح كنيد بقره اى را و عضوى از آن بقره را بر مقتول بزنيد تا من او را زنده گردانم ، اگر انقياد مى كنيد فرمان الهى را آنچه گفتم بعمل آوريد، و الا حكم او را قبول كنيد.
پس اين است معنى قول خدا كه و اذ قال موسى لقومه ان الله ياءمركم ان تذبحوا بقرة يعنى : ((موسى به ايشان گفت : خدا بزودى شما را امر خواهد كرد كه بكشيد بقره را)) اگر مى خواهيد كه مطلع شويد بر قاتل آن مقتول ، و بزنيد بعضى از بقره را بر مقتول تا زنده شود و خبر دهد كه قاتل او كيست .
قالوا اتتخذنا هزوا قال اعوذ بالله ان اكون من الجاهلين (477) فرمود كه يعنى : ((گفتند: اى موسى ! آيا استهزاء مى كنى نسبت به ما كه مى گويى قطعه ميتى را به ميت ديگر بزنيم يكى از آنها زنده مى شوند؟)). موسى فرمود: به خدا پناه مى برم از آنكه بوده باشم از جاهلان و بيخردان كه نسبت دهم به خدا چيزى را كه نفرموده باشد يا فرموده خدا را به قياس باطل خود و به استبعاد عقل ناقص خود انكار كنم چنانچه شما مى كنيد، پس فرمود: آيا نيست نطفه مرد، مرده ، و نطفه زن مرده ، و چون هر دو در رحم بهم رسيدند خدا از هر دو شخص زنده مى آفريند؟ آيا نه چنين است كه حق تعالى از ملاقات تخمها و هسته هاى مرده با زمين مرده آن را به انواع گياهها و درختان زنده مى كند؟
قالوا ادع لنا ربك يبين لنا ماهى فرمود: چون حجت موسى عليه السلام بر ايشان تمام شد ((گفتند: اى موسى ! دعا كن تا حق تعالى بيان فرمايد براى ما صفت آن بقره را تا بدانيم چگونه گاوى مى بايد)) قال انه يقول انها بقرة لا فارض و لا بكر عوان بين ذلك فافعلوا ما تؤ مرون (478) پس موسى از حق تعالى سؤ ال كرد ((و به ايشان گفت : خدا مى فرمايد: آن بقره اى است كه پير نباشد و بسيار جوان نباشد بلكه در ميان اين دو حال باشد، پس بكنيد آنچه به آن ماءمور خواهيد شد)).
قالوا ادع لنا ربك يبين لنا ما لونها ((گفتند: اى موسى ! سؤ ال كن از پروردگار خود تا بيان كند از براى ما كه آن بقره به چه رنگ باشد)) قال انه يقول انها بقرة صفراء فاقع لونها تسر الناظرين (479) آن حضرت بعد از سؤ ال از حق تعالى ((فرمود: خدا مى فرمايد كه آن بقره اى است زرد كه زردى آن خالص و نيكو باشد، نه كم رنگ باشد كه به سفيدى زند و نه بسيار رنگين باشد كه به سياهى زند، و مسرور و خوشحال گرداند نظركنندگان را بسوى او را از حسن و نيكوئى و خوش رنگى )).
قالوا ادع لنا ربك يبين لنا ماهى ان البقر تشابه علينا و انا ان شاء الله لمهتدون (480) ((گفتند: دعا كن براى ما پروردگار خود را تا بيان فرمايد براى ما كه چه صفت دارد آن بقره زياده از آنچه گفته شد، بدرستى كه مشتبه شده است بر ما، زيرا كه گاو به آن صفات بسيار است ، بدرستى كه ما اگر خدا خواهد هدايت خواهيم يافت به آن بقره كه ما را امر به ذبح آن فرموده است )).
قال انه يقول انها بقرة لا ذلول تثير الارض و لا تسقى الحرث مسلمة لا شية فيها(481) ((موسى گفت از جانب خدا كه : آن بقره اى است كه آن را ذلول و نرم نكرده باشند به شخم كردن زمين و نه به آب دادن زراعت و از اين عملها آن را معاف كرده باشند، و مسلم از عيبها باشد كه عيبى در خلقت آن نباشد، و غير رنگ اصلش رنگ ديگر در آن نباشد)).
قالوا الآن جئت بالحق فذبحوها و ما كادوا يفعلون (482) ((گفتند: الحال آوردى آنچه حق و سزاوار بود در وصف بقره ، و نزديك نبود كه ايشان اين را بكنند)) از گرانى قيمت آن بقره ، اما لجاجت ايشان و متهم داشتن موسى به آنكه قادر نيست بر اين چيزى كه آنها سؤ ال مى كنند باعث شد ايشان را بر كشتن بقره .
پس امام عليه السلام فرمود: چون اين صفات را شنيدند گفتند: اى موسى ! آيا پروردگار ما، ما را امر كرده است به كشتن اين بقره كه اين صفات داشته باشد؟
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)