چون خدا ايشان را فرج داد امر كرد موسى را كه بيايد به وعده گاه خود سى روز روزه بدارد در پائين كوه . پس موسى عليه السلام گمان كرد كه بعد از سى روز خدا كتاب را براى او خواهد فرستاد. پس سى روز روزه داشت ، چون آخر سى روز شد پيش از افطار كردن مسواك كرد، پس خدا به او وحى فرستاد كه : اى موسى ! مگر نمى دانى كه بوى دهان روزه دار خوشتر است نزد من از بوى مشك ؟ ده روز ديگر روزه بدار و در وقت افطار مسواك مكن .
پس حضرت موسى چنين كرد، و خدا وعده كرده بود به او كه كتاب را بعد از چهل شب به او بدهد. پس بعد از چهل روز كتاب را براى او فرستاد.
سامرى كه شبهه كرد بر ضعيفان بنى اسرائيل كه : موسى وعده كرد با شما كه بعد از چهل شب و روز بسوى شما بيايد و الحال بيست شب و بيست روز گذشت ، پس وعده موسى تمام شد و موسى پروردگار خود را نديده است ، پروردگار او آمده است بسوى شما مى خواهد به شما بنمايد كه او قادر است كه خود شما را بسوى خود بخواند بى آنكه موسى در ميان شما باشد، و بدانيد كه موسى را براى اين نفرستاده است كه به او احتياجى داشته باشد.
پس سامرى گوساله اى كه ساخته بود براى ايشان ظاهر كرد، بنى اسرائيل گفتند: چگونه گوساله خداى ما باشد؟!
گفت : پروردگار شما از اين گوساله با شما سخن مى گويد چنانچه با موسى از درخت سخن گفت ، چون صدا از گوساله شنيديد گفتند: خدا در اين گوساله درآمده است چنانچه در درخت درآمده بود.
چون موسى برگشت بسوى قوم خود گفت : اى گوساله ! آيا پروردگار تو در ميان تو بود چنانچه اين جماعت مى گويند؟
گوساله به سخن آمد و گفت : پروردگار من از آن منزهتر است كه گوساله يا درخت به او احاطه نمايد يا در مكانى باشد، نه والله اى موسى و ليكن سامرى طرف دم گوساله را به ديوارى متصل كرده بود و از جانب ديگر ديوار در زمين نقبى كنده بود و يكى از متمردان اعوان خود را در آنجا پنهان كرده بود كه دهان خود را بر دبر آن گوساله مى گذاشت با ايشان سخن مى گفت در وقتى كه سامرى گفت : اين است خداى شما و خداى موسى .
اى موسى بن عمران ! بنى اسرائيل مخذول نشدند براى عبادت من و مرا خداى خود ندانستند مگر براى آنكه سستى ورزيدند در صلوات فرستادن بر محمد و آل طيبين او صلوات الله عليه ، و انكار كردن موالات ايشان و اعتقاد نكردن به پيغمبر آخر الزمان و امامت وصى برگزيده او، و اين تقصير ايشان سبب شد كه توفيق خدا از ايشان زايل گرديد تا آنكه مرا خداى خود دانستند.
پس حق تعالى فرمود كه : چون ايشان به سبب صلوات بر محمد صلى الله عليه و آله و سلم و وصى او مخذول شدند كه به گوساله پرستى مبتلا شدند پس نمى ترسيد شمااى گروه بنى اسرائيل در معانده كردن با محمد و على ، و حال آنكه ايشان را مى بينيد و معجزات و دلايل ايشان بر شما ظاهر گرديده است .
ثم عفونا عنكم من بعد ذلك لعلكم تشكرون (413) فرمود: يعنى پس عفو كرديم ما از اوايل و پدران شما گوساله پرستيدن ايشان را شايد كه شمااى گروهى كه هستيد در عصر محمد صلى الله عليه و آله و سلم از بنى اسرائيل شكر كنيد اين نعمت را بر اسلاف خود و بر خود بعد از ايشان . پس حضرت فرمود: خدا عفو نكرد از ايشان مگر براى آنكه خدا را خواندند به محمد و آل طيبين او، و تازه كردند بر خود ولايت محمد و على و آل طاهرين ايشان صلوات الله عليهم را، در آن وقت خدا رحم كرد ايشان را و از ايشان درگذشت .
و اذ آتينا موسى الكتاب و الفرقان لعلكم تهتدون (414) فرمود: يعنى ياد كنيد آن وقتى را كه عطا كرديم به موسى كتاب را كه آن تورات بود كه خدا پيمان گرفت از بنى اسرائيل كه ايمان بياورند و انقياد نمايند هر چيز را كه واجب مى گرداند تورات آن را، و داديم به موسى فرقان را نيز كه آن امرى است كه جدا كننده حق و باطل است و جداكننده محققان و مبطلان است زيرا كه چون حق تعالى گرامى داشت بنى اسرائيل را به كتاب و تورات و ايمان آوردن به آن و انقياد كردن آن ، وحى فرمود خدا بعد از آن بسوى موسى كه : اى موسى ! ايشان به كتاب ايمان آوردند و مانده است فرقان كه تمييز دهنده مؤ منان و كافران و اهل حق و باطل است ، پس تازه كن بر ايشان عهد به آن را كه من سوگند خورده ام بذات مقدس خود سوگند حقى كه خدا قبول نمى كند از احدى نه ايمانى را و نه عملى را مگر با ايمان به آن .
موسى عليه السلام عرض كرد: چيست آن فرقان اى پروردگار من ؟
فرمود: آن است كه پيمان بگيرى از بنى اسرائيل كه محمد صلى الله عليه و آله و سلم بهترين خلق است و سيد بزرگ پيغمبران است ، و اينكه برادر او و وصى او على عليه السلام بهترين اوصياى پيغمبران است ، و اينكه اوليا و اوصيائى كه در ميان خلق به امامت مقرر مى گرداند بهترين خلقند، و اينكه شيعيان ايشان كه انقياد ايشان مى نمايند در اوامر و نواهى ستاره هاى فردوس اعلى خواهند بود و پادشاهان جنات عدن خواهند بود در بهشت .
پس گرفت موسى عليه السلام آن پيمان را از ايشان ، پس بعضى به دل و زبان هر دو ايمان آوردند و قبول نمودند، و بعضى به زبان گفتند و در دل قبول نكردند پس نور ايمان بر ايشان حاصل نشد، اين بود فرقانى كه حق تعالى به موسى عليه السلام عطا فرمود.
پس حق تعالى فرمود: شايد هدايت بيابيد، يعنى بدانيد كه شرف بنده نزد خدا به اعتقاد ولايت است چنانچه پدران شما به همين شرف يافتند.
و اذ قال موسى لقومه يا قوم انكم ظلمتم انفسكم باتخاذكم العجل فتوبوا الى بارئكم فاقتلوا انفسكم ذلكم خير لكم عند ربكم فتاب عليكم انه هو التواب الرحيم (415)، امام عليه السلام فرمود: يعنى ياد كنيد اى بنى اسرائيل وقتى را كه موسى عليه السلام گفت به قوم خود كه گوساله پرستيده بودند: اى قوم من ! بدرستى كه شما ستم كرديد بر جانهاى خود و ضرر رسانيديد به خود به آنكه گوساله را خداى خود گرفتيد پس توبه و بازگشت كنيد بسوى آن خداوندى كه شما را آفريده و صورت بخشيده است پس بكشيد نفسهاى خود را به آنكه بكشند آنها كه گوساله نپرستيده اند آنهايى را كه گوساله را نپرستيده اند(416)، اين كشته شدن براى شما بهتر است نزد آفريدگار شما از آنكه در دنيا زنده بمانيد و آمرزيده نشويد، پس نعمت دنيا بر شما تمام باشد و بازگشت شما در آخرت بسوى جهنم باشد، هرگاه كشته شويد و تائب باشيد خدا اين كشته شدن را كفاره گناهان شما مى گرداند و شما را به بهشت جاويد و نعمتهاى آن مى رساند، پس خدا توبه شما را قبول فرمود قبل از آنكه همه كشته شويد و مهلت داد به شما براى توبه و باقى گذاشت شما را براى اطاعت ، بدرستى كه اوست بسيار قبول كننده توبه و مهربان .
و اين قصه چنان بود كه چون بر دست موسى عليه السلام هويدا كرد باطل بودن امر گوساله را و گوساله خبر داد به حيله سامرى و امر كرد موسى آنها را كه گوساله نپرستيده اند بكشند آنها را كه گوساله پرستيده اند، اكثر آنها كه پرستيده بودند انكار كردند و گفتند: ما گوساله نپرستيديم .
پس خدا امر كرد موسى را كه آن گوساله طلا را به سوهان ريزه ريزه كند و به دريا بريزد، پس هر كه از آن آب خورد و گوساله پرستيده بود لبها و بينى او سياه شد، و به اين سبب ممتاز شدند آنها كه گوساله پرستيده بودند از آنها كه نپرستيده بودند، و آنها كه نپرستيده بودند دوازده كس بودند، امر كرد ايشان را كه شمشيرها بكشند و بيرون آيند بر ساير بنى اسرائيل و آنها را بكشند، پس منادى ندا كرد: بدرستى كه خدا لعنت كرده است كسى را كه دست و پائى حركت دهد تا كشته شود، و هر كه از كشندگان ملاحظه كند كيست كه او مى كشد و فرق گذارد در كشتن ميان خويش و بيگانه ملعون است .
پس گناهكاران سركشى نكردند و گردن كشيدند براى كشته شدن ، و بى گناهان به استغاثه آمدند به نزد موسى عليه السلام و گفتند: ما گوساله اى نپرستيده ايم ومصيبت ما عظيم تر است از آنها كه گوساله پرستيده اند زيرا كه مى بايد به دست خود پدران و مادران و برادران و خويشان خود را بكشيم .
حق تعالى وحى نمود به موسى كه : من براى آن ايشان را به اين تكليف شديد امتحان كردم كه دورى نكردند از آنها كه گوساله پرستيدند و انكار نكردند و دشمنى با ايشان نكردند و بگو به ايشان : هر كه دعا كند بحق محمد و آل طيبين او عليهم السلام كه سهل كنيم بر او كشتن آنها را كه مستحق كشتن شده اند، پس ايشان دعا كردند و به انوار مقدسه رسول خدا و ائمه هدى عليهم السلام متوسل شدند و حق تعالى بر ايشان آسان نمود كه هيچ الم از كشتن آنها نمى يافتند.
و چون كشتن در ميان ايشان مستمر شد، ايشان ششصد هزار كس بودند مگر دوازده هزار كس كه گوساله نپرستيده بودند، پس خدا توفيق داد بعضى از ايشان را كه به يكديگر گفتند: چون خدا فرموده است كه توسل به محمد صلى الله عليه و آله و سلم و آل طيبين او امرى است كه هر كه آن را بعمل آورد از هيچ حاجتى نااميد نمى شود و هيچ سؤ ال او از درگاه خدا رد نمى شود و پيغمبران همه به ايشان توسل نموده اند در شدتها پس چرا ما توسل به ايشان نجوييم ؟
پس همگى جمع شدند و فرياد برآوردند: پروردگارا! به جاه محمد صلى الله عليه و آله و سلم كه گرامى ترين خلق است نزد تو و به جاه على عليه السلام كه افضل و اعظم خلق است بعد از او و به جاه ذريت طيبين و طاهرين از آل طه و يس سوگند مى دهيم كه گناهان ما را بيامرزى و از لغزش ما درگذرى و اين كشتن را از ما دور گردانى .
حق تعالى وحى فرستاد به موسى كه : بگو دست از كشتن بازدارند كه بعضى از ايشان از من سؤ الى كردند و مرا سوگندى دادند كه اگر اول اين سوگند را به من مى دادند ايشان را توفيق مى دادم و نگاه مى داشتم از گوساله پرستيدن ، و اگر شيطان چنين قسمى مى داد مرا هر آينه او را هدايت مى كردم ، و اگر نمرود يا فرعون چنين قسمى مى دادند هر آينه ايشان را نجات مى دادم .
پس كشتن را از ايشان برداشت ، ايشان گفتند: زهى حسرت ! كه در اول كار غافل شديم از توسل به انوار محمد صلى الله عليه و آله و سلم و آل اطهار او تا خدا ما را از شر اين فتنه حفظ مى كرد. و اذ قلتم يا موسى لن نؤ من لك حتى نرى الله جهرة فرمود: يعنى بياد آوريد آن وقت را كه گفتند گذشتگان شما: اى موسى ! ما هرگز ايمان نمى آوريم براى تو تا ببينيم خدا را معاينه و ظاهر، (فاخذتكم الصاعقة ) پس گرفت ايشان را صاعقه (و انتم تنظرون )(417) و حال آنكه شما نظر مى كرديد بسوى ايشان .
(ثم بعثناكم من بعد موتكم ) پس مبعوث گردانيديم گذشتگان شما را بعد از مردنشان (لعلكم تشكرون )(418) شايد ايشان شكر كنند آن زندگى را به سبب آنكه مى توانستند توبه و بازگشت كرد بسوى خدا، و بر ايشان دايم و مستمر نماند مردن كه بازگشت ايشان به جهنم باشد و هميشه در جهنم باشند.
فرمود: سبب اين صاعقه آن بود كه چون موسى عليه السلام خواست عهد فرقان را به پيغمبرى محمد صلى الله عليه و آله و سلم و امامت على بن ابى طالب و ساير ائمه طاهرين عليهم السلام از ايشان بگيرد گفتند: ما ايمان نمى آوريم كه اين امر پروردگار توست تا خدا را معاينه ببينيم و ما را به اين خبر دهد. پس صاعقه گرفت ايشان را و ايشان صاعقه را مى ديدند كه بر آنها نازل مى شود، و حق تعالى فرمود: اى موسى ! منم گرامى دارنده دوستان خود را كه تصديق مى كنند به برگزيده هاى من و پروا نمى كنم و منم عذاب كننده دشمنان خود را كه دفع مى كنند و انكار مى نمايند حقوق برگزيده هاى مرا و پروا نمى كنم .
پس موسى عليه السلام گفت - به آنها كه باقى مانده بودند و صاعقه به ايشان نرسيده بود - كه : چه مى گوئيد؟ آيا قبول مى كنيد و اعتراف مى كنيد؟ و اگر نه شما نيز به آنها ملحق خواهيد شد.
گفتند: اى موسى ! ما نمى دانيم كه اين صاعقه به چه سبب بر ايشان نازل شد گاه باشد به سبب انكار قول تو صاعقه بر ايشان نازل نشده باشد، اگر راست مى گويى كه صاعقه به سبب قبول نكردن ولايت محمد و آل طيبين او عليهم السلام بر ايشان نازل شده است پس دعا كن خدا را بحق محمد و آل او كه ما را بسوى ولايت ايشان دعوت مى نمائى كه اين صاعقه مرده ها را زنده كند تا ما از ايشان بپرسيم كه : به چه سبب صاعقه بر ايشان رسيد؟
پس آن حضرت دعا كرد تا ايشان زنده شدند، چون بنى اسرائيل از آنها پرسيدند، گفتند: اى بنى اسرائيل ! اين عذاب به اين سبب به ما رسيد كه ابا كرديم از اعتقاد كردن به پيغمبرى محمد صلى الله عليه و آله و سلم و امامت على عليه السلام از ذريت ايشان و ديديم بعد از مرگ خود مملكتهاى پروردگار خود را از آسمانها و حجب و كرسى و عرش و بهشت و دوزخ ، و نديديم كسى را كه حكمش در آن مملكتها جارى تر و پادشاهى و سلطنت او بزرگتر باشد از محمد و على و فاطمه و حسن و حسين صلوات الله عليهم اجمعين ، چون ما به اين صاعقه مرديم بردند روح ما را بسوى جهنم پس ندا كردند محمد و على عليهما السلام ملائكه را كه : عذاب خود را از اين جماعت بازداريد كه اينها زنده خواهند شد به دعاى شخصى كه از خدا سؤ ال خواهد كرد بحق ما و آل طيبين ما، اين ندا وقتى رسيد كه هنوز ما را در هاوهه نينداخته بودند، پس تاءخير كردند عذاب ما را تا به دعاى تو زنده شديم اى موسى ، پس حق تعالى به اهل عصر محمد صلى الله عليه و آله و سلم گفت كه : هرگاه به توسل به محمد و آل طيبين او زنده شدند ظالمان از گذشتگان شما پس انكار حق ايشان مكنيد و خود را در معرض غضب الهى درمياوريد.(419)
(و اذ اخذنا ميثاقكم ) فرمود: يعنى به ياد آوريد وقتى را كه گرفتيم بر پدران و گذشتگان شما عهد و پيمان ايشان را، كه عمل كنند به آنچه در تورات بر ايشان فرستاده بودم و به آن نامه مخصوصى كه در باب محمد و على و آل طيبين او فرستاده بودم كه ايشان بهترين خلقند و قيام نمايندگان برحقند، بايد كه اقرار نمائيد به اين و برسانيد به فرزندان خود و امر كنيد ايشان را كه برسانند به فرزندان خود تا آخر دنيا كه ايمان بياورند به محمد پيغمبر خدا و قبول كنند از او آنچه امر مى فرمايد ايشان را در حق ولى خدا على بن ابى طالب عليه السلام از جانب خدا، و آنچه خبر مى دهد ايشان را از احوال خليفه هاى بعد از او كه قيام نمايندگانند به حق خدا، پس ابا كردند اسلاف شما از قبول كردن اينها.
(و رفعنا فوقكم الطور)(420) پس امر كرديم جبرئيل را كه جدا كرد از كوه فلسطين قطعه اى به قدر لشكرگاه ايشان يك فرسخ در يك فرسخ و آورد در بالاى سر ايشان بازداشت ، پس موسى عليه السلام به ايشان گفت : يا قبول مى كنيد آنچه شما را به آن امر كردم يا اين كوبه بر سر شما مى افتد. پس ملجاء شدند و از روى ضرورت قبول كردند مگر آنها را كه خدا از عناد حفظ كرد و به طوع و اختيار قبول كردند.
چون قبول كردند، به سجده افتادند و پهلوهاى روى خود را بر خاك گذاشتند و اكثر آنها پهلوهاى روى خود را براى آن بر زمين گذاشتند كه ببينند كوه بر سر ايشان فرود مى آيد يا نه ، و قليلى از ايشان از روى طوع و رغبت براى تذلل و شكستگى نزد حق تعالى رو بر زمين گذاشتند.(421)
(خذوا ما آتيناكم بقوة ) فرمود: يعنى بگيريد و قبول كنيد آنچه ما به شما عطا كرديم از فرايضى كه بر شما واجب گردانيده ايم به آن توانايى كه به شما داده ايم و شرايط تكليف را در شما تمام كرده ايم و علتها را از شما برداشته ايم ، (و اسمعوا) بشنويد آنچه شما را به آن امر مى كنيم ، (قالوا سمعنا و عصينا) يعنى : گفتند شنيديم قول تو را و معصيت كرديم امر تو را، يعنى : بعد از آن معصيت كردند و در آن وقت نيز در خاطر داشتند اطاعت نكنند، (و اشربوا فى قلوبهم العجل ) يعنى : ماءمور شدند بياشامند آبى را كه ريزه هاى گوساله در آن ريخته بودند تا ظاهر شود كى گوساله پرستيده و كى نپرستيده است ، (بكفرهم ) يعنى : به سبب كفرشان ماءمور به اين شدند، قل بئسما ياءمركم به ايمانكم ان كنتم مؤ منين (422 ) بگو به ايشان اى محمد: بد چيزى است كه امر مى كند شما را به آن ايمان آوردن شما به موسى كه كافر شويد به محمد و على و دوستان خدا از اهل بيت ايشان اگر ايمان داريد به تورات موسى ، و ليكن معاذ الله هرگز ايمان به تورات شما را امر نمى كند كافر شويد به محمد و على بلكه امر مى كند شما را كه ايمان به ايشان بياوريد.
پس امام عليه السلام فرمود: حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود كه : چون موسى عليه السلام بسوى بنى اسرائيل برگشت ، ايشان گوساله پرستيده بودند، به نزد آن حضرت آمده و اظهار توبه و پشيمانى كردند، موسى فرمود: كيست گوساله پرستيده است تا حكم خدا را بر او جارى كنم ؟ همه انكار كردند هر يك مى گفت : من نكردم بلكه ديگران بودند؛ پس در آن وقت موسى به سامرى فرمود: نظر كن بسوى خداى خود كه آن را مى پرستيدى آن را ريزه ريزه مى كنم و بر دريا مى پاشم .
پس امر فرمود آن را به سوهان ريزه ريزه كرده و ريزه هاى آن را در درياى شيرين پاشيدند، بنى اسرائيل را امر كرد از آن آب بخورند، هر كه گوساله پرستيده بود اگر سفيد بود لبها و بينى او سياه شد، و اگر سياه بود لبهاى او و بينى او سفيد شد؛ پس در آن وقت حكم الهى را در ايشان جارى كرد.
پس حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: موسى وعده داده بود بنى اسرائيل را كه چون نجات خواهيد يافت از فرعون ، حق تعالى كتابى براى شما خواهد فرستاد كه مشتمل باشد بر اوامر و نواهى و حدود و احكام و فرائض او.
پس چون نجات يافتند و به نزديك شام رسيدند كتاب را براى ايشان آورد، در آن كتاب اين نوشته شده بود كه : من قبول نمى كنم عملى را از كسى كه تعظيم نكند محمد و على و آل طيبين ايشان عليهم السلام را و گرامى ندارد اصحاب ايشان و دوستان ايشان را چنانچه حق گرامى داشتن ايشان است ، اى بندگان خدا! بدانيد و گواه باشيد كه محمد بهترين آفريده هاى من است و افضل خلايق است ، و على برادر آن حضرت و وصى و وارث علم او و جانشين اوست در امت او، و بهترين خلق است بعد از او، و آل محمد بهترين آل پيغمبرانند، و اصحاب آن حضرت بهترين صحابه پيغمبرانند، و امت او بهترين امتهاى پيغمبرانند.
پس بنى اسرائيل گفتند: ما قبول نمى كنيم اين را اى موسى ، اين عظيم و گران است بر ما بلكه قبول مى كنيم از اين شرايع آنچه بر ما آسان است ، چون قبول كنيم مى گوئيم پيغمبر ما بهترين پيغمبران است و آل او بهترين آل پيغمبرانند، و ما كه امت اوئيم بهترين امت پيغمبرانيم ، و اعتراف نمى كنيم به فضيلت جماعتى كه ايشان را نديده ايم و نمى شناسيم . پس حق تعالى امر فرمود جبرئيل را كه به بال خود كوهى از كوههاى فلسطين را به قدر لشكرگاه موسى كه يك فرسخ در يك فرسخ بود كند و آورد بر بالاى سر ايشان بازداشت و گفت : يا قبول مى كنيد آنچه موسى براى شما آورده است ، يا اين كوه را بر شما مى گذارم كه شما را خرد كند.
پس ايشان به جزع و اضطراب آمدند و گفتند: اى موسى ! چه كنيم ؟
موسى گفت : سجده كنيد از براى خدا بر پيشانى خود، پس پهلوى راست و چپ روى خود را بر خاك گذاريد و بگوئيد: پروردگارا! شنيديم و اطاعت كرديم و قبول كرديم و اعتراف كرديم و تسليم كرديم و راضى شديم .
پس آنچه موسى به ايشان گفت از كردار و رفتار بعمل آوردند، اما بسيارى از ايشان در دل مخالف بودند با آنچه به ظاهر گفتند و كردند، و در دل مى گفتند: شنيديم و نافرمانى كرديم ، بر خلاف آنچه به زبان مى گفتند و پهلوى راست روى خود را بر زمين گذاشتند و قصد ايشان شكستگى و فروتنى نزد خدا و پشيمانى از گذشته ها نبود بلكه اين را مى كردند كه ببينند آيا كوه بر سرشان مى افتد يا نه ؛ پس پهلوى چپ رو را بر زمين گذاشتند به همين قصد.
پس جبرئيل گفت : اكثر ايشان معصيت خدا كردند و ليكن حق تعالى مرا امر كرد كه اين كوه را از ايشان زايل گردانم به اعترافى كه به حسب ظاهر در دنيا كردند، زيرا كه حق تعالى در دنيا به ظاهر حال ايشان سلوك مى كند در آنكه خون ايشان محفوظ باشد و در امان باشند، و كار ايشان با خداست در آخرت كه در آنجا ايشان را عذاب خواهد كرد بر اعتقادات و نيتهاى بد ايشان .
پس ديدند بنى اسرائيل كه كوه دو پاره شد: يك پاره اش مرواريد سفيد شد به جانب آسمان بالا رفت تا آسمانها را شكافت و ايشان مى ديدند تا به جائى رسيد كه ايشان نمى ديدند، و يك قطعه ديگرش آتش شد بسوى زمين آمد و زمين را شكافت و فرو رفت و از ديده ايشان پنهان شد. چون سبب آن حال را از حضرت موسى سؤ ال كردند فرمود: آن قطعه كه به آسمان رفت به بهشت ملحق شد و خدا آن را مضاعف گردانيد به اضعاف بسيار كه عدد آن را بغير از خدا نمى داند، و امر فرمود كه بنا كنند از آن براى آنها كه ايمان واقعى آوردند به آنچه در اين كتاب است قصرها و خانه ها و منزلها كه هر يك مشتمل باشد بر انواع نعمتها كه خدا وعده فرموده است پرهيزكاران بندگانش را از درختها و بستانها و ميوه ها و حوريان نيكو شمايل و غلامان پيوسته زيبا باشند مانند مرواريدهاى پراكنده شده و ساير نعمتها و نيكيهاى بهشت ؛ و اما آن قطعه كه به زمين فرو رفت به جهنم ملحق شد، حق تعالى آن را مضاعف گردانيد به اضعاف بسيار و امر فرمود كه بنا كنند از آن براى كافران به آنچه در اين كتاب است قصرها و خانه ها و منزلها كه هر يك مشتمل باشند بر انواع عذابى كه خدا وعيد فرموده است كافران بندگانش را از درياهاى آتش و حوضهاى غسلين و غساق و رودخانه هاى چرك و ريم و خون و زبانيه ها كه گرزها در دست داشته باشند براى عذاب ايشان ، و درختهاى زقوم و ضريع و مارها و عقربها و افعيها و بندها و غلها و زنجيرها و ساير انواع بلاها و عذابها كه حق تعالى براى اهل جهنم مهيا كرده است .
پس حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم با بنى اسرائيل زمان خود فرمود: آيا نمى ترسيد از عقاب پروردگار خود در انكار نمودن اين فضائل كه حق تعالى مخصوص گردانيده است به آنها محمد و على و آل طيبين ايشان را؟(423)
و به سند معتبر منقول است كه : طاووس يمانى كه از علماى عامه است از حضرت امام محمد باقر عليه السلام سؤ ال نمود: كدام مرغ است كه خدا در قرآن ياد كرده است كه يك مرتبه پرواز كرده است و پيش از آن و بعد از آن ديگر پرواز نكرده است و نخواهد كرد؟
فرمود: آن طور سيناست كه حق تعالى بعضى از آن را بر سر بنى اسرائيل بازداشت به انواع عذابها كه در آن كوه بود تا آنكه قبول كردند تورات را چنانچه حق تعالى فرموده است كه : ((ياد آور آن وقتى را كه كوه را كنديم و بر بالاى سر بنى اسرائيل داشتيم مانند سقفى و گمان كردند كه بر سر ايشان خواهد افتاد)).(424)(425)
در حديث ديگر حضرت صادق عليه السلام در تفسير اين آيه فرمود: چون حق تعالى تورات را بر بنى اسرائيل فرستاد، ايشان قبول نكردند پس بلند كرد بر سر ايشان كوه طور را و موسى به ايشان گفت : اگر قبول نمى كنيد اين كوه بر شما مى افتد. پس قبول كردند و سرهاى خود را به زير افكندند.(426)
و على بن ابراهيم روايت كرده است كه : چون حضرت موسى به بنى اسرائيل گفت كه : خدا با من سخن مى گويد و مناجات مى كند، تصديق او نكردند. پس به ايشان گفت : جماعتى را از ميان خود اختيار كنيد كه با من بيايند و سخن خدا را بشنوند، پس ايشان هفتاد كس از نيكان خود را اختيار كردند و با حضرت موسى به محل مناجات او فرستادند، پس موسى عليه السلام نزديك رفت و حق تعالى به آفريدن آواز در هوا به او مناجات كرد و سخن گفت . پس موسى عليه السلام به آن جماعت گفت : بشنويد و گواهى دهيد نزد بنى اسرائيل ، گفتند: ما ايمان نمى آوريم براى تو كه اين سخن خداست تا خدا را آشكارا ببينيم ، پس خدا صاعقه فرستاد كه همه سوختند.
پس چون موسى عليه السلام ديد كه قومش هلاك شدند محزون شد بر ايشان و گفت : آيا هلاك مى كنى ما را به آنچه سفيهان ما كردند؟ زيرا كه موسى عليه السلام گمان كرد كه ايشان به گناهان بنى اسرائيل هلاك شدند.(427)
به سندهاى معتبر از حضرت امام محمد باقر عليه السلام و امام جعفر صادق عليه السلام منقول است كه : چون موسى عليه السلام از حق تعالى سؤ ال نمود كه : پروردگارا! خود را به من بنما تا تو را ببينم .
حق تعالى به او وحى فرستاد كه : هرگز مرا نخواهى ديد و نمى توانى ديد. و وعده فرمود او را كه بر كوه تجلى كند تا بداند كه او را نمى تواند ديد.
موسى بر كوه بالا رفت ، درگاه آسمان گشوده شد و فوجهاى ملائكه آسمان به زير آمدند و فوج فوج بر او مى گذشتند با رعد و برق و صاعقه و باد و عمودهاى نور در دست داشتند، هر فوج كه بر او مى گذشتند به او مى گفتند: اى پسر عمران ! سؤ ال بزرگى از پروردگار خود نمودى ؛ و هر فوج ايشان را كه مى ديد جميع بدنش از ترس مى لرزيد و به امر الهى آتشى بر دور او احاطه كرده بود كه نمى توانست گريخت تا آنكه حق تعالى قدرى از انوار عظمت خود را بر كوه جلوه داد و كوه به زمين فرو رفت . موسى افتاد و بيهوش شد.(428)
مؤ لف گويد: بايد دانست كه ضرورى دين شيعه است و به دلايل عقليه و نقليه ثابت شده است كه حق تعالى ديدنى نيست و ذات مقدس او را به چشم ادراك نمى توان ديد بلكه ديده دل نيز از ادراك كنه ذات و صفات مقدس او عاجز و قاصر است ، چون تواند بود كه ديده شود چيزى كه جسم و جسمانى نباشد و محلى و مكانى نداشته باشد و در جهتى نباشد، پس چگونه حضرت موسى با مرتبه جليل پيغمبرى اين سؤ ال نمود؟ از اين شبهه دو جواب مى توان گفت :
اول آنكه : سؤ ال موسى عليه السلام از ديدن به چشم نبود بلكه مى خواست معرفت كنه ذات و صفات الهى براى او حاصل گردد تا نهايت مرتبه معرفت بشرى براى او ميسر گردد؛ چون اول ممتنع و ثانى فوق مرتبه آن حضرت بود، حضرت بارى تعالى به اظهار بعضى از انوار جلال و عظمت خود بر كوه و تاب نياوردن او ظاهر گردانيد كه كسى را راهى به ادراك كنه جلال او نيست و او را قابليت نهايت مرتبه معرفت كه مخصوص پيغمبر آخر الزمان صلى الله عليه و آله و سلم است نيست .
دوم آنكه : سؤ ال موسى عليه السلام از جهت قوم او بود، چون ماءمور بود كه مدارا با قوم خود بكند و آنچه ايشان سؤ ال كنند رد ننمايد، به تكليف قوم خود اين سؤ ال نمود و مى دانست كه اين امر ممتنع است و خدا ديدنى نيست و ليكن مى خواست كه بر قوم او اين معنى ظاهر شود. و اين وجه ظاهرتر است .
چنانچه به سند معتبر منقول است كه ماءمون از حضرت امام رضا عليه السلام از اين مساءله سؤ ال نمود، آن حضرت فرمود كه : كليم خدا موسى بن عمران مى دانست كه خدا از آن منزه تر است كه به چشمها ديده شود و ليكن چون حق تعالى با او سخن گفت و او را همراز خود گردانيد، او برگشت بسوى قوم خود و ايشان را خبر داد كه : خدا با من سخن گفت و مرا مقرب درگاه خود گردانيد و با من مناجات كرد.
گفتند: ما ايمان نمى آوريم به آنچه تو مى گوئى تا سخن خدا را بشنويم چنانچه تو شنيده اى . و ايشان هتفصد هزار كس بودند پس از ميان ايشان هتفاد هزار كس اختيار كرد، و از آنها هفت هزار مرد اختيار كرد، و از آنها هفتاد نفر برگزيد با خود برد به طور سينا كه محل مناجات او بود با حق تعالى ، و ايشان را در دامنه كوه بازداشت و خود بر كوه بالا رفت و از خدا سؤ ال نمود كه با او سخن بگويد چنان كه آن هفتاد نفر بشنوند، پس خدا با او سخن گفت ، ايشان كلام الهى را از بالاى سر و پائين پا و جانب راست و چپ و پيش رو و پشت سر از همه جهت به يكدفعه شنيدند، زيرا كه خدا صدا را در درخت خلق كرد و به همه جانب پهن كرد تا از همه جهت شنيدند تا بدانند كلام خدا است كه اگر كلام ديگرى بود از يك جهت شنيده مى شد.
پس آن هفتاد نفر از روى اجابت گفتند: ما ايمان نمى آوريم كه اين سخن خدا است تا خدا را آشكارا ببينيم .
چون اين سخن عظيم و اين گستاخى بزرگ از ايشان صادر شد از روى تكبر و طغيان ، حق تعالى صاعقه اى بر ايشان فرستاد كه به سبب ظلم ايشان ، ايشان را هلاك گردانيد.
پس موسى عليه السلام گفت : پروردگارا! من چه گويم با بنى اسرائيل در وقتى كه بسوى ايشان برگردم و گويند كه : بردى ايشان را و كشتى براى آنكه صادق نبودى در آن دعوى كه نمودى كه خدا با تو مناجات مى كند؟
پس حق تعالى به دعاى حضرت موسى ايشان را زنده كرد، چون زنده شدند گفتند: چون از براى ديدن ما سؤ ال نمودى چنين شد، اكنون سؤ ال كن كه خدا خود را به تو بنمايد كه بسوى او نظر كنى كه اجابت تو خواهد فرمود، چون ببينى خدا را به ما خبر بده كه خدا چگونه است تا ما او را بشناسيم چناچه حق شناختن اوست .
موسى گفت : اى قوم من ! خدا به ديده ها درنمى آيد و او را كيفيت و چگونگى نمى باشد، و او را به آياتى كه آفريده و علاماتى كه هويدا گردانيده مى توان شناخت .
گفتند: ما ايمان نمى آوريم تا اين سؤ ال را نكنى .
پس موسى گفت : پروردگارا! تو سخن بنى اسرائيل را شنيدى و صلاح ايشان را بهتر مى دانى .
پس حق تعالى وحى نمود به او كه : اى موسى ! از من سؤ ال كن آنچه ايشان سؤ ال نمودند كه من تو را به جهل و سفاهت ايشان مؤ اخذه نخواهم كرد.
پس در آن وقت موسى عليه السلام گفت : پروردگارا! خود را به من بنما كه نظر كنم بسوى تو. پس حق تعالى فرمود: هرگز مرا نتوانى ديد و ليكن نظر كن به كوه اگر به جاى خود قرار مى گيرد در وقتى كه فرو مى رود پس مرا مى توانى ديد.
چون تجلى كرد حق تعالى براى كوه به آيتى از آيات خود، آن را هموار زمين گردانيد و موسى عليه السلام بيهوش افتاد، چون به هوش آمد گفت : تنزيه مى كنم تو را و توبه مى كنم بسوى تو، يعنى بازگشتم بسوى معرفتى كه پيشتر به تو داشتم از جهالت و نادانى قوم خود و من از اول ايمان آوردندگانم از بنى اسرائيل به آنكه تو را نمى توان ديد.(429)
در حديث معتبر منقول است كه از حضرت صادق عليه السلام پرسيدند: هارون عليه السلام چرا به حضرت موسى گفت : اى فرزند مادر من ! مگير ريش و سر مرا؟ و نگفت : اى فرزند پدر من ؟
فرمود: زيرا كه دشمنى ها در ميان برادران در وقتى مى باشد كه از يك پدر باشند و از مادرهاى متفرق باشند، چون از يك مادر باشند دشمنى در ميان ايشان كم مى باشد مگر آنكه شيطان در ميان ايشان افساد كند و اطاعت شيطان نمايند، پس هارون به برادرش موسى عليه السلام گفت : اى برادرى كه از مادر من متولد شده اى و از غير مادر من بهم نرسيده اى ! موى ريش و سر مرا مگير، و نگفت : اى فرزند پدر من ، زيرا كه فرزندان يك پدر هرگاه مادرهاى ايشان جدا باشند عداوت در ميان ايشان بعيد نيست مگر كسى كه خدا او را نگاه دارد، و عداوت در ميان فرزندان يك مادر مستبعد است .
پس سائل باز از آن حضرت پرسيد كه : به چه سبب حضرت موسى سر و ريش هارون عليه السلام را گرفت و بسوى خود كشيد و حال آنكه او را در گوساله پرستيدن بنى اسرائيل گناهى نبود؟
فرمود: براى اين چنين كرد كه چرا وقتى كه بنى اسرائيل كافر شدند و گوساله پرستيدند از ايشان جدا نشد كه به موسى عليه السلام ملحق شود، و هرگاه از ايشان مفارقت مى كرد عذاب بر ايشان نازل مى شد، نمى بينى كه حضرت موسى عليه السلام به هارون گفت : چه مانع شد تو را در وقتى كه ديدى ايشان گمراه شدند از اينكه از پى من بيائى ؟ هارون گفت : اگر چنين مى كردم بنى اسرائيل پراكنده مى شدند و ترسيدم كه بگوئى جدائى انداختى در ميان بنى اسرائيل و سخن مرا رعايت نكردى در باب اصلاح ايشان .(430)
مؤ لف گويد: از جمله شبهه هاى عظيم جماعتى كه نسبت خطا و گناه به پيغمبران مى دهند اين قصه حضرت موسى و هارون عليهم السلام است زيرا كه هر دو پيغمبر بودند، اگر هارون كارى كرده بود كه از موسى عليه السلام مستحق اين اهانت و زجر گرديده بود كه موسى ريش و سر مبارك او را بگيرد و پيش كشد و درشت با او سخن بگويد، پس ، از هارون گناه صادر شده بوده است ؛ و اگر او را گناهى نبود، پس موسى عليه السلام در اين قسم اهانتى نسبت به برادر خود كه پيغمبر بود واقع ساختن خطا كرد و گناه از او صادر شده بوده است خصوصا با انداختن الواح بر زمين و شكستن آنها كه متضمن استخفاف به كتاب خدا بود.
و جواب از آن به چند وجه مى توان گفت :
وجه اول كه ظاهرترين وجوه است آن است كه اين نزاعى بود ظاهر ميان آن دو پيغمبر بزرگوار براى اصلاح امت و تاءديب ايشان ، زيرا كه چون بنى اسرائيل مرتكب امر شنيعى شده بودند و اين را سهل مى شمردند بايست كه حضرت موسى اظهار شناعت عمل ايشان به اكمل وجهى بفرمايد، و هيچ وجهى از اين كاملتر نبود كه نسبت به برادر بزرگوار خود كه با قرابت نسبى به رتبه جليل پيغمبرى سرافراز بود، چنين زجرى بفرمايد و الواح را بر زمين بگذارد و اظهار نمايد كه : من دست برداشتم از اصلاح شما و كتاب آوردند براى شما سودى ندارد، تا آنكه بر ايشان ظاهر شود كه گناه بزرگى كرده اند كه سبب اين امور غريبه گرديده و كوه حلم موسوى را از جا كند، و به حسب واقع تقصيرى از هارون صادر نشده بود و غرض موسى عليه السلام نيز آزار او نبود.
و اين قسم امور در سياسات ملوك و آداب ايشان بسيار واقع مى شود كه يكى از مقربان را مورد عتاب مى گردانند كه ديگران متنبه شوند. حق تعالى در قرآن مجيد در بسيار جائى نسبت به جناب نبوى صلى الله عليه و آله و سلم عتاب آميز سخن فرموده است براى تاءديب امت چنانچه بعد از اين در احوال آن حضرت مذكور خواهد شد انشاء الله تعالى .
دوم آنكه : اين حركت حضرت موسى عليه السلام از غايت خشم و اندوه و غضب بر امت بود چنانچه آدمى در هنگام غايت غضب و اندوه گاه لب خود را مى گزد و گاه ريش خود را مى كند، چون هارون عليه السلام به منزله نفس و جان موسى عليه السلام بود اين حركات را نسبت به او واقع ساخت ، حضرت هارون براى آن استدعا كرد كه : اينها نسبت به من مكن كه مبادا بنى اسرائيل سبب و علت اين حركات را نيابند و حمل بر عداوت نمايند و موجب شماتت ايشان گردد بر آن حضرت .
سوم آنكه : سر و ريش هارون را از جهت مهربانى و اشفاق و دلدارى گرفت به نزد خود كشيد كه او را تسلى نمايد، هارون ترسيد كه قوم حمل بر معنى ديگر كنند، و استدعاى ترك اينها نمود كه گمان بد نسبت به موسى عليه السلام نبرند.
چهارم آنكه : فعل هارون يا موسى يا هر دو ترك اولى و مكروه بود و به حد گناه و معصيت نرسيده بود كه منافى نبوت باشد.
و وجوه ديگر نيز گفته اند. و وجه اول اظهر وجوه است ، و الله يعلم .
و در انداختن الواح محتمل است كه از روى غضب ، بى اختيار از دست آن حضرت افتاده باشد، يا از براى غضب ربانى و شدت در دين و انكار بر مخالفين انداخته باشد؛ اين قسم انداختن مستلزم استخفاف نيست .
بدان كه احاديث در باب وعده موسى عليه السلام با قوم خود مختلف است ، اكثر روايات دلالت مى كند بر آنكه :
اولا: وعده كرد موسى عليه السلام با ايشان كه : من سى روز از شما غايب خواهم شد. حق تعالى براى مصلحتى چند از باب بدا اين وعده را چهل روز گردانيد، و وعده سى روز مشروط به شرطى بود كه آن شرط بعمل نيامد.
و بعضى آيات و احاديث دلالت مى كند بر آنك موسى عليه السلام چهل روز با ايشان وعده كرده بود و پيش از انقضاى وعده به محض امتداد چنين كردند، يا آنكه شيطان تسويل كرد براى ايشان كه شب و روز را جدا براى ايشان حساب كرد. چون بيست روز گذشت گفت كه : چهل شبانه روز گذشته است ، ايشان باور كردند.
و جمع ميان آيات آسان است ، زيرا كه آيه صريح نيست در آنكه وعده سى روز بود با آنكه اگر صريح باشد ممكن است جمع كردن به اينكه به موسى عليه السلام فرموده باشد كه وعده چهل روز خواهد بود، و امر فرموده باشد او را كه به ايشان سى روز وعده فرمايد براى مصلحتى .
و ميان بعضى احاديث نيز به اين وجه جمع مى توان كرد.
و به وجه ديگر نيز جمع مى توان كرد كه وعده حضرت موسى با قوم خود سى يا چهل بوده باشد به اين نحو كه فرموده باشد كه : سى روز از شما غايب مى شوم ، محتمل است كه بيشتر نيز بشود تا چهل روز.
و محتمل است كه بعضى از احاديث بر تقيه محمول باشد.
به سند معتبر از امام رضا عليه السلام منقول است كه از اميرالمؤ منين عليه السلام پرسيدند كه : به چه سبب گاو در ميان ساير حيوانات ديده اش را بر هم گذاشته است و سر به جانب آسمان بالا نمى كند؟
فرمود: از شرم خدا به سبب آنكه قوم موسى عليه السلام گوساله پرستيدند سر به زير افكنده و نگاه به جانب آسمان نمى كند.(431)
از حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم منقول است كه : گرامى داريد گاو را كه بهترين چهارپايان است و چشم به جانب آسمان نگشوده از شرم خدا از روزى كه گوساله پرستيدند.(432)
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)