دشواريهاي چارچوبسازي براي داستانهاي عامهپسند
با وجود نوپا بودن «مطالعات فرهنگي» (پژوهشهاي ميان رشتهاي) بهمثابه نگاهي چندجانبهنگر (نقد جامعهشناختي، فرمايشي، فمنيستي، روانشناختي، نشانه شناسانه و...) به پديدههاي فرهنگي از جمله فرهنگ عامه در ايران، اين مقوله در غرب از سابقهاي 4-3 دههاي برخوردار است.
فرهنگ عامه و آثاري که مخاطب عام را نشانه رفتهاند از اين حيث مهم است که بازتاب دهنده علايق، روياها، اميال و ذهنيات مردمان آن جامعه است.
بهعنوان نمونه دکتر حسين پاينده در کتاب «قرائتي نقادانه از آگهيهاي تجاري در تلويزيون ايران» نشان ميدهد آگهيهاي بازرگاني که براي عامه مردم ساخته ميشود دقيقاً ساختاري مشابه يک «داستانک» بهمثابه يک متن ادبي دارند و مبين ارزشهاي فرهنگي جامعه روز ايران هستند.با اين همه متأسفانه روشنفکران و محافل ادبي ما کمتر از اين زاويه به داستانها و رمانهاي عامهپسند نگريستهاند و رفتارها بيشتر حاکي از طرد و نفي بوده است.
آيا لفظ «عامهپسند» ميتواند عنوان جامعي براي ناميدن طيفي از رمانهاي پرفروشي باشد که چندان قرابتي با هم ندارند؟ مثلاً ميتوان «چراغها را من خاموش ميکنم» زويا پيرزاد را کنار «بامداد خمار» فتانه حاجسيدجوادي و «بامداد خمار» را کنار آثار فهيمه رحيمي و نسرين ثامني و م. مؤدبپور و... قرار داد؟
عنايت سميعي، منتقد ادبي براي رمانهاي عامهپسند، طبقهبندي قائل است: «معتقدم هر کدام از اين رمانها را بايستي در جاي خود قرار داد، از طرفي به صرفاينکه رماني فراگير و از اقبال عمومي برخوردار ميشود، نميتوان به آن رمان عنوان عامهپسند اطلاق کرد.
شخصاً رمانهايي نظير «بامداد خمار» را رماني عامهپسند به آن معناي متداول نميدانم، معتقدم ما شيوه نازلي از رمانهاي عامهپسند را داريم که ممکن است از اقبال عمومي هم برخوردار باشند، از طرفي اين جامعهشناسان هستند که ميتوانند با تجزيه و تحليل، سود و زيان اين رمانها را برملا کنند.»
سميعي درباره مؤلفههاي دروني رمانهاي عامهپسند و طيف علاقهمندان به اين آثار ميگويد:«اين نوع رمانها از شگردهاي مستعملي استفاده ميکنند که عمدتاً موضوعات دمدستي و پيشپا افتاده است اما براي خواننده عام جذبه دارد؛ عام به اين معنا که مخاطب اهل کتاب خواندن به مفهوم جدي آنها نيست و بيشتر از دريچه يک سرگرمي به آنها نگاه ميکند.
البته من به رمان عامهپسند به هيچ وجه از زاويه منفي نگاه نميکنم و معتقدم توليد اين آثار ميتواند مفيد باشد. دستکم من جزو نسلي بودهام که داستان و رمان را با جواد فاضل و حسنقلي مستعان و احمد اصرار و ديگراني که داستانهاي عامهپسند مينوشتند آغاز کردم، بهويژه مستعان که برخي از آثار او در سطح رمانهاي جدي بالا ميرفت.»
اين منتقد ادبي با بيان اين که «بامداد خمار» و «چراغها را من خاموش ميکنم» و «عادت ميکنيم» و «کليدر» را بهصرف پرفروشبودن، داستان عامهپسند نميداند، در پاسخ به اين سؤال که چرا عمده رمانهاي عامهپسند را داستاننويسان زن نوشتهاند، ميگويد: «يک وجه عمده داستانهاي عامهپسند، پرداختن به جزئيات و غلظت عواطف است و به نظر ميرسد زنان در اين حوزه ميتوانند موفقتر عمل کنند.»
داستانهاي عامهپسند، پديده ادبي بيخطر
حسن ميرعابديني مؤلف «صد سال داستاننويسي ايران» معتقد است: در طول تاريخ داستاننويسي ايران همواره کتابهاي عامهپسند (شاخهاي از ادبيات که خصلت سرگرمکنندگي و کشش داستانياش برجسته از ديگر عناصر داستاننويسي است) از نظر تعداد، برتري چشمگيري نسبت به آثار متعالي داشتهاند. داستاننويسان عامهپسند از درگيري بر سر پول، مقام و زن مينويسند و به مفاهيمي توجه ميکنند که مايههاي زندگي معمول را تشکيل ميدهند.
از طرفي رمان عامهپسند، احساسها و مشغلههاي ذهني دوراني را آشکارتر از نمونههاي برتر رمان بازتاب ميدهد. به قول گلدمن در اين آثار ميتوان پيوند ميان ساختهاي ذهني پارهاي از گروههاي اجتماعي و ساختهاي اثر هنري را کشف کرد.
موفقيت اين نوع نوشتهها در حدي است که آنها را به رويدادي جامعهشناختي بدل کرده و توجه به کيفيت ادبي آنها را در مرتبه بعدي قرار ميدهد. ميرعابديني مينويسد: «خواننده رمان عامهپسند بيش از آن که در بند درک علت وقايع باشد نگران دانستن بقيه ماجرا ست... هرچند بايد بين ساختارهاي احساس آناني که آثار نسرين ثامني و فهيمه رحيمي را ميخوانند با آناني که بامداد خمار فتانه حاج سيد جوادي يا حکايت روزگار فريده گلبو را ميخوانند فرق گذاشت.»
اين منتقد ادبي، نويسندگان داستانهاي عامهپسند در نيمه نخست دهه 70 را 2 گروه ميداند: گروه اول، نويسندگان داستانهاي جنايي- پليسي نظير احمد محققي و حميدرضا گودرزي که داستانهايشان از حد گزارش حوادث فراتر نرفته و نويسنده از ژرفکاويهاي رواني و صورتبندي حوادث در قالب ادبي بازمانده است.دومين گروه زنان داستاننويسي هستند که «استعداد خود را در راه توليد آثار عامهپسند عشقي- احساسي به کار گرفتهاند... زنان بسياري نيز به ترجمه داستانهاي دانيل استيل و سيدني شلدون بهعنوان منابعي براي توليد چنين آثاري پرداختهاند.»
ميرعابديني مينويسد: «موفقيت نويسندگاني چون فهيمه رحيمي و نسرين ثامني، راه را براي زنان پاورقينويس هموار ميکند؛ و چون رماننويسي آنان فعاليت انتشاراتي پولسازي است، بسياري از ناشران براي چاپ آثارشان از هم پيشي ميگيرند.»
او معتقد است: «رمان پرفروش را نبايد به اين دليل که بسياري از مردم دوستش ميدارند کنار گذاشت؛ همين محدوديت خود نشان ميدهد که بيشتر مردم چه چيزي را نمايش انساني در جامعه ميدانند و بنابراين نشانهاي است از اين که آن مردم جامعه را چگونه ميبينند.
ادبيات عامهپسند حتي بيش از آن که بنماياند اين خوانندگان چه چيزي را حقيقت ميپندارند نشان ميدهد آنان آرزو دارند که چگونه چيزي حقيقت ميداشت... [با اين وجود] رمان عامهپسند با وجود برخي گستاخيها پديده ادبي بيخطري است.
زيرا پاورقينويس رخدادها را بديهي ميداند و ميپذيرد اما ادبيات پيشرو بيآن که پاسخهاي سادهانگارانه ايدئولوژيک را برتابد با ايجاد ترديد در آنچه بديهيانگاشته است پرسشهايي بهوجود ميآورد.»
ميرعابديني نيز نظير عنايت سميعي، عقيده مشابهي در کارکرد پلگونه ادبيات عامهپسند براي رسيدن به ادبيات جدي دارد: «از ميان خوانندگان رمانهاي عامهپسند ميتوان افراد کافي و ضروري براي ايجاد پايه فرهنگي ادبيات جديد برگزيد زيرا ادبيات عامهپسند، ادبياتي است که با سليقهها و گرايشهاي فکري عقبماندهاش در ميان عامه کتابخوانها ريشه دارد.»
دنيا به سمت توليد زرد ميرود
بلقيس سليماني، داستاننويس و منتقد ادبي ميگويد: زويا پيرزاد و فتانه حاج سيدجوادي با نوشتن «چراغها...» و «بامداد خمار» با خرق عادت کتاب نخواندن ايرانيها خدمت بزرگي به جامعه و فرهنگ ايراني کردهاند، آثاري که توانسته توأمان حرفهايها و غيرحرفهايها را جذب کند:«پيش از اين جامعه روشنفکري ما به تيراژهاي 2هزارنسخهاي عادت کرده بود، در صورتي که بسياري از مخاطبان جدي و غيرجدي با انتشار اين آثار، لذت خواندن يک داستان نسبتا خوب را چشيدند و به نظر ميرسد نوشتن چنين داستانهايي هنر است که هم به جامعه ميپردازد و هم به عناصر داستاني.»
سليماني، گرايش به آثار عامهپسند را يک گرايش گسترده و جهاني به «آثار زرد» ميداند: «به نظر من دنيا به سمت توليدات زرد ميرود براي اينکه آدمهاي امروز، سهلالوصولند و ميخواهند دنيا و مافيها را فراموش کنند.
ما نيز در ايران وارد چنين مرحلهاي شدهايم و سعي ميکنيم به چيزي فکر نکنيم، از طرفي اين آثار نيز ما را در يک خلسه روحي رها کند. در هر صورت اين موج جهاني است و استقبالي که از هريپاتر ميشود ما را با اين سؤال مواجه ميکند که ريشه رواني استقبال از اينگونه آثار کجاست...
اين منتقد ادبي قائل به نوعي تقسيمبندي سني- جنسيتي در مخاطبان آثار عامهپسند است و معتقد است مخاطبان آثار ذبيحالله منصوري، افراد مسن، مخاطبان داستانهاي فهيمهرحيميو نسرين ثامني و... دانشآموزان و مخاطبان آثار پيرزاد و حاجسيدجوادي، خانمهاي خانهدار هستند.
در واقع هر طيف و طبقه و جنسيتي، انعکاس آينهوار خود را در لابهلاي سطرهاي اين آثار ميآيد. نويسنده رمان تحسينشده «بازي آخر بانو» با اين نظر که زنان عمدتا پديدآورندگان داستانهاي عامهپسندند مخالف است:«شما در مقابل هر زن داستاننويس عامهپسند يک مرد داستاننويس عامهپسند را داريد. اگر آگاتا کريستي را داريد، در مقابل جان گريشام هم هست اما به نظر ميرسد در ايران برخي داستاننويسان مرد ترجيح ميدهند پشت اسمهاي زنانه بنويسند. داستاننويسي مثل م.مودبپور نميتواند خود واقعياش را نشان دهد و خواننده گيج ميشود که او بالاخره زن است يا مرد.
بلقيس سليماني از اتفاقي که داستانهاي عامهپسند به وجودش آوردند، حرف ميزدند: «استقبال از آثار عامهپسند بسياري از نويسندگان را متوجه اين موضوع کرد که آنها با بحران مخاطب مواجهند. اين مسئله اتفاقي در ادبيات داستاني ما به وجود آورد و آثار به سادهتر شدن گرايش پيدا کردند.»
حسد ورزيدن به داستاننويسان عامهپسند
فتحالله بينياز، داستاننويس و منتقد ادبي اين سؤال را طرح ميکند که اگر اثري خوشخواني و به قول مارکز «فراخوان» بود عامهپسند و هر اثري که به دليل بازيهاي زباني و ساختارشکني دشوار شده است يا به علت ضعف نويسنده در اين 2مقوله دچار بيساختاري و از هم گسيختگي روايي شده است و حتي قابليت ارتباط با اهل قلم ( نويسنده، منتقد و شاعر) را از دست داده است، داستان جدي است.
او معتقد است که ادبيات جهان صرفا به 2گروه داستانهاي «بازيهاي زباني» و «چند تکنيکي» و داستانهاي «عامه پسند» محدود نميشود و 99درصد آثار ادبيات جدي جهان بين اين 2گروه قرار ميگيرد.
بينياز، داستاننويساني را که براي خوانندگان خاص مينويسند، اينگونه خطاب قرار ميدهد:«البته ضعف ما هم هست که چرا نتوانستيم با مردم ارتباط برقرار کنيم. بله! بايد اعتراف کرد که نويسندگان و شاعران عرصه ادبيات جدي نتوانستهاند به درون مردم عادي نفوذ کنند؛ منظورم از عادي، عامهپسند نيست، منظورم قشر واسطه بالنده (emergent medium) است.
ما در امر نوشتن از ناتالي ساروت، ميلان کوندرا، ريموند کارور و ربگريه «بت» ميسازيم و آنها را الگوهاي تئوريک خود ميکنيم و در نوشتن، شيوه «گنگنويسي» غيرزيباشناختي و منسوخ پيش مدرن را در پيش ميگيريم و اسم اثرمان را ميگذاريم «متفاوت و چيزي براي آينده» به قول انگليسي ها شما شايد دوست داشته باشيد ماهوتپاکن را گاو بناميد ولي توقع نداشته باشيد ماهوت پاکنتان شير هم بدهد» ما با بيساختاري (به جاي ساختارشکني) و ضعف در بازي زباني، از مردميکه داراي پتانسيل لازم براي ارتباط با ادبيات جدياند غافل ميمانيم و بخشهايي از اين قشر به وسيله نويسندگان عامهپسندنويس جذب ميشوند. آنگاه ما ميمانيم و تيراژ 2200 جلدي کتاب خودمان.
وي استقبال از ادبيات عامهپسند را به ژرف ساختهاي سياسي- اقتصادي- اجتماعي جامعه جهاني و تمايل حکومتهاي کنوني جهان به باز توليد خود از طريق فرهنگ ميداند:«ادبيات عامه به لحاظ بررسي سازمايهاي، تکهاي از گوشت (ذوق) اندام توده مردم است که نويسنده بدون دستور از بالا از تن (پيکره فرهنگ) مردم ميکند و با ارائههاي ادبي و هنري به خورد خود او ميدهد.
به همين سبب اين مصرفکننده در همان سطح باقي ميماند، حتي ممکن است «پس رفت» فرهنگي پيدا کند. زيرا اينبار بخش عقبمانده فرهنگ و باورها و آداب اجتماعي به صورت «کليشه» و «الگو» بر او عرضه ميشود.
آرزوهاي سرکوب شده جوانهاي عبدلآباد به وسيله نويسنده گرفته ميشود و در قالب «عمل فردي و اجتماعي جوانهاي برجنشين همان شهر» تصوير ميشوند و آنگاه حسنعليجعفر رنج ديده ما که مقيم عبدلآباد است و اين داستان را ميخواند به مرور با جامعه و خود بيگانهتر شود.»
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)