شايد آن روز كه سهراب نوشت تاشقايق هست زندگي بايد كرد
خبري از دل پر درد گل ياس نداشت
بايد اينجور نوشت
هر گلي هم باشي
چه شقايق چه گل پيچك وياس
زندگي اجبار است.
شايد آن روز كه سهراب نوشت تاشقايق هست زندگي بايد كرد
خبري از دل پر درد گل ياس نداشت
بايد اينجور نوشت
هر گلي هم باشي
چه شقايق چه گل پيچك وياس
زندگي اجبار است.
خسته ام میفهمید؟!
خسته از آمدن و رفتن و آوار شدن.
خسته از منحنی بودن و عشق.
خسته از حس غریبانه این تنهایی.
بخدا خسته ام از اینهمه تکرار سکوت.
بخدا خسته ام از اینهمه لبخند دروغ.
بخدا خسته ام از حادثه ساعقه بودن در باد.
همه عمر دروغ،
گفته ام من به همه.
گفته ام:
عاشق پروانه شدم!
واله و مست شدم از ضربان دل گل!
شمع را میفهمم!
کذب محض است،
دروغ است،
دروغ!!
من چه میدانم از،
حس پروانه شدن؟!
من چه میدانم گل،
عشق را میفهمد؟
یا فقط دلبریش را بلد است؟!
من چه میدانم شمع،
واپسین لحظه مرگ،
حسرت زندگیش پروانه است؟
یا هراسان شده از فاجعه نیست شدن؟!
به خدا من همه را لاف زدم!!
بخدا من همه عمر به عشاق حسادت کردم!!
باختم من همه عمر دلم را،
به سراب !!
باختم من همه عمر دلم را،
به شب مبهم و کابوس پریدن از بام!!
باختم من همه عمر دلم را،
به حراس تر یک بوسه به لبهای خزان!!
بخدا لاف زدم،
من نمیدانم عشق،
رنگ سرخ است؟!
آبیست؟!
یا که مهتاب هر شب، واقعاً مهتابیست؟!
عشق را در طرف کودکیم،
خواب دیدم یکبار!
خواستم صادق و عاشق باشم!
خواستم مست شقایق باشم!
خواستم غرق شوم،
در شط مهر و وفا
اما حیف،
حس من کوچک بود.
یا که شاید مغلوب،
پیش زیبایی ها!!
بخدا خسته شدم،
میشود قلب مرا عفو کنید؟
و رهایم بکنید،
تا تراویدن از پنجره را درک کنم!؟
تا دلم باز شود؟!
خسته ام درک کنید.
میروم زندگیم را بکنم،
میروم مثل شما،
پی احساس غریبم تا باز،
شاید عاشق بشوم!!
زندگی در بردگی شرمندگی است * معنی آزاد بودن زندگی است
سر که خم گردد به پای دیگران * بر تن مردان بود بار گران
از زندگی از این همه تکرار خسته ام از های و هوی کوچه و بازار خسته ام
دلگیرم از ستاره و آزرده ام ز ماه
امشب دگر ، ز، هر که و هر کار خسته ام
دل خسته سوی خانه ، تن خسته می کشم
دیگر از این حصار دل آزار خسته ام
از او که گفت یار تو هستم ولی نبود
از خود که بی شکیبم و بی یار خسته ام
از زندگی از این همه تکرار خسته ام
از های و هوی کوچه و بازار خسته ام
تنها و دل گرفته بی زار و بی امید
از حال من مپرس که بسیار خسته ام
زندگی در بردگی شرمندگی است * معنی آزاد بودن زندگی است
سر که خم گردد به پای دیگران * بر تن مردان بود بار گران
خسته ام از این دنیای به ظاهر زیبااز این مردم که به ظاهر صادق و با وفا اندخسته ام از دوری , از درد انتظار از این بیماری نا علاجخسته ام از این همه دروغ و نیرنگ ... خسته امآری پروردگارا از این دنیا خسته ام از آدم هایشاز دروغ هایش از نیرنگ هایش خسته امپس کو صداقت و محبت چرا اندکی محبتدر میان دل مردم نیست همش نیرنگ پیداستدیگر دست محبتی در میان مردم نیستدیگر عشقی پاک و مقدس در میان مردم نیستسفره ی دل مردم همش دروغ است
زندگی در بردگی شرمندگی است * معنی آزاد بودن زندگی است
سر که خم گردد به پای دیگران * بر تن مردان بود بار گران
خدا جـــــــــون میشه تو امشب منو تو بغل بگیری؟
بگی اروم تو گوشم دیگه وقتشه بمیری؟
خدا جـــــــــون میگن تو خوبی مثه مادرا میمونی
اگه راس میگن ببینم عشق من کجاست میدونی؟
خدا جـــــــــون میشه یه کاری بکنی بخاطر من؟
من می خوام که زود بمیرم اخه سخته زنده موندن.
من که تقصیری نداشتم پس چرا گذاشته رفته؟
خدا جـــــــــون تو تنها هستی میدونی تنهایی سخته.
خدا جـــــــــون می خوام بمیرم تا بشم همیشه راحت
ولی عمر اون زیاد شه حتی واسه یه ساعت!
خدا جـــــــــون میشه تو امشب منو تو بغل بگیری؟
بگی اروم تو گوشم دیگه وقتشه بمیری؟
زندگی در بردگی شرمندگی است * معنی آزاد بودن زندگی است
سر که خم گردد به پای دیگران * بر تن مردان بود بار گران
سایه تنهایی
می سازم کلبه ام را
در شوره زار سوزان
در قلب بیابان
روی شن های روان
محکم و استوار
چون می خواهم دور باشم
از دوستان
دوستان بی وفا
اما در بیابان
می بینم خار و خس را
می خوابم زیر سایه ان
تماشا می کنم اسمان را
با خود فکر می کنم
به تنهایی
و به بیابان
که با تمام غرورش
با گرمای وجودش
باز مثل من تنهاست...
تنها
[SIGPIC][/SIGPIC]
آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...
راه زندگی کجاست...
ما در حرکتیم
ولی همه چیز انجا نیست
که طبق محاسبات باید باشد
ناخدای اول ابله بود
دومی عاقل بود
سومی اراده گرا
چهارمی خاطره نویس
پنجمی و ششمی نمی دونم که بودند
یا چه می خواستند
متاسفانه نه این نه ان
فرصت نکردند بگویند
پس چه باید بکنیم
همچون گذشته معلوم نیست
دست کم حالا میتوان این را
با صدای بلند گفت
ابها عمیق هستند
ولی همان راه را میرویم
راه درستی در پیش گرفتیم
راهی از این اصیل تر نیست
پس تا افق پیش میرویم...
تنها
[SIGPIC][/SIGPIC]
آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...
رفته بودیم کمی برف بازی کنیم
یادمان رفته بود اما
کلاه هایمان را برداریم
بازی که تمام شد
پیر شده بودیم
پیر پیر
انقدر پیر
که دروازه بان شهر
از اینکه قیافه مان
با عکس روی گذرنامه نمی خواند
به شهر راهمان نداد
ماندیم
بیرون شهر در سرما
به امید انکه افتاب براید
برف ها اب شوند
و ما جوان
تنها
[SIGPIC][/SIGPIC]
آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...
روزی تنها خواهم ماند
دلیل آن تفاوت است و تفاوت از جنس دنیاست...
در آن روز زندگی و تمام خواسته هاو قلب خود راکه در بر گیرنده شیرین ترین خاطرات است به روزگار خواهم باخت و این مجازات من است.
آن روز خواهد رسید...
و من از یاد میروم.
اما در جزیره وجود من تنها خاطرات ارامبخش روح من است...
[SIGPIC][/SIGPIC]
آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...
تنهایی تلفنیست که زنگ میزند مُدام
صدای غریبهایست که سراغِ دیگری را میگیرد از من
یکشنبهی سوتوکوریست که آسمانِ ابریاش ذرّهای آفتاب ندارد
حرفهای بیربطیست که سر میبَرَد حوصلهام را
تنهایی زلزدن از پشتِ شیشهایست که به شب میرسد
فکرکردن به خیابانیست که آدمهایش قدمزدن را دوست میدارند
آدمهایی که به خانه میروند و روی تخت میخوابند و چشمهایشان را میبندند امّا خواب نمیبینند
آدمهایی که گرمای اتاق را تاب نمیآورند و نیمهشب از خانه بیرون میزنند
تنهایی دلسپردن به کسیست که دوستت نمیدارد
کسی که برای تو گُل نمیخَرَد هیچوقت
کسی که برایش مهم نیست روز را از پشتِ شیشههای اتاقت میبینی هر روز
تنهایی اضافهبودن است در خانهای که تلفن هیچوقت با تو کار ندارد
خانهای که تو را نمیشناسد انگار
خانهای که برای تو در اتاقِ کوچکی خلاصه شده است
تنهایی خاطرهایست که عذابت میدهد هر روز
خاطرهای که هجوم میآوَرَد وقتی چشمها را میبندی
تنهایی عقربههای ساعتیست که تکان نخوردهاند وقتی چشم باز میکنی
تنهایی انتظارکشیدنِ توست وقتی تو نیستی
وقتی تو رفتهای از این خانه
وقتی تلفن زنگ میزند امّا غریبهای سراغِ دیگری را میگیرد
وقتی در این شیشهای که به شب میرسد خودت را میبینی هر شب
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)