2173107230332720568336228612321713153
امام على علیه السلام درباره ضرورت امامت و لزوم رهبرى در جامعه بشرى بر اساس ضرورت زندگى اجتماعى در بیانى شیوا و جمله ‏اى بلیغ و رسا فرموده است:« وَ إِنَّهُ لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِیرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ یَعْمَلُ فِی إِمْرَتِهِ الْمُؤْمِنُ وَ یَسْتَمْتِعُ فِیهَا الْكَافِرُ وَ یُبَلِّغُ اللَّهُ فِیهَا الْأَجَلَ وَ یُجْمَعُ بِهِ الْفَیْ‏ءُ وَ یُقَاتَلُ بِهِ الْعَدُوُّ وَ تَأْمَنُ بِهِ السُّبُلُ وَ یُؤْخَذُ بِهِ لِلضَّعِیفِ مِنَ الْقَوِیِّ حَتَّى یَسْتَرِیحَ بَرٌّ وَ یُسْتَرَاحَ مِنْ فَاجِر؛ بى ‏تردید و ناگزیر، براى مردم امیر و راهبرى لازم است. خواه نیكوكار و صالح و یا نابكار و فاجر، تا انسان مؤمن در پرتو حكومت امام صالح، به كار و كوشش بپردازد و شخص كافر در سایه حكومت‏ حاكمان جور بهره و لذت برده و كام بگیرد و خداوند اجل ها را طى حكومت ها به انجام مى ‏رساند. با حاكمیت رهبران است كه مالیات فى‏ء گردآورى مى ‏شود و با دشمن كارزار و راه ها امن مى‏ گردد و حق ضعیف از قوى گرفته مى‏ شود تا اینكه انسان نیكوكار، آرام مى‏ گیرد و به طور كلى مردم از آسیب و گزند مردمان شرور و فاجر راحت مى ‏شوند و در امان مى‏ مانند». 1
این كلام امیرالمؤمنین علیه السلام در ردّ دعوى پوچ خوارج است كه به نوعى به آنارشیسم گرویده و تحت عنوان دلفریب «لاحكم الالله»‏ مدعى آن بودند كه نباید در میان بشر، امارت و فرمانروایى و حكومت ‏باشد و به طور كلى رهبرى و امامت را نفى مى ‏كردند و با این فكر خام، بین رهبرى حق و عدالت و حكومت جور و ستم، فرقى قائل نبودند و چنانكه تاریخ خاطر نشان مى ‏سازد این جماعت گرد هم آمدند و به تبادل نظر پرداختند و فساد جامعه آن روز را معلول حكومت‏ حاكمان وقت دانستند و توطئه ترور آنان را چیدند؛ هر چند كه به دنبال این توطئه، فقط امیرالمؤمنین علیه السلام به شهادت رسید و بقیه جان سالم به در بردند.
به هر حال، امام على علیه السلام این فكر خام را بسیار سخیف دانسته و در جایى دیگر همین مضمون را با عبارتى كوتاه تر چنین بیان فرموده است: «أَمَّا الْإِمْرَةُ الْبَرَّةُ فَیَعْمَلُ فیها التَّقِیُّ، وَ أَمَّا الْإِمْرَةُ الْفَاجرَةُ فَیَتَمَتَّعُ فِیهَا الشَّقِیُّ؛ در امارت و حكمروایى حق و نیكو، انسان با تقوا به كار مى‏ پردازد و اما در حكومت و فرمانروایى فاسد و فاجر، شخص بدبخت و شرور، كامروا مى ‏شود».2
خلاصه مفاد این جمله و جمله نخستین، آن است که امامت و رهبرى و حكومت و زمامدارى در جامعه بشرى ضرورت دارد و اگر تشكیلات رهبرى حق و حكومت صالح راه نیفتند و طرح آن پیاده نشود، بدون شك حكومتى ناصالح و فاسد روى كار خواهد آمد و زمام رهبرى و مدیریت جامعه را به دست‏ خواهد گرفت؛ چنانكه خود خوارج در طول تاریخ چه در زمان امام على علیه السلام و یا در قرون متأخر كاملا تشكیلاتى عمل كرده و تحت پوشش نوعى رهبرى و زعامت قرار گرفتند. آنان در آغاز در اطراف ذوالثدیه در نهروان گرد آمدند و تحت پوشش رهبرى او، بر امام برحق شوریدند و آشفتگى‏ هایى را به وجود آوردند و در اعصار بعد هم افرادى به عنوان رهبران این جریان، پیش افتادند و رخدادهاى تلخى را در جهان اسلام موجب گشتند. حكومت و رهبرى آنان مصداقى بارز از مصادیق رهبرى‏ هاى فاسد و حكومت هاى ناصالح است.
امامت و رهبرى و حكومت و زمامدارى در جامعه بشرى ضرورت دارد و اگر تشكیلات رهبرى حق و حكومت صالح راه نیفتند و طرح آن پیاده نشود، بدون شك حكومتى ناصالح و فاسد روى كار خواهد آمد و زمام رهبرى و مدیریت جامعه را به دست‏ خواهد گرفت؛ چنانكه خود خوارج در طول تاریخ چه در زمان امام على علیه السلام و یا در قرون متأخر كاملا تشكیلاتى عمل كرده و تحت پوشش نوعى رهبرى و زعامت قرار گرفتند

ضرورت حكومت و لزوم وجود تشكیلات در نظام اجتماعى بشرى آن اندازه واضح است كه فیلسوف پرآوازه یونان ارسطو مى‏ گوید: «انسانى كه بتواند بدون نظامات اجتماعى و حكومت زندگى كند یا حیوان است یا خدا» 3؛ یعنى حكومت و زعامت‏ براى انسان - كه موجودى اجتماعى است - امرى حتمى و ضرورى است و فقط خداوند متعال است كه از این اصل مستثنى مى‏ باشد و نیز حیوانات كه جامعه ندارند و در صورت اجتماع در میان آنها، تنها قانون جنگل حكمفرماست و بدون حكومت و رهبرى مى ‏زیند.
2296217141142253481681077216712013922131
امام على علیه السلام در بیانى دیگر نبود یك حكومت توانمند و وجود خود محورى ‏ها و منیت ‏هاى فردى را از موجبات تباهى انسان برشمرده و سرانجام به اصلى ‏ترین عامل هلاكت و شقاوت بشر اشاره فرموده است:« کَأَنَّ کُلَّ امْرِئٍ مِنْهُمْ إِمَامُ نَفْسِهِ قَدْ أَخَذَ مِنْهَا فِیمَا یَرَى بِعُرًى ثِقَاتٍ وَ أَسْبَابٍ مُحْکَمَاتٍ؛ گویا هر شخصى از ایشان، (در آن اجتماع گسیخته و هرج و مرج) رهبر و پیشواى خویشتن است و به زعم خود به رشته ناگسستنى و وسایل محكم چنگ زده است».4
در تفكرات نوین و در قرون اخیر عده ‏اى كه درباره نظامات سیاسى، اجتماعى و اقتصادى، مطالعاتى انجام داده ‏اند، شدیداً به یك بعد نگرى گرفتار آمدند و حكومت و دولت را از یك زاویه، مورد مداقه قرار داده ‏اند، از این رو منحرف شدند و به سرنوشتنى همچون سرنوشت‏ خوارج در عالم اسلام دچار گشته‏اند. کارل ماركس مى‏گوید: «دولت اساساً آلت ‏سرمایه ‏دار یا اركان كاپیتالیست و ابزار كشمكش طبقاتى است و نیرویى است كه بوسیله آن، طبقات تحت استثمار در زنجیر انقیاد و بندگى گرفتار آمده‏اند».5
این كلام ماركس از چند نظر قابل نقد و بررسى است:
اولاً كمونیست ها با وجود چنین تعریفى خود صاحب حكومت و دولتى گشته ‏اند. آنان دولت و حكومت ‏خود را چگونه باید تعریف كنند و با وجود تحولات عظیم و بنیادینى كه در اردوى سوسیالیزم و ماركسیسم و كمونیسم در عصر ما بوجود آمده است، باید به این نتیجه رسید كه حكومت ماركسیست ها از نوع رهبرى ‏هاى ضلالت‏ پیشه‏ اى است كه در تاریخ همواره فاجعه آفریده و موجبات كندى سیر كاروان بشرى را به سرحد كمال ممكن فراهم آورده و مى‏ آورد.
ثانیاً اگر قضاوت و داورى ماركس مطلق و درباره همه نوع حكومت ها باشد، حكومت آنان نیز از همین قماش خواهد بود. اگر مطلق نباشد، چگونه از مورد خاصى نتیجه عام و كلى مى ‏توان گرفت؟!
ثالثاً در سنجش كلام ها به این نتیجه مى ‏رسیم كه مردان خدا مانند امام على علیه السلام كه با دیدى واقعى ‏تر به مسائل مى ‏نگرند، ضمن طرح ضرورت حكومت، به بیان نوع صالح و فاسد آن مى ‏پردازند كه به حقیقت و عینیت مسائل نزدیك تر است، لیكن كلام دیگران شعارگونه و از محتوا تهی است و با واقعیات حیات انسانى تا حد زیادى انطباق ندارد.
در تفكرات نوین و در قرون اخیر عده ‏اى كه درباره نظامات سیاسى، اجتماعى و اقتصادى، مطالعاتى انجام داده ‏اند، شدیداً به یك بعد نگرى گرفتار آمدند و حكومت و دولت را از یك زاویه، مورد مداقه قرار داده ‏اند، از این رو منحرف شدند و به سرنوشتنى همچون سرنوشت‏ خوارج در عالم اسلام دچار گشته‏اند

امامت و رهبرى حق


چنانكه خاطرنشان شد، امامت و زعامت و رهبرى در جامعه بشرى، امرى ضرورى است و بدون رهبرى و حاكمیت، نمى ‏توان زندگى اجتماعى داشت. منتها اگر رهبرى و امامت‏ حق و صالح در جامعه تحقق نیابد، خواه ناخواه، رشته امور و زمام حكومت را اشخاص ناصالح و نابكار به دست‏ خواهند گرفت و رهبرى ناحق و پیشوایى جور و ستم را ایجاد خواهند كرد. امیرالمؤمنین على علیه السلام در ستایش رهبرى رسول اكرم صلی الله علیه و آله و زعامت شایسته پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله چنین فرمود: «فِی کَلَامٍ لَهُ وَ وَلِیَهُمْ وَالٍ فَأَقَامَ وَ اسْتَقَامَ حَتَّی ضَرَبَ الدِّینُ بِجِرَانِه؛ رسول گرامى اسلام با سیاست دینى و برنامه شریعت، به ولایت و حكومت و فرمانروایى پرداخت تا آیین اسلام را برقرار ساخت و نظام اسلامى را توانمند نمود». 6
امام على علیه السلام پیامبر را رهبرى توانمند و والى و حاكمى صاحب سیاست و برنامه، معرفى مى‏ فرماید كه توانسته نظامى را بر پایه آن سیاست و برنامه به وجود بیاورد. در خطبه‏اى در مقام اندرز به یاران و اصحاب خویش و یادى نیكو از پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله چنین فرمود:«فَهُوَ اِمامُ مَنِ اتّقى وَ بَصیرَةُ مَنِ اهتَدى؛ او - پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله - رهبر و پیشواى متقیان و پرواپیشگان و چشم بیناى هدایت ‏شدگان و ره ‏یافتگان است».7
6012120251542251561801151965340160208201248
امیرالمؤمنین علیه السلام در خطبه ‏اى دیگر به صلاحیت‏ خویش در امر رهبرى پرداخته و چنین فرمود:«أَیُّهَا اَلنَّاسُ اَلْمُجْتَمِعَةُ أَبْدَانُهُمْ اَلْمُخْتَلِفَةُ أَهْوَاؤُهُمْ كَلاَمُكُمْ یُوهِی اَلصُّمَّ اَلصِّلاَبَ وَ فِعْلُكُمْ یُطْمِعُ فِیكُمُ اَلْأَعْدَاءَ تَقُولُونَ ...؛اى مردمى كه تن ها و بدن هایتان گرد هم است، ولیكن خواستار و تمایلاتتان، پراكنده! سخن شما سنگ سفت و سخت را مى ‏تركاند، ولى عملتان دشمن را به طمع وامى دارد، در مجالس و نشست ها چنین و چنان مى ‏گویید، اما هر وقت صحبت كارزار و نبرد به میان مى ‏آید، به فكر راه فرار مى ‏افتید. آن كس كه شما را به سوى خود خواند، كارش سامان نیابد و آن كه با شما سر و كار داشته باشد، هرگز نیاساید. عذرهاى ناموجه و دلیل‏ هاى سست و واهى مى‏ آورید و از من انتظار مهلت طولانى دارید؛ همچون بدهكارانى كه موعد وامشان سر رسد و بدون عذر موجه باز مهلت مى‏ طلبند. هرگز آدمى كه خوار زبون است، از ظلم و ستم جلوگیرى نكند و حق جز با تلاش و كوشش درك نشود. شما از كدام خانه جز خانه خود دفاع خواهید كرد؟ و همراه كدامین پیشوا و امام جز من به نبرد و پیكار، برخواهید خاست؟ به خدا سوگند فریب خورده واقعى كسى است كه فریب شما را بخورد و هر كه با كمك شما به پیروزى و موفقیت ‏برسد، به كم بهره‏ ترین سهم دست‏ یافته است و هر كه با شما به تیراندازى بپردازد، با تیر و كمان شكسته‏ اى تیر انداخته است. به خدا سوگند! حال من با شما چنین است كه سخن هایتان را راست نمى‏ بینم و به نصرت و كمك شما دل نبسته‏ ام و با شما دشمنى را نمى ‏توانم تهدید بكنم . شما را چه شده؟ درد شما چیست؟ درمان و طبابت ‏شما چگونه است؟ دشمنانتان هم مردمانى همانند شمایند. چقدر سخن غیر عالمانه مى ‏گویید و چرا این همه غفلت و بى‏ پروایى و چرا این اندازه طمع به ناحق دارید؟».8
امام علی علیه السلام، با دلى دردمند و با كلماتى سوزان، تازیانه ملامت را بر جان هاى مردمانى مى ‏نوازد كه از امامت و رهبرى او بهره لازم نمى ‏برند. در عوض از اصحاب معاویه یاد مى‏ كند، آنكه رهبرى فاسد و تبهكار است لیكن یارانش از او شنوایى كامل دارند و سرانجام خاطرنشان مى ‏سازد كه بشریتى كه بایستى تحت ‏یك رهبرى قرار گیرد و جامعه ‏اى كه باید در اطاعت امام عادل باشد، چرا از فرمان او سرپیچى مى ‏كند و مجال سلطه براى رهبران فاسد و ناحق را فراهم مى ‏سازد؟
امام على علیه السلام پیامبر را رهبرى توانمند و والى و حاكمى صاحب سیاست و برنامه، معرفى مى‏ فرماید كه توانسته نظامى را بر پایه آن سیاست و برنامه به وجود بیاورد. در خطبه‏اى در مقام اندرز به یاران و اصحاب خویش و یادى نیكو از پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله چنین فرمود:«فَهُوَ اِمامُ مَنِ اتّقى وَ بَصیرَةُ مَنِ اهتَدى؛ او - پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله - رهبر و پیشواى متقیان و پرواپیشگان و چشم بیناى هدایت ‏شدگان و ره ‏یافتگان است.»

حضرت در خطابه دیگر در همین زمینه فرمود: « وَإنِ اجْتَمَعَ النَّاسُ عَلَى إمَام طَعَنْتُمْ ...؛ خدا را سپاسگزارم و زبان به شكوه و گله نگشایم كه مرا گرفتار شما ساخته است، اى جماعت پراكنده ‏اى كه هرگاه فرمان دهم، اطاعت نمى‏ كنید و اگر بخوانمتان، پاسخ نمى ‏دهید و هر زمان فرصت پیدا كنید و به خود واگذاشته شوید، در باطل فرو روید و اگر جنگ شود، مى ‏ترسید و ضعف نشان مى‏ دهید و هرگاه به درگیرى نیاز افتد، پس مى ‏گرایید . دشمنانتان بى ‏پدر باد! از نصرت و جهاد در راه حق چه انتظار دارید؟
آیا آیینى كه شما را گرد هم آورد و غیرتى كه شما را برانگیزاند، ندارید؟! آیا جاى شگفت نیست كه معاویه آن همه اراذل و اوباش خشن را بى ‏آنكه عطا و مستمرى به ایشان بدهد، فرا مى ‏خواند، همگى اجابت كرده و تبعیتش مى‏ كنند، لیكن من شما را كه وارثان اسلامید و جانشینان اصحاب رسول الله هستید و به شما كمك مالى مى ‏كنم و بخشى از بیت‏ المال را به شما عطا مى ‏كنم، باز از اطراف من مى‏ پراكنید و به اختلاف مى ‏پردازید؟ درباره امر خوشایندى سخن نمى‏ گویم كه همه‏ تان راضى باشید و راجع به امر ناخوشایند هم اتفاق نظر ندارید، در این لحظه دوست داشتنى ‏ترین چیز براى من مرگ است. قرآن را براى شما درس دادم و حجت ها را بر شما تمام كردم و هر منكر و بدى را براى شما شناساندم و چیزهاى ناگوار و تلخ را در ذائقه شما شیرین و گوارا ساختم. اى كاش نابینا مى ‏دید و شخص خواب‏ آلود بیدار مى ‏شد! چقدر جاهل و نادانند مردمى كه رهبرشان معاویه است و تربیت‏ دهنده و ادب كننده ‏شان فرزند آن زناكار معروف مى‏ باشد».9