نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1

موضوع: حکایت من و شیطان

  1. #1
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    حکایت من و شیطان


    من، ابوالبشر، با تعجب به او، اب الاجنه،نگاه می‌کردم و او می‌گفت: پروردگارا!
    مرا از سجده بر آدم معاف کن، در عوض آنچنان تو را پرستش و عبادت می‌کنم که هیچ فرشته و پیامبری مثل آن‌را به‌جا نیاورده باشد.
    خداوند در پاسخ‌اش گفت: من نیازمند نیایش و عبادت تو نیستم بلکه می‌خواستم با اطاعت از امر من، خودت را از مواهب روحانی بهره‌مند کنی ولی تو سر باز زدی و خشمم را خریدی، اکنون از این‌جا بیرون برو که تو رانده شده از درگاه من هستی و دیگر این‌جا، جایی نداری؛ لعنت من، تا
    روز قیامت بر تو باد.
    شیطان با نارحتی، نگاه پر خشمش را به من دوخت. سپس رو برگرداند و گفت: خداوندا!
    تو عادلی و ستم نمی‌کنی، پس پاداش آن همه عبادت و اطاعت و عمل چندین ساله‌ام چه می‌شود؟
    خداوند فرمود: برای پاداش کارهای نیکت، هر چه در دنیا می‌خواهی، درخواست کن!
    ـ پروردگارا! می‌خواهم تا روز قیامت زنده بمانم و بر سر راه راستت بنشینم تا آدمیان را گمراه کنم.
    خداوند خواسته او را تا روز موعود پذیرفت، و او با نیشخندش، نگاهی به من انداخت و سپس ادامه داد: تسلط بر آدم مثل گردش خون در رگ‌هایش باشد… و خدا دوباره پذیرفت و او باز هم ادامه داد:
    ـ خدایا! در مقابل هر فرزندی که به آدم می‌دهی، دو فرزند هم به من بده، به گونه‌ای که من فرزندان آدم را ببینم، ولی آنها من و فرزندانم را نبینند، تا در چهره‌های رنگارنگی بر آن‌ها جلوه و تظاهر کنیم.
    خداوند فرمود: سینه آنها را جایگاه جولان وسوسه‌های تو قرار دادم!
    شیطان با شنیدن این حرف، با خوشحالی گفت: همین مقدار برای من کافی است، و با بغض و کینه نگاهی به من کرد و با صدایی که نفرت از آن می‌بارید رو به خدا گفت: خداوندا!
    به عزت و جلالت سوگند که همه فرزندان آدم را گمراه می‌کنم، مگر بندگان خاص تو را. آن‌چنان فریبشان می‌دهم که در گناه و فساد غرق شده، کافر و بی‌دین از دنیا بروند.
    با شنیدن حرف‌های شیطان که بر گمراهی و نابودی من و فرزندانم، قسم یاد می‌کرد اضطراب و نگرانی تمام وجودم را فرا گرفته بود، به شِکوه گفتم: «پروردگارا! شیطان را بر فرزندان من مسلط کردی و او را همانند خون، در رگ‌های بدن آنها قرار دادی. هر چه خواست، دادی. هر چه گفت،
    پذیرفتی! پس من و فرزندانم چه؟ به ما در برابر خواسته‌های او چه می‌دهی»؟*
    **خدا گفت: «در برابر هر معصیت و سرپیچی فرزندانت یک کیفر است، اما در مقابل هر کار نیک و پسندیده‌شان ده برابر پاداش می‌گیرند».
    ـ گفتم‌: «خدایا بیش‌تر بده!»
    ـ توبه و بازگشت آنها را تا رسیدن روح به گلو و خارج شدن جان از بدن پذیرفتم».
    ـ خدایا باز هم بیش‌تر!
    ـ هر کس را بخواهم می‌آمرزم و مورد عفو و بخشش خودم قرار می‌دهم، و از هیچ چیزی در این‌باره باکی ندارم.
    با خوشحالی گفتم: «خدایا! همین مقدار برای من و فرزندانم کافی است».


    منبع: قصه‌های شیطان، ج۲، ص۱۹۶٫
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  2. کاربر مقابل از mozhgan عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/