نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 17

موضوع: اشعار زنده یاد خسرو گلسرخی

Hybrid View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #1
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    ای پریشانی

    مردی که آمد از فلق سرخ
    در این دم آرام خواب رفته
    پریشان شد
    ویران
    و باد پرکند
    بوی تنش را
    میان خزر
    ای سبز گونه ردای شمالی ام
    جنگل
    اینک کدام باد
    بوی تنش را
    می آرد از میانه ی انبوه گیسوان پریشانت
    که شهر به گونه ی ما
    در خون سرخ نشسته است .... ؟
    آه ای دو چشم فروزان
    در رود مهربان کلامت
    جاری ست هزاران هزار پرنده
    بی تو کبوتریم بی پر پرواز

  2. #2
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    سروده های خفته

    1

    در رودهای جدایی
    ایمان سبز ماست که جاری است
    او می رود در دل مرداب های شهر
    در راه آفتاب
    خم می کند بلندی هر سرو سرفراز


    2

    از خون من بیا بپوش ردایی
    من غرق می شوم
    در برودت دعوت
    ای سرزمین من
    ای خوب جاودانه ی برهنه
    قلبت کجای زمین است
    که بادهای همهمه را
    اینک صدا زنم
    س در حجره های سکت تپیدن آن ؟


    3

    در من همیشه تو بیداری
    ای که نشسته ای به تکاپوی خفتن من
    در من
    همیشه تو می خوانی هر ناسروده را
    ای چشم های گیاهان مانده
    در تن خک
    کجای ریزش باران شرق را
    خواهید دید ؟
    اینک
    میان قطره های خون شهیدم
    فوج پرندگان سپید
    با خویش می برند
    غمنامه ی شگفت اسارت را
    تا برج خون ملتهب بابک خرم
    آن برج بی دفاع


    4

    این سرزمین من است که می گرید
    این سرزمین من است
    که عریان است
    باران دگر نیامده چندی است
    آن گریه های ابر کجا رفته است ؟
    عریانی کشت زار را
    با خون خویش بپوشان


    5

    این کاج های بلندست
    که در میانه ی جنگل
    عاشقانه می خواند
    ترانه ی سیال سبز پیوستن
    برای مردم شهر
    نه چشم های تو ای خوبتر ز جنگل کاج
    اینک برهنه ی تبرست
    با سبزی درخت هیاهوست


    6

    ای سوگوار سبز بهار
    این جامه ی سیاه معلق را
    چگونه پیوندی است
    با سرزمین من ؟
    آنکس که سوگوار کرد خک مرا
    ایا شکست
    در رفت و آمد حمل این همه تاراج ؟


    7

    این سرزمین من چه بی دریغ بود
    که سایه ی مطبوع خویش را
    بر شانه های ذوالکتاف پهن کرد
    و باغ ها میان عطش سوخت
    و از شانه ها طناب گذر مرد
    این سرزمین من چه بی دریغ بود


    8

    ثقل زمین کجاست ؟
    من در کجای جهان ایستاده ام ؟
    با باری ز فریادهای خفته و خونین
    ای سرزمین من
    من در کجای جهان ایستاده ام ... ؟

  3. #3
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    ملاقاتی

    آمد
    دستش به دستبند بود
    از پشت میله ها
    عریانی دستان من ندید
    اما
    یک لحظه در تلاطم چشمان من نگریست
    چیزی نگفت
    رفت
    کنون اشباح از میانه ی هر راه می خزند
    خورشید
    در پشت پلک های من اعدام می شود

  4. #4
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    با این غرور بلندت

    در بقعه های سکوت بودن
    همراه خوب من
    آن شال سبز کبر را
    بدور بیفکن
    و با تمامی وسعت انسانیت بگو
    که ما باغی چنان بزرگ و سبز
    که دنیا
    در زیر سایه اش
    خواب هزار ساله ی خود را
    خمیازه می کشد
    در بقعه های خامش بودن
    از جوار ضریح
    چندی است
    طنین ضربه ی برخاستن بزرگ ترا نمی شنوم
    همراه خوب من
    از پله های بلند غرورت
    بگیر دست مرا
    تا قلب شب بشکافیم
    و با ردای سپیده
    به رقص برخیزیم
    همراه خوب من
    با این غرور بلندت
    در سرزمین یائسه ها
    تو تمامی خود نرفته ای بر باد
    اینک
    به رزیش رگبار سرخگونه ی خنجر
    دست مرابگیر
    تا از پل نگاه صادقانه ی مردم
    به آفتاب
    سفر کنیم

  5. #5
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    تو

    تن تو کوه دماوند است
    با غرورش تا عرش
    دشنه ی دژخیمان نتواند هرگز
    ماری افتد از پشت
    تن تو دنیای از چشم است
    تن تو جنگل بیداری هاست
    هم چنان پابرجا
    که قیامت
    ندارد قدرت
    خواب را حک می کند در چشمت
    تن تو آن حرف نایاب است
    کز زبان یعقوب
    پسر جنگل عیاری ها
    در مصاف نان و تیغه ی شمشیر
    میان سبز
    خیمه می بست برای شفق فرداها
    تن تو یک شهر شمع آجین
    که گل زخمش
    نه که شادی بخش دست آن همسایه است
    که برای پسرش جشنی برپا دارد
    گل زخم تو
    ویران گر این شادی هاست
    تن تو سلسله ی البرز است
    اولین برف سال
    بر دو کوه پلکت
    خواب یک رود ویران گر را می بیند
    در بهار هر سال
    دشنه ی دژخیمان نتواند هرگز
    کاری افتد از پشت
    تن تو
    دنیایی از چشم است

  6. #6
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پرنده ی خیس

    می دانی
    پرنده را بی دلیل اعدام می کنی
    در ژرف تو
    اینه ایست
    که قفس ها را انعکاس می دهد
    و دستان تو محلولی ست
    که انجماد روز را
    در حوضچه ی شب غرق می کند
    ای صمیمی
    دیگر زندگی را نمی توان
    در فرو مردن یک برگ
    با شکفتن یک گل
    یا پریدن یک پرنده دید
    ما در حجم کوچک خود رسوب می کنیم
    ایا شود که باز درختان جوانی را
    در راستای خیابان
    پرورش دهیم
    و صندوق های زرد پست
    سنگین
    ز غمنامه های زمانه نباشند ؟
    در سرزمینی که عشق آهنی ست
    انتظار معجزه را بعید می دانم
    باغبان مفلوک چه هدیه ای دارد ؟
    پرندگان
    از شاخه های خشک پرواز می کنند
    آن مرد زردپوش
    که تنها و بی وقفه گام می زند
    با کوچه های ورود ممنوع
    با خانه های به اجاره داده می شود
    چه خواهد کرد
    سرزمینی را که دوستش می داریم ؟
    پرندگان همه خیس اند
    و گفتگویی از پریدن نیست
    در سرزمین ما
    پرندگان همه خیس اند
    در سرزمینی که عشق کاغذی است
    انتظار معجزه را بعید می دانم

  7. #7
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پرنده و طناب

    پشت پنجره ام را کوبید
    گفتم که هستی ؟
    گفت : آفتاب
    بی اعتنا طناب را آماده کردم
    پشت پنجره ام را کوبید
    گفتم که هستی ؟
    گفت : ماه
    بی اعتنا طناب را آماده کردم
    پشت پنجره ام را کوبیدند
    گفتم که هستید ؟
    گفتند همه ی ستارگان دنیا
    بی اعتنا طناب را آماده کردم
    پشت پنجره ام را کوبید
    گفتم که هستی ؟
    گفت : یک پرنده آزادی
    من پنجره را با اشتیاق باز کردم

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/