صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 17

موضوع: اشعار زنده یاد خسرو گلسرخی

  1. #1
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    اشعار زنده یاد خسرو گلسرخی

    درود به همه شما خوبان
    برآن شد تا شعرهایی از زنده یاد خسرو گلسرخی را در این مجموعه قرار دهم تا هم یادی از تفکر آن زنده یاد کرده باشیم و هم از شعرهایش استفاده کنیم . روحش شاد و یادش گرامی . امید آن دارم در این گام همراهی ام کنید .
    ________________________________________________

    نه همين غمكده، اي مرغك تنها قفس است
    گــر تــو آزاد نباشي همــه دنيــا قفس است

    60187146022645756403


    آرزوی من اینست ؛ خداوند هیچگاه شاهد لبخند ابلیس بابت اشتباهات من نباشد


    EmAd.M

  2. کاربر مقابل از emad176 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  3. #2
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    تا آفتابی دیگر

    رهروان خسته را احساس خواهم داد
    ماه های دیگری در آسمان کهنه خواهم کاشت
    نورهای تازه ای در چشم های مات خواهم ریخت
    لحظه ها را در دو دستم جای خواهم داد
    سهره ها را از قفس پرواز خواهم داد
    چشم ها را باز خواهم کرد
    خواب ها را در حقیقت روح خواهم داد
    دیده ها را از پس ظلمت به سوی ماه خواهم خواند
    نغمه ها را در زبان چشم خواهم کاشت
    گوش ها را باز خواهم کرد
    آفتاب دیگری در آسمان لحظه خواهم کاشت
    لحظه ها را در دو دستم جای خواهم داد
    سوی خورشیدی دگر پرواز خواهم کرد

  4. کاربر مقابل از emad176 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  5. #3
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    صبح

    دگر صبح است و پایان شب تار است
    دگر صبح است و بیداری سزاوار است
    دگر خورشید از پشت بلندی ها نمودار است
    دگر صبح است
    دگر از سوز و سرمای شب تاریک ، تن هامان نمی لرزد
    دگر افسرده طفل پابرهنه ، از زبان ما در شب ها نمی ترسد
    دگر شمع امید ما چو خورشیدی نمایان است
    دگر صبح است
    کنون شب زنده داران صبح گردیده
    نخوابید ، جنگ در پیش است
    کنون ای رهروان حق ، شب تاریک معدوم است
    سفیدی حکم و در دادگاهش هر سیاهی خرد و محکوم است
    کنون باید که برخیزیم و خون دشمنان تا پای جان ریزیم
    دگر وقت قیام است و قیامی بر علیه دشمنان است
    سزای حق کشان در چوبه ی دار است
    و ما باید که برخیزیم
    دگر صبح است
    چنان کاوه درفش کاویانی را به روی دوش اندازیم
    جهان ظلم را از ریشه سوزانده ، جهان دیگری سازیم
    دگر صبح است
    دگر صبح است و مردم را کنون برخاستن شاید
    نهال دشمنان را تیغ ها باید
    که از بن بشکند ، نابودشان سازد
    اگر گرگی نظر دارد که میشی را بیازارد
    قوی چوپان بباید نیش او ببندد
    اگر غفلت کند او خود گنه کار است
    دگر صبح است
    دگر هر شخص بیکاری در این دنیای ما خوار است
    و این افسردگی ، ناراحتی ، عار است
    دگر صبح است و ما باید برافروزیم آتش را
    بسوزانیم دشمن را
    که شاید همره دودش رود بر آسمان شیطان
    و یا همراه بادی او شود دور از زمین ها
    دگر صح است
    دگر روز تبه کاران به مثل نیمه شب تار است

  6. کاربر مقابل از emad176 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  7. #4
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    مرد خاکی

    مردی درون میکده آمد
    گفت : کشمش پنجاه و پنج
    از پشت پیشخوان
    مردی به قامت یک خرس
    دستی به زیر برد
    تق
    چوب پنبه را کشید
    و بی خیال گفت : مزه ... ؟
    مرد گفت : خک
    دستی به ته کفش خویش زد
    الکل درون کبودی لیوان ، ترانه خواند
    وقتی شمایل بطری
    از سوزش عجیب نگهداری
    و بوی تند رها شد
    آن مرد بی قرار
    دست خکی خود در دهان گذاشت
    ناگاه از تعجب این کار
    سی و هشت چشم نیمه خمار بسته
    باز شد
    و شگفتی و تحسین خویش را
    مثل ستون خط و خالی سیگار
    در چین چهره ی آن مرد گرم
    خالی کرد
    ناگاه
    مردی صدای بمش را
    بر گوش پیشخوان آویخت
    میهمان من ، بفرمایید
    چند لحظه سکوت ، بعد
    صدای پر هیبت مردی دگر
    فضای دود کافه را شکافت
    من شرط را باختم به رفیقم
    میهمان من ، بفرمایید
    حساب شد
    در اوج اضطراب میکده
    آن مرد خکی سکت
    پولی مچاله شده
    بر چشم پیشخوان گذاشت
    و در دو لنگه ی در ، ناپدید شد

  8. کاربر مقابل از emad176 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  9. #5
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    خواب یلدا

    شب که می آید و می کوبد پشت را
    به خودم می گویم
    من همین فردا
    کاری خواهم کرد
    کاری کارستان
    و به انبار کتان فقر کبریتی خواهم زد
    تا همه نارفیقان من و تو بگویند
    فلانی سایه ش سنگینه
    پولش از پارو بالا میره
    و در آن لحظه من مرد پیروزی خواهم بود
    و همه مردم ،‌ با فدکاری یک بو تیمار
    کار و نان خود را در دریا می رزیند
    تا که جشن شفق سرخ گستاخ مرا
    باز لال خون صادقشان
    بر فراز شهر آذین بندند
    و به دور نامم مشعل ها بفروزند
    و بگویند
    خسرو از خود ماست
    پیروزی او دربست بهروزی ماست
    و در این هنگام است
    و در این هنگام است
    که به مادر خنواهم گفت
    غیر از آن یخچال و مبل و ماشین
    چه نشستی دل غافل ، مادر
    خوشبختی ، خوشحالی این است
    که من و تو
    میان قلب پر مهر مردم باشیم
    و به دنیا نوری دیگر بخشیم
    شب که می آید و می کوبد
    پشت در را
    به خودم می گویم
    من همین فردا
    به شب سنگین و مزمن
    که به روی پلک همسفرم خوابیده ست
    از پشت خنجر خواهم زد
    و درون زخمش
    صدها بمب خواهم ریخت
    تا اگر خواست بیازارد پلک او را
    منفجر گردد ، نابود شود
    من همین فردا
    به رفیقانم که همه از عریانی می گریند
    خواهم گفت
    گریه کار ابر است
    من وتو با انگشتی چون شمشیر
    من و تو با حرفی چون باروت
    به عریانی پایان بخشیم
    و بگوییم به دنیا ، به فریاد بلند
    عاقبت دیدید ما ما صاحب خورشید شدیم
    و در این هنگام است
    و در این هنگام است
    که همان بوسه ی تو خواهم بود
    کز سر مهر به خورشید دهی
    و منم شاد از این پیروزی
    به حمیده روسری خواهم داد
    تا که از باد جدایی نهراسد
    و نگوید هوای سردی است
    حیف شد مویم کوتاه کردم
    شب که می اید و می کوبد پشت در را
    به خودم می گویم
    اگر از خواب شب یلدا ما برخیزیم
    اگر از خواب بلند یلدا ، برخیزیم
    ما همین فردا
    کاری خواهیم کرد
    کاری کارستان

  10. کاربر مقابل از emad176 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  11. #6
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    زخم سیاه

    که ایستاده به درگاه ... ؟
    آن شال سبز را ز شانه ی خود بردار
    بر گونه های تو ایا شیارها
    زخم سیاه زمستان است ... ؟
    در رزیش مداوم این برف
    هرگز ندیدمت
    زخم سیاه گونه ی تو
    از چیست ؟
    آن شال سبز را ز شانه خود بردار
    در چشم من
    همیشه زمستان است

  12. #7
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    ای پریشانی

    مردی که آمد از فلق سرخ
    در این دم آرام خواب رفته
    پریشان شد
    ویران
    و باد پرکند
    بوی تنش را
    میان خزر
    ای سبز گونه ردای شمالی ام
    جنگل
    اینک کدام باد
    بوی تنش را
    می آرد از میانه ی انبوه گیسوان پریشانت
    که شهر به گونه ی ما
    در خون سرخ نشسته است .... ؟
    آه ای دو چشم فروزان
    در رود مهربان کلامت
    جاری ست هزاران هزار پرنده
    بی تو کبوتریم بی پر پرواز

  13. #8
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    سروده های خفته

    1

    در رودهای جدایی
    ایمان سبز ماست که جاری است
    او می رود در دل مرداب های شهر
    در راه آفتاب
    خم می کند بلندی هر سرو سرفراز


    2

    از خون من بیا بپوش ردایی
    من غرق می شوم
    در برودت دعوت
    ای سرزمین من
    ای خوب جاودانه ی برهنه
    قلبت کجای زمین است
    که بادهای همهمه را
    اینک صدا زنم
    س در حجره های سکت تپیدن آن ؟


    3

    در من همیشه تو بیداری
    ای که نشسته ای به تکاپوی خفتن من
    در من
    همیشه تو می خوانی هر ناسروده را
    ای چشم های گیاهان مانده
    در تن خک
    کجای ریزش باران شرق را
    خواهید دید ؟
    اینک
    میان قطره های خون شهیدم
    فوج پرندگان سپید
    با خویش می برند
    غمنامه ی شگفت اسارت را
    تا برج خون ملتهب بابک خرم
    آن برج بی دفاع


    4

    این سرزمین من است که می گرید
    این سرزمین من است
    که عریان است
    باران دگر نیامده چندی است
    آن گریه های ابر کجا رفته است ؟
    عریانی کشت زار را
    با خون خویش بپوشان


    5

    این کاج های بلندست
    که در میانه ی جنگل
    عاشقانه می خواند
    ترانه ی سیال سبز پیوستن
    برای مردم شهر
    نه چشم های تو ای خوبتر ز جنگل کاج
    اینک برهنه ی تبرست
    با سبزی درخت هیاهوست


    6

    ای سوگوار سبز بهار
    این جامه ی سیاه معلق را
    چگونه پیوندی است
    با سرزمین من ؟
    آنکس که سوگوار کرد خک مرا
    ایا شکست
    در رفت و آمد حمل این همه تاراج ؟


    7

    این سرزمین من چه بی دریغ بود
    که سایه ی مطبوع خویش را
    بر شانه های ذوالکتاف پهن کرد
    و باغ ها میان عطش سوخت
    و از شانه ها طناب گذر مرد
    این سرزمین من چه بی دریغ بود


    8

    ثقل زمین کجاست ؟
    من در کجای جهان ایستاده ام ؟
    با باری ز فریادهای خفته و خونین
    ای سرزمین من
    من در کجای جهان ایستاده ام ... ؟

  14. #9
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    ملاقاتی

    آمد
    دستش به دستبند بود
    از پشت میله ها
    عریانی دستان من ندید
    اما
    یک لحظه در تلاطم چشمان من نگریست
    چیزی نگفت
    رفت
    کنون اشباح از میانه ی هر راه می خزند
    خورشید
    در پشت پلک های من اعدام می شود

  15. #10
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    با این غرور بلندت

    در بقعه های سکوت بودن
    همراه خوب من
    آن شال سبز کبر را
    بدور بیفکن
    و با تمامی وسعت انسانیت بگو
    که ما باغی چنان بزرگ و سبز
    که دنیا
    در زیر سایه اش
    خواب هزار ساله ی خود را
    خمیازه می کشد
    در بقعه های خامش بودن
    از جوار ضریح
    چندی است
    طنین ضربه ی برخاستن بزرگ ترا نمی شنوم
    همراه خوب من
    از پله های بلند غرورت
    بگیر دست مرا
    تا قلب شب بشکافیم
    و با ردای سپیده
    به رقص برخیزیم
    همراه خوب من
    با این غرور بلندت
    در سرزمین یائسه ها
    تو تمامی خود نرفته ای بر باد
    اینک
    به رزیش رگبار سرخگونه ی خنجر
    دست مرابگیر
    تا از پل نگاه صادقانه ی مردم
    به آفتاب
    سفر کنیم

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/