صفحه 4 از 19 نخستنخست 1234567814 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 31 تا 40 , از مجموع 181

موضوع: گزیده بهترین اشعار فریدون مشیری

  1. #31
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    با قلم ...



    با قلم مي‌گويم:
    - اي همزاد، اي همراه،
    اي هم سرنوشت
    هر دومان حيران بازي‌هاي دوران‌هاي زشت.
    شعرهايم را نوشتي
    دست‌خوش؛
    اشك‌هايم را كجا خواهي نوشت؟

  2. #32
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    بابا لالا نکن

    سراپا درد افتادم به بستر
    شب تلخی به جانم آتش افروخت
    دلم در سینه طبل مرگ می کوفت
    تنم از سوز تب چون کوره می سوخت
    ملال از چهره مهتاب می
    ریخت
    شرنگ از جام مان لبریز میشد
    به زیر بال شبکوران شبگرد
    سکوت شب خیال انگیز می شد
    چه ره گم کرده ای در ظلمت شب
    که زار و خسته واماند ز رفتار
    ز پا افتاده بودم تشنه بی حال
    به جنگ این تب وحشی گرفتار
    تبی آنگونه هستی سوز و جانکاه
    که مغز استخوان را
    آب می کرد
    صدای دختر نازک خیالم
    دل تنگ مرا بی تاب می کرد
    بابا لالا نکن فریاد میزد
    نمی دانست بابا نیمه جان است
    بهار کوچکم باور نمی کرد
    که سر تا پای من آتش فشان است
    مرا می خواست تا او را به بازی
    چو شب های دگر بر دوش گیرم
    برایش قصه شیرین بخوانم
    به
    پیش چشم شهلایش بمیرم
    بابا لالا نکن می کرد زاری
    بسختی بسترم را چنگ می زد
    ز هر فریاد خود صد تازیانه
    بر این بیمار جان آهنگ می زد
    به آغوشم دوید از گریه بی تاب
    تن گرمم شراری در تنش ریخت
    دلش از رنج جانکاهم خبر یافت
    لبش لرزید و حیران در منآویخت
    مرا
    با دست های کوچک خویش
    نوازش کرد و گریان عذر ها گفت
    به آرامی چو شب از نیمه بگذشت
    کنار بستر سوزان من خفت
    شبی بر من گذشت آن شب که تا صبح
    تن تبدار من یکدم نیاسود
    از آن با دخترم بازی نکردم
    که مرگ سخت جان همبازیم بود

  3. #33
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    گلي را كه ديروز
    به ديدار من هديه آوردي اي دوست
    دور از رخ نازنينتو
    امروز پژمرد
    همه لطف و زيبايي اش را
    كه حسرت به روي تو مي خوردو
    هوش از سر ما به تاراج مي برد
    گرماي شب برد
    صفاي تو اما گلي پايداراست
    بهشتي هميشه بهار است
    گل مهر تو در دل و جان
    گل بي خزان
    گل تا كهمن زنده ام ماندگار است
    فریدون مشیری
    [SIGPIC][/SIGPIC]
    آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...


  4. #34
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Oct 2010
    نوشته ها
    400
    تشکر تشکر کرده 
    827
    تشکر تشکر شده 
    845
    تشکر شده در
    316 پست
    قدرت امتیاز دهی
    85
    Array

    پیش فرض

    بسی گفتند دل از عشق برگیر
    که نیرنگ است و افسون است و جادوست
    ولی ما دل به او بستیم و دیدیم
    که او زهر است اما نوش داروست

    زنده یاد فریدون مشیری
    روحش شاد و یادش گرامی
    ..........


    30928005586866834788......

  5. #35
    ناظم ارشد انجمن
    شاید من بی عیب نباشم اماتوهم نیستی...پس برو وپیش از شمارش اشتباهات من به خطاهای خودت رسیدگی کن
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    زیر ی سقف کنار عزیزترینم
    نوشته ها
    12,484
    تشکر تشکر کرده 
    190
    تشکر تشکر شده 
    12,809
    تشکر شده در
    3,688 پست
    حالت من : Relax
    قدرت امتیاز دهی
    11330
    Array

    پیش فرض

    آزادي
    فريدون مشيري


    پشه ای در استکان آمد فرود

    تا بنوشد آنچه واپس مانده بود

    کودکی_از شیطنت_بازی کنان

    بست با دستش دهان استکان

    پشه دیگر طعمه اش را لب نزد

    جست تا از دام کودک وارهد

    خشک لب می گشت،حیران،راه جو

    زیر و بالا، بسته هرسو، راه او

    روزنی می جست در دیوار و در

    تا به آزادگی رسد بار دگر

    هرچه بر جهد و تکاپو می فزود

    راه بیرون رفتن از چاهش نبود

    آنقدر کوبید بر دیوار سر

    تا فروافتاد خونین بال و پر

    جان گرامی بود و آن نعمت لذیذ

    لیک آزادی گرامی تر، عزیز


    phov9hojngygh33ygurf

    [SIGPIC][/SIGPIC]

  6. #36
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    گزیده بهترین اشعار فریدون مشیری

    بهار را باور کن

    باز کن پنجره ها را که نسیم
    روز میلاد اقاقی ها را
    جشن میگیرد
    و بهار
    روی هر شاخه کنار هر برگ
    شمع روشن کرده است
    همه چلچله ها برگشتند
    و طراوت را فریاد زدند
    کوچه یکپارچه آواز شده است
    و درخت گیلاس
    هدیه جشن اقاقی ها را
    گل به دامن کرده ست
    باز کن پنجره ها را ای دوست
    هیچ یادت هست
    که زمین را عطشی وحشی سوخت
    برگ ها پژمردند
    تشنگی با جگر خاک چه کرد
    هیچ یادت هست
    توی تاریکی شب های بلند
    سیلی سرما با تاک چه کرد
    با سرو سینه گلهای سپید
    نیمه شب باد غضبناک چه کرد
    هیچ یادت هست
    حالیا معجزه باران را باور کن
    و سخاوت را در چشم چمنزار ببین
    و محبت را در روح نسیم
    که در این کوچه تنگ
    با همین دست تهی
    روز میلاد اقاقی ها را
    جشن میگیرد
    خاک جان یافته است
    تو چرا سنگ شدی
    تو چرا اینهمه دلتنگ شدی
    باز کن پنجره ها را
    و بهاران را
    باور کن

  7. #37
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    جادوی بی اثر

    پر کن پیاله را
    کاین آب آتشین
    دیری است ره به حال خرابم نمی برد
    این جامها که در پی هم میشود تهی
    دریای آتش است که ریزم به کام خویش
    گرداب می رباید و آبم نمی برد
    ***
    من با سمند سرکش و جادویی شراب
    تا بیکران عالم پندار رفته ام
    تا دشت پر ستاره اندیشه های گرم
    تا مرز ناشناخته مرگ و زندگی
    تا کوچه باغ خاطره های گریزپا
    تا شهر یادها
    دیگر شراب هم
    جز تا کنار بستر خوابم نمیبرد
    ***
    هان ای عقاب عشق
    از اوج قله های مه آلود دور دست
    پرواز کن به دشت غم انگیز عمر من
    آنجا ببر مرا که شرابم نمی برد
    ***
    آن بی ستاره که عقابم نمیبرد
    ***
    در راه زندگی
    با این همه تلاش و تمنا و تشنگی
    با اینکه ناله می کشم از دل که : آب ‌آب
    دیگر فریب هم به سرابم نمی برد
    پر کن پیاله را

  8. #38
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    کوچه

    بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
    همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
    شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم
    شدم آن عاشق ديوانه کهبودم
    در نهانخانه جانم گل ياد تو درخشيد
    باغ صد خاطره خنديد
    عطر صد خاطره پيچيد
    يادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتيم
    پر گشوديم ودر آن خلوت دلخواسته گشتیم
    ساعتی بر لبان جوی نشستیم .....
    تو همه راز جهان ریخته در چشمان سیاهت
    من همهمحو تماشای نگاهت
    آسمان صاف و شب آرام
    بختخندان و زمان رام
    خوشه ماه فروريخته در آب
    شاخهها دست برآورده به مهتاب
    شب و صحرا و گل سنگ....
    .همه دل داده به آوای شباهنگ
    يادم آید تو به منگفتی از اين عشق حذرکن
    لحظه ای چند بر اين آب نظر کن
    آب آینه عشق گذراناست
    تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
    باشفردا که دلت با دگران است
    تا فراموش کنی چندی از اين شهرسفر کن
    با تو گفتم حذر از عشق ندانم
    سفر از پيش توهرگز نتوانم
    روز اول که دل من به تمنای تو پر زد..
    چون کبوتر لب بام تو نشستم
    تو به من سنگ زدی من نه رمیدم
    نهگسستم
    باز گفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم
    تا به دام تو در افتم همهجا گشتم و گشتم
    حذر از عشق ندانم
    سفر ازپيش تو هرگز نتوانم نتوانم
    اشکی از شاخه فرو ریخت
    . مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت
    اشک در چشم تولرزید
    ماه بر عشق تو خندید
    یادم آید که دگراز تو جوابی نشنیدم
    پای در دامن اندوه کشیدم نگسستمنرمیدم
    رفت در ظلمت غم آن شب وشبهای دگر هم
    نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
    نکنی دیگر ازآن کوچه گذر هم
    بی تو اما به چه حالی من ازآن کوچه گذشتم.

  9. #39
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    اشکی در گذرگاه تاریخ

    از همان روزی که دست حضرت قابیل
    گشت آلوده به خونحضرت هابیل
    ازهمان روزی که فرزندان آدم
    زهر تلخ دشمنی در خون شان جوشید
    آدمیت مرد
    گرچه آدم زنده بود
    از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند
    ازهمان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند
    آدمیت مرده بود
    بعد دنیاهی پر از آدم شد و این اسباب
    گشت و گشت
    قرنها از مرگ آدم هم گذشت
    ایدریغ
    آدمیت برنگشت
    ***
    قرن ما
    روزگار مرگ انسانیت است
    سینه دنیا ز خوبیها تهی است
    صحبت از آزادگی پاکی مروت ابلهی است
    صحبت از موسی و عیسی و محمدنابجاست
    قرن موسی چومبه (1)هاست
    روزگار مرگ انسانیت است
    ***
    من که از پژمردن یکشاخه گل
    از نگاه ساکت یک کودک بیمار
    از فغان یک قناری در قفس
    از غم یکمرد در زنجیر حتی قاتلی بر دار
    اشک در چشمان و بغضم در گلوست
    وندرین ایامزهرم در پیاله زهر مارم در سبوست
    مرگ او را از کجا باور کنم
    ***
    صحبت ازپژمردن یک برگ نیست
    وای جنگل را بیابان میکنند
    دست خون آلود را در پیش چشمخلق پنهان میکنند
    هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا
    آنچه این نامردمان باجان انسان میکنند
    ***
    صحبت از پژمردن یک برگ نیست
    فرض کن مرگ قناری در قفس هممرگ نیسم
    فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست
    فرض کن جنگل بیابان بوداز روز نخست
    در کویری سوت و کور
    ***
    در میان مردمی با این مصیبت ها صبور
    صحبت از مرگ محبت مرگ عشق
    گفتگو از مرگ انسانیت است
    1-موسی چومبه:سمبل خیانت به وطن در قرن بیستم که دوست صمیمی پاتریس لومومبا رهبر رهایی طلبان کشور زئیربود که به او خیانت کرد و او را تحویل استعمارگران بلژیکی داد و آنها پاتریس را تکه تکه کردند

  10. #40
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    غزلی در اوج

    نشسته بود خیال تو همزبان با من
    که باز جادوی آن بوی خوش طلوع تو را
    در آشیانه خاموش من بشارت داد
    زلال عطر تو پیچید در فضای اتاق
    جهان وجان را در بوی گل شناور کرد
    در آستانه در
    به روح باران می ماندی
    ایطراوت محض
    شکوه رحمت مطلق ز چهره ات می تافت
    به خنده گفتی : تنها نبینمت
    گفتم : غم تو مانده و شب های بی کران با من ؟
    ستاره ای ناگاه
    تمام شبرا یک لحظه نور باران کرد
    و در سیاهی سیال آسمان گم شد
    توخیره ماندی براین طلوع نافرجام
    هزار پرسش در چشم روشن تو شکفت
    به طعنه گفتم
    در اینغروب رازی هست
    به جرم آنکه نگاه تو برنداشته ام
    ستاره ها ننشینند مهربان بامن
    نشستی آنگه شیرین و مهربان گفتی
    چرا زمین بخیل
    نمی تواند دید
    ترا گذشته یکروز آسمان با من ؟
    چه لحظه ها که در آن حالت غریب گذشت
    همهدرخشش خورشید بود و بخشش ماه
    همه تلالو رنگین کمان ترنم جان
    همه ترانه وپرواز و مستی و آواز
    به هر نفس دلم از سینه بانگ بر می داشت
    که : ایکبوتر وحشی بمان بمان با من
    ستاره بود که از آسمان فرو می ریخت
    شکوفه بودکه از شاخه ها رها می شد
    بنفشه بود که از سنگ ها برون میزد
    سپیده بود کهاز برج صبح می تابید
    زلال عطر تو بود
    تو رفته بودی و شب رفته بود و منغمگین
    در آسمان سحر
    به جاودانگی آب و خاک و آتش و باد
    نگاه می کردم
    نسیم شاخه بی برگ و خشک پیچک را
    به روی پنجره افکنده بود از دیوار
    کهبی تو ساز کند قصه خزان با من
    نه آسمان نه درختان نه شب نه پنجره
    آه کسی نمیدانست
    که خون و آتش عشق
    گل همیشه بهاری است
    جاودان با من

صفحه 4 از 19 نخستنخست 1234567814 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/