به نظرمن استالين شبيه كشاورزهای قلچماق وقوی هيكل روستايی بود. به دستهايش نگاه كردم ديدم خيلی قوی ودارای انگشتان زمخت وگوشت آلود است.
مداوم پيپ می‌كشيد وهر دو سه جمله‌ای كه می‌گفت ويا می‌شنيد با صدای بلند می‌خنديد.
درخلال صحبت‌هايش اصلا اسمی از رضا نيآورد، فقط ازمحمد رضا پرسيد كه دركجا‌ها درس خوانده است؟
محمدرضا برايش توضيح داد كه درسوئيس بوده است. استالين گفت كه در يك مدرسه مذهبی درگرجستان درس خوانده ولی بعدا ازمدرسه مذهبی فرار كرده و تحصيل را هم رها كرده است!
اوهمچنين به محمدرضا گفت كه يك فرزند هم سن وسال او دارد كه تحت اسارت آلمانی‌ها است. ما خيلی تعجب كرديم كه فرزند استالين كبير به اسارت درآمده است.
استالين كه متوجه تعجب ما شده بود گفت همه فرزندان شوروی به مثابه فرزندان اوهستند و يك رهبر نمی تواند وقتی فرزندان ديگرهموطنانش در جنگ كشته می‌شوند فرزند خود را درجای امن پنهان كند وبه جبهه نفرستد.
ما همگی تحت تاثيرشخصيت جالب واستثنائی استالين قرارگرفته بوديم و بايد بگويم كه من هنوزتحت تاثيرشخصيت آن مرد بزرگ هستم و تا امروزاو را فراموش نكرده ام.
البته همين آقای " استالين" كه مرد خوبی بود يك كار بدی هم قبلا درمورد ما كرده بود وتيمورتاش را كه وزيردربارشاهنشاهی بود به استخدام سازمان جاسوسی خود درآورد و ما يك وقت متوجه شديم كه خيلی دير بود!
درحقيقت تيمورتاش ازهمان اوايل ورود به دربار و نزديك شدن به رضا مامور شوروی بود وريز وقايع دربار و منويات و تصميات رضا را به شوروی‌ها اطلاع می‌داد.
تيمورتاش دستگيروزندانی شد، بعد هم اورا درزندان راحت كردند، اما چون آدم سفت وسختی بود هرگز به جاسوس بودن خود برای شوروی اعتراف نكرد ومدام پافشاری می‌كرد كه اين داستان را انگليسی‌ها برای او ساخته اند تا او را نابود كنند.
درسالهای بعد كه پسرم جانشين پدرش شد و سلاطين زيادی به ايران آمدند اكثرآنها را با بانوانشان ملاقات كردم. ولی هيچكدام آنها را مانند هيتلرو استالين نيافتم.
درمورد استالين اين نكته را هم بايد بگويم برعكس آنكه ما شنيده بوديم آدم خشن و مستبدی هست، بسيارمهربان وخنده رو وبذله گو بود.