نمایش نتایج: از شماره 51 تا 52 , از مجموع 52

موضوع: رمان شينا - ماندانا معيني(مؤدب‌پور)

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #40
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض



    قسمت 7.........

    «هشت روز بعد تو امریکا بودیم . با یه دنیا خاطره خوب و بد . روزی که دوستام فهمیدن که برگشتم ، همگی جمع شده بودن خونه مون . براشون تک تک سوغاتی آورده بودم . از بازار تهران و شمال . چقدرم خوششون اومده بود . بعد از این که تشکر و این چیزا تموم شد ، یکی شون پرسید که از ایران خوشم اومد یا نه؟
    نمی دونم تو اون لحظه که می خواستم جوابش رو بدم ، چرا همه چیزای بد از یادم رفت ؟ فقط گفتم آره . خیلی .
    جالب این بود که تو روزهای بعدی م احساس می کردم که یه چیزی گم کردم . به همه چیز فکر می کردم تا بفهمم اون چیه اما بعدش متوجه شدم که دلم برای ایران تنگ شده .
    برای خودمم عجیب بود اما این طوری بود . دلم برای ایران تنگ شده بود .
    یه هفته بعد .....خبردار شد که از ایران برگشتم . بهم تلفن کرد و خواست منو ببینه . اولش قبول نکردم اما بعدش وقتی زیاد اصرار کرد باهاش عصری ، ساعت هفت قرار گذاشتم .

    حدود ساعت شیش و نیم بود که حرکت کردم و ساعت هفت رسیدم . جایی که قرار گذاشته بود ، یه رستوران چینی بود .
    رفتم تو که دیدم هنوز نیومده . رفتم یه جا نشستم . نیم ساعت گذشت . حوصله م سر رفت . بلند شدم و اومدم بیرون که جلوی در دیدمش . خیلی از دستش عصبانی بودم . تا رسید و شروع کرد به عذرخواهی کردن .

    بهش گفتم مهم نیست . ازم خواست برگردیم تو رستوران که قبول نکردم . با همدیگه رفتیم کمی اون طرف تر که یه پارک کوچیک بود . رو نیمکت نشستم که شروع کرد به حرف زدن و گفت »
    -چرا نمی خواستی منو ببینی؟
    -برای چی باید ببینمت ؟
    -مگه دوستم نداری؟
    -به عنوان یه هنرمند چرا .
    -فقط به عنوان یه هنرمند ؟
    «سرم رو تکون دادم . داشت فقط نگاهم می کرد . باورش نمی شد . به زور یه لبخند زد و گفت »
    -شوخی می کنی؟
    -نه .
    -آخه چرا ؟
    «نگاهش کردم که گفت »
    -می دونی اگه دست رو هر دختر بذارم بهم نه نمی گه ؟
    -چه خوب .
    «کلافه شد و گفت »
    -تا حالا هیچ دختری با من همچین رفتاری نکرده .
    -هر چیزی یه اولین باری هم داره .
    -تو چرا این قدر عوض شدی ؟آب و هوای ایران این طوریت کرده ؟بهتر بود نمی رفتی. حداقل الان سالم بودی .
    -هر کسی کشورش رو فراموش کنه سالم نیست .
    -چه وطن پرست شدی.
    -اوهوم .
    «بازم با تعجب بهم نگاه کرد و گفت »
    -می شه ازت خواهش کنم که علتش رو بگی؟
    -چی رو ؟
    -این که این قدر عوض شدی.
    -عوض نشدم .
    «یه سیگار روشن کرد و گفت »
    -به درخواست من فکر کردی؟
    -اوهوم .
    -خب؟
    -خب چی؟
    -یعنی جوابم چیه ؟
    -نه .
    -نه؟!
    -اوهوم .
    -چرا؟
    «از تو کیفم ، اون چند تا عکس رو در آوردم و با یه لبخند دادم دستش . یه نگاه به من کرد و تا سرش رو آورد پایین و چشمش افتاد به عکس ها ، زبونش بند اومد . خیلی غافلگیر شده بود . فقط مات به عکس ها نگاه می کرد . داشتم از این وضع لذت می بردم . همون حالتی شد که من با دیدن این عکس ها شده بودم .
    وقتی چند دقیقه یکی یکی عکس ها رو نگاه کرد ، در حالیکه صورتش سرخ شده بود گفت
    -اینا رو از کجا آوردی؟
    «شونه هامو انداختم بالا که با دستپاچگی گفت »
    -این کار منه ، شغل منه .
    -منم ایرادی نگرفتم .
    -پس چی؟
    -تو یه هنرمندی ، مال خودت یا همسرت نیستی.
    -یعنی چی؟
    «از جام بلند شدم و بهش گفتم »
    -همیشه به عنوان یه هنرمند دوستت دارم .
    «حرکت کردم . بدون حرف و با تعجب داشت نگاهم می کرد . تو همین موقع سه تا از این رپ ها از کنارم رد شدن و یکی شون محکم با تنه ش زد به من . بهش محل نذاشتم و خواستم برم که برگشت یه حرف خیلی خیلی بد به من زد . تو اون لحظه در حالتی بودم که دلم می خواست با یه نفر دعوا کنم . ایستادم و جوابش رو دادم .

    سه تایی چند قدم اومدن جلو و روبروی من ایستادن . راستش پشیمون شدم . جایی که .....باهام قرار گذاشته بود جای جالبی نبود . بهتر بود که سر به سر اونا نمی ذاشتم . مست مست بودن . وقتی سه تایی اومدن جلو ، ترسیدم . یکی شون بهم یه حرف بد دیگه زد . چیزی که برام عجیب بود ، ....همه حرفاشون رو شنید و داشت نگاه مون می کرد اما از جاش تکون نخورد . انتظار داشتم بلند شه و بیاد جلو ، ازم حمایت کنه اما فقط نگاه می کرد . اون سه تام انقدر مست بودن که هیچی حالی شون نبود . بهترین چیزی که به عقلم رسید این بود که دستم رو بکنم تو کیف م شاید فکر کنن اسلحه دارم .
    تا در کیف م رو باز کردم ، سه تایی دو قدم رفتن عقب . یه نفس بلند کشیدم و منم یه قدم رفتم عقب که خوردم به یه چیزی . تا برگشتم دیدم یه مرد قوی هیکل پشتم ایستاده . یه آن نفسم بند اومد . تا سرم رو بلند کردم و به صورتش نگاه کردم انگار خدا دنیا رو بهم داد ، سهراب بود .
    نمی دونم از ترس بود ؟از شادی بود ؟ از هیجان بود ؟ نمی دوم فقط شروع کردم به خندیدن . واقعا خوب اسمی براش گذاشته بودن ، مثل یه کوه پشتم ایستاده بود . بلند و قوی و محکم تازه فهمیدم اون سه تا رپ برای چی جا زدن . سهراب رو دیده بودن .
    وقتی خنده م قطع شد بهم سلام کرد و محکم گفت »
    -می رسونمتون خونه .
    «اونقدر محکم حرف زد که فقط سرم رو تکون دادم .
    دو تایی حرکت کردیم و سوار ماشین من شدیم و راه افتادیم . تو راه هیچکدوم با همدیگه حرف نمی زدیم . فقط وقتی رسیدیم جلو در خونه مون و ماشین رو نگه داشتم ، برگشت به من نگاه کرد و گفت »
    -اون عکسا رو من گرفتم .
    «یه نگاه بهش کردم و با تعجب گفتم »
    -چی؟
    -اون عکسا رو من گرفتم .
    -تو؟
    -آره .
    -چرا؟
    -من دنبالت می اومدم و خبرها رو به مادرت می دادم .
    «فقط نگاهش کردم که در ماشین رو باز کرد و پیاده شد . منم زود پیاده شدم چون داشت می رفت و بلند گفتم »
    -چرا؟
    «ایستاد برگشت طرفم و گفت »
    -چون دوستت دارم .
    «وقتی اینو گفت نمی دونم چرا بازم خنده م گرفت و خندیدم . اونم خندید و رفت »
    «سه ماه بعد با همدیگه ازدواج کردیم . سهراب هم درس می خونه و هم کار می کن . اما نه دیگه از اون جور کارها . هر چند که حالا می فهمم وقتی یه جوون می خواد با شرافت زندگی کنه ، کار براش عیب نیست . الان یه باشگاه بزرگ هنرهای رزمی داره که خیلی م معروفه . هر چند که ما ، یعنی من و مامانم از نظر مالی وضع مون خوبه اما سهراب هیچی از مامانم قبول نمی کنه و دلش می خواد خودش پول در بیاره که داره خوب پول در میاره . یعنی میاریم .
    قراره وقتی ترم تموم شد دو تایی بریم ایران که پدر و مادرش رو ببینیم . فعلا تلفنی باهاشون حرف می زنم و انقدر خوب و مهربونن که همین جوری عاشق شون شدم .
    اسم منو گذاشتن گل یاس ، هر وقت بهشون زنگ می زنم ، باباش می گه «تا تلفن زنگ می زنه و بوی گل یاس بلند می شه ، می فهمیم تویی قوبونت برم »






    پایان

  2. کاربر مقابل از Sara12 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/