نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 52

موضوع: رمان شينا - ماندانا معيني(مؤدب‌پور)

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #36
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض


    کسی که این عکس ها رو گرفته بود حتما براش سختی کشیده بوده و خیلی م جسارت داشته چون پشت صحنه به سختی می شد وارد شد .
    عکس ها تو دستم بود و فقط نگاه شون می کردم .

    یکی یکی . عجیب این بود که هیچ احساس حسادتی در خودم حس نمی کردم . مثل زمانی که از نزدیک نمی شناختمش و مثلا یه عکسی یا یه ویدئوی کنسرتی ازش به دستم می رسید با این فرق که اون زمان شاید آرزو داشتم که من جای اون دختر باشم اما حالا نه .
    نمی دونم چه مدت به همون حال بودم اما یه مرتبه متوجه شدم که مامانم پشت سرم ایستاده و داره موهامو ناز می کنه .
    برگشتم بهش نگاه کردم و لبخند زدم و گفتم »
    -اونقدرهام سخت نبود .
    -خدا رو شکر .
    -یه چی بهش می گن ؟بین دو تا چیز ؟
    -مقایسه ؟
    -اوهوم. مقایسه بین دو تا زندگی .
    -تکرار دو تا زندگی یا تکرار تاریخ .
    -تکرار یه سرنوشت .
    -تکرار یه چیز بد .
    -از کجا اوردینش؟
    -یه نفر برام فرستاد .
    =همین جوری؟
    -نه ، من ازش خواسته بودم .
    «یه لبخند دیگه بهش زدم و گفتم »
    -با این حساب یکی دیگه هم از بین شون رفت بیرون .
    -مطمئنی؟
    «سرم رو تکون دادم »
    -حتما؟
    «دوباره سرم رو تکون دادم که از پشت صندلی اومد کنارم و بغلم کرد و گفت »
    -نمیذاشتم سرنوشتی که من دچارش شدم برای تو تکرار بشه .
    «بازم همون احساس شیرین بهم دست داد ، کسی هست که دوستت داشته باشه حالا به هر قیمت . حتی اگر سرش داد بزنی یا از دستش عصبانی بشی. خلاصه رفت نشست که گفتم »
    -پایان اون زندگی چطور بود ؟
    -خیلی سخت ، به قیمت فرو ریختن درونم . به قیمت از دست دادن مادرم . پری . پدرم مادرم .
    -مگه اونم همون وقت مرد ؟
    -سه ماه بعد ، یه سکته تو خواب .
    -خیلی غم داره .
    -خیلی غم انگیزه .
    -آها . غم انگیزه .
    -یه دیوانه با یه کار کثیف در اثر مستی باعث شد که دو تا خونواده متلاشی بشه و سه نفر انسان بی گناه بمیرن .
    -شما چیکار کردی؟
    -ازش شکایت کردم اما دیگه فایده ای نداشت . بعد از اون بار که تو شهرستان بهش زنگ زدم و جریان رو بهش گفتم دیگه ازش خبری نشد . از ایران فرار کرد .
    -الان کجاست ؟
    -یه جا خودشو گم و گور کرده .
    -نمی شه پیداش کرد ؟
    -تحت تعقیبه . اما چیزی که هست اینه که اون دیگه وطنی نداره . اگه پاش برسه ایران دستگیرش می کنن . این برای یه آدم خیلی دردناکه .
    -و آخر داستان ؟
    -وقتی مادرم فوت کرد ، چند وقت بعدش دیگه دیدم نمی تونم این جا بمونم و هم به خاطر خاطراتی که عذابم می داد و هم به خاطر این که یه زن تنها نمی تونه این جا زندگی کنه . این جا مثل خارج نیست . برای یه زن تنها زندگی خیلی مشکله . برای همین م رفتم آمریکا . با دست خالی .
    -اون خونه چی شد ؟
    -اون کثافت قبلا فروخته بودش . یعنی تو قمار باخته بودش .
    -مرد کثیفی بوده.
    -کثیف براش زیباترین واژه س .
    -چی؟
    -واژه ، کلمه .
    «یه سیگار دیگه روشن کرد و گفت »
    -اوایل تو امریکا زندگی برام خیلی سخت بود . باید هم درس می خوندم و هم کار می کردم و هم از تو نگهداری . حتما خودت دیگه این یکی رو کاملا درک می کنی چون می دونی زندگی تو امریکا یعنی چی ، اونم برای یه خارجی .
    سخت کار کردم فقط به عشق تو .

    به عشق روزی که مثل الان بزرگ بشی و بشی همدم و مونس من . بزرگ بشی و عشق و زندگی ای رو که گم کردم یا ازم گرفته شد ، تو به من برش گردونی . حالا متوجه شی که چرا نمیذارم سرنوشتی مثل من پیدا کنی ؟
    «از جام بلند شدم و پریدم بغلش کردم و گفتم »
    -من دیوونه بودم مامان . ببخش . نمی دونم چرا از دست تو عصبانی شدم . چقدر سختی کشیدی . هیچوقت فراموش نمی کنم .


    پایان فصل پنجم


  2. کاربر مقابل از Sara12 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/