5-5
فردا صبحش بعد از یه دوش و یه صبحونه مفصل ، حالم حسابی جا اومد و بعدش آماده شدم که با مامانم بریم بازار تهران که خیلی ازش تعریف می کردن و واقعا هم تعریفی بود . کوچه های تو در تو ،بافت خیلی قدیمی، مغازه های کوچیک اما پر از چیزهای جوروارجور ، واقعا دیدنی بود ، اصلا دلم نمی خواست برگردم خونه . اونقدر چیز خریده بودیم که نمی تونستیم با خودمون بیاریم شون . خلاصه ساعت سه بعداز ظهر بود که از خستگی و گرسنگی مجبور شدیم برگردیم خونه که تا رسیدیم من از خستگی غش کردم .
ساعت هفت شب بود که از خواب بیدار شدم و بالافاصله یه لیوان شیر خوردم و مامانم گفت که برای شام قراره بریم یه رستوران خوب و معروف تهران که اونم خیلی خوب از آب در اومد . یه غذای فوق العاده عالی و خوشمزه که با اون گرسنگی که من داشتم حسابی جور بود . تقریبا ساعت ده و نیم بود که برگشتیم خونه . زهرا خانم رفته بود بخوابه که با اومدن ما بیدار شد ام مامانم ازش خواست که راحت باشه . تا لباسامو عوض کردم ، مامان یه قهوه درست کرده بود . دوتایی نشستیم تو آشپزخونه و بعد از خوردن قهوه بهش گفتم »
-مامان ، برای چی از من دو ماه وقت خواستی؟
«یه نگاه بهم کرد و گفت »
-می خواستم وقت برای فکر کردن داشته باشی.
-فکر به چی؟
-همه چی؟ زندگی ت ، آینده ت ، الان ت .
-وازدواج.
-اونم هست . خیلی م مهمه .
-فکر نمی کنی داری زیادی هر چیزی رو بزرگ می کنی؟
-این چیزایی که گفتم ، خود به خود بزرگ هستن.
-نه ، اونقدر ، شما به خاطر این که تنها هستی انقدر هر چیز رو سخت می گیری.
-تنها؟
-یعنی به خاطر این که باید هم جای پدر باشی و هم جای مادر باشی .
«هیچی نگفت و یه قهوه دیگه برای خودش ریخت و نشست که گفتم »
-پدرها و مادرها همه شون این جورین؟
-چه جوری؟
-هر چیزی رو سخت می گیرن.
-مثلا چه چیزی رو ؟
-مثلا ازدواج رو . ببین مامان ، اگه من بخوام با ........ازدواج کنم شما مخالفت می کنین ، چرا ؟ چون یه خواننده معروفه . اگه مثلا بخوام با یه پسر مثل کیوان ازدواج کنم بازم مخالفت می کنین ، چرا ؟ چون پول و تحصیلات نداره . و من مطمئن هستم اگه بخوام با هر کس دیگه م ازدواج کنم شما همین کارو می کنین . علتش هم خیلی ساده س .
شما زیادی در مورد من احساس مسئولیت می کنین . هم جای خودتون و هم جای پدرم . من فکر نکنم که اینکار درست باشه . من حاضرم شرط ببندم که اگه مثلا دارا یا داراب از من خواستگاری کنن بازم شما راضی نمی شین .
«یه لبخند زد و گفت »
-اگه قرار بود بین اینا که گفتی یکی رو انتخاب کنی ، کدوم یکی به نظرت بهتر بودن ؟
«یه خرده فکر کردم و گفتم »
-به نظر من .....از همه بهتره چون علاوه بر این که یه خواننده معروفه ، از همه ، چی بهش می گن؟
-چی رو ؟
-وقتی یکی سن و سالش بیشتره؟
-با تجربه.
-اوهوم . با تجربه تره .
-فقط همین یعنی تنها به این دلیل؟
-خب هر دختری دلش می خواد با یه خواننده مثل ........ازدواج کنه .
من مطمئن هستم که به هر دختری تو همین ایران یه همچین چیزی گفته بشه اصلا صبر نمی کنه . زود قبول می کنه .
«یه لبخند بهم زد و گفت »
-اون چشمای قشنگت هنوز پشت خیلی از چیزها رو نمی بینه . یعنی حقم داره . هنوز باید ببینه تا تجربه پیدا کنه .
«بعد از جاش بلند شد و اومد جلوم و صورتم رو بوسید و سرم رو گرفت تو بغلش . هر وقت این کارو می کرد ، لذت می بردم . یه احساس امنیت بهم دست می داد . بعد از این که کمی نازم کرد ، رفت سر جاش نشست و گفت »
-حوصله شو داری بقیه سرگذشتم رو برات بگم ؟
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)