نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 52

موضوع: رمان شينا - ماندانا معيني(مؤدب‌پور)

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #33
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض


    5-5


    فردا صبحش بعد از یه دوش و یه صبحونه مفصل ، حالم حسابی جا اومد و بعدش آماده شدم که با مامانم بریم بازار تهران که خیلی ازش تعریف می کردن و واقعا هم تعریفی بود . کوچه های تو در تو ،بافت خیلی قدیمی، مغازه های کوچیک اما پر از چیزهای جوروارجور ، واقعا دیدنی بود ، اصلا دلم نمی خواست برگردم خونه . اونقدر چیز خریده بودیم که نمی تونستیم با خودمون بیاریم شون . خلاصه ساعت سه بعداز ظهر بود که از خستگی و گرسنگی مجبور شدیم برگردیم خونه که تا رسیدیم من از خستگی غش کردم .

    ساعت هفت شب بود که از خواب بیدار شدم و بالافاصله یه لیوان شیر خوردم و مامانم گفت که برای شام قراره بریم یه رستوران خوب و معروف تهران که اونم خیلی خوب از آب در اومد . یه غذای فوق العاده عالی و خوشمزه که با اون گرسنگی که من داشتم حسابی جور بود . تقریبا ساعت ده و نیم بود که برگشتیم خونه . زهرا خانم رفته بود بخوابه که با اومدن ما بیدار شد ام مامانم ازش خواست که راحت باشه . تا لباسامو عوض کردم ، مامان یه قهوه درست کرده بود . دوتایی نشستیم تو آشپزخونه و بعد از خوردن قهوه بهش گفتم »
    -مامان ، برای چی از من دو ماه وقت خواستی؟
    «یه نگاه بهم کرد و گفت »
    -می خواستم وقت برای فکر کردن داشته باشی.
    -فکر به چی؟
    -همه چی؟ زندگی ت ، آینده ت ، الان ت .
    -وازدواج.
    -اونم هست . خیلی م مهمه .
    -فکر نمی کنی داری زیادی هر چیزی رو بزرگ می کنی؟
    -این چیزایی که گفتم ، خود به خود بزرگ هستن.
    -نه ، اونقدر ، شما به خاطر این که تنها هستی انقدر هر چیز رو سخت می گیری.
    -تنها؟
    -یعنی به خاطر این که باید هم جای پدر باشی و هم جای مادر باشی .
    «هیچی نگفت و یه قهوه دیگه برای خودش ریخت و نشست که گفتم »
    -پدرها و مادرها همه شون این جورین؟
    -چه جوری؟
    -هر چیزی رو سخت می گیرن.
    -مثلا چه چیزی رو ؟
    -مثلا ازدواج رو . ببین مامان ، اگه من بخوام با ........ازدواج کنم شما مخالفت می کنین ، چرا ؟ چون یه خواننده معروفه . اگه مثلا بخوام با یه پسر مثل کیوان ازدواج کنم بازم مخالفت می کنین ، چرا ؟ چون پول و تحصیلات نداره . و من مطمئن هستم اگه بخوام با هر کس دیگه م ازدواج کنم شما همین کارو می کنین . علتش هم خیلی ساده س .

    شما زیادی در مورد من احساس مسئولیت می کنین . هم جای خودتون و هم جای پدرم . من فکر نکنم که اینکار درست باشه . من حاضرم شرط ببندم که اگه مثلا دارا یا داراب از من خواستگاری کنن بازم شما راضی نمی شین .
    «یه لبخند زد و گفت »
    -اگه قرار بود بین اینا که گفتی یکی رو انتخاب کنی ، کدوم یکی به نظرت بهتر بودن ؟
    «یه خرده فکر کردم و گفتم »
    -به نظر من .....از همه بهتره چون علاوه بر این که یه خواننده معروفه ، از همه ، چی بهش می گن؟
    -چی رو ؟
    -وقتی یکی سن و سالش بیشتره؟
    -با تجربه.
    -اوهوم . با تجربه تره .
    -فقط همین یعنی تنها به این دلیل؟
    -خب هر دختری دلش می خواد با یه خواننده مثل ........ازدواج کنه .
    من مطمئن هستم که به هر دختری تو همین ایران یه همچین چیزی گفته بشه اصلا صبر نمی کنه . زود قبول می کنه .
    «یه لبخند بهم زد و گفت »
    -اون چشمای قشنگت هنوز پشت خیلی از چیزها رو نمی بینه . یعنی حقم داره . هنوز باید ببینه تا تجربه پیدا کنه .
    «بعد از جاش بلند شد و اومد جلوم و صورتم رو بوسید و سرم رو گرفت تو بغلش . هر وقت این کارو می کرد ، لذت می بردم . یه احساس امنیت بهم دست می داد . بعد از این که کمی نازم کرد ، رفت سر جاش نشست و گفت »
    -حوصله شو داری بقیه سرگذشتم رو برات بگم ؟

  2. کاربر مقابل از Sara12 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/