5-4
این چند وقتم که دنبال خلاف نرفتم دیگه بدتر .
-خلاف؟
-آره ، یعنی کار بد.
-مگه چیکار می کردی؟
-هر کاری، حالا به اونش کار نداریم . منظورم اینه که هم با عرضه م ، هم اهل کارم . اما تا حالا هدفی نداشتم و نه کسی بوده که کمکم کنه .
«سیگارش رو خاموش کرد و گفت »
-اما این تا قبل از این بود که تو رو ببینم ، وقتی که تو رو دیدم ، شدم یه آدم دیگه . یه کیوان دیگه . فقط باید یه کمکی بهم بشه . من دست تنها جلو این پسرا هیچ شانسی ندارم . اونا زور و پول باباهاشون پشت شونه اما من نه ، تموم اون پسرایی رو که با پدر و مادرشون اومده بودن خونه تون دیدم . چه سر و وضعی ، چه ماشینایی .
اگه بخوای به اینا نگاه کنی ، نه ، اما اگه بخوای به دل پاک و عشق زیاد نگاه کنی ، به خدا هیچ کدوم حریفم نمی شن . به اون کسی که می پرستم ، اگه یه اشاره کنی جونم رو برات می دم اما اینم گفته باشم که نگی کیوان بی معرفت بود و بهم نگفت ، من اگه همین جور بگذره تا صد سال دیگه م پولدار نمی شم مگه اینکه خدا بخواد و تقی به توقی بخوره و زندگی ما از این رو به اون رو بشه و گرنه همین جوری که هیچی ، اما اینو بدون که اندازه صد تا این دنیا دوستت دارم .
اینا حرفای دلم بود که برات گفتم . خودتم گفتی بگو ، یعنی حالا که گفتم خودمم راحت شدم و حداقل دلم بعدش نمی سوزه که چرا لال مونی گرفته بودم و هیچی بهت نگفتم .
«تو همین موقع صدای یه سوت اومد ، کیوان برگشت تو خیابون رو نگاه کرد و بعدش به من گفت »
-بیا ، اومدن دنبالم ، می خوان برن کار .
-کار >چه کاری؟
-شب کاری.
-چی هست ؟
-دزدی دیگه .
-دزدی ؟ با تو ؟
-آره ، با من .
«زبوتم بند اومده بود ، نمی دونستم چی باید بگم که خودش گفت »
-ضبط می زنیم ، ضبط ماشین .
«صدای یه سوت دیگه اومد اما کیوان از جاش تکون نخورد و تو خیابون هیچی معلوم نبود یعنی کسی معلوم نبود . اما کیوان با دستش اشاره کرد ، از پشت درختا ، دو نفر اومدن بیرون و یه چیزی که انگار فحش بود گفتن و رفتن که کیوان گفت »
-اینارو مخصوصا بهت گفتم که بدونی من چه جور آدمی هستم .
یعنی تو ضبط می دزدیدی؟
-آره دیگه .
-برای چی ؟
-که سیکمم رو سیر کنم . که خرج رخت و لباسم رو در بیارم .
-اینکه کار خیلی بدیه .
-از خیلی از دزدی ها بهتره .
-تو فکر نکردی بالاخره یه روز زندانی می شی؟
-چرا ؟ مخصوصا که زندان جای ما آفتابه دزداس . کله گنده هاش آزادن و راست راست واسه خودشون می گردن خیلی م احترام دارن .
-دزدی در هر صورت کار زشتیه .
-آره . منم دیگه نمی کنم . یهنی از وقتی که فهمیدم ترو دوست دارم بهشون گفتم دیگه من نیستم . اینا ولم نمی کنن . اما خیالت از من راحت باشه . فقط اینایی رو که بهت گفتم به کسی نگو . پیش خودت باشه . اون گریه رو هم بذار پای درد دل یه دوست پیش دوست دیگه . دلم خیلی گرفته بود .
-تو خونه هام می رفتی دزدی؟
-یه بار رفتم و دیگه نرفتم .
-چرا؟
-یه خونه رو بچه ها چوب زدن .
-چی؟
-یعنی چند روز مواظبش بودن . یه شب رفتم توش . یه پیرزن و پیرمرد توش بودن . دست و پاشون رو بستیم و انداختیم شون گوشه حموم . پیرمرده قلبش گرفت من دلم طاقت نیاورد . زدیم به تیپ بچه ها . یعنی دعوامون شد . فراری شون دادم و دست و پای پیرزنه و پیرمرده رو وا کردم و خودم یه زنگ زدم به اورژانس . بعدشم در رو واگذاشتم و خودم رفتم سر کوچه شون و ایستادم و وقتی اورژانس رسید و خیالم راحت شد ، زدم به چاک . دیگه م سراغ دزدی از خونه نرفتم . عوضش یه کتک حسابی از بچه ها خوردم .
«یه لحظه همونجور مات بهش نگاه کردم که سرش رو انداخت پایین . نمی دونستم باید چی بهش بگم . از جام بلند شدم و فقط گفتن »
-شب بخیر.
-خیلی ازم بدت اومد؟
-نمی دونم ؟
-پشیمون نیستم که این چیزا رو بهت گفتم . باید می دونستی.
«یه فکری کردم و گفتم »
-مرسی.
«بعدش اومدم تو اتاقم و در تراس رو بستم و رفتم تو تختخواب . می خواستم فکر کنم . به این چند روز ، به این چیزا که کیوان گفته بود . به چیزایی که مامانم از زندگیش برام تعریف کرده بود ، و خیلی چیزای دیگه اما انقدر مسائل زیاد بودن که دیدم قدرتش رو ندارم . واقعا عجیب بود ، ایران ، کشوری که همیشه برام یه حالت رمز و راز داشت حالا واقعا برام همین طور شده بود .
یعنی هنوز چند روز نبود که واردش شده بودم و این همه ماجرا . اونم برای یه آدمی مثل من که تو امریکا ، خیلی معمولی زندگی می کردم . واقعا جالب بود . جالب و هیجان انگیز . بیخود نبود هر کسی که یه بار می اومد ایران هیچ وقت فراموشش نمی کرد . خلاصه چشمامو بستم و خوابیدم
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)