نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 52

موضوع: رمان شينا - ماندانا معيني(مؤدب‌پور)

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #32
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض



    5-4


    این چند وقتم که دنبال خلاف نرفتم دیگه بدتر .
    -خلاف؟
    -آره ، یعنی کار بد.
    -مگه چیکار می کردی؟
    -هر کاری، حالا به اونش کار نداریم . منظورم اینه که هم با عرضه م ، هم اهل کارم . اما تا حالا هدفی نداشتم و نه کسی بوده که کمکم کنه .
    «سیگارش رو خاموش کرد و گفت »
    -اما این تا قبل از این بود که تو رو ببینم ، وقتی که تو رو دیدم ، شدم یه آدم دیگه . یه کیوان دیگه . فقط باید یه کمکی بهم بشه . من دست تنها جلو این پسرا هیچ شانسی ندارم . اونا زور و پول باباهاشون پشت شونه اما من نه ، تموم اون پسرایی رو که با پدر و مادرشون اومده بودن خونه تون دیدم . چه سر و وضعی ، چه ماشینایی .
    اگه بخوای به اینا نگاه کنی ، نه ، اما اگه بخوای به دل پاک و عشق زیاد نگاه کنی ، به خدا هیچ کدوم حریفم نمی شن . به اون کسی که می پرستم ، اگه یه اشاره کنی جونم رو برات می دم اما اینم گفته باشم که نگی کیوان بی معرفت بود و بهم نگفت ، من اگه همین جور بگذره تا صد سال دیگه م پولدار نمی شم مگه اینکه خدا بخواد و تقی به توقی بخوره و زندگی ما از این رو به اون رو بشه و گرنه همین جوری که هیچی ، اما اینو بدون که اندازه صد تا این دنیا دوستت دارم .

    اینا حرفای دلم بود که برات گفتم . خودتم گفتی بگو ، یعنی حالا که گفتم خودمم راحت شدم و حداقل دلم بعدش نمی سوزه که چرا لال مونی گرفته بودم و هیچی بهت نگفتم .
    «تو همین موقع صدای یه سوت اومد ، کیوان برگشت تو خیابون رو نگاه کرد و بعدش به من گفت »
    -بیا ، اومدن دنبالم ، می خوان برن کار .
    -کار >چه کاری؟
    -شب کاری.
    -چی هست ؟
    -دزدی دیگه .
    -دزدی ؟ با تو ؟
    -آره ، با من .
    «زبوتم بند اومده بود ، نمی دونستم چی باید بگم که خودش گفت »
    -ضبط می زنیم ، ضبط ماشین .
    «صدای یه سوت دیگه اومد اما کیوان از جاش تکون نخورد و تو خیابون هیچی معلوم نبود یعنی کسی معلوم نبود . اما کیوان با دستش اشاره کرد ، از پشت درختا ، دو نفر اومدن بیرون و یه چیزی که انگار فحش بود گفتن و رفتن که کیوان گفت »
    -اینارو مخصوصا بهت گفتم که بدونی من چه جور آدمی هستم .
    یعنی تو ضبط می دزدیدی؟
    -آره دیگه .
    -برای چی ؟
    -که سیکمم رو سیر کنم . که خرج رخت و لباسم رو در بیارم .
    -اینکه کار خیلی بدیه .
    -از خیلی از دزدی ها بهتره .
    -تو فکر نکردی بالاخره یه روز زندانی می شی؟
    -چرا ؟ مخصوصا که زندان جای ما آفتابه دزداس . کله گنده هاش آزادن و راست راست واسه خودشون می گردن خیلی م احترام دارن .
    -دزدی در هر صورت کار زشتیه .
    -آره . منم دیگه نمی کنم . یهنی از وقتی که فهمیدم ترو دوست دارم بهشون گفتم دیگه من نیستم . اینا ولم نمی کنن . اما خیالت از من راحت باشه . فقط اینایی رو که بهت گفتم به کسی نگو . پیش خودت باشه . اون گریه رو هم بذار پای درد دل یه دوست پیش دوست دیگه . دلم خیلی گرفته بود .
    -تو خونه هام می رفتی دزدی؟
    -یه بار رفتم و دیگه نرفتم .
    -چرا؟
    -یه خونه رو بچه ها چوب زدن .
    -چی؟
    -یعنی چند روز مواظبش بودن . یه شب رفتم توش . یه پیرزن و پیرمرد توش بودن . دست و پاشون رو بستیم و انداختیم شون گوشه حموم . پیرمرده قلبش گرفت من دلم طاقت نیاورد . زدیم به تیپ بچه ها . یعنی دعوامون شد . فراری شون دادم و دست و پای پیرزنه و پیرمرده رو وا کردم و خودم یه زنگ زدم به اورژانس . بعدشم در رو واگذاشتم و خودم رفتم سر کوچه شون و ایستادم و وقتی اورژانس رسید و خیالم راحت شد ، زدم به چاک . دیگه م سراغ دزدی از خونه نرفتم . عوضش یه کتک حسابی از بچه ها خوردم .
    «یه لحظه همونجور مات بهش نگاه کردم که سرش رو انداخت پایین . نمی دونستم باید چی بهش بگم . از جام بلند شدم و فقط گفتن »
    -شب بخیر.
    -خیلی ازم بدت اومد؟
    -نمی دونم ؟
    -پشیمون نیستم که این چیزا رو بهت گفتم . باید می دونستی.
    «یه فکری کردم و گفتم »
    -مرسی.
    «بعدش اومدم تو اتاقم و در تراس رو بستم و رفتم تو تختخواب . می خواستم فکر کنم . به این چند روز ، به این چیزا که کیوان گفته بود . به چیزایی که مامانم از زندگیش برام تعریف کرده بود ، و خیلی چیزای دیگه اما انقدر مسائل زیاد بودن که دیدم قدرتش رو ندارم . واقعا عجیب بود ، ایران ، کشوری که همیشه برام یه حالت رمز و راز داشت حالا واقعا برام همین طور شده بود .

    یعنی هنوز چند روز نبود که واردش شده بودم و این همه ماجرا . اونم برای یه آدمی مثل من که تو امریکا ، خیلی معمولی زندگی می کردم . واقعا جالب بود . جالب و هیجان انگیز . بیخود نبود هر کسی که یه بار می اومد ایران هیچ وقت فراموشش نمی کرد . خلاصه چشمامو بستم و خوابیدم

  2. کاربر مقابل از Sara12 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/