5-2
حیوون آشغال کثافت حرومزاده هیچی نگفت
«دوباره یه ورق دیگه زد . کمی صبر کرد تا آرومتر بشه و بعدش شروع کرد به خوندن»
شاید بشه یه کاری کرد قبل از اینکه کسی متوجه بشه .
اگه یه دکتر اشنا باشه حتما می شه .
«دوباره دفتر رو ورق زد . دقت کردم دیدم که چشماش یه جای دیگه س اما داره برام می خونه »
چند روز گذشت و ازش خبری نشد بهش زنگ زدم و تهدیدش کردم گفتم ازت شکایت می کنم ،آشغال بی شرف گفت چی می خوای تو دادگاه بگی
یادت نره تو اومده بودی خونه من نه من خونه تو
حرومزاده بی همه چیز فکر همه جاش رو کرده بود
«دفتر رو بست و پیشونی ش رو گذاشت روش .
بلند شدم و رفتم از پایین براش یه لیوان آب آوردم . وقتی دادم دستش یه لبخند بهم زد و کمی ازش خورد و لیوان رو گذاشت بغلش و دوباره دفتر رو باز کرد . انگشنش لای صحفه بود . نگاهش به اول صفحه بود اما خط ها رو می خوند . انگار همه ش رو خفظ بود »
امروز چند بار بهش تلفن کردم اما جواب نداد
نمی دونم باید چیکار کنم
اگه بهم نشون نده باید هر جور شده از یه نفر کمک بخوام آشغال آشغال
«سرش رو بلند کرد و همون جور که دفتر رو ورق زد گفت »
-این صفحه آخرشه
«بعد هموجور که منو نگاه می کرد گفت»
پدرسگ بی شرف یه ماه و نیمه که داره منو سر می دوونه
دیروز با افسانه حرف زدم و جریان رو بهش گفتم ولی قسمش دادم به کسی نگه
چند تا راهنمایی خوب بهم کرد
فردا قراره برم شرکتش
اگه بازم بخواد باهام بازی در بیاره می دونم باهاش چیکار کنم دیگه نمی تونم صبر کنم
حامله شدم حامله شدم از اون کثافت
حامله شدم از اون آشغال حامله شدم
«یه مرتبه مامانم زد زیر گریه . بغض ش یه دفعه باز شد . یه گریه عصبی . از صداش ، زهرا خانم نفس نفس زنون اومد بالا و تا رسید ، پرید و بغلش کرد و شروع کرد به غر زدن»
-کار برای خودتون درست کردین؟ مردم همه ش یه کاری می کنن که یه خنده رو لباشون بیاد،اون وقت شما این همه راه رو کوبیدین اومدین این جا که بشینین گریه زاری کنین؟ عقلم خوب چیزیه والا . صد بار بهت گفتم این دفتر وامونده رو بسوزون بره پی کارش . ورداشتی قایمش کردی که چی؟ که با خودت این طوری بکنی؟
«غر می زد و مامانم رو ناز می کرد . منم همون جور نشسته بودم و نگاهش می کردم راستش درسته که پری خاله م می شد اما چون ندیده بودمش و حتی از وجودش خبری نداشتم ، احساسی بهم دست نداده بود فقط یه مقدار ناراحت بودم . شایدم ناراحتی م به خاطر ناراحتی مامانم بود . از اون گذشته ، به نظر من علتی نداشت که پری خودکشی کنه .می تونست با مراجعه به یه پزشک مسئله رو حل کنه و طبیعتا الانم زنده بود . برای این که اون کرد رو هم تنبیه کرده باشه ، می تونست ازش شکایت کنه و بندازدش زندان. در هر صورت این مسئله برام قابل قبول نبود مگر این که قبول کنم فرهنگ من با پری فرق می کرد .
خلاصه زهرا خانم به زور مامانم رو بلند کرد و منم رفتم کمکش و با همدیگه بردیمش پایین و یه سیگار روش کرد و داد دستش و همونجور که غر می زد ، یه قهوه ام درست کرد و گذاشت جلوی ماها . بعد از کشیدن سیگار و خوردن قهوه ، مامانم کمی آروم شد و زهرا خانم یه قرص خوابم بهش داد و بردش تو اتاقش و خوابوندش . منم رفتم بالا تو اتاقم و لباسام رو عوض کردم و رفتم تو تختخوابم .
اصلا حوصله نداشتم که به این سرگذشت فکر کنم . برای چی باید به خاطر چیزی که گذشته و تموم شده ، خودمونو عذاب بدیم؟ من فقط می خواستم یه مقدار از سرگذشت پدرم و علت جدایی ش با خبر بشم که هنوزم با خبر نشده بودم هر چند که احتمالا بعد از این که جریان پری رو می فهمه ، حتما به خاطر آبرو و غرور و تعصب و این چیزا از مامانم جدا می شه . چقدر احمقانه . یه زن و مرد به خاطر کار یه نفر دیگه که اصلا به اونا ربطی نداشته ، از هم جدا می شن . راستش دیگه اونم برام مهم نبود .
زود این افکار رو از سرم ریختم دور و وارد دنیای خودم شدم . دنیای واقعی و در زمان حال . من ....دارا ؛ داراب و کیوان.
بلند شدم و گردنبند و دستبندی رو که دارا و داراب بهم داده بودن از رو میز آرایش برداشتم و با خودم بردم تو تختخوابم . هر دو شون پسرای خوش قیافه ای بودن اما بچه . هنوز برای زندگی آمادگی نداشتن . به خاطر هیچی ، پریده بودن به همدیگه و جالب این که هیچکدوم شونم نتونستن از شب شون استفاده کنن . شاید چند سال دیگه ،بهتر بتونن فکر کنن . کیوان چی؟کیوان با یه شاخه گل ، یه دل پر محبت و شجاعت زیاد و عشق اما بدون پول و تحصیلات !یه مرتبه فکر کشید طرف امریکا و بعدش طرف ....اون چی؟واقعا دوستم داشت؟
حتما دوستم داشت که اومده خواستگاریم . بگذریم از این کارش که قبل از این که با خودم صحبت کنه، با یه سبد گل اومد خونه مون و با مادرم حرف زد . یعنی خیلی ایرانی عمل کرد اما هر دختری آرزو داشت که یه همچین خواننده معروف و محبوبی دوستش داشته باشه و بیاد خواستگاریش ، معنی ش چی بود ؟انتخاب شدن از بین هزاران دختری که واقعا دوستش داشتن و براش می مردن .
یعنی خودم با چشمام دیدم . وقتی کنسرت میذاشت ، دخترا براش چه می کردن. راستی چند روز گذشته ؟ من فقط به مامانم دو ماه وقت دادم . اصلا برای چی وقت می خواست؟
ناخودآگاه فکرم کشیده شد طرف کیوان . وجودش رو حس می کردم . شاید همین الان تو تراس نشسته بود و انتظار منو می کشید . با این فکر ازط تختم اومدم پایین و روبدوشامبرم رو پوشیدم و در تراس رو آروم و بی صدا باز کردم و رفتم بیرون . درست حدس زده بودم ، یه شاخه گل رو لبه دیوار تراس بود و اون طرفم کیوان در انتظار من . تا چشمش به من افتاد از جاش بلند شد و سلام کرد و گفت»
-وقتی چراغ اتاق تون خاموش شد دیگه امیدم قطع شد که شما رو امشب ببینم .
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)