نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 52

موضوع: رمان شينا - ماندانا معيني(مؤدب‌پور)

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #19
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض



    4-1


    «تقریبا ساعت دو و نیم بعد از ظهر بود که از خواب بیدار شدم .با یک احساس خوب و عجیب بود که اتفاق چند ساعت پیش نتونسته بود روحیه م رو خراب کنه . هر چند که وقتی یادش می افتم یه حالت بدی بهم دست می داد اما با یادآوری شهامت کیوان مسئله کمرنگ می شد . از جام بلند شدم و دست و صورتم رو شستم .خیلی دلم می خواست که همین الان برم رو تراس ببینمش اما ساعت دو و نیم بعد از ظهر وقت مناسبی نبود . رفتم پایین که دیدم زهرا خانم و مامانم تو سالن نشستن و دارن با همدیگه صحبت می کنن و تا زهرا خانم منو دید ، بلند شد و اومد جلو و بغلم کرد و گفت »
    -الهی صد هزار مرتبه به درگاهت شکر ، خدا خیلی بهمون رحم کرد . اگه برده بودنت خدا می دونه الان باید چه خاکی تو سرمون می کردیم .
    «مامانم اومد جلو و بغلم کرد و صورتم رو بوسید که خیسی اشکش نشست تو صورتم . وقتی از تو بغلش در اومدم و به چشماش نگاه کردم گفت »
    -اگه اتفاقی برای تو افتاده بود الان باید چیکار می کردم ؟
    « انگار همه تازه متوجه وخامت اتفاقی که برای من افتاده بود شده بودن و ارزش کاری رو که کیوان کرده بود می فهمیدن . همون جور که با مامانم می رفتیم طرف آشپزخونه گفت
    -یا برای امشب یا فردا شب دعوتش کن شام بیاد اینجا . باید حتما ازش قدردانی کنیم . با این کاری که کرد خیلی مدیونش هستیم .
    «در تمام مدت نهار صحبتها حول و حوش قهرمانی کیوان بود و شکر به درگاه خدا که مسئله به خیر گذشته . با هر تعریفی که از کیوان می شد ، بیشتر بهش علاقه مند می شدم . راستش از رفتار امروز صبح خیلی شرمنده بودم که قبل از بیرون رفتنم باهاش بدرفتاری کرده بودم . ناهار که تموم شد رفتم بالا تو اتاقم و صبر کردم تا ساعت چهار بشه و بعدش رفتم تو تراس که دیدم لبه دیوار تراس شون نشسته و تا منو دید از جاش بلند شد و اومد جلو وگفت»]
    -سلام ؛ حالتون خوبه ؟
    -ممنون، خوبم.
    «به صورتش نگاه کردم یه صورت مردونه و قشنگ دیدم .چشمای نجیب و مهربون اما بلاتکلیف . نمی دونم چرا یه مرتبه خیلی براش ناراحت شدم . یاد حرفای دیشب ش افتادم و گفتم » -از اون دوست تون چه خبر ؟
    -خبری ازش ندارم.
    -فکر نکنم دست به خودکشی زده باشه .
    «شونه هاشو انداخت بالا که گفتم »
    -باید ازتون تشکر کنم اما نمی دونم چه جوری.
    -ای باب ، پروندن چند تا لاشی لوشی که دیگه کاری نداره .
    -چند تا چی؟
    -یعنی لات .آدم بد .
    -نه ،yow ara a hero<o></o>
    -چی؟
    -یعنی یه قهرمان .
    -کی ؟من ؟
    -آره ،تو
    -این حرفا چیه بابا . وظیفه م بود . شما دختر همسایه ما هستی . دیگه اینم نکنیم چیکار کنیم
    -ببخشید ، من بضی چیزها رو نمی فهمم
    -یعنی باید این کار رو می کردم . در ثانی ، کاری نداشت که .
    -چرا ، کار خیلی بزرگی بود . چی بهش می گین ؟ شما خیلی کارتون رو کم می گیرین ؟ نمی دونم به فارسی چی می شه ؟
    -شکسته نفسی.
    -آهان همین .
    -نه بابا، قابل نداشت . از این به بعدم هر کاری داشتین رو من حساب کنین .
    -مرسی ، راستی می خواستم امشب برای شام دعوت تون کنم خونهمون . امیدوارم جایی کار نداشته باشین .
    -امشب؟
    -نمی تونین بیاین؟
    -نه،یعنی چرا
    -می تونیم بذاریم برای فردا شب.
    -نه ، یعنی همین امشب خوبه . یعنی هر جور خودتون می خواین .
    «حسابی هول شده بود . خنده م گرفت .اونم خندید و گفت»
    -اونجا اگه کسی بخواد کار بکنه ، روزی چقدر درامدشه؟
    -بستگی داره به اون کار . اگه سخت کار کنه تا روزی صد دلار درامد داره .البته به خارجی ها کمتر پول می دن .
    -اگه می شد برم اون طرفا خیلی خوب بود
    -اونجا کمتر ایرانی ها کارهای پایین انجام می دن .
    -یعنی چی؟
    -اونجا ایرانی ها با فکرشون کار می کنن و درامد خوبی دارن .
    «یه نگاهی با حسرت به من کرد و گفت
    -حیف که ویزا نمی دن و گرنه خیلی عالی می شد .
    «همون زمان که داشت این حرف رو می زد ، من داشتم با خودم فکر می کردم ، چه طوری می تونستم بهش کمک کنم ؟ تنها راه ویزا گرفتن در اون زمان ازدواج بود . دوباره نگاهش کردم . این دفعه با یه چشم دیگه ، یعنی کیوان می تونیت برای من شوهر مناسبی باشه ؟ اگه از نظر فداکاری می خواستم حساب کنم که آزمایش خودش رو پس داده لود اما از نظرهای دیگه چی ؟
    -چه مدت دانشگاه بودی؟
    -تقریبا دو سال.
    -چه رشته ای؟
    -یه رشته گلابی.
    -چی؟
    -یه رشته بی خود .اصلا به درد نمی خوره .
    -می دونی ، اگه لیسانس داشتی راحت تر می تونستی ویزا بگیری .
    -اگه داشتم!
    «بهش خندیدم و گفتم » -شب منتظرتم. فعلا خدانگهدار .
    -صبر کن
    «اینو گفت و رفت تو اتاقش و یه لحظه بعد اومد بیرون . دستاشو پشتش گرفته بود . سرشو انداخت پایین و گفت »
    -می دونین ؟ شما خیلی قشنگ فارسی حرف می زنین . و خیلی هم خوشگلین .
    -همین مرسی رو هم که می گین یه جوریه .
    -چه جوری؟
    -یه جور قشنگ
    «خندیدم و گفتم بازم مرسی »
    «اونم خندید و دستاش رو از پشتش در آورد . یه گل سرخ قشنگ تو دستش بود . گرفت جلو من و گفت »
    -یه گل قشنگ برای یه گل قشنگ . هر چند که به خوشگلی اون گل نیس اما هر چی باشه ، گله .

  2. کاربر مقابل از Sara12 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/