نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 52

موضوع: رمان شينا - ماندانا معيني(مؤدب‌پور)

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #10
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض


    2-2


    بعدش دیگه زدم به آب و آتیش و خودمو رسوندم این جا . یه آشنایی این جا داشتم . خیلی بهم کمک کرد . دست و بالش باز بود . منم شب و روز زحمت کشیدم تا به این جایی که الان هستم ، رسیدم . می دونی که این جا سرزمین فرصت هاست .- درسته اما صدای تو هم تاثیر داشته .- نه !راستش رو بخوای نه -.پس شانسی شانسی به موفقیت رسیدی ؟ - گفت : بت !- چی ؟- بت ، جوونا احتیاج دارن که همیشه یه بت داشته باشن ، حالا چه ایرانی و چه خارجی ، هر خواننده ای م که میاد و معروف می شه ، چند وقتی فرصت داره و بعدش می ره کنار و یکی دیگه جاش رو می گیره . در واقع منم از این فرصت خوب ، خوب استفاده کردم . بعد برگشت به من نگاه کرد و گفت : کاری که توام باید بکنی . بعد دیگه چیزی نگفت و منم رفتم تو فکر . شاید درست می گفت من نیاید این فرصت رو از دست می دادم .

    یه خرده بعد گفتم : آخه یعنی نداشتن صدا مهم نیست .- بین شینا ، ماها هیچ کدوم ، نه بنان و گلپا هستیم و نه قمرالملوک و هایده . ماها نسل جوون رو ارضا می کنیم . چهار تا آهنگ قشنگ و شاد و یه موزیک قوی و جیب پر پول . همینا کافیه ، بقیه اش رو تکنولوژی برامون درست کرده . حالا وقتی وارد کار شدی ، خودت می فهمی . این سیستم های جدید به قدری پیشرفته و جالبن که هر صدایی رو به گوش شنونده قابل تحمل می کنه . بعدش پیچید تو یه خیابون و جلوی یه ساختمون نگه داشت و ماشین رو خاموش کرد و برگشت طرف من و گفت : گوش کن ببین شینا چی می گم این همون فرصت طلایی یه . از دستش نده .دو تایی پیاده شدیم و رفتیم تو ساختمون که در واقع یه آپارتمان خیلی بزرگ بود با یه سری دستگاه های عجیب غریب . هر جا رو که نگاه می کردی دستگاه بود ، سه چهار تا مرد و هفت هشت تا دختر ایرانی و خارجی ام اونجا بودن .

    تا وارد شدیم مدیر استدیو اومد و با .....ماچ و بوسه کرد و بعدش .....منو بهش معرفی کرد . مدیر استودیو که اسمش آقای ترسیمی بود ، یه نگاه به من کرد و بعد با یه حالت عجیب و یه لهجه عجیب تر گفت : اگه من تا یه سال دیگه از تو یه ستاره نساختم ، اسمم رو عوض می کنم و می زارم پری . به به واقعا چه صورتی ، چه اندامی ، به به. و بعد برگشت طرف .....و گفت : بلا گرفته ، اینو از کجا گیر آوردی ؟ چه آتیشپاره ایه . بجون مامانم سر یه سال ، کاری می کنم که ....و .... رو بذاره تو جیبش . بعد برگشت طرف من و گفت : اسمت چیه عزیز ؟- شینا .- فدات بشم بپر لخت شو .- چیکار کنم ؟- لباس دیگه ، یه لباس عوض کن بیا . داشتم مات بهش نگاه می کردم که .....دستمو گرفت و کشید و گفت : بیا . دوتایی رفتیم طرف یه اتاق و تا رسیدیم جلو درش ، برگشتم و به ....گفتم : فکر نکنم بتونم .- چی رو بتونی ؟ همین کارو دیگه .- از حرف ترسیمی ناراحت شدی ؟ این لخت شو یه اصطلاحه . بعدشم ترسیمی اوا خواهره ، بی خطره . اما تو کارش وارد . حالا زودتر برو حاضر شو .- آخه چی بپوشم ؟ الان می گم یکی از این دخترا بیاد بهت کمک کنه . اینو گفت و در اتاق رو باز کرد و منو هل داد جلو و خودش رفت .

    وقتی وارد اتاق شدم ، دیدم از در و دیوار اتاق لباس و کفش و مایو و این چیزا بالا می ره !مونده بودم که چه کار کنم که یه دختر ایرانی اومد تو و سلام کرد و با همدیگه آشنا شدیم . اسمش رها بود وقتی که دید من حسابی دست و پامو گم کردم- گفت : دفعه اول همیشه این طوریه .- فکر کنم دفعه اول و آخرم باشه .- نه ، تو حتما قبول می شی .- ولی من دلم نمی خواد با پارتی بازی وارد عالم هنر بشم . زد زیر خنده و گفت : این جا عالم هنر یعنی پارتی و پول . گفتم : یعنی هر کی پارتی و پول داشته باشه ، می شه هنر مند .- یه چیزای دیگه هم باید داشته باشه که تو اونم داری . یه نگاه بهش کردم که خندید و گفت : حالا لباسات رو در بیار تا یه چیزی بدم بپوشی . بعد رفت و چند تا لباس از جالباسی در آورد و یکی یکی رو گرفت جلو من و امتحان کرد و تا بالاخره یکیش رو پسندید و داد به من و گفت : این خوبه ، بپوش و بیا بیرون . بعدش گذاشت و رفت . لباس دستم بود اما همونجوری ایستاده بودم و تو آینه به خودم نگاه می کردم .

    بعدش نمی دونم چی شد که تصمیمم رو گرفتم و لباسمو در آوردم و اون یکی رو پوشیدم و رفتم بیرون . تا پامو از اتاق بیرون گذاشتم که ترسیمی دستاش رو زد به هم و گفت : وای رها جون چه سلیقه ای ، همینو می خواستم . بپر یه دستی تو صورتش ببر ، بدو دیر شد. دوباره رها اومد و من رو برد طرف یه اتاق دیگه که یه پسر خارجی توش بود و رو یه صندلی نشوندم و پسره زود شروع کرد به آرایش کردن صورتم و موهام . بیست دقیقه نگذشته بود که کارش تموم شد و با رها اومدیم از اتاق بیرون و رفتیم پیش ترسیمی که تا چشمش به من افتاد یه ذوق کرد و گفت : آتیش می زنی همه جا رو ها ، چه کار کردی با خودت ؟ چشمام دنبال .... می گشت که از پشت سرم صداشو شنیدم .- واقعا معرکه شدی شینا ، اشتباه نکرده بودم . رفتم طرفش و آروم بهش گفتم : می خوام تنها باهات حرف بزنم . دستمو گرفت و برد طرف یه اتاق دیگه که کسی توش نبود .- گفت : چی شده ؟- می ترسم ، یعنی پشیمون شدم .- خب مسئله ای نیست .

    برو لباستو عوض کن برسونمت جلو دانشگاه .- انتظار نداشتم اینو بهم بگه ، فکر می کردم الان شروع می کنه به دلداری دادنم . راستش جا خوردم و یه خرده مکث کردم و گفتم : آخه این لباس زیادی ***یه .- ببین شینا ، این جا این چیزا اصلا مسئله ای نیست . خودت بهتر اینو می دونی ، می خوای همین الان به هر کدوم از این دخترا که دلت می خواد بگم جلوی همه لخت بشه ؟ باور می کنی که یه لحظه هم معطل نمی کنن؟- من اون دخترا نیستم .- برای همینم تو رو انتخاب کردم ، مگه نمی خواستی ستاره بشی ؟- چرا .- مگه نمی خوای معروف بشی ؟- چرا اما .... -اما دیگه نداره ، باید قوی باشی و خجالت رو بذاری کنار ، کسی این جا منتظر دیدن پای لخت تو نیست ، این جا ان قدر از اون چیزا دیدن که براشون عادی شده ، فرصت رو از دست نده ، یا الان یا هیچ وقت . بعد دستمو گرفت و با خودش برد طرف استودیوی اجرا .

    استودیو یه سالن بزرگ بود با چند نوع دکور و انواع و اقسام پروژکتور ، وسط شم یه سن بود که یه میکروفون جلوش گذاشته بودن و چند تا دوربین فیلم برداریم یه طرفش بود . با .....رفتیم طرف میکروفن که پروژکتورها روشن شد و دیدم ترسیمی و چند تا دیگه از پشت شیشه دارن منو نگاه می کنن . حسابی هول شده بودم ، گریه ام گرفته بود ، دلم می خواست برگردم خونه و دلم می خواست الان مامانم این جا بود و کمکم می کرد ، هر چند اگه مامانم این جا بود که دیگه من این جا نبودم . همونجور ایستاده بودم و دور و برم رو نگاه می کردم که .....گفت : خونسرد باش . –نمی تونم . – چرا می تونی ، بیا پشت میکروفن و چند بار یه جمله رو بگو . – چیکار کنم ؟ - بیا این طوری . بعد خودش رفت ایستاد و شروع کرد به حرف زدن . – من ..... هستم می خوام خواننده بشم و اصلا م خجالت نمی کشم . این جمله ها رو چند بار گفت و دست منو کشید و آورد جلو میکروفن و گفت : حالا تو بگو نترس . – دلم می خواست که نترسم اما نمی شد و واقعا کار مشکلی بود اما بازم ....به دادم رسید و گفت : من شروع می کنم به خوندن یکی از آهنگ هام . توام باهام بخون ، باشه .

    سرمو تکون دادم و اونم پشت میکروفن گفت که یکی از آهنگ هاش رو پخش کنن و یه دقیقه بعد با اولین صدای موزیک دلم لرزید . بقدری موزیک زنده پخش می شد که احساس می کردم الان نوازنده ها ، همین بغل گوشم دارن اجرا می کنن . یکی از آهنگ های جدید ..... بود که بی کلام پخش می شد . قوی و رسا و زنده . بلافاصله .....شروع کرد به خوندن و همون جور که می خوند ، دست منو تو دستش گرفته بود و هی فشار می داد که یعنی توام بخون ، زانوهام می لرزید ، دهنم خشک شده بود ، احساس می کردم که بدون لباس جلو یه عده ایستادم و همه اش می خواستم که خودمو بپوشونم . داشتم سعی می کردم که بخونم اما صدا از تو گلوم که در نمی اومد هیچ ، لب هامم از همدیگه وا نمی شد .

    احتیاج به یه شوک یا یه انرژی قوی و یا یه انگیزه داشتم که انگار آرزوم برآورده شد !تو همون لحظات که بدنم مثل چوب خشک شده بود یه مرتبه چشمم از همونجا افتاد به اتاق فرمان که با یه شیشه از استودیو جدا شده بود . برام باور کردنی نبود ، کنار آقای ترسیمی یه خانم ایستاده بود ، خوب که نگاهش کردم تازه شناختمش ، خانم ....بود که همین چند وقته اسمش خیلی سر زبونا افتاده بود و آخرین آلبومش ، سر و صدای زیادی راه انداخته بود . نمی دونم موفقیت ...باغث شد که ترسم بریزه یا این مسئله که نمی خواستم جلوی .... یه دختر بی دست و پا به نظر بیام . بالاخره ممکن بود که چند وقت دیگه ، منم یه خواننده مثل اون بشم . نباید تو اولین قدم ، یه خاطره خنده دار از خودم جا میذاشتم . شروع کردم به خواندن . آهنگ ....رو خوندم ، اولش با یه صدای ترس خورده و لرزان ، بعدش محکم و بعدش با اطمینان . خودم باور نمی کردم این صدایی که دارم می شنوم ، صدای خودم باشه ، اصلا شبیه صدای خودم نبود ، یعنی .....راست می گفت .

    تکنولوژی داشت کار خودش رو می کرد . یه صدای صاف و بم و گرم . یه وقت به خودم اومدم که متوجه شدم ....رفته کنار و فقط من پشت میکروفن می خونم و می رقصم . تا متوجه تنهاییم شدم ، مثل روزی که داشتم دوچرخه سواری یاد می گرفتم و فهمیدم مامانم دوچرخه رو ول کرده و منم رکاب زدن رو ول کردم و افتادم زمین ، این جام یه مرتبه ساکت شدم و بلافاصله موزیک قطع شد ، فکر کردم خراب کردم اما اول .....شروع کرد برام دست زدن اما حالتی داشت که انگار داره یه تازه کارو تشویق می کنه که خجالت نکشه . تو همین موقع صدای ترسیمی اومد تو استودیو که گفت : پسر یه زنگ بزن به قمر بگو فتوکپی ت رسید دستمون .

    الان برابر با اصلش می کنم ، موش تورو یه گاز کوچیک بگیره دختر ، بپر لباست رو عوض کن سرمانخوری دختر ، بدو عزیز .

  2. 2 کاربر مقابل از Sara12 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/