اون شب تا صبح خواب می دیدم که یه خوانده معروف شدم و مرتب برام کنسرت میذارن و اون قدر پول در آوردم که نمی دونم باهاش چه کار کنم . از صبحش شروع کردم به خوندن ، آهنگ خواننده های زن و می خوندم و سعی می کردم که همراه با خوندن ، حرکات ابتکاری و ظریفی بکنم ، کم کم متوجه شدم که صدام بد نیست راستش هنر همیشه برای من یه آرزو و رویا بود و حالا داشت به واقعیت تبدیل می شد ، ته دلم ازش وحشت داشتم . از روزی که ...... اومده بود دنبالم ، چهار روز می گذشت و می خواستم فردا بهش تلفن کنم و در مورد این جریاناتم هیچی به مامانم نگفتم . می خواستم همون جور که .....گفته بود اول یه تست بدم ، اگه قبول شدم بعد مسئله رو علنی کنم .
ولی اگه قبول می شدم چی می شد ؟ شینا خواننده جدید !خواننده ای در کنار ...... دیگه فکر و ذکرم شده بود خواننده گی و به سهراب توجه نداشتم و اصلا برام مهم نبود که سارا اینا دور و برش باشن یا نه . تازه کلاس تموم شده بود و از دانشگاه اومده بودم بیرون که از دور ، ماشین ......رو دیدم که کنار خیابون کمی جلوتر ایستاده . این طوری برام خیلی بهتر شده بود که خودش اومده بود سراغم . دوباره مثل دفعه قبل ، از همون مسیر حرکت کردم . خوشبختانه ، ماشینم رو کمی جلوتر پارک کرده بودم .همون طور که می رفتم طرف ماشین وانمود کردم که کمی عجله دارم ، یه مرتبه برام یه بوق زد ، بهش توجه نکردم .
درست نبود که با اولین بوق بهش توجه کنم . تقریبا رسیده بودم به ماشینم که دومین بوق رو زد . همون طور که مثلا داشتم تو کیفم دنبال سویچ می گشتم یه نگاه بهش کردم و دوباره تو کیفم رو نگاه کردم و بعد یه مرتبه مثل این که تازه دیده باشمش ، سرمو برگردوندم طرفش و براش دست تکون دادم . با ماشین اومد طرفم و نگه داشت . رفتم جلو که شیشه رو داد پائین و گفت : سلام منو می شناسی ؟- ! اختیار دارین ، حالتون چطوره ؟- عجله داری ؟- نه ! دارم می رم خونه .-
برای رفتن به خونه همیشه وقت هست ، فعلا سوار شو که کارای مهمتری داریم . برگشتم یه نگاه به ماشینم کردم که گفت : کارمون که تموم شد برت می گردونم همین جا . در رو باز کردم و سوار شدم و حرکت کردیم که گفت : داریم می ریم برای تست . همچین ذوق کردم که برگشت طرفم و نگاهم کرد که منم زود گفتم : الان ؟ من اصلا آمادگی ندارم .- اونجا آمادت می کنن . گفتم : آخه لباس چی ؟ با این لباسا که نمی شه .- اون جا همه جوری لباس هست . دیگه چیزی نگفتم و سعی کردم که هیجانم رو کنترل کنم ، کمی سکوت برقرار شد که- گفت : اگه تو این تست موفق بشی باید برنامه ایران رفتن رو کنسل کنی .- گفتم : اصلا نمی شه .- گفت : چرا ؟ -چون تمام اقوام مون اونجا منتظرن .- چه اهمیتی داره ، نهایتا این که مادرت می تونه تنها بره .
سال دیگه ام ، در حالی که معروف شدی ، خودت می ری ایران .- اگه زیادی معروف بشم که دیگه نمی تونم برم .- اون طوری هام نیست . گفتم : راستی شما چند ساله که اومدین امریکا ؟ یه نگاهی بهم کرد و با لبخند گفت : چرا منو ، تو صدا نمی کنی ؟ این طوری صمیمی تره . خندیدم و گفتم : تو چند ساله که این جایی ؟- هشت سال .- قبلا تو ایران کار هنری می کردی ؟ زد زیر خنده و گفت : آره ، اونم چه کار هنری ای .- متوجه نمی شم .- می دونی تو ایران چه کار می کردم ؟- خوانندگی .-
گفت : نه ، نوار کاست و این چیزا می فروختم .- جدی !-آره ، خونه مون .......بود و اونجام زیاد سخت گیری نمی کردن و جوونم اونجا خیلی زیاد بود . با چند تا از دوستام ، یه اتاق رو به صورت استریو درست کرده بودیم و توش نوار ویدیو و کاست ضبط و تکثیر می کردیم و می فروختیم .- درآمدش خیلی خوب بود ؟- نه ، از بیکاری بهتر بود . -خب !-یه روز جامون لو رفت ، و ریختن و همه رو گرفتن . ماهام فرار کردیم ، بعدش دیگه زدم به آب و آتیش و خودمو رسوندم این جا
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)