نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 52

موضوع: رمان شينا - ماندانا معيني(مؤدب‌پور)

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #8
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض



    1-8

    . به خاطر همین مسئله ، دانشگاه تو خوابگاه بهش یه اتق دادن و یه پولی م بهش به عنوان هزینه تحصیل دادن ، هر ماه براش در نظر گرفتن و یه مبلغم به عنوان جایزه بهش دادن . دیگه سهراب شده بود قهرمان دانشگاه ، حالا دیگه ، اگر چه خیلی دلم می خواست براش نفر اول باشم و مثل همون روزی که ازم حمایت کرده بود ، عشق رو تو چشماش ببینم ، اما دیگه اصلا درست نبود که طرفش برم . از دست سهراب بیشتر از هیشه حرص می خوردم با این که نزدیک دو ماه از اون جریان می گذشت ، اما هنوز ته قلبش منو نبخشیده بود هر جا منو می دید ، راهش رو کج می کرد و از یه طرف دیگه می رفت و یا تا می دید که دارم می رم طرفش ، زود سرشو با حرف زدن و صحبت کردن با دخترای دیگه گرم می کرد . اگه زورم بهش می رسید انقدر می زدمش که بمیره . و چون دیدم که رفتارش عوض نشد ، منم دیگه طرفش نرفتم . تا این که اون جریان اتفاق افتاد . پنج شنبه بود . ماشینم روز قبلش روشن نمی شد و گذاشته بودمش برای تعمیر و با اتوبوس می اومدم دانشگاه و می رفتم . خلاصه داشتم می رفتم طرف ایستگاه اتوبوس برم خونه که یه مرتبه یه ماشین کورت مشکی خیلی شیک جلو پام زد و رو ترمز . یه آن ترسیدم و خودمو کشیدم عقب .

    اومدم یه چیزی به راننده اش بگم اما شیشه هاش دودی بود و توش معلوم نبود . حدس زدم که باید یکی از این پسر پول دارا باشه که شوخی اش گرفته . داشتم از بغلش رد می شدم برم که شیشه اش رو داد پایین و گفت : افتخار می دین که تا منزل در خدمت تون باشم ؟ تا توی ماشین رو نگاه کردم قلبم از کار ایستاد .....بود !یه جیغ آروم کشیدم و تا اومدم بگم آقای .....شمائین که انگشتش رو گذاشت رو لب ش و گفت : هیس !خواهش می کنم اسمم رو بلند نگین . برگشتم و پشتم رو نگاه کردم . سارا با چند تا دیگه از دخترا داشتم منو نگاه می کردن . می دونستم که الان حاضرن نصف عمرشون رو بدن اما بفهمن اون کیه که با این ماشین شیک اومده دنبال من . .....بهم اشاره کرد که سوار شم ، منم بی معطلی سوار شدم . همون موقع هم خیال داشتم که به محض این که فردا بچه ها رو تو دانشگاه دیدم ، بهشون بگم دیروز .... بوده که اومده دنبالم . می خواستم این خبر به گوش سهراب برسه که انقدر خودشو برای من نگیره . اما فعلا وقتش نبود چون اگه می فهمیدن ، می ریختن دور و ور ماشین و ممکن بود بازم جریان سهراب تکرار بشه . این دفعه نمی خواستم کلک بخورم و یکی دیگه رو دستم بلند بشه .

    خلاصه سوار ماشین شدم و ...... با سرعت حرکت کرد که گفتم : چه جوری فهمیدین که این جا درس می خونم ؟ یه نگاه به من کرد و گفت : از شاهین !اگر چه سعی می کرد که نگه اما نمی تونه خودشو نگه داره . حتما باید در هر دقیقه حداقل دو تا جمله تکراری و یه جوک بی مزه تعریف کنه . یه لبخند زدم و گفتم : ماشینم خراب شده و گر نه همیشه با ماشین میام دانشگاه .- اگه مایل باشین می تونم ترتیب تعمیرش رو براتون بدم .- خیلی ممنون فکر کنم فردا حاضره . مامانم ترتیبش رو داده .- وقت دارین بریم یه جا و یه قهوه با هم بخوریم ؟ «انگار داشتن تو دلم قند آب می کردن اما خیلی آروم ساعتم رو نگاه کردم و گفتم »اگه یه ساعت بیشتر نشه آره . بلافاصله از وسط راه مسیرش رو عوض کرد و همون جور که رانندگی می کرد گفت : من همیشه مجبورم که مثلا برای خوردن یه قهوه یا یه شام و یا حتی قدم زدن جایی رو انتخاب کنم که یه ایرونی توش نباشه . گفتم : یعنی از این موضوع ناراحتین ؟ نه !سوئ تفاهم نشه اما ما هنرمندام یه وقتایی احتیاج داریم که مثل مردم عادی زندگی کنیم. فقط یه لبخند بهش زدم که پاکت سیگارش رو در آورد و بهم تعارف کرد که ازش تشکر کردم و خودش یکی از توش برداشت و روشن کرد و- گفت : شاهین می گفت که قراره برین ایران . گفتم : بله ، چند وقت دیگه . گفت : خیلی باید جالب باشه . متاسفانه با موقعیتی که من دارم ، برام امکانش نیست .-

    یعنی ممکنه اشکالی پیش بیاد ؟- گفت : حتما .- خب می تونین از سفارت سوال کنین.- به ریسکش نمی ارزه . -راستی تعطیلات تون کی شروع می شه ؟- بعد از امتحانات ، تا چند وقت دیگه امتحانات شروع می شه- . .....گفت : اگه مایل باشین ، می تونم ترتیبی بدم که تو این توری که تا چند هفته دیگه به اروپا دارم ، یه جایی ام برای شما در نظر بگیرن .- فکر نکنم مادرم موافقت بکنه . یه نگاه به من کرد و با لبخند استهزا آمیز پرسید : شما چند سال تونه ؟ سرمو برگردوندم و از شیشه بیرون رو نگاه کردم و هیچی نگفتم . یه خرده که گذشت- گفت : فکر می کردم که بعد از دیدار اون شب ، هر زوری باشه با من تماس می گیرین . -چه طور می تونستم ؟ شماره تونو نداشتم -. گفت : می تونستین تو تلویزیون ....برام پیغام بذارین . گفتم : به فکرم نرسید . گفت : به فکرتون نرسید یا ..... حرفش رو بریدم و گفتم : خیلی طول می کشه تا برسیم ؟- نه !نه !تقریبا رسیدیم .- چند دقیقه بعد جلوی یه بار نگه داشت و گفت : جای دنج و خلوتیه . بعد ماشین رو خاومش کرد و پیاده شد . منم پیاده شدم و کتابامو همونجا رو صندلی ماشین گذاشتم . اومد این طرف و خودش در ماشین رو بست و بازوی منو گرفت و گفت : حتما از این جا خوشتون میاد . راه افتادیم طرف بار و تا جلوی درش رسیدیم ، یه سیاه پوست به ...... سلام کرد و در را براش باز کرد و رفتیم تو . جای خیلی قشنگی بود اما نمی دونم چرا بی خودی ترسیدم . دو تایی رفتیم و. سر یه میز نشستیم و یه گارسن ، با لباس خیلی شیک ، مودبانه اومد جلو و تعظیم کرد و سفارش گرفت و رفت که گفتم : جای خیلی قشنگیه !-

    یه کلوپ خصوصیه ، فقط مخصوص اعضا ! دوباره یه سیگار روشن کرد و گفت : چهره فتوژنیکی دارین ، حیفه ازش استفاده نکنین ، من مطمئن هستم که با این زیبایی ، خیلی زود نرده بان ترقی رو طی می کنین .- گفتم : بدون هنر ؟ - هنر همین زیبایی شماست .- یعنی باید فقط بیام جلوی دوربین ؟- نه خب !باید تعلیم ببینین .- تعلیم رقص ؟ -هم رقص ، هم صدا !با یکی دو ماه تمرین و چند تا آهنگ ، می شین مثل .....فکر می کنین اونا چه جوری معروف می شین ؟ اولش یه تست می زنیم بعد -گفتم : ولی من شنیدم که ......چندین ساله خوانندهس ولی فقط یک ساله که معروف شده .- به خاطر این که کسی رو نداشته بهش کمک کنه اما شما دارین .- مثلا کی ؟- خود من ، من حاضرم کمکتون کنم .- گفتم : به چه صورت ؟- از نظر مالی و ارتباطی .

    -منظورم این بود که در ازا این لطف شما ، من باید چکار بکنم ؟- شما فعلا در موردش فکر بکنین ، این مسائل حل می شه . تو همین موقع گارسون برامون قهوه آورد و گذاشت جلومون . همونجور که توش شیر و شکر می ریختم گفتم : من در مورد دنیای هنر چیزایی شنیدم که .....- نصف بیشتر این حرفا شایغه س . به طور مثال اگه همین امروز کسی ، من و شما رو با هم ببینه ، چه شایعاتی که یه شبه سر زبونا نمی افته . در صورتی که منوشما مثل دو تا دوست ، با هم اومدیم یه قهوه بخوریم و بعدش من شما رو می رسونم منزل و تموم می شه .- نیش صحبتش رو حس کردم ، یعنی اگه جواب منفی بهش بدم دیگه نمی بینمش . سرم رو با قهوه گرم کردم که گفت : دارم برای آلبوم جدیدم ، یه طرح و مدل تازه و ابتکاری می ریزم ، دلم می خواد شما هم توش شرکت داشته باشین .-

    یعنی من هنوز از راه نرسیده ، آلبوم بدم بیرون ؟- نه! نه! یعنی نه به این صورت ، یه آلبوم حدودا صد هزار دلار هزینه برمی داره .- پس چه طوری ؟- شما در کنار من .- به عنوان یه مدل ؟- نه فقط یه مدل ، چند تا ترانه دو صدایی و یکی دو تام آهنگ که خودتون تنهایی می خونین .- چرا برای این کار منو انتخاب کردین ؟- یه لبخند زد و کمی از قهوه اش رو خورد و گفت : چهره تون !چهره تون خیلی شرقیه ، یه زیبایی شرقی بکر .- خب شرقی ها به این طور صورت ها و چهره ها عادت دارن .- اما من نمی خوام این آلبوم جدید رو برای شرقی ها بدم بیرون .- متوجه نمی شم ؟- ببینین ، یه آلبوم هزینه زیادی داره . تا حالام هیچ آلبومی ، حتی پول خودش رو برای یه خواننده در نیاورده . یهنی از بس از رو یه سی دی کپی می گیرن ، فروش آنچنانی نداره .- گفتم : پس چرا این کار رو می کنین ؟- اینا فقط زمانی که یه آلبوم ایرانی بدیم بیرون . اما من خیال دارم یه خرده گسترده تر عمل کنم . یعنی یه آلبوم بین المللی تو نظرمه ، چیزی که در بین آمریکایی ها و اروپایی ها قابل ارائه باشه ، یه چیز خارجی همراه با تم شرقی ، یه چیز جدید و ابتکاری می شه .- راستش نمی دونم چی بگم چون اطلاعات زیادی در مورد موسیقی ندارم اما باید این ، یه کار تازه و جالبی باشه . گفت : حتما هست . برای همین هم اصرار دارم که شما پیشنهادم رو قبول کنین ، مطمئن باشین که ابن آلبوم باعث می شه که شما ره ده ساله رو یه ساله طی کنین ، این یه آکازیونه برای شما .-

    ولی من می دونم که مادرم مخالفت می کنه .- راضیش کنین ، شما با این آلبوم معروف می شین ، و هزینه ای براتون نداره ، می دونین یه سفر برای دوبی چقدر درآمدشه ، می دونین اماراتی ها چقدر پول دارن و حاضرن برای یه خواننده زیبای شرقی چقدر پول بدن ، در نظر بگیرین که دختری به زیبایی شما ، با چند ترانه نیمه عربی و نیمه آمریکایی بره دوبی . اینو گفت و یه سوت کشید و بعدش یه سیگار دیگه روشن کرد و گفت : در موردش خوب فکر کنین ، این شانسی نیست که هر روز سراغ آدم بیاد ، استارت یه خواننده جدید با خواننده ای مثل من ، مثل یه سکوی پرتابه مخصوصا که منم نظر مساعدی نسبت به شما دارم ، این خیلی بهتون کمک می کنه و شاید فقط صحبت از یه «پارتنر » تنها نباشه ، شاید این شروع یه چیزایی باشه . سرمو انداخنم پایین و یه لحظه بعد به ساعتم نگاه کردم و گفتم : دیگه باید بر گردیم . گفت : خیال داشتم کلوپ رو بهتون نشون بدم ، خیلی قشنگه ، بولینگ استخر و میز های بازی و ....-.شاید دفعه دیگه .

    - هر جور که مایلید . بعد از جاش بلند شد و صندلی رو برام کشید عقب و منم بلند شدم و گارسون اومد جلو و یه تعظیم بهش کرد و اونم بهش یه انعام خوب داد و با هم از کلوپ اومدیم بیرون و سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم و تقریبا نیم ساعت بعد ، جلو خونه مون پیاده ام کرد و موقع رفتن ، کارتش رو بهم داد

  2. 2 کاربر مقابل از Sara12 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/