نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 52

موضوع: رمان شينا - ماندانا معيني(مؤدب‌پور)

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #4
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    فصل 1-4


    . گفتم آروم مامان همه می شنون . کسی بهت چیزی گفته ؟ نه ، خواهش می کنم مامان شما برگردین پیش دوستات . آخه من باید بفهمم. بعدا بهت می گم . اینو گفتم و رفتم طرف دستشویی . یه آبی به صورتم زدم و تو آینه به صورت خودم نگاه کردم . یه صورت زشت و سیاه . صورتی که اصلا طاقت دیدنش رو نداشتم . چرا به همه نگفتم که سهراب همکلاسی منه . از چی حجالت می کشیدم ؟ مگه من تو اون دانشگاه ثبت نامش کرده بودم مگه من ازش خواسته بودم که هم کلاسی ام باشه ؟ !اصلا کار او به من ربطی نداشت . از اون گذشته ، خیلی از بچه های ایرانی ، تو امریکا ، هم درس می خوندن و هم کار می کردن . سهراب که تنها نبود . اصلا اون لحظه چه جوری فکر کردم. بهتر نبود قبل از این که معماری بخونم ، یه خرده درس انسانیت یاد می گرفتم ؟!باید می رفتم و ازش عذرخواهی می کردم و بعدش می بردمش و به شاهین اینا معرفی اش می کردم . با افتخار و سربلندی . سهراب کار بدی نمی کرد ، اگرم گارسون بود به خودش مربوط می شد و ارتباطی به من نداشت . زود آرایشم رو تجدید کردم و از دستشویی اومدم بیرون که دیدم مامانم خیلی نگران ، بیرون دستشویی وایستاده و منتظر منه ، تا منو دید گفت : چی شده شینا ؟!دستش رو گرفتم و بردمش یه جای خلوت و جریان رو براش تعریف کردم .

    یه نفس راحت کشید و گفت : کارت خیلی اشتباه بوده اما خوشحالم که خودت زودتر فهمیدی . برو ازش عذرخواهی کن . در ضمن خیلی دلم می خواد یه همچین جوون زحمت کش و انسان رو ببینم . دو تایی از ساختمون اومدیم بیرون و رفتیم تو باغ و شروع کردیم این طرف و اون طرف رو نگاه کردن اما سهراب پیدایش نبود . یه خرده که گشتیم ، مامانم یکی از گارسن ها رو صدا کرد و سراغ سهراب رو گرفت . پسره یه نگاهی به ما کرد و گفت : سهراب رفت ! سرش درد گرفته بود . یه مرتبه بغض تو گلوم رو گرفت که پسره گفت : اگه کار مهمی باهاش دارین ، بفرمایین بهش می گم . من هم اتاقی اش هستم . مامانم خندید و گفت : شما هم دانشجو هستید ؟ بله ! من پزشکی می خونم . مامانم دوباره بهش خندید و گفت : موفق باشی عزیزم ! کار مهمی با ایشون نداشتم فقط می خواستم باهاشون آشنا بشم . پسره خندید و یه تعظیم کرد و گفت : بهش بگم این افتخار از طرف چه کسی نصیبش شده ؟ بازم مامانم بهش خندید و گفت : فقط بهش سلام برسون . من مادر شینا هم کلاسی شون هستم . دوباره پسره یه تعظیم کرد و بعدش رفت . وقتی تنها شدیم مامانم گفت : به خاطر این که تو ناراحت نشی از حقوق امشبش گذشت .خیلی حرفه ها . تا اومدم یه چیزی بگم و مثلا یه جوری رفتارم رو توجیه کنم ، مامانم با یه نگاه گذاشت و رفت . خیلی ناراحت شده بودم . دلم می خواست برای یکی حرف بزنم و اونم رفتار و طرز فکرم تو اون لحظه رو تایید کنه تا کمی از عذاب وجدانم کم بشه . خوشبختانه این حالت روحی ام زیاد طول نکشید و با اومدن .....و شلوغ شدن مهمونی و شروع موزیک ، سهراب رو فراموش کردم . موزیک که شروع به اجرا کرد ، همه رو کشید طرف خودش . مهمونا همه اومدن جایی که گروه موزیک برنامه شونو شروع کردن . جالب این که اولین آهنگ شون یکی از آهنگ های ....بود . با شروع آهنگ خودشم پیداش شد و همراه دکتر رادان و شاهین ، با مهمونا آشنا می شد . از دور داشتم تماشاش می کردم . طرز لباس پوشیدنش با زمانی که روی صحنه تو کنسرت بود و یا توی تلویزیون برنامه داشت ، فرق می کرد .

    یه کت و شلوار سورمه ای پوشیده بود با یه پیرهن طوسی و کراوات زرشکی . خیلی خوش تیپ شده بود . همونجور که از دور وایستاده بودم و نگاهش می کردم یه مرتبه دیدم دکتر رادان و شاهین دارن منو بهش نشون می دن . یه دفعه دلم هری ریخت پایین ........داشت به من نگاه می کرد . یه لحظه بعد حرکت کرد و اومد طرف من . حسابی هول شده بودم و دست و پامو گم کرده بودم . نمی دونستم الان باید چیکار کنم ؟1باید برم طرفشون یا همون جا وایستم تا اونا بیان پیشم .یه لحظه تصمیم گرفتم برم جلو و تا خواستم حرکتی بکنم مامانم گفت : همین جا وایسا ! برگشتم و دیدم که مامانم پشت سرم واستاده . یه احساس امنیت و آرامش بهم دست داد . تقریبا دو دقیقه طول کشید که دکتر رادان و شاهین و ....و ده دوازده تا دختر پسر که فرید و کامران و پرستو اینام جزوشون بودن ، رسیدن نزدیک ما ، تو همین لحظه بود که مامانم بازوی منو گرفت و دو سه قدم رفتیم طرفشون و تا رسیدیم ، شاهین با یه ذوق عجیبی ، منو بهش معرفی کرد .

    خیلی خیلی جلوی خودم رو گرفتم که نپریدم و ماچش نکردم . فقط وقتی دستش رو دراز کرد طرفم ، باهاش دست دادم . بعدش دکتر رادان مامانم رو بهش معرفی کرد که با اونم دست داد و دوباره برگشت طرف من و گفت : چهره خیلی زیبایی دارین !مرسی !شمام صدای خیلی قشنگی دارین . ممنون اما باید اعتراف کنم که زیبایی دختر ایرونی رو هیچ دختری نداره . یه لحظه ان قدر خوشحال شدم که نتونستم هیچی بگم که یه مرتبه مامانم به یه نفر گفت : خواهش می کنم فیلم برداری نکنین ! برگشتم دیدم یکی از جوونای که تو تلویزیون ایرانی ، مجری برنامه است ، یه دوربین دستشه و می خواد ازمون فیلم بگیره . مامانم دوباره بهش گفت : ازتون عذر می خوام اما ما قراره تا چند ماه دیگه یه سفری به ایران داشته باشیم . نمی خوام مسئله ای پیش بیاد که مشکل ساز باشه . و اون پسره عذرخواهی کرد و دوربینش را خاموش کرد . وقتی از بابت دوربین و فیلم خیالم راحت شد ، برگشتم طرف .....و گفتم : یه سی دی تو نو آوردم ، اگه ممکنه برام امضا کنین. با کمال میل .

    از تو کیفم سی دی رو در آوردم و دادم بهش . جعبه اش رو باز کرد و پشت عکس خودش رو امضا کرد و داد بهم و گفت : حتما وقتی آلبوم بعدیم حاضر بشه ، یکی براتون می فرستم . خیلی خیلی ممنون . باعث افتخارمه ! اومدم یه چیز دیگه بگم که بچه ها شروع کردن به دست زدن و خوندن . ....باید بخونه ....باید بخونه . همینطور دورش حلقه زده بودن و دست براش می زدن و ازش می خواستن که براشون بخونه .....وسط شون واستاده بود و می خندید که دکتر رادان اومد پیشش و یه چیزی در گوشش گفت و اونم یه سری تکون داد و دکتر ، دستاشو به علامت سکوت بلند کرد که همه ساکت شدن و گفت : حتما می دونین که ....جون ، امشب فقط به عنوان یه مهمون عزیز و گرامی به اینجا دعوت شده اما از اونجایی که واقعا آقا و مردمی یه ، یه آهنگ براتون اجرا می کنه !البته فقط یکی . صدای هورا و کف و جیغ بلند شد و ....رفت طرف جایی که موزیک بود و یه خرده باهاشون صحبت کرد بعد میکروفن رو گرفت دستش و گفت : دوباره به همه سلام می کنم و از ابراز محبت تون تشکر . متاسفانه من و این آقایون هیچ تمرینی با همدیگه نداریم . اگه کمبودی بود باید ببخشین . دوباره همه براش دست زدند و هوار کشیدن که موزیک شروع شد و اتفاقا قشنگم اجرا می کرد . جدیدترین آهنگش رو داشت می خوند . بلافاصله چند تا از دخترها رفتن جلو و شروع کردن به رقصیدن . اون پسره هم که بعدا اشمس یادم اومد ، شروع کرد ازشون فیلم برداری کردن . واقعا مهمونی رو گرم کرده بود ، می خوند و گاهی هم با دختر ها می رقصید . ماهام همگی رفتیم جلو و دورشون حلقه زدیم . یکی دو تا از پسرها رفتن وسط و رقصیدن . چقدر ناراحت شدم که چرا یادم نبود دوربینم رو با خودم بیارم .

    بقدری اون چند تا دختر و پسر قشنگ می رقصیدن و بقدری موزیک آهنگ رو براشون قشنگ اجرا کرد که وقتی آهنگ اولش تموم شد ، بهشون اشاره کرد که اونام بلافاصله یه آهنگ دیگه اجرا کردن . خودم داشتم می مردم که یه جوری بشه و منم برم برقصم . اما می دونستم که مامانم خوشش نمی آمد . بالاخره آهنگ دوم تموم شد و یه دست برای موزیک تکون داد و اونام دیگه قطع کردن و دولا شد و مهمونا تعظیم کرد . دیگه مردم براش چه کردن !!تو همین موقع یکی از دخترا شروع کرد با آهنگ خوندن . یادگاری ، یادگاری ، یادگاری . اون که شروع کرد ، بقیه هم باهاش همراهی کردن . هی دست می زدن و ازش می خواستن که یه یادگاری بهشون بده . اونم خندید و عینکش رو از تو جیب در آورد و پشتش رو به مردم کرد و بعدش از بالا سرش ، عینک و انداخت وسط ماها یه دختر عینک رو از تو هوا گرفت . همه شروع کردن براش دست زدن و سوت کشیدن . انقدر دلم سوخت که چرا نتونستم من بگیرمش . بغل دستم بودا! خلاصه از موزیک تشکر کرد و اومد کنار ، پیش دکتر رادان و شاهین . دختر و پسرا هم باری این که مزاحمش نباشن ، هر کدوم رفتن یه طرف که گارسون با سینی رفت جلوشون و بهشون مشروب تعارف کرد . من و مامانم رفتیم دو تا مبل حصیری قشنگ نشستیم . از همونجا داشتم نگاه می کردم که ببینم .....کجا می ره می شینه که دیدم دارن میان طرف ما . انقدر خوشحالشدم که دلم می خواست بلند بلند بخندم . یه دقیقه بعد رسیدن به میز ما و گفت : خانما اجازه می دن که مزاحم شون بشم ؟ مامانم خندید و گفت : افتخار ماست ! بفرمائین خواهش می کنم . سه تایی نشستن سر میز ما که ....روش رو کرد طرف من و گفت : اگه شما مایل باشین ، می تونم ترتیبی بدم که به عنوان مدل ، تو ویدئوهام شرکت کنن . انگار داشتن قند تو دلم آب می کردن . اومدم یه چیزی بگم که مامانم از زیر میز با پاش زد به پام و منم زود حرفم رو خوردم که مامانم گفت : شینا دانشجوئه . دیگه تا درسش تموم بشه ، مدت زیادی نمونده .

    یه سری تکون داد و گفت : چهره ایشون برای این کار فوق العاده است . برای همینم به خودم اجازه دادم که یه همچین پیشنهادی بهشون بکنک . یه مرتبه یه احساس غرور خیلی شیرین بهم دست داد . حتما دختر خیلی خوشکل و قشنگی بودم که ....بین این همه دختر ، منو انتخاب کرده . راستش خودم خیلی دلم می خواست که وارد دنیای هنر بشم اما می دونستم که مامانم شدیدا مخالفه .

  2. کاربر مقابل از Sara12 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/