فصل 1-4
. گفتم آروم مامان همه می شنون . کسی بهت چیزی گفته ؟ نه ، خواهش می کنم مامان شما برگردین پیش دوستات . آخه من باید بفهمم. بعدا بهت می گم . اینو گفتم و رفتم طرف دستشویی . یه آبی به صورتم زدم و تو آینه به صورت خودم نگاه کردم . یه صورت زشت و سیاه . صورتی که اصلا طاقت دیدنش رو نداشتم . چرا به همه نگفتم که سهراب همکلاسی منه . از چی حجالت می کشیدم ؟ مگه من تو اون دانشگاه ثبت نامش کرده بودم مگه من ازش خواسته بودم که هم کلاسی ام باشه ؟ !اصلا کار او به من ربطی نداشت . از اون گذشته ، خیلی از بچه های ایرانی ، تو امریکا ، هم درس می خوندن و هم کار می کردن . سهراب که تنها نبود . اصلا اون لحظه چه جوری فکر کردم. بهتر نبود قبل از این که معماری بخونم ، یه خرده درس انسانیت یاد می گرفتم ؟!باید می رفتم و ازش عذرخواهی می کردم و بعدش می بردمش و به شاهین اینا معرفی اش می کردم . با افتخار و سربلندی . سهراب کار بدی نمی کرد ، اگرم گارسون بود به خودش مربوط می شد و ارتباطی به من نداشت . زود آرایشم رو تجدید کردم و از دستشویی اومدم بیرون که دیدم مامانم خیلی نگران ، بیرون دستشویی وایستاده و منتظر منه ، تا منو دید گفت : چی شده شینا ؟!دستش رو گرفتم و بردمش یه جای خلوت و جریان رو براش تعریف کردم .
یه نفس راحت کشید و گفت : کارت خیلی اشتباه بوده اما خوشحالم که خودت زودتر فهمیدی . برو ازش عذرخواهی کن . در ضمن خیلی دلم می خواد یه همچین جوون زحمت کش و انسان رو ببینم . دو تایی از ساختمون اومدیم بیرون و رفتیم تو باغ و شروع کردیم این طرف و اون طرف رو نگاه کردن اما سهراب پیدایش نبود . یه خرده که گشتیم ، مامانم یکی از گارسن ها رو صدا کرد و سراغ سهراب رو گرفت . پسره یه نگاهی به ما کرد و گفت : سهراب رفت ! سرش درد گرفته بود . یه مرتبه بغض تو گلوم رو گرفت که پسره گفت : اگه کار مهمی باهاش دارین ، بفرمایین بهش می گم . من هم اتاقی اش هستم . مامانم خندید و گفت : شما هم دانشجو هستید ؟ بله ! من پزشکی می خونم . مامانم دوباره بهش خندید و گفت : موفق باشی عزیزم ! کار مهمی با ایشون نداشتم فقط می خواستم باهاشون آشنا بشم . پسره خندید و یه تعظیم کرد و گفت : بهش بگم این افتخار از طرف چه کسی نصیبش شده ؟ بازم مامانم بهش خندید و گفت : فقط بهش سلام برسون . من مادر شینا هم کلاسی شون هستم . دوباره پسره یه تعظیم کرد و بعدش رفت . وقتی تنها شدیم مامانم گفت : به خاطر این که تو ناراحت نشی از حقوق امشبش گذشت .خیلی حرفه ها . تا اومدم یه چیزی بگم و مثلا یه جوری رفتارم رو توجیه کنم ، مامانم با یه نگاه گذاشت و رفت . خیلی ناراحت شده بودم . دلم می خواست برای یکی حرف بزنم و اونم رفتار و طرز فکرم تو اون لحظه رو تایید کنه تا کمی از عذاب وجدانم کم بشه . خوشبختانه این حالت روحی ام زیاد طول نکشید و با اومدن .....و شلوغ شدن مهمونی و شروع موزیک ، سهراب رو فراموش کردم . موزیک که شروع به اجرا کرد ، همه رو کشید طرف خودش . مهمونا همه اومدن جایی که گروه موزیک برنامه شونو شروع کردن . جالب این که اولین آهنگ شون یکی از آهنگ های ....بود . با شروع آهنگ خودشم پیداش شد و همراه دکتر رادان و شاهین ، با مهمونا آشنا می شد . از دور داشتم تماشاش می کردم . طرز لباس پوشیدنش با زمانی که روی صحنه تو کنسرت بود و یا توی تلویزیون برنامه داشت ، فرق می کرد .
یه کت و شلوار سورمه ای پوشیده بود با یه پیرهن طوسی و کراوات زرشکی . خیلی خوش تیپ شده بود . همونجور که از دور وایستاده بودم و نگاهش می کردم یه مرتبه دیدم دکتر رادان و شاهین دارن منو بهش نشون می دن . یه دفعه دلم هری ریخت پایین ........داشت به من نگاه می کرد . یه لحظه بعد حرکت کرد و اومد طرف من . حسابی هول شده بودم و دست و پامو گم کرده بودم . نمی دونستم الان باید چیکار کنم ؟1باید برم طرفشون یا همون جا وایستم تا اونا بیان پیشم .یه لحظه تصمیم گرفتم برم جلو و تا خواستم حرکتی بکنم مامانم گفت : همین جا وایسا ! برگشتم و دیدم که مامانم پشت سرم واستاده . یه احساس امنیت و آرامش بهم دست داد . تقریبا دو دقیقه طول کشید که دکتر رادان و شاهین و ....و ده دوازده تا دختر پسر که فرید و کامران و پرستو اینام جزوشون بودن ، رسیدن نزدیک ما ، تو همین لحظه بود که مامانم بازوی منو گرفت و دو سه قدم رفتیم طرفشون و تا رسیدیم ، شاهین با یه ذوق عجیبی ، منو بهش معرفی کرد .
خیلی خیلی جلوی خودم رو گرفتم که نپریدم و ماچش نکردم . فقط وقتی دستش رو دراز کرد طرفم ، باهاش دست دادم . بعدش دکتر رادان مامانم رو بهش معرفی کرد که با اونم دست داد و دوباره برگشت طرف من و گفت : چهره خیلی زیبایی دارین !مرسی !شمام صدای خیلی قشنگی دارین . ممنون اما باید اعتراف کنم که زیبایی دختر ایرونی رو هیچ دختری نداره . یه لحظه ان قدر خوشحال شدم که نتونستم هیچی بگم که یه مرتبه مامانم به یه نفر گفت : خواهش می کنم فیلم برداری نکنین ! برگشتم دیدم یکی از جوونای که تو تلویزیون ایرانی ، مجری برنامه است ، یه دوربین دستشه و می خواد ازمون فیلم بگیره . مامانم دوباره بهش گفت : ازتون عذر می خوام اما ما قراره تا چند ماه دیگه یه سفری به ایران داشته باشیم . نمی خوام مسئله ای پیش بیاد که مشکل ساز باشه . و اون پسره عذرخواهی کرد و دوربینش را خاموش کرد . وقتی از بابت دوربین و فیلم خیالم راحت شد ، برگشتم طرف .....و گفتم : یه سی دی تو نو آوردم ، اگه ممکنه برام امضا کنین. با کمال میل .
از تو کیفم سی دی رو در آوردم و دادم بهش . جعبه اش رو باز کرد و پشت عکس خودش رو امضا کرد و داد بهم و گفت : حتما وقتی آلبوم بعدیم حاضر بشه ، یکی براتون می فرستم . خیلی خیلی ممنون . باعث افتخارمه ! اومدم یه چیز دیگه بگم که بچه ها شروع کردن به دست زدن و خوندن . ....باید بخونه ....باید بخونه . همینطور دورش حلقه زده بودن و دست براش می زدن و ازش می خواستن که براشون بخونه .....وسط شون واستاده بود و می خندید که دکتر رادان اومد پیشش و یه چیزی در گوشش گفت و اونم یه سری تکون داد و دکتر ، دستاشو به علامت سکوت بلند کرد که همه ساکت شدن و گفت : حتما می دونین که ....جون ، امشب فقط به عنوان یه مهمون عزیز و گرامی به اینجا دعوت شده اما از اونجایی که واقعا آقا و مردمی یه ، یه آهنگ براتون اجرا می کنه !البته فقط یکی . صدای هورا و کف و جیغ بلند شد و ....رفت طرف جایی که موزیک بود و یه خرده باهاشون صحبت کرد بعد میکروفن رو گرفت دستش و گفت : دوباره به همه سلام می کنم و از ابراز محبت تون تشکر . متاسفانه من و این آقایون هیچ تمرینی با همدیگه نداریم . اگه کمبودی بود باید ببخشین . دوباره همه براش دست زدند و هوار کشیدن که موزیک شروع شد و اتفاقا قشنگم اجرا می کرد . جدیدترین آهنگش رو داشت می خوند . بلافاصله چند تا از دخترها رفتن جلو و شروع کردن به رقصیدن . اون پسره هم که بعدا اشمس یادم اومد ، شروع کرد ازشون فیلم برداری کردن . واقعا مهمونی رو گرم کرده بود ، می خوند و گاهی هم با دختر ها می رقصید . ماهام همگی رفتیم جلو و دورشون حلقه زدیم . یکی دو تا از پسرها رفتن وسط و رقصیدن . چقدر ناراحت شدم که چرا یادم نبود دوربینم رو با خودم بیارم .
بقدری اون چند تا دختر و پسر قشنگ می رقصیدن و بقدری موزیک آهنگ رو براشون قشنگ اجرا کرد که وقتی آهنگ اولش تموم شد ، بهشون اشاره کرد که اونام بلافاصله یه آهنگ دیگه اجرا کردن . خودم داشتم می مردم که یه جوری بشه و منم برم برقصم . اما می دونستم که مامانم خوشش نمی آمد . بالاخره آهنگ دوم تموم شد و یه دست برای موزیک تکون داد و اونام دیگه قطع کردن و دولا شد و مهمونا تعظیم کرد . دیگه مردم براش چه کردن !!تو همین موقع یکی از دخترا شروع کرد با آهنگ خوندن . یادگاری ، یادگاری ، یادگاری . اون که شروع کرد ، بقیه هم باهاش همراهی کردن . هی دست می زدن و ازش می خواستن که یه یادگاری بهشون بده . اونم خندید و عینکش رو از تو جیب در آورد و پشتش رو به مردم کرد و بعدش از بالا سرش ، عینک و انداخت وسط ماها یه دختر عینک رو از تو هوا گرفت . همه شروع کردن براش دست زدن و سوت کشیدن . انقدر دلم سوخت که چرا نتونستم من بگیرمش . بغل دستم بودا! خلاصه از موزیک تشکر کرد و اومد کنار ، پیش دکتر رادان و شاهین . دختر و پسرا هم باری این که مزاحمش نباشن ، هر کدوم رفتن یه طرف که گارسون با سینی رفت جلوشون و بهشون مشروب تعارف کرد . من و مامانم رفتیم دو تا مبل حصیری قشنگ نشستیم . از همونجا داشتم نگاه می کردم که ببینم .....کجا می ره می شینه که دیدم دارن میان طرف ما . انقدر خوشحالشدم که دلم می خواست بلند بلند بخندم . یه دقیقه بعد رسیدن به میز ما و گفت : خانما اجازه می دن که مزاحم شون بشم ؟ مامانم خندید و گفت : افتخار ماست ! بفرمائین خواهش می کنم . سه تایی نشستن سر میز ما که ....روش رو کرد طرف من و گفت : اگه شما مایل باشین ، می تونم ترتیبی بدم که به عنوان مدل ، تو ویدئوهام شرکت کنن . انگار داشتن قند تو دلم آب می کردن . اومدم یه چیزی بگم که مامانم از زیر میز با پاش زد به پام و منم زود حرفم رو خوردم که مامانم گفت : شینا دانشجوئه . دیگه تا درسش تموم بشه ، مدت زیادی نمونده .
یه سری تکون داد و گفت : چهره ایشون برای این کار فوق العاده است . برای همینم به خودم اجازه دادم که یه همچین پیشنهادی بهشون بکنک . یه مرتبه یه احساس غرور خیلی شیرین بهم دست داد . حتما دختر خیلی خوشکل و قشنگی بودم که ....بین این همه دختر ، منو انتخاب کرده . راستش خودم خیلی دلم می خواست که وارد دنیای هنر بشم اما می دونستم که مامانم شدیدا مخالفه .
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)