نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 52

موضوع: رمان شينا - ماندانا معيني(مؤدب‌پور)

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #2
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    . فصل 1-2

    تا رسیدم خونه و رفتم دیدم مامانم منتظرمه . رفتم جلو و صورتش رو ماچ کردم و گفتم : مامان امشب که برنامه ای نداریم ؟ چطور مگه ؟ قراره با بچه ها بریم کنسرت . اتفاقا چرا . دکتر رادان دعوت مون کرده . یه گاردن پارتی . بهت که گفته بودم . خودم از قبلش خبر داشتم . یعنی دکتر رادان همکار مادرم بود و از نظر مالی وضع خیلی خوبی داشت . در ضمن یه پسرم داشت که چشم خیلی از دخترا دنبالش بود . با بیحوصلگی به مامانم گفتم : مامان من حوصله اونجا رو ندارم . چرا عزیزم ؟ حتما بهت خوش می گذره . بین مامان من دیگه بزرگ شدم . اینجام امریکاس . حتما نباید که هر شب تعطیل برنامه بذاریم و بریم مهمونی این دکتر و جشن تولد اون مهندس . مامانم یه نگاهی به من کرد و گفت : من خیلی وقته خبر دارم که تو بزرگ شدی . لزومی نداره که بهم یادآوری کنی . زود رفتم جلو و دست انداختم گردنش و گفتم : منظوری نداشتم مامان جون اما منم دوست دارم بعضی شبا با هم سن و سالهای خودم برم بیرون . درسته حرفتم قبول دارم اما نه با امثال مهرداد اینه . مگه اونا چه شونه ؟ بین عزیزم ، اینجا بچه های خوب ایرانی زیادن . بچه های خوب خونواده دار . اما مهرداد یکی از اونا نیس . خودت می دونی دارم چی می گم . مامانم راست می گفت ! مهرداد کارهای زیاد جالبی نمی کرد . پشت سرش خیلی حرفا بود برای همین هم دیگه اصرار نکردم و گفتم : حالا چه ساعتی هست ؟ نه خوبه بریم ؟ حاضر می شم . آفرین دختر گلم در ضمن یه خبری بهت بدم . امشب یه هنرمندم اونجا هس . از دوستای پسر دکتر . کی ؟! برام مسئله خیلی جالب شده بود . مامانم یه خنده ای کرد و گفت : نمی دونم کیه اما دکتر رادان گفته که امشب یه خوانده خیلی معروف تو مهمونی دعوت شده . اسمش رو نگفت . می خواد سورپرایز باشه . یه مرتبه یه جیغ از خوشحالی کشیدم و پریدم و مامانم رو بغل کردم و دو طرف صورتش رو بوسیدم و دوئیدم طرف اتاقم که طبقه بالا بود و چند تا پله که رفتم بالا ، وایستادم و پرسیدم : خوانده زنه یا مرد ؟ مرد ، می گن تازه معروف شده . من که هیچکدام شونو نمی شناسم . پس ساعت هشت بریم شاید اونم اومد . دوئیدم و پله ها رو دو تا یکی کردم و رفتم تو اتاقم و تا رسیدم یه نوار گذاشتم و صدای ضبطم زیاد زیاد کردم و پریدم تو تختخوابم و چشمامو بستم . برام خیلی جالب بود که امشب یه خوانده رو از نزدیک می دیدم . داشتم حدس می زدم که خوانده کیه ؟ حتما باید . باشه که این چند وقته خیلی معروف شده و اسمش سر زبونا افتاده . یه خرده که همین جوری دراز کشیدم تازه به فکر افتادم که امشب چی بپوشم . زود بالند شدم و رفتم سر کمدم . دو سه دست لباس نپوشیده و نو داشتم . درشون آوردم و شروع کردم به پوشیدن شون . اولی زیاد مناسب یه گاردن پارتی نبود و دومی رو هم که می دونستم مامانم اجازه نمی ده بپوشم . خیلی باز و راحت بود . سومی از همه بهتر بود . قشنگ و سنگین و به اندازه کافی هوس انگیز ، نه زیاد نه کم . زود لباسها رو گذاشتم سر جاش و رفتم که بقیه تحقیق ام رو کامل کنم . ضبط رو خاموش کردم و تا کامپیوتر رو روشن کردم دیدم yahoo masenger
    برام چراغ می زنه . رفتم توش که دیدم مهرداده . ازم می خواد برم تو
    chat rom

    خواستم محلش نذارم اما گفتم شاید کار مهمی داشته باشه . بازش کردم که جوابش رو بدم اما هنوز سلام نکرده شروع کرد به حرف های چرت و پرت زدن . چند تا جمله اش رو که خوندم ازش متنفر شدم . زود از چت اومدن بیرون . مامانم حق داشت . مهرداد پسر قابل اعتمادی نبود . خودم رو با درس مشغول کردم و دو ساعتی کارم طول کشید . وقتی کامپیوتر رو خاموش کردم ساعت پنج بعد از ظهر بود . بلند شدم و یه دوش گرفتم و موهام رو درست کردم که ساعت هفت شد . هنوز یه ساعتی وقت داشتم . رفتم سر نوارام و چند تا سی دی از چند خواننده رو برداشتم . می خواستم بدم امضا کنه . آخه خیلی حرف بود که واقعا اونی رو که من فکر می کردم امشب اونجا دعوت داشته باشه . شروع کردم به لاک زدن ناخن هام و داشتم فکر می کردم که از شاهین بعید بود که از این دوستها داشته باشه .اونم شاهین پسر دکتر رادان . مهندس شاهین رادان . یه پسر درس خون و پپه . انقدر شل حرف می زد و جوک های یخی تعریف می کرد که آدم تو چله تابستون سردش می شد . از او بعید بود که دوست خوانده باشه . حتما به خاطر پدرش بود . دکتر رادان وضع مالی خیلی خوبی داشت و تو آمریکا خوب پول در می آورد . اکثرا هم وقتی این تلویزیونهای ایرانی تله تان می ذاشتن ، جز اولین نفراتی بود که بهشون کمک می کرد . احتمالا از همون جا با اون خوانده آشنا شده بود . و گر نه شاهین اهل این حرف ها نبود . نزدیک هفت و نیم بود که شروع کردم به پوشیدن لباسم و بعد رفتم جلوی آینه ، خودم که از خودم خیلی خوشم اومد . لباس رو که انگاره ده بار تو تنم پرو کرده بودن . یعنی مهرداد راست می گفت که اندام درست مثل مانکن ها می مونه . ترکه ای و بلند . داشتم جلو آینه می چرخیدم و خودم رو نگاه می کردم که مامانم در زد و اومد تو و تا چشمش افتاد به من ، یه لبخندی زد . نگاه و لبخندش تاییدی بود بر خودستایی من . حتما اونقدر به چشمانش قشنگ اومدم که دیگه ایرادی به لباسم نگرفت . آخه لباس یه خرده آنچنانی بود .البته فقط یه خرده .حاضر شدی ؟ الان مامان . فقط یه دقیقه . در رو بست و رفت زود کفشای خیلی شیک ام رو از تو جعبه هش در آوردم و پوشیدم و عطر گرون قیمتی رو هم که تازگی خریده بودم به خودم زدم و کیفم رو برداشتم و برای آخرین بار یه نگاه تو آینه کردم و وقتی اعتماد به نفسم کامل شد ، در اتاق رو باز کردم و اومدم بیرون . لحظه آخر دلم می خواست فقط یکی یه نگاه به اتاقم می انداخت . شواهدی بر علیه یه دختر شلخته . تند از پله ها اومدم پایین . مامانم بیرون بود و داشت ماشین رو از تو پارکینگ در می آورد . دسته کلیدم رو برداشتم و از خونه اومدم بیرون و در رو قفل کردم و با ریموت ، دزدگیر خونه رو فعال کردم و رفتم طرف پارکینگ که مامانم داشت می اومد بیرون . وقتی سوار ماشین شدم مامان یه نگاه بهم انداخت و یه لبخند تحویلم داد که اعتماد به نفسم روزیادتر کرد .ما تو . ....زندگی می کردیم که شاید بیشتر از پونصد هزار ایرانی توش بودن یه شهر تقریبا ایرانی با تفرافیک سنگین . خوشبختانه خونه ما تو حومه شهر و یکی از جاهای قشنگش بود که اکثر ایرانیا اونجا خونه داشتن . بیست دقیقه بعد رسیدیم . خونه دکتر رادان مثل خونه خودمون ، یه خونه ویلایی بود اما بزرگتر . یه باغ خیلی قشنگ حدود سه هزار متر داشت که خوب بهش می رسید و درستش می کرد . خیلی از خواننده ها خونه شون تو این منطقه بود البته اونای که معروف و محبوب مردم بودن و کارشون گرفته بود . خلاصه ماشین رو پارک کردیم و رفتیم تو . مستخدم دکتر در را برامون باز کرد و بعد از خوش آمدگویی ما رو برد طرف باغ که پشت خونه بود . از مهمونا ، چند تایی بیشتر نیومده بودن . حوس زدم که نباید فعلا منتظر اومدن اون خواننده مرموز باشیم . معمولا این جور شخصیت ها ، آخر مهمونی می اومدن . داشتم از همون دور مهمونا رو که دور استخر ، رو مبل ها نشسته بودن نگاه کردم که دکتر رادان چشمش افتاد به ما و از همونجا یه دستی برامون تکون داد و اومد طرف مون و تا رسید و یه نگاهی به من کرد و گفت : تو چقدر امروز خوشکل شدی دختر . این روزا از بس دختر خانما رو با لباس اسپرت می بینیم ، اصلا متوجه زیبایی شون نمی شیم . بهش سلام کردم که اومد جلو و صورتم رو بوسید و بعد رو کرد به مامانم و گفت : خیلی خوش اومدی پروین . توام چیزی از دخترت کم نداری ! یعنی وقتی بغل همدیگه هستین آدم فکر می کنه با دو تا خواهر طرفه . مامانم خندید و با دکتر دست داد . یه آن متوجه صورت مامانم شدم . دکتر رادان اغراق نکرده بود . مامانم واقعا جوون و قشنگ بود . یه چهل و چند ساله که شاید سی و یکی دو سال بیشتر نشون نمی داد . دکتر دست مامان رو گرفت و همونجور که با خودش می برد به من گفت : بچه ها کنار استخر هستند . کبوتر با کبوتر ، باز با باز . ماهام می ریم پیش همکارای خودمون . بهش خندیدم و راه افتادم طرف استخر که برخوردم به شاهین . یعنی یه دفعه از پشت سرم بهم پخ کرد . قلبم وایستاد برگشتم طرفش که گفت : حاضرم شرط بندم که خیلی ترسیدی ! اصلا ! داشتی می اومدی دیدمت . فکر کردم غافلگیر شدی ! تو به همه مهمونات این طوری گرم برخورد می کنی ؟ از شوخی ام ناراحت شدی ؟ راه افتادم طرف استخر و گفتم : از بچه ها کیا اومدن ؟ بچه ها رو ول کن . بگو حدس می زنی که کی امشب اینجا دعوت داره ؟ همونجور که وانمود می کردم دارم دنبال آشناها می گردم گفتم : نمی دونم خودت بگو . یه ذوقی کرد و گفت : بگم باور نمی کنی قراره .....بیاد ! جدی ؟ خوشحال نشدی ؟ چرا جالبه ! خیلی جالبه . فکر می کردم اگه بهت بگم از خوشحالی غش می کنی . ناامیدت کردم ؟ آخه من اعصابم قویه . یه لحظه ساکت شد و بعد با حالت شیطنت گفت : می خواست با دوست دخترش بیاد اما بهش گفتم نه . گفتم اگه با دوست دخترت بیای ، دخترای دیگه حسودی شون می شه . یه نگاه بهش کردم و گفتم : اشتباه کردی ! دخترا اگه .....دوست دارن به خاطر هنرشه !انگار جواب خوبی بهش داده بودم چون دیگه تا کنار استخر هیچی نگفت . واقعا وقتی فهمیدم قراره امشب .....بیاد داشتم غش می کردم اما به روی خودم نیاوردم . همونجور که می رفتیم کنار استخر چشم افتاد به چند تا از بچه های که اکثرا مامان یا پدرشون با مامانم همکار بودن و یا تو مهمونی باهاشون آشنا شده بودم

  2. کاربر مقابل از Sara12 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/