ابرست دمي ز خانه سرمست برآ
گر ذوق ز خويش رفتني هست برآ
خلقي امروز مي به ساغر دارد
چون ابر تو نيز شيشه در دست برآ
ابرست دمي ز خانه سرمست برآ
گر ذوق ز خويش رفتني هست برآ
خلقي امروز مي به ساغر دارد
چون ابر تو نيز شيشه در دست برآ
اي آينه بي خبر نگردي از ما
مايل به سوي دگر نگردي از ما
سامان بهار ناز اگر ميخواهي
ما رنگ تو ايم بر نگردي از ما
اي خورده فريب گل ز نيرنگ حنا
اي بسته به ساز هوس آهنگ حنا
هشدار كه چون تيرگي پاي چراغ
شامست نهان در شفق رنگ حنا
امروز به كام دل غم پرور ما
مي آيد دلبر چمن پيكر ما
وقتست ببالد از خرامش چو بهار
نقش قدمي كه گل زند بر سر ما
از يك سو "بيدل " آمد از يك سو ما
او از عدم و ما ز جهان يكتا
در عالم ادراك به هم جمع شديم
چون وا نگريم او كجا ما به كجا
انسان كه نمودش آگهي عقبا را
در هيچ مكان گرم نخواهد جارا
شيطان چه كسست اندكي فهم كنيد
آنكس كه شناخت ملك خود دنيا را
اي شمع ز رنج كم وافزونيها
بر خويش مخوان عافيت افسونها
اين انجمنيست كز در انصافش
آتش دارد بناي موزونيها
اي جوهر هوش محرم راز برآ
رندانه ز زهد مكر پرداز برآ
عالم همه يك مسخره ي ريش و فش است
از سلسله ي خجلت اين ساز برآ
اي بي خبر حقيقت استغنا
همت داري زننگ اميد برآ
در عالم ابرام اجابت هوسان
لبريز هواست كاسه ي دست دعا
اين ميگويند زشت يا نيكو را
او آن باشد كه ديده باشند او را
حق مي طلبيد و اين و آن مي گوييد
با وهم رها كنيد گفت و گو را
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)