صفحه 19 از 46 نخستنخست ... 915161718192021222329 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 181 تا 190 , از مجموع 451

موضوع: شعرهای بانو سیمین بهبهانی

  1. #181
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    فریاد می پرست

    پزشک داند و من نیز دانم این مستی
    ز بیخ می کند آخر نهال هستی را،
    پزشک داند و من هم، ولی چه سود؟ چه سود؟
    که من ز کف ندهم نقد می پرستی را.
    مرا ز کوی خود ای پیر می فروش، مران!
    که جز به کوی توام، هیچ سوی، راهی نست.
    به جرم عربده جویی مران، که از در تو
    به هر کجا روم از دست غم پناهی نیست.
    بریز، ساقی ی ِ ترسا، بریز جام دگر...
    که باز شور ز مستی به دل پدید کنم.
    بریز تا جسد آرزو به گور نهم
    بده پیاله که خون در دل امید کنم!
    بریز تا رود از یاد من خیال زنی
    که تنگدستی و فقر مرا بهانه گرفت؛
    پرید از قفس تنگ درد پرور من،
    به گلشن دگران رفت و آشیانه گرفت.
    بریز تا نکند بیش ازین مرا آزار
    خیال مردن آن مادری که بیمارست
    خیال او که، در آن کلبه ی کثیف، هنوز
    برای کودک بی مادرم پرستار است...
    ببَر ز خاطر من رنج و درد طفل مرا
    چه غم خورم که سرانجام او چه خواهد شد؟
    خوش است در کف نسیان سپارم این دستان-
    بگو حکایت ما با سبو چه خواهد شد؟
    بریز تا شود آسوده، سر ازین سودا
    که از چه نیست درین گیر و دار سامانش.
    بریز تا نکنم خون دل به ساغر خویش
    ازین فسانه ی پر غم که نیست پایانش...
    مکن حدیث که «این آتش است و آن جگر است!»
    که این حکایت دیرین دگر نمی خواهم:
    هزار داغ به دل دارم و، علاجش را
    به غیر آتش می بر جگر، نمی خواهم.
    بریز باده! میندیش کاین عطای ِ تو را
    فزون ز دِرهم و دینار من بهایی هست،
    بریز! دِرهم و دینار اگر نبود، چه غم؟
    هنوز در تن من جامه و قبایی هست...

  2. #182
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    مرگ ناخدا

    با آنها که از مرگ نهراسیدند
    شنیدم که کشتی به دریای ژرف
    چو آزرده از خشم توفان شود،
    چو بر چهر دریای نیلوفری
    شکن ها و چین ها نمایان شود،
    براید ز هر سوی موجی چو کوه
    که شاید به کشتی شکست آورد،
    گشاید ز هر گوشه گرداب کام
    که شاید شکاری به دست آورد.
    بپیچد چو زرینه مار آذرخش
    دمی روشنایی زند آب را.
    خروشنده تندر بدزدد ز بیم
    ز دل ها توان و زتن تاب را.
    ز دل برکشد هر کسی ناله یی،
    براید ز هر گوشه فریادها،
    بیامیزد اندر دل تیره شب
    به فریادها ناله ی بادها...
    پس آنگاه کوشش کند ناخدای
    که بر خستگان ناخدایی کند:
    به دریا نهد زورق و ساز و برگ
    کسان را بدان رهنمایی کند...
    چو آسوده شد زانچه بایست کرد،
    به بالای کشتی رَوَد مردْوار-
    بر آن سینه ی قهرمان دلیر
    نشانهای مردانگی، استوار
    فروغی در آن دیده ی دلپذیر،
    سرودی به لبهای پر شور او...
    دمی این چنین چون بر او بگذرد،
    دل ژرف دریا شود گور او!
    چو فردا به بام سپهر بلند
    شود مهر، چون گوی زر، تابنک،
    نویسد به پهنای دریا به زر
    که: «دریا دلان را ز مردن چه بک؟...»
    چنین است ایین مردانگی
    که تا بود، این بود و جز این نبود
    ز من برچنان قهرمانان سپاس!
    ز من بر چنان ناخدایان درود!

  3. #183
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    صبر کن ماه دگر...

    ترانه یی تازه برای داستانی نه تازه
    مزد کار سخت طاقت سوز را
    از پی یک ماه، آوردم به چنگ
    با دلی از آرزو سرشار و گرم
    سوی منزل، روی کردم بی درنگ،
    لیک - آوخ - کار مزد اندکم
    جملگی، با دست بستانکار، رفت!
    تا گشودم دیده را، دیدم که آه
    آنچه بود از درهم ودینار، رفت!
    کودکم آمد به چشمم خیره ماند-
    آن دو چشم چون دو الماس سیاه.
    شعله های سینه سوز آرزو
    سر کشید از آن نگاه بی گناه:
    «- آه، مادر! گفته بودی ماه پیش
    جامه یی بهرم فراهم آوری.
    وعده را تمدید کردی، بی گمان
    باید اینک هر چه خواهم آوری
    جامه هایم پاره شد، آخر کجاست
    جامه های نغز و دلخواه دگر؟
    شرمگین، آهسته، گفتم زیر لب:
    «صبرکن فرزند من! ماه دگر...»

  4. #184
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    فریاد!

    به آنها که در سختی پیمان شکستند
    گفتند: « شام تیره ی محنت سحر شود،
    خورشید بخت ما ز افق جلوه گر شود.»
    گفتند: « پنجه های لطیف نسیم صبح
    در حجله گاهِ خلوت گل پرده در شود.»
    گفتند :« برگ های سپید شکوفه ها
    با کاروانیان صبا همسفر شود.»
    گفتند:« این شرنگ که دارم به جام خویش
    روزی به کام تشنه، چو شهد و شکر شود.»
    گفتند:« نغمه های روان پرور امید
    زین وادی ی ِ خموش به افلک بر شود.»
    گفتند:«ساقی از می باقی چو در دهد،
    گوش فلک ز نغمه ی مستانه کر شود.»
    گفتند:« هست خضری و او رهنمای ماست؛
    ما را به کوی عشق و وفا راهبر شود.»
    گفتند: «بی گمان بُت چوبین زور و زر
    از شعله های آه کسان شعله ور شود»
    گفتند: «جغد نوحه گَر از بیم جان دهد؛
    قُمری میان بزم چمن نغمه گر شود»
    گفتند و، گفته ها همه رنگ فریب داشت-
    شاخ فریب و حیله کجا بارور شود؟
    آنان که دم ز پکی دامان خود زدند،
    ننگین ز ننگشان همه ی بحر و بر شود.
    نام آوران خالق فریبند و، نامشان
    دشنام کودکان سر رهگذر شود.
    اندوهشان نبود ز خود کامی و عناد
    کاین بی پدر بماند و آن بی پسر شود.
    ای آفتاب عشق و امید! از حجاب ابر
    ترسم به در نیایی و جانم به در شود.
    ای شام قیرگون که سحر از پی تو نیست.
    دانم به سر نیایی و عمرم به سر شود!...
    ای چشم خونفشان، مددی! تا ز همتت
    انشای این چکامه به خون جگر شود.
    سیمین! حکایت غم خود بیش ازین مکن-
    بگذار شرح ماتم ما مختصر شود.

  5. #185
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    با دردم بساز

    ای امید، ای اختر شب های من!
    نغمه ات افسرد بر لبهای من.
    شمع من آغاز خاموشی گرفت،
    عشق من گرد فراموشی گرفت.
    در نگاهم شعله های شوق مرد،
    در درونم آتش پنهان فسرد.
    غنچه ی شاداب من بی رنگ شد،
    گوهر نایاب من چون سنگ شد.
    روزگاری بود و روزم سر رسید؛
    روزها بگذشت و شامم در رسید.
    کس چه می داند شبم چون می رود،
    از دو چشمم جویی از خون می رود.
    دوستان! فریاد من فریاد نیست؛
    غیر آهی از دل ناشاد نیست.
    تا ز یاران بی وفایی دیده ام،
    جسم و جان را در جدایی دیده ام.
    آشنایان آشنایی شان کجاست؟
    همدمان از هم جدایی شان چراست؟
    عشق را وقف هوس ها ساختند،
    گاه ِ سختی دوستی نشناختند.
    ای امید، ای اختر شب های من!
    نغمه ات افسرد بر لب های من.
    ای امید، از نو شبم را روز کن؛
    روز کن وان روز را پیروز کن!
    راحتی ده این روان خسته را،
    گرم کن این پیکر یخ بسته را.
    همچو مهتاب از دل شامم درآ،
    ورنه می میرم درین ظلمت سرا.
    وه! که دیگر نغمه هایم زنده نیست؛
    از من اینسان نغمه ها زیبنده نیست.
    چون مُرکب رنگ زن بر خامه ام؛
    اندک اندک جلوه کن در نامه ام.
    باز در گوشم نواها ساز کن،
    این چنین با من سخن آغاز کن:
    کان دلت از دشنه های درد، ریش!
    بی محابا می خوری از خون خویش.
    گر دو تن پیمان خود بگسسته اند
    دیگران پیمانه را نشکسته اند
    گر دو تن آلوده دامان زیستند
    دیگران آلوده دامان نیستند.
    باوفا یاران فراوانند باز
    همچو مَه پکیزه دامانند باز
    مهربانان مهربانی می کنند
    گاه ِ سختی سخت جانی می کنند.
    ای امید، ای اختر شام دراز!
    گر نسازم من، تو با دردم بساز.
    ای امید، ای گلشنم را آفتاب؛
    رخ متاب از من- خدا را- رخ متاب!
    ای امید، ای جان من قربان تو،
    بعد ازین دست من و دامان تو...

  6. #186
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    جواب

    دلم، یاران! ز غم در اضطراب است
    امیدم نقش بی حاصل بر آب است.
    دگر از چشمه ی خورشید قهرم
    که آبش - آنچه دانستم - سراب آست.
    حریف آشنایی ها غریب است؛
    همای نیکبختی ها غُراب است.
    دریغا! رهبر مستان کسی بود
    که خود از جام خودکامی خراب است.
    درخشیدن، گذر کردن، خموشی،
    خدایا! نیست اختر، این شهاب است.
    سخن از «تابش خورشید» گویی،
    کجا این تشت پر خون آفتاب است؟
    ز پشت پرده خنجر می درخشد،
    تو می گویی: «هلال اندر سحاب است»!
    بر آهن می خراشد پنجه را دیو،
    تو می رقصی که: «این بانگ رباب است»!
    به جامت بس شرنگ تلخ کردند،
    تو می نوشی که : «این شهد و شراب است»!
    جگر ها بر سر آتش ز کف رفت،
    تو می خندی که : ‌«این بوی کباب است»!
    رفیقان جمله از ره بازگشتند،
    تو می گویی که : «این راه صواب است»!
    به گوشم قصه ی امّید خوانی-
    فغان! کاین قصه یی پُر آب و تاب است.
    امیدی من نمی بینم، دریغا! -
    عروس قصه هایت در حجاب است؟
    خداوندا! مگر کور است چشمم؟
    خداوندا! مگر عقلم به خواب است؟
    «خدایا زین معما پرده بردار»،
    دعای دردمندان مستجاب است.
    تو می دانی که جانم بی شکیب است،
    تو می دانی که دردم بی حساب است.
    نه کس را گفته یی با کرده همراه،
    نه کس را سوی مقصودی شتاب است
    مرا، ای دوست، پند و قصه کافی است
    که جانم زین سخن ها در عذاب است.
    «شتابی، کوششی، جهدی، تلاشی...»
    مرا- گر عاقلی - اینها جواب است.

  7. #187
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    در آفتابِ پُشتِ پَرچین

    کبوتر جان، کبوتر جان، کبوتر
    تنت مرمر، نُکت مرجان، کبوتر
    بزن بالی که برخیزد نسیمی
    که دارم آتشی بر جان، کبوتر.
    کبوتر جان، برآور یکریمی
    که دارم طُرفه کاری با کریمی
    مکرّر کن مگر گوید جوابم
    درین دنیای وانفسا کریمی.
    کبوتر، دانه برچین، دانه برچین
    بِچَم در آفتاب‌ِ پشت‌ِ پَرچین
    مرا دیدی، ندیدی، کورو کر باش
    که می گردد به دنبالم خبرچین.
    کبوتر جان، دلیری کن، خطر کن
    شبی با آدمی زادان سحر کن
    که شب عاشق، سحر فارغ ز عشقند
    جز این دیدی اگر، ما را خبر کن.
    کبوتر، ککلت را تاب دادی
    ز گردن سوی بالا خواب دادی
    به سر یک خوشه سنبل حلقه کردی
    که در آغوش برفش آب دادی.
    کبوتر، دیده بانی کن به بامم
    خبر ده گر اجل پرسد ز نامم
    اجل گو محلتم بخشد که چندان
    نمیرم تا بگیرم انتقامم.

  8. #188
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    ترانه ها

    شب مهتاب و ابر پاره پاره
    به وصل از سوی یار آمد اشاره
    حذر از چشم بد، در گردنم کن
    نظر قربانی از ماه و ستاره.
    دلی دارم به وسعت آسمانی
    درو هر خواهشی چون کهکشانی
    نمیری، شور ِ خواهش ها، نمیری
    بمانی، عشق ِ خواهش زا، بمانی!
    نسیم ککل افشان توأم من
    پریشان گرد ِ سامان توأم من
    پریشان آمدم تا آستانت
    مران از در! که مهمان توأم من.
    فلک با صدهزاران میخ ِ نوری
    نوشته بر کتیبه شرح ِ دوری
    اگر خواهی شب دوری سراید
    صبوری کن، صبوری کن، صبوری...
    شب مهتاب اگر یاری نباشد
    بگو مهتاب هم، باری، نباشد
    نه تنها مهر و مه، بل چشم ِ روشن
    نباشد، گر به دیداری نباشد.
    زمین پوشیده از گُل، آسمان صاف
    میان ما جدایی، قاف و تا قاف
    به امید تو کردم زیب ِ قامت
    حریر ِ خامه دوز و تور ِ گلبافت.
    شب مهتاب یارم خواهد آمد
    گُلم، باغم، بهارم خواهد آمد
    به جام چِل کلید گل زدم آب
    گشایش ها به کارم خواهد آمد.
    چو از در آمدی، رنگ از رُخم رفت
    نه تنها رنگ ِ رخ، بل رنگِ «هر هفت»
    چنان لرزد دلم در سیم ِ سینه
    که لرزد سینه در دیبای زربفت.
    شب مهتاب‍ یارم از در آمد
    چو خورشید فلک روشنگر آمد
    به خود گفتم شبی با او غنیمت
    به محفل تا درآمد شب سرآمد
    .

  9. #189
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    ای عشق ، دیر آمدی

    هنگام ناشناس دلی
    دارم بگو ، بگو چه کنم ؟
    پرهیز عاشقی نکند
    پروای آبرو چه کنم ؟
    این ساز پر شکایت من
    یک لحظه بی زبان نشود
    ای خفتگان ، درین دل شب ، با ناله های او چه کنم ؟
    گوید که وقت دیدن او دست تو باد و دامن او
    گویم که می کشد ز کفم
    با آن ستیزه جو چه کنم ؟
    گرید چنین خموش ممان
    از عمق جان برآر فغان
    گویم که گوش کرده گران
    بیهوده های و هو چه کنم ؟
    جوشیده و گذشته ز سر
    صهبای این سبو ، چه کنم ؟
    معشوق کور باطن من
    پروای رنجشم نکند
    من نرم تر ز برگ گلم
    با این درشت خو چه کنم ؟
    ای عشق ، دیر آمده ای
    از فقر خویشتن خجلم
    در خانه نیست ما حضری
    بیهوده جست و جو چه کنم ؟

  10. #190
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    سبز و بنفش و نارنجی

    سبز و بنفش و نارنجی
    زرد و کبود و گلناری
    آویز لاله ها لرزان
    جو بار رنگ ها جاری
    رقص هزار پروانه
    بر سبزه های پر شبنم
    نقش هزار نیلوفر
    بر موج های زنگاری
    با پلک نیمه باز امشب
    خیل سیاه مژگانم
    نخ ها کشیده در سوزن
    از جنس خواب و بیداری
    از نور پیکری دارم
    با پای نرم چابک پو
    سرگرم سرسرک بازی
    در پهنه ی سبکباری
    ای عشق ، نوجوان بودم
    هفده بهار گل با من
    هفده بهار یغما شد
    در ترکتاز تاتاری
    مردی ز راه دور آمد
    پوزار قرن ها با او
    هفده بهار با او شد
    هفتاد سال بیزاری
    من چند ساله ام امشب
    می دانم و نمی دانم
    با این شراب می باید
    دفع بلای هشیاری
    ای عشق جای رویا کن
    این پلک نیمه بازم را
    تا ماه و تیله هایش را
    از آسمان فرود آری
    ای تلیه باز سرگردان
    من بکر خانه پروردم
    مینای سر به مهرم را
    سر ناگشوده نگذاری
    ای عشق در سرم امشب
    گرداب نور می چرخد
    سبز و بنفش و نارنجی
    زرد و کبود و گلناری

صفحه 19 از 46 نخستنخست ... 915161718192021222329 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/