صفحه 18 از 46 نخستنخست ... 814151617181920212228 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 171 تا 180 , از مجموع 451

موضوع: شعرهای بانو سیمین بهبهانی

  1. #171
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    برای چشم هایت

    گفتی که:«کاش چون تو مرا، ای دوست!
    گویا، زبان شعرو سخن می بود
    تا قصه ساز آتش پنهانم
    شعر شکفته بر لب من می بود»
    گویم به پاسخ تو که:« ایا هست
    «شعری ز چشم های تو زیبا تر؟
    «یا من شنیده ام ز کسی هرگز
    «حرفی از آن نگاه، فریباتر؟
    «دریای سرکشی ز غزل خفته است
    در آن نگاه خامش دریا رنگ
    یک گوشه از دو چشم کبود تست
    ای آسمان روشن مینا رنگ»
    «ای کاش بود پیکر من شعری
    تا قصه ساز بزم شبت می شد
    می خواندی و چو بر دو لبت می رفت
    سرمست بوسه های لبت می شد»
    «می مرد کاش بر لب من آن شعر
    کاو شرح بیقراری ی ِ من می گفت
    اما چو دیدگان تو چشمانم
    در یک نگه هزار سخن می گفت»

  2. #172
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    چوب دار

    خدایا چوبه ی دار است جسمم
    چه پیکر ها به بالایم درآویخت
    چه آتش ها به خاموشی گرایید
    چه گرمی ها که با سردی در آمیخت
    چه دل ها کز هوس می سوخت پنهان
    چو با من آشنا شد سرد شد، مُرد
    بَرَم هر نغمه ی شیرین که خواندند
    به گوشم ناله یی از درد شد، مُرد
    دو چشمم مستی ی ِ مینای می داشت
    چه سود آخر به کس جامی نبخشید
    لبم آشفتگان دربدر را
    ندانم از چه فرجامی نبخشید؟
    چه شب ها مرغکان در نور مهتاب
    نوای شادی از دل برکشیدند
    سحر سرمست غوغای شب دوش
    به سوی دشت و صحرا پر کشیدند
    من آزرده تنها خفته بودم
    به چشمم اشک و بر لب هام آهی
    کنارم دفتری همچون دلم ریش
    به تشویش شب دوشم گواهی
    تن من چوب دار عشق ها بود
    هوس ها را به پای مرگ بردم
    اگر کس بوسه از لب های من خواست
    گلویش را به بند غم فشردم
    خدایا در سکوت صبحدم باز
    به بندم بینوایی اوفتاده
    ز ما بر سنگفرش جاده ها باز
    به نرمی سایه هایی اوفتاده
    خدایا چوب دارم، کاش ناگاه
    به طوفان بلایی می شکستم
    مرا ای دوستان یک شب بسوزید
    که من از خویشتن در بیم هستم.

  3. #173
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    رقص شیطان

    آمدی و آمدی و آمدی
    نرم گشودی در کاشانه را
    خنده به لب؟ بوسه طلب شوخ چشم
    شیفته کردی دل دیوانه را
    سایه صفت آمدی و بیقرار
    خفت سراپای تو در بسترم
    نرگس من بودی و جای تو شد
    جام بلورین دو چشم ترم
    یک شرر از مجمر لب های تو
    جست و سراپای مرا سوخت... سوخت
    بوسه ی دیگر ز لبت غنچه کرد
    غنچه ی لب های مرا دوخت... دوخت
    گرمی ی ِ آغوش ترا می چشید
    اطلس سیمابی ی ِ اندام من
    عطر نفس های ترا می مکید
    مخمل گیسوی سیه فام من
    مست ز خود رفتم و باز آمدم
    دیده ی من دید که تر دامنم
    عشق تو را یافت که چون خون شرم
    از همه سو ریخته بر دامنم
    رعد خروشید و زمین ها گداخت
    کلبه ی تاریک، دهان باز کرد
    سینه ی من ساز نواساز شد
    نغمه ی نشنیده یی آغاز کرد
    رقص کنان پیکر اهریمنی
    جست و برافشاند سر و پای و دست
    خنده ی او تندر توفنده شد
    در دل خاموشی و ظلمت شکست
    نعره برآورد که دیدی چه خوب
    خرمن پرهیز ترا سوختم؟
    شعله ی شهوت شدم و بی دریغ
    عشق دل انگیز ترا سوختم؟
    دیده ی من باز شد و بازتر
    دیدمت آنگاه که شیطان تویی!
    در پس آن چهره ی اهریمنی
    با رخ افروخته پنهان تویی!
    ناله برآمد ز دلم کای دریغ
    از تو چنین تر شده دامان من؟
    وای خدایا ز پی سرزنش
    رقص کنان آمده شیطان من...

  4. #174
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    نامه

    تا شکستِ ‌قانون ِ زن شکن
    آه، ای پیک، پیک شادی بخش!
    نامه آورده ای ز همسر من
    نامه از او، که روزگاری داشت
    سایه ی لطف و مهر بر سر من
    نامه از اوست، او که از تن او
    بسترم گرم بود و رؤیایی
    او که از بوسه بر رخم می زد
    نقش صدگونه عشق و شیدایی
    او که می گفت: «دوستت دارم»
    او که می گفت: «نگسلم پیوند»
    او که می گفت: «با وفای توأم»
    او که می گفت: «نشکنم سوگند»
    نامه از اوست، او که رفت و شکست
    عهد و پیمان مهر و یاری را
    او که در گوش دیگران سر داد
    نغمه ی عشق و بیقراری را
    او که آگه نشد که همسر او
    از کجا می خورد، چه می پوشد
    او که آگه نشد که کودک او
    خون ز پستان رنج می نوشد
    نامه از اوست، او که سوی رهش
    با ز هم چشم انتظار من است
    آه! می بخشمش که با همه عیب
    پدر طفل شیرخوار من است
    نامه از اوست، ای خدا! از اوست
    بی وفا بر سر وفا آمد
    او که بیجا ز کوی یاران رفت
    عاقبت آمد و به جا آمد
    می تپد دل درون سینه ی من
    نامه را وکنم؟ بگو... چه کنم؟
    نامه واشد ببوسمش یا نه؟
    با خط دلفریب او چه کنم؟
    چه؟ در این نامه چیست؟ هان! این چیست؟
    وای... فرمان افتراق من است
    مهر واخوردگی، خط بطلان
    بر من و هستیم، طلاق من است.

  5. #175
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    نیمه شب

    از میان خبرها
    آبشار بلند، چون مسوک
    تن به دندان صخره ها می زد
    رشته های سپید سیمینش
    بر تن صخره ها جلا می زد
    سنگ ها چون شکسته دندان ها:
    نامرتب، سیاه، افتاده
    بستر آبشار، چون دهنی
    از غریبی به زجر جان داده
    ماه چون شمع بی فروغ عزا
    دشت چون مرده خفته در نورش
    مرده شو بود و دمبدم می ریخت
    بر تن دشت، گـَرد کافورش
    رود مجروح وار، در بستر
    گریه می کرد و ناله سر می داد
    محتضروار، پیچ و تاب تنش
    گویی از مردنش خبر می داد
    در دل سخت کوه، مردی چند
    در پی صخره یی گران کندن
    سنگشان سخت و کارشان سنگین
    کوه کندن نه... بلکه جان کندن
    نه همه روز بلکه شب ها نیز
    کوه کاویده سنگ ساییده
    هر کجا بازمانده بیل و کلنگ
    ناخن و مشت و چنگ ساییده
    کارْ بسیار و مزدْ بی مقدار
    نه فراخورد کارشان پاداش
    به تمنّای نان بی خورشی
    روز در التهاب و شب به تلاش
    در دل کوه، کنده دالانی
    سخت بی انتها و سخت دراز
    تا از آن ره، گروه رهگذارن
    سوی دریا برند راه به ناز
    لیک ایام، سفله کیشی کرد
    کوه لرزید و صخره ها افتاد
    چند فریاد و بعد... خاموشی
    زندگی مُرد و از صدا افتاد
    چند پیکر، شکسته سینه و سر
    خکشان تخت و سنگ بالین بود
    مرده ریگی که ماند از آنان
    کاسه و کوزه ی سفالین بود

  6. #176
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    ای مرد

    ای مرد! یار بوده ام و یاورت شدم
    شیرین نگار بوده و شیرین ترت شدم
    بی من نبود اوج فلک سینه سای تو
    پرواز پیش گیر که بال و پرت شدم
    یک عمر همسر تو شدم، لیک در مجاز؛
    اینکه حقیقت است اگر همسرت شدم
    هم دوش نیز هستم و هم گام و هم طریق
    تنها گمان مدار که هم بسترت شدم
    بی من ترا، قسم به خدا، زندگی نبود
    جان عزیز بودم و در پیکرت شدم
    یک دست بوده ای تو و یک دست بی صداست
    دست دگر به پیکر نام آوردت شدم
    بیرون ز خانه، همره و همگام استوار
    در خانه، غمگسار و نوازشگرت شدم
    دیگر تو در مبارزه بی یار نیستی
    یار ظریف و یاور سیمین برت شدم.

  7. #177
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    هَوو

    شب نخفت و تا سحر بیدار ماند،
    نفرتی ذرّات جانش را جوید.
    کینه یی، چون سیلی از سُرب مذاب،
    در عروق دردمند او دوید:
    همچو ماری، چابک و پیچان و نرم
    نیمه شب بیرون خزید از بسترش،
    سوی بالین زنی آمد که بود
    خفته در آغوش گرم همسرش.
    زیر لب با خویش گفت: «آن روزها
    همسر من همدم این زن نبود -
    این سلیمانی نگین تابنک
    این چنین در دست اهریمن نبود!»
    «آه! این مردی که این سان خفته گرم
    در کنار این زن آشوبگر،
    جای می داد اندر آغوشش مرا
    روزگاری گرم تر، پرشورتر..»
    «زیر سقف کلبه یی تاریک و تنگ
    زیستن نزدیک دشمن، مشکل است.
    من سیه بخت و غمین و تنگدل
    او دلش از عشق روشن، مشکل است...»
    «آن چه کردم از دعا و از طلسم،
    رو سیاهی بهر او حاصل نشد!
    آن چه جادو کرد او از بهر من،
    با دعای هیچ کس باطل نشد!»
    «طفل من بیمار بود، اما پدر
    نقل و شیرینی پی این زن خرید!
    من به سختی ساختم تا بهر او
    دستبند و جامه و دامن خرید!»
    «وه، چه شب ها این دو تن سر مست و شاد
    بر سرشک حسرتم خندیده اند!
    پیش چشمم همچو پیچک های باغ
    نرم در آغوش هم پیچیده اند!»
    لحظه یی در چهر آن زن خیره ماند...
    دیده اش از کینه آتشبار بود،
    در سیاهی، چهر خشم آلوده اش
    چون مس ِ پوشیده از زنگار بود!
    دست لرزانش به سوی آب رفت؛
    گَرد ِ بی رنگی میان جام ریخت.
    قطعه های گرم و شفاف عرق
    از رخ آن دیو خون آشام ریخت؛
    «باید امشب، بی تزلزل، بی دریغ
    کار یک تن زین دو تن یکسر شود
    یا مرا همسر بماند بی رقیب
    یا رقیب سفله بی همسر شود.»
    پس به آرامی به بستر بازگشت
    سر نهان در زیر بالاپوش کرد:
    دیده را بر هم فشرد اما به جان
    هر صدایی را که آمد، گوش کرد...
    ساعتی بگذشت و کس پنداشتی
    جام را بگرفت و بر لب ها نهاد...
    جان میان بستر از جسمش گریخت
    لرزه بر آن قلب بی پروا فتاد.
    دیده را بگشود تا بیند کدام
    جامه ی مرگ و فنا پوشیده بود:
    همسرش را با رقیبش خفته دید!
    لیک طفلش... جام را نوشیده بود!...
    چون سپند از جای و جست و، بی درنگ
    مانده های جام را، خود سرکشید،
    طفل را بر دوش افکند و دوید،
    نعره ها از پرده ی دل بر کشید:
    «وای!... مَردم! مادری فرزند کشت!
    رحم بر چشمان گریانش کنید!
    طفل من نوشیده زهری هولنک -
    همتی! شاید که درمانش کنید...»

  8. #178
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    شب و نان

    مهر، بر سر چادر ماتم کشید:
    آسمان شد ابری و غمگین و تار-
    باز خشم آسمان کینه توز...
    باز باران، باز هم تعطیل کار...
    قطره های اول باران یأس
    روی رخسار پر از گردی چکید.
    دیده یی بر آسمان، اندوه ریخت،
    سینه یی آه پر از دردی کشید.
    خسته و اندوهگین و ناامید
    بر زمین بنهاد دست افزار خویش،
    در پناه نیمه دیواری خزید،
    شسته دست از کار محنت بار خویش.
    باز، انگشتان خشکی، شامگاه
    شرمگین، آهسته می کوبد به در:
    باز، چشم پر امید کودکان
    باز، دست خالی از نان پدر...

  9. #179
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیک بهار

    آه! ای پیک دل انگیز بهار
    که صفا همره خود می آری-
    با توأم! با تو که در دامن خود
    سبزه و سنبل و سوسن داری،
    دم به دم بر لب جوی وسرِ کشت
    می نشینی ّ و گلی می کاری...
    آه! ای دخترک افسونکار
    پای هرجای نهی، سبزه دمد،
    دست هرجای زنی، گل روید-
    در تنت پیچد امواج نسیم:
    لطف و خوشبویی و مستی جوید.
    با بناگوش تو، مهتاب بهار
    قصه ی بوسه ی عاشق گوید.
    آمدی باز و سپاس است مرا.-
    دوش تا صبح در آن باغ بزرگ
    همه دانند که مهمان بودی،
    گاه، سرمست و صراحی در دست
    پای کوبان و غزلخوان بودی،
    گاه افتاده در آغوش نسیم
    شرم نکرده وعریان بودی.
    تا سحر هیچ نیارامیدی.-
    خوب دیدم که در آن باغ بزرگ
    همه شب ولوله بر پا کردی،
    در چمن، زان همه بی آزرمی
    چشم و گوش همه را وکردی!
    غنچه ها وقت سحر بشکفتند:
    باغ را خرم و زیبا کردی.
    هر چه کردی همه زیبایی بود.-
    لیک، از خانه ی همسایه چرا
    گوشت آوای تمنا نشنید؟-
    در پس دیده ی چندین کودک
    دیده ات بارقه ی شوق ندید،
    وین سرانگشت تو در باغچه شان
    هیچ نقش گل و سوسن نکشید
    از چه پای تو بدانجا نرسید؟
    آه از آن کوزه که با شوق و امید
    دستی اندود بر او تخم ِ‌گیاه؛
    رفت و آورد سپس کهنه ی سرخ
    تا بدوزد پی آن کوزه، کلاه!
    کودکان در بر او حلقه زدند
    خیره، بر کوزه فکندند نگاه!
    -آخر آن کوزه چرا سبز نشد؟
    از چه در خانه ی آنان اثری
    ننهادی ز دل افروزی ی ِ‌خویش؟
    از چه در باغچه شا ن ساز نکرد
    بلبلی نغمه ی نوروزی ی ِ خویش؟
    گرم کاویدن و پای افشانی ست
    مکیانی ز پی روزی ی ِ خویش...
    یکه تاز سر این سفره همه اوست.-
    دانم ای پیک! در آن خانه ی تنگ
    جز غم و رنج دلازار نبود،
    این چنین خانه ی اندوه فزای
    در خور آن گل بی خار نبود!
    لیک با این همه، این دل شکنی
    به خدا از تو سزاوار نبود،
    کودکان دیده به راهت دارند...

  10. #180
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    درد نیاز

    ای دختر فقیر سیه چرده ی ملیح!
    نام تو- ای شکفته گل ِ‌کوچه گرد!- چیست؟
    در گردن برهنه ی چون آبنوس تو
    این مهره های آبی گلگون زرد چیست،
    در دیده ی درشت تو- ای دلفریب شوخ!
    پنهان، نشان گمشده ی رنج و درد چیست؟
    تو کیستی؟ - برهنه ی با درد همسری.
    نادیده شانه گیسوی زیبای خویش را
    رندانه زیر پوشش گلگون نهفته ای
    ای نوگل شکفته به مرداب زندگی!
    با کس ز راز خود، ز چه حرفی نگفته ای؟
    نشکفته غنچه ای که ز شاخت بریده اند،
    اینک به خک راه غم و درد، خفته ای:
    در بوستان عمر، تو آن شاخ بی بری!
    دانی تو را که زاده؟ - نه! اما بدان که او
    مانند تو، به خک تباهی نشسته بود.
    او هم ز تازیانه ی بیداد، پیکرش
    چون پیکر نحیف تو، رنجور و خسته بود.
    او چون تو بود و، چون تو درین گیر و دار عمر
    با سنگ یأس، جام امیدش شکسته بود:
    بدبخت زاد، زاده ی بدبخت دیگری!
    از صبح تا به شام به هر سوی می دود
    از بهر نان دو چشم سیاه درشت تو...
    بر کفش های کودک من بوسه می زنی
    شاید که سکه یی بگذارم به مشت تو.
    خم کرده ای ز بس بر هر رهنورد، پشت،
    باز نیاز و عجز دو تا کرده پشت تو:
    از بار خویش دیده ای ایا گران تری؟
    زن ها به نفرت از تو نهان می کنند روی
    کاینجا نمی کند اثری آه سرد تو،
    در جان مردها هوس و شور می دمد
    زیبایی ی ِ‌نهفته به زنگار ِ گَرد تو.
    وان سکه یی که گاه به مشت تو می نهند
    پاداش حسن توست، نه درمان درد تو.
    اینش سزاست مرغک بی بال و بی پری!
    دردا! درین خرابه ی دلگیر جانگداز
    هرگز تو را به منزل مقصود راه نیست.
    هرگز تو را به مدرسه یی یا به مکتبی
    یا دامن محبت پکی، پناه نیست.
    بیدادگر نشسته بسی در کمین تو
    اما، هزار حیف! کسی دادخواه نیست-
    نه راد مردی و نه کریم توانگری...

صفحه 18 از 46 نخستنخست ... 814151617181920212228 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/