آنکه بین من و تو شام جدایی آورد ، می کنم نفرینش ، یا الهی ، بکنش چون من زار ، پیش معشوقش خار ، هر دو چشمانش تار ، تا بداند چه به من می گذرد ، از غم دوری آن چشم عزیز.

.....

معلمم گفت الف ، گفتم او ، گفت ب ، گفتم با او ، گفت پ ، گفتم پیش او ، گفت ج ، خواستم بگویم جدایی ، گفت نگو

.....


دوستی من و تو دوستی شاخه و برگ است ، و جدایی برگ از شاخه مرگ است.

.....

تا نباشد جدایی ها کـــ ـس نداند قدر یاران ، کویر خشک می داند بهای قطره ی باران.