نمایش نتایج: از شماره 1 تا 8 , از مجموع 8

موضوع: دستور زبان فارسی

  1. #1
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    دستور زبان فارسی

    درود به همه شما خوبان
    با توجه به اینکه جبر تاریخ بر سرزمین پاک مان ایران عزیز که پارس می نامندش بسیار جفا کرده و مورد هجوم اقوام و ملل مختلف قرار گرفته است . ناخواسته زبان پارسی را تحت تاثیر خود قرار داده .اما به دلیل تلاش بزرگ مردی به نام فردوسی از یک طرف و فرهنگ بالای مردم ایران زمین از طرف دیگر هنوز زبان پارسی زنده است هرچند لغات خارجی زیادی در این زبان مانند هر زبان دیگر ریشه دوانده و در نوع نگارش و نوشتار مان نیز تاثیر گذار است . به همین منظور با قرار دادن این مقاله تلاش بر این دارم تا با یادآوری دستور زبان پارسی کوچک تریم کاری که از دستم بر می آید برای حفظ و ماندگاری این زبان شیرین و بی نظیر انجام داده باشم . و امید آن دارم که با مطالعه آن سعی کنیم تا بهتر از پیش در نوشتن درست زبان پارسی اقدام نماییم . چراکه زبان هر کشوری زیر بنای فرهنگی آن کشور به حساب می آید . با توجه به اینکه در کشور عزیزمان ایران اقوام مختلفی مانند اقوام کرد -آذری - لر - بلوچ - گیل - مازنی - قشقایی و ... در کنار هم و با گویش ؛ زبان و فرهنگ های متفاوت زندگی می کنند اما یکی از عواملی که باعث شده است در طول تاریخ همه اقوام ایرانی را در کنار هم ماندگار نگاه دارد زبان اصیل و شیرین پارسی است .
    از همه شما عزیزان تمنا دارم دست در دست هم بکوشیم تا با درست نویسی زبان پارسی دِین خود را به ایران عزیزمان ادا کنیم .
    ________________________________________________

    نه همين غمكده، اي مرغك تنها قفس است
    گــر تــو آزاد نباشي همــه دنيــا قفس است

    60187146022645756403


    آرزوی من اینست ؛ خداوند هیچگاه شاهد لبخند ابلیس بابت اشتباهات من نباشد


    EmAd.M

  2. #2
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    اسم

    اسم در زبان پارسی به انواع زی تثسیم می گردد :
    • اسم عام و اسم خاص
    • اسم ذات و اسم معنی
    • اسم جمع
    • معرفه و نکره
    • مفرد و جمع
    • مفرد و مرکب
    • جامد و مشتق
    • مترادف ، متضاد و متشابه
    • حالات اسم
    • اقسام اضافه
    • فرق اضافه و صفت
    • مصغر
    اسم عام و اسم خاص


    اسم عام یا اسم جنس ، آن اسمی است که بین افراد همجنس و مشترک باشد و بر هر یک از آنها دلالت کند : مرد ، پسر، اسب ، باغ ، درخت .

    اسم خاص یا اسم عَلَم ، آن اسمی است که بر فردی مخصوص و معین دلالت می کند : حسن ، اسفندیار ، رستم ، مهرداد ، بهروز ، تبریز ، تهران ، سهند ، رخش اسم خاص را جمع نمی بندند مگر در مواردی که مقصود از آن مثال یا مانند و نوع باشد : ایران در کنار فردوسی ها و سعدی ها و حافظ ها پرورده است .
    که مقصود همانند فردوسی و سعدی و حافظ است و در حکم اسم عام می باشد و توسط " ها " جمع بسته می شود . ( این نوع جمع بستن از اروپاییان تقلید شده و در زبان فارسی در چنین مواردی از کلمه ی امثال استفاده می شد : " امثال سعدی و حافظ .


    اسم ذات و اسم معنی

    اسم اگر متکی به ذات خودش باشد و وجودش وابسته به دیگری نباشد آن را اسم ذات گویند و اگر به چیز دیگر وابسته باشد آن را اسم معنی می گویند :

    • جامه ، نامه ، مرد ، پسر ، بلبل ، دیوار ، زاغ ، باغ ( اسم ذات )
    • رنجش ، دانش ، کوشش ، سفیدی ، سیاهی ، راستی ( اسم معنی )


    اسم جمع

    اسم عام ، اگر به ظاهر مفرد و در معنی ، جمع باشد آن را اسم جمع می گویند :
    دسته ، رمه ، گله ، طایفه ، لشکر ، خانواده .



    معرفه و نکره

    معرفه ، اسمی است که در نزد مخاطب ، معلوم باشد ، مثلا اگر کسی به مخاطب بگوید : " عاقبت خانه را فروختم و دکان ها را خریدم . " مقصود خانه و دکان هایی است که شما از آنها اطلاع دارید . نکره ، اسمی است که در نزد مخاطب ، معلوم و معین نیست ، " مردی را دیدم " " دوستی را دیدم "
    مردی و دوستی برای شنونده معین و مشخص نیست .
    علامت اسم نکره " ی " است که به آخر اسم اضافه می شود . " پیرزنی "
    گاهی به جای " ی " نکره ، کلمه ی " یکی " پیش از اسم می آید .
    " یکی گربه در خانه ی زال بود که برکشته ایام و بد حال بود "
    گاهی اسم را هم ذکر نمی کنند و به همان کلمه ی " یکی " اکتفا می کنند .
    " یکی بر سر شاخ و بن می برید خدواند بستان نظر کرد و دید "
    اگر بخواهیم اسم نکره یی را معرفه کنیم " ی " نکره را از آخر آن حذف می کنیم
    گاهی کلمه ی " آن " یا " این " پیش از اسم می آوریم و آن را معرفه می کنیم


    مفرد و جمع

    مفرد ، آن اسمی است که بر یکی دلالت کند : مرد ، شیر ، باغ ، پسر ، خانه
    جمع ، آن اسمی است که بر دو یا بیشتر دلالت کند : مردان ، شیران ، باغ ها ، خوبی ها ، بدی ها


    علامت جمع در زبان فارسی ، " ان " یا " ها " است که به آخر کلمات اضافه می شود . در زبان فارسی بعضی از کلمات را تنها با " ان " جمع می بندند و برخی با " ها " و بعضی را با " ان " و " ها " هر دو جمع می بندند .
    • جانوران با "ان" جمع بسته می شوند : مردان ، زنان ، پسران ، شیران ، مرغان
    • جماد و اسم معنی با " ها " جمع بسته می شود : سنگ ها ، فرش ها ، کتاب ها ، رنج ها ، خوبی ها ، بدی ها
    • رستنی ها ( نباتات ) را با " ها " و " ان " جمع می بندند : درخت -> درخت ها ، درختان نهال -> نهال ها ، نهالان
    • اعضا بدن آنهایی که جفت است بیشتر با "ها " و " ان " جمع بسته می شود : چشم ؛چشمها ، چشمان
    • اعضای بدنی که جفت هستند و جمع بستن آنها با "ها " و "ان" صحیح است به شرح زیر است :
      چشم ، ابرو ، مژه ، رخساره ، رخ ، لب ، زلف ، گیسو ، زلفک ، دست ، انگشت ، بازو ، زانو، رگ ، روده
    • بعضی از کلمات که زمان را می رسانند با " ها " و " ان " جمع بسته می شود : شب ، روز ، سال ، ماه ، روزگار
    در کلماتی که به " ه" غیرملفوظ ختم می شوند در جمع "ه" آنها به "گ" تبدیل می شود : بنده -> بندگان ، تشنه -> تشنگان که بهتر است "ه" را باقی بگذارند و از نوع دیگر جمع استفاده کنند مثلاً خانه -> خانه ها
    کلماتی که مختوم به " الف" یا " و" باشند در جمع به "ان" عموما پیش از علامت جمع " ی " افزوده می شود : دانا -> دانایان ، بینا -> بینایان ، پیشوا -> پیشوایان و در جمع با " ها" افزودن "ی" بهتر است جای -> جای ها ، مو -> موی ها ، پا -> پای ها

    کلمه ی "نیا" که به معنی "جد" است در جمع ، پیش از علامت جمع "ک" اضافه می شود و می شود : نیاکان ، چون در اصل این کلمه نیاک بوده و در جمع به اصل خود باز می گردد .
    "سر" و "گردن" هر گاه به معنی عضو بدن باشد با "ها" جمع می شود و هر گاه مقصود ، اشخاص بزرگ و رئیس باشد با " ان" جمع می شوند مثل : سران ِ لشکر کلمات زیر بر خلاف معمول ، همانند عربی با "ات" جمع بسته شده اند و صحیح آن است که از استعمال آنها خودداری شود :
    باغ -> باغات ، ده -> دهات ، کارخانه -> کارخانه جات ، میوه -> میوه جات ، علاقه -> علاقه جات ، نوشته -> نوشته جات ، حواله -> حواله جات ، کوهستان -> کوهستانات روزنامه -> روزنامه جات ، پند -> پندیّات ، دسته -> دسته جات ، شمیران -> شمیرانات رقعه -> رقعه جات رقیمه -> رقیمجات


    مفرد و مرکب

    اسم مفرد یا ساده آن اسمی است که یک کلمه و بی جزء باشد : دست ، پا ، مرغ ، کار ، باف
    اسم مرکب یا آمیخته آن اسمی است که از دو کلمه یا بیشتر ترکیب شده باشد : کارخانه ، باغبان ، کاروانسرا
    اسم مرکب ممکن است از کلمات زیر ترکیب شود :


    • از دو اسم : گلاب ، سراپرده ، کارخانه
    • از دو فعل : کشاکش ، هست و نیست ، بود و نبود
    • از اسم و صفت : نوروز ، سفید رود ، سیاه کوه
    • از عدد و اسم : چارپا ، چارسو ، سه خواهر
    • از فعل و صفت : شادباش ، زنده باد
    • از دو مصدر : رفت و آمد ، تاخت و تاز ، برد و باخت
    • از مصدر و اسم مصدر : جستجو ، گفتگو
    • از حرف و اسم : بدست ( به معنی وجب )
    • از اسم و پساوند : باغبان ، دهکده ، جویبار

    اگر بخواهند دو کلمه یا بیشتر را ترکیب کنند ، به پنج مدل این کار انجام می شود :


    • به خودی خود : باغبان
    • با حذف کسره ی اضافه : سرمایه ، پدرزن
    • با تقدم مضاف الیه بر مضاف : گلاب ، کارخانه
    • با واسطه ی " الف " که میان دو کلمه افزوده شود : شبانه روز ، بناگوش ، زناشویی
    • به واسطه ی " واو " که در میان دو کلمه آورده شود : زد و بند ، کار و بار ، رفت و آمد

    در کلمات ِ جست و جو ، گفت و گو ، خان و مان ، می توان "واو" را ننوشت : جستجو ، گفتگو ، خانمان
    در اسم مرکب : علامت جمع به آخر ، افزوده می شود : کارخانه ها ، سرمایه ها ، صاحبدلان ، توانگرزادگان





    جامد و مشتق

    جامد ، کلمه یی است که از کلمه ی دیگر بیرون نیامده باشد : دشت ، سرو ، کوه ، راه ، سر ، دست ، روز

    مشتق ، کلمه یی است که از کلمه ی دیگر بیرون آمده بشد : ناله ، مویه ، بخشش ، رفتار ، کردار که از نالیدن ، موییدن ، بخشیدن ، رفتن ، کردن مشتق شده اند .
    گروه کلمات ، مجموع کلماتی است که از یک ریشه و ماده مشتق شده باشند : پرنده ،پرش ، پریده ، پریدگی که همه از پریدن مشتق شده اند.



    مترادف ، متضاد و متشابه

    مترادف ، دو کلمه را گوید که در صورت ، مختلف و در معنی یکسان باشند : مرز و بوم ، تک و پو ، برگ و توشه ، جانور و حیوان .

    متضاد ، دو کامه ای که در صورت ، مختلف و در معنی ضد هم باشند : جنگ و آشتی ، خوبی و بدی ، صلح و جنگ ، رفت و آمد .

    متشابه ، دو کلمه که در تلفظ تقریبا یکی باشند و در نوشتن مختلف : خوار ، خار - خورده ، خرده - خاستن ، خواستن .

    حالات اسم


    اسم چهار حالت دارد : فاعلی ، مفعولی ، اضافه ، ندا

    • حالت فاعلی ، یا اسنادی ، آن اسمی است که فاعل یا مسند الیه واقع شود و فاعل کلمه ای است که عمل یا صفتی را به وی نسبت دهیم یا سلب کنیم :
      هوا گرم است . یوسف آمد . سهراب رفت . محمد نیامد . علی دانا نیست .
      فاعل در جواب " که " یا " چه " واقع می شود : علی آمد ، بهمن رفت . آفتاب دمید .
      که آمد ؟ علی . که رفت ؟/ بهمن . چه وزید ؟ آفتاب.
    • حالت مفعولی ، آن اسمی است که مفعول یا متمم واقع شود و مفعول یا متمم ، آن است که معنی فعل را تمام کند .
      مثلا اگر بگوییم : اسفندیار آورد ، فعل " آورد " نیازمند متمم است و معلوم نیست ، اسفندیار چه آورده است و اگر گفته شود : اسفندیار کتاب را آورد ، معنی فعل با آن تمام می شود .
      مفعول بر 2 قسم است : بی واسطه ، با واسطه .
      مفعول بی واسطه یا مستقیم ، آن است که معنی فعل را بی واسطه ی حرفی از حروف (اضافه ) تمام کند : حسن کتاب را آورد . یوسف آب را ریخت . شاگرد ، کار خود را تمام کرده است .
      مفعول بی واسطه غالبا در جواب " که را " یا " چه را " واقع می شود :
      آموزگار ، دانش آموز را پند داد . آموزگار که را پند داد ؟ دانش آموز را .
    علامت مفعول بی واسطه غالبا "را" است : خانه را خریدم ، درس را روان کردم .


    در جایی که چند مفعول بی واسطه ، به طریق عطف ، به دنبال هم می آیند ، علامت مفعول بی واسطه ، به آخر مفعول آخر ، اضافه می شود و در سایر مفعول ها حذف می شود :
    ایشان ، پدر و مادر خود را دوست دارند .
    ولی در زمان قدیم ، علامت مفعول را به آخر همه ی مفعول ها اضافه می کردند : نوکر قلم ها را و کتاب ها را و کاغذ ها را از روی میز برداشت .

    مفعول با واسطه یا غیر مستقیم ، آن است که معنی فعل را با واسطه ی حرفی از حروف اضافه تمام کند : از بدان بپرهیز و با نیکان درآمیز. مردمان را به زبان ، زیان مرسان .
    مفعول با واسطه در جواب " از که ، از چه ، به که ، به چه ، به کجا ، از کجا ، برای که ، برای چه ، با که ، با چه " و مانند این ها می آید .
    • حالت اضافه ، آن است که اسم مضاف الیه واقع شود .
      بدان که اسم یا تمام است و محتاج به کلمه ی دیگر نیست : درس ، کتاب ، مرغ ، جلد ، باغ یا ناتمام است و معنی آن با کلمه ی دیگر تمام می شود : درس ِ امروز ، کتاب ِ علی
      اسمی که دارای متمم است ، مضاف و متمم آن را مضاف الیه می گویند :
      درخت ِ دوستی بنشان که کام دل به بار آرد نهال دشمنی بر کن که رنج بی شمار آرد

    کلمه ی درخت ، مضاف و دوستی ، مضاف الیه و متمم آن است و همچنین کلمه ی کام ، مضاف و کلمه ی دل ، مضاف الیه . کلمه ی نهال ، مضاف و کلمه ی دشمنی ، مضاف الیه و متمم است . مضاف الیه گاهی یکی است : زنگ درس ، تاج خروس ، بال مرغ
    و گاهی متعدد : مسعود سعد سلمان ، در باغ بهارستان ، خزانه ی دولت ایران .
    علامت اضافه ، کسره یی است که به آخر مضاف و قبل از مضاف الیه آورده می شود : پند ِ سهراب ، بلبل ِ باغ ، برادرِ اسفندیار .
    • حالت ندا ، آن است که اسم ، منادی واقع شود : خدایا ، شاها ، بزرگوارا ، خداوندگارا
    علامت ندا " الف" ی است که به آخر اسم اضافه می شود و آن اسم را منادی می کند :
    دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای فرشته ات به دو دست دعا نگهدارد


    هرگاه کلمه ای مختوم به " الف " یا " واو " باشد پیش از " الف " ندا حرف " ی " اضافه می شود
    گاهی در موقع ندا به جای " الف " در آخر کلمه ، پیش از منادی ، کلمات : " ای " و " ایا " می آید : ای خردمند

    ایا شاه محمود ِ کشور گشای*****زمن گر نترسی بترس از خدای
    اقسام اضافه


    اضافه بر پنج نوع است : اضافه ی ملکی ، اضافه ی تخصیصی ، اضافه ی بیانی ، اضافه ی تشبیهی ، اضافه ی استعاری

    • اضافه ی ملکی ، آن است که ملکیت و دارایی را برساند : کتاب یوسف ، خانه ی بهمن ، خداوند ِ خانه ، صاحب کار

    • اضافه ی تخصیصی ، آن است که اختصاص را برساند : زین اسب ، در خانه ، سقف اتاق
      فرق میان اضافه ملکی و تخصیصی آن است که در اضافه ی ملکی ، مضاف الیه ، انسان و شایسته و قابل مالکیت است و در اضافه ی تخصیصی مضاف الیه ، غیر انسان و شایسته و قابل مالکیت نیست ؛ مثلا وقتی بگوییم خانه ی محمد ، یعنی خانه ای که ملک ِ محمد است .

    • اضافه ی بیانی ، آن است که مضاف الیه ، نوع و جنس مضاف را بیان کند : ظرف ِ مس ، انگشر طلا
    • اضافه تشبیهی ، آن است که در اضافه ، معنی تشبیه باشد :
      فراش ِ باد ، مهد ِ زمین
    اضافه ی تشبیهی بر دو نوع است :

      • اضافه مشبه به مشبهٍ به : قد سرو ، پشت کمان
      • اضافه ی مشبهٍ به به مشبه : تیر مژگان ، طبل شکم

    • اضافه ی استعاری ، آن است که مضاف در غیر معنی حقیقی خود استعمال شده باشد : روی سخن ، دست روزگار
    هرگاه مضاف ، مختوم به " الف " یا " واو " باشد بعد از مضاف و پیش از مضاف الیه ، "ی" اضافه می شود : آوای بلبل ، موی سر



    فرق اضافه و صفت

    صفت ، به صورت ، مانند مضاف الیه استعمال می شود ولی در معنی ، فرق می کند ، زیرا مقصود از صفت همان موصوف و مقصود است ولی در مضاف الیه همان مضاف نیست .
    مثلا اگر بگوییم : آب صاف ، مقصود از صاف ، آب است و هر گاه بگوییم آب قنات ، می بینیم که قنات چیزی غیر از آب است.


    مصغر

    مصغر ، کلمه ای است که بر خُردی و کوچکی دلالت می کند : مردک ، پسرک ، طاقچه و گاهی برای تعظیم و تحقیر و ترحم می آید : طفلک ، زالک ، مامک

    پیرزنی موی سیه کرده بود****گفتمش ای مامک دیرینه روز

    ادامه دارد....

  3. #3
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    فعل

    فعل در زبان پارسی و موارد مربوطه به آن به گونه های زیر بخش بندی می گردد :

      • فعل
      • ازمنه ( النواع مضارع و ماضی )
      • وجوه افعال
      • اقسام مصدر
      • صورت تصریف فعل خواندن
      • فعل مثبت و منفی
      • حروف زاید
      • فاعل یا مسندالیه
      • مطابقه و برابری فعل با فاعل
      • لازم ، متعدی ، ذووجهین
      • معلوم و مجهول
      • اشتقاق
      • زمان های مفرد و زمان های مرکب
      • افعال معین
      • صورت تصریف فعل معین " خواستن "
      • تغییرات در فعل امر و مشتقات آن
      • فعل و اقسام فعل
      • حالات فعل
      • حروف زاید در افعال
      • اقسام فعل ( لازم و متعدی )
      • طریقه متعدی ساختن فعل
      • معلوم و مجهول
      • فاعل فعل
      • مطابقه فعل و فاعل
      • تصریف و اشتقاق
      • اسم مصدر
      • مصدر
      • امر حاضر و نهی
      • ماضی
      • ماضی در افعال قیاسی تام
      • علامت ماضی در افعال
      • افعالی که دو ماضی دارند
      • مضارع
      • دعا
      • اسم فاعل و صفت فاعلی
      • اسم مفعول
      • مصدر مخفف - مصدر مرخّم
      • حاصل مصدر
      • صیغه مبالغه
      • صفت مشبّهه
      • چند قسم اسم و حاصل مصدر و صفت
      • فعل های چند مصدری
      • صیغه سازی


    یکی از اقسام نُه گانه ی کلمه ، فعل است و آن کلمه ای است که بر شدن یا بودن یا کاری کردن در یکی از سه زمان دلالت می کند :
    علی روان شد . مسعود معقول است . جمشید می خواند .

    • صورت فعل و هیأت آن را از حیث مفرد و جمه و شخص و غیره " صیفه " یا " ریخت " می گویند : رفت ، رفتند ، آمدیم ، آمدند .
    • زمان ، وقتی است که فعل در آن واقع شود : می روم ، رفتم ، خواهم رفت

    زمان بر سه نوع است : گذشته یا ماضی ، مثل : زدم ، رفتم
    حال یا اکنون ، مثل : الآن می رود . دارد می آید .
    استقبال یا آینده ، مثل : خواهم رفت . خواهد آمد .
    • اشخاص ِ فعل ، یعنی معلوم بودن ذاتی که فعل ، قائم به اوست ، و به او نسبت داده می شود و آن بر سه نوع است :
      اول شخص ، دوم ضخی ، سوم شخص . و این سه مفرد یا جمع می توانند باشند .
    اول شخص مفرد : رفتم ------------- اول شخص جمع : رفتیم

    دوم شخص مغرد : رفتی ------------ دوم شخص جمع : رفتید
    سوم شخص مفرد : رفت ----------- سوم شخص جمع : رفتند

    تبصره : فعل گاهی در موقع ِ " اخبار " استعمال می شود که قابل ِ صدق و کذب است که مقصود گوینده خبردادن از امر واقعی است و در آن احتمال ِ راست و دروغ می رود :

    علی رفت . بهرام دیروز آمد .

    و گاه در موقع " انشا " که قابل صدق و کذب نیست --> مانند : بگو ، بیا ، مزن ، مرو ، آیا گفت ؟ شاید بیاید ، کاشکی می آمد.


    ازمنه


    از برای حال در زبان فارسی صیفه ی مخصوص نیست و فعل مضارع است که گاهی بر آینده دلالت می کند و آن بر دو نوع است : اخباری و التزامی :
    1- مضارع اخباری که کار را به طریق خبر و قطع برساند :

    می روم ----------- می رویم
    می روی -----------می روید
    می رود ----------- می روند

    2- مضارع التزامی که کار را به طریق شک و دودلی و خواهش و مانند آن برساند :

    بروم -----------برویم
    بروی -----------بروید
    برود----------- بروند


    فعل ماضی :

    آن است که بر زمان گذشته دلالت کند : زدم ، می زدم ، زده بودم .
    و بر 5 نوع است : ماضی مطلق ، ماضی استمراری ، ماضی نقلی ، ماضی بعید ، ماضی التزامی

    1- ماضی مطلق : آن است که بر زمان گذشته دلالت کند خواه به زمان حال نزدیک و پیوسته و خواه دور باشد : پارسال این کتاب را خریدم . مسعود الآن به خانه آمد .

    آمدم ----------- آمدیم
    آمدی---------- آمدید
    آمد--------------آمدند


    2- ماضی استمراری ، آن است که دلالت کند بر صدور فعل در زمان گذشته به طریق استمرار و تکرار و تدریح و علامت آن " می " یا " همی " است در اول ماضی مطلق : هر سال به خراسان می رفتم ، روزها در می خواند . شب ها کار می کردند .

    می رفتم ---------- می رفتیم
    می رفتی ----------می رفتید
    می رفت ------------می رفتند


    گاه در قدیم به جای " می " یا " همی " ، " ی " استمراری به آخر فعل می افزودند :

    رفتمی ---------------- رفتیمی
    رفتیی ----------------- رفتیدی
    رفتی ----------------- رفتندی


    ولی دوم شخص و اول شخص ِ جمع به ندرت استعمال می شده است .
    گاهی در قدیم با وجود افزودن " می " و " همی " ، " ی " نیز به آخر فعل اضافه می شده :

    گر آن ها که می گفتمی کردمی ---------- نکــو سیرت و پـارسا بـودمی

    3- ماضی نقلی : هر گاه در آن معنی ثبوت باشد ف دلالت کند بر کاری که کاملا نگذشته باشد ، مانند : سهراب ایستاده است . یوسف نشسته است .

    رفته ام ----------- رفته ایم
    رفته ای ---------- رفته اید
    رفته است -------- رفته اند


    گاهی ما بین ضمیر و فعل ، کلمه ی " است " در می آید :

    رفتستم --------- رفتستیم
    رفتستی--------- رفتستید
    رفتست --------- رفتستند


    4- ماضی بعید یا دور که زمان ِ وقوع آن از زمان ِ حال دور باشد : مسعود ، دیروز بازار رفته بود . بهرام ، بامداد اینجا آمده بود . او را سال ِ گذشته دیده بود
    ماضی بعید چون گاهی وقوع آن بر ماضی ِ دیگر مقدم است ، آن را ماضی " مقدّم " نیز می گویند :

    وقتی آمدم ، او رفته بود .

    طریقه ی ساختن ماضی بعید : اسم ِ مفعول فعل ِ مقصود را گرفته ، ماضی ِ مطلق ِ فعل ِ " بودن " بعد از آن می آید:

    رفته بودم -------------- رفته بودیم
    رفته بودی -------------- رفته بودید
    رفته بود -------------- رفته بودند


    5- ماضی التزامی : آن است که شک و تردید و خواهش و دودلی و مانند آن را برساند : باید آمده باشد . شاید شنیده باشد. گمان میکنم بهرام او را دیده باشد .

    رفته باشم ----------- رفته باشیم
    رفته باشی ----------- رفته باشید
    رفته باشد ----------- رفته باشند


  4. #4
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array
    وجوه افعال

    وجوه افعال ، شش است : وجه خبری ، وجه التزامی ، وجه شرطی ، وجه امری ، وجه وصفی ، وجه مصدری

    • وجه اخباری : آن است که وقوع کاری را به طریق خبر بیان کنید : رفتم ، زدم ، خواهم رفت
    • وجه التزامی : آن است که کار را به طریق شک و دودلی و آرزو و خواهش و مانند آن بیان کند و چون پیرو ِ جمله دیگر است ، آن را وجه " مطیعی " نیز گویند : می خواهم بروم . شاید بیایم . گمان می کنم آمده باشد .
    • وجه شرطی : آن است که کار را به طور شرط بیان نماید : اگر رفتی ، بردی و اگر خفتی . اگر نیایی ، من نخواهم رفت .
    گاهی در نظم و نثر ، علامت جمله ی شرطی مانند : اگر ، هر گاه ... حذف می شود .

    • وجه امری : آن است که کار را به طور حکم و خواهش و فرمان بیان نماید : برو ، بروید ، بگو ، بگویید.
    امر منفی را نهی می گویند و جز وجه امری به شمار می آید : مرو ، مشنوید .
    در دوم شخص فعل امر گاهی به جهت تاکید یا استمرار ، لفظ " می " می آورند :

    می باش طبیب عیسوی هش -------------- اما نه طبیب آدمی کش

    • وجه وصفی : آن است که فعل به صورت ِ صفت و در معنی ِ فعل باشد . فعل وصفی با فاعل مطابقت نمی کند و همیشه مفرد است : استاد آمده ، به درس شروع کرد . شکارچی به شکار رفته ، آهویی صید کرد .
    • وجه مصدری : فعلی است که به صورت اسم در آمده باشد : باید رفتن . نشاید گفتن . نیارم شنیدن .
    در قدیم وجه مصدری را با " ن " علامت مصدر استعمال می کردند ولی به مرور زمان مصدر را مخفف استعمال می کنند و می گویند : نخواهم گفت . نشاید رفت .

    اقسام مصدر

    مصدر بر چهار نوع است : مصدر اصلی ، جعلی ، بسیط ، مرکب ، مخفف


    • مصدر اصلی : آن است که در اصل ، مصدر باشد : رفتن ، گفتن ، گرفتن
    • مصدر جعلی یا " موضوع " آن است که در اصل ، مصدر نباشد بلکه به آخر کلمه ی فارسی یا عربی لفظ " یدن " افزوده باشند : تندیدن ، آغازیدن ، بلعیدن ، فهمیدن سیاری از مصادر عربی مانند : فهم ، طلب و اسمی فارسی مثل : جنگ ، ترس و آغاز که امروز از خود آنها فعل ساخته می شود ، سابقا با مصادر دیگر ترکیب یافته و از خود فعلی نداشته اند ، مانند : فهم کردن ، طلب کردن ، بلع کردن ، جنگ کردن
    • مصدر بسیط ، آن است که یک کلمه باشد : رفتن ، آمدن ، گفتن
    • مصدر مرکب آن است که از دو کلمه و بیشتر آمیخته باشد : برداشتن ، سخن گفتن .
    صورت تصریف فعل " خواندن "


    مضارع


    می خوانم----------------می خوانیم
    می خوانی ----------------می خوانید
    می خواند----------------می خوانند

    مستقبل


    خواهم خواند---------------- خواهیم خواند
    خواهی خواند----------------خواهید خواند
    خواهد خواند---------------- خواهند خواند


    ماضی استمراری


    می خواندم ----------------می خوادیم
    می خواندی---------------- می خواندید
    می خواند----------------می خواندند


    ماضی مطلق


    خواندم---------------- خواندنیم
    خواندی ----------------خواندید
    خواند----------------خواندند


    ماضی نقلی


    خوانده ام ----------------خوانده ایم
    خوانده ای ----------------خوانده اید
    خوانده است---------------- خوانده اند


    ماضی بعید


    خوانده بودم ----------------خوانده بودیم
    خوانده بودی---------------- خوانده بودید
    خوانده بود ----------------خوانده بودند

    وجه التزامی:


    مضارع


    بخوانم---------------- بخوانیم
    بخوانی ----------------بخوانید
    بخواند----------------بخوانند

    ماضی


    خوانده باشم ----------------خوانده باشیم
    خوانده باشی---------------- خوانده باشید
    خوانده باشد----------------خوانده باشند

    وجه امری :

    بخوانم---------------- بخوانیم
    بخوانی---------------- بخوانید
    بخواند----------------بخوانید

    وجه مصدری:

    خواندن

  5. #5
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    فعل مثبت و منفی


    فعل مثبت ، آن است که دلالت بر وقوع کاری به طریق اثبات کند ، مانند : حسن به مدرسه رفت ، علی به خانه آمد. فعل منفی ، آن است که عملی را به طریق نفی بیان کند : علی درس نخواند و چیزی نشد .



    حروف زائد


    در اول و آخر افعال ، حروفی می آید که جز اصلی فعل نیست و آن بر هشت قسم است :

    • " ب " تاکید و زینت مثل : برفت ، بیاید ، بساز ، ببر
      و این حرف در قدیم بر سر مصدر و همه ی صیقه های فعل در می آمده است
      اگر " ب " زینت بر سر افعالی در آید که اول آن ها همزه باشد همزه به " ی " تبدیل می شود : بینداخت ، بیفروخت .
      هر گاه حرف " ب " در اول فعلی در آید که چند مرکز داشته بشد مثل : پیوست و بیند و مانند آن ها ، جایز است که آن را جداگانه با " ه " غیر ملفوظ نوشت : به بیند ، به پیوست .
      یادداشت سایت : امروز ه به صورت " ببیند " هم می نویسند .

    • " می " و " همی " برای افاده ی معنی استمرار در اول فعل می آید : می رفت ، همی رفت ، می گوید
      گاه در قدیم بین فعل و " می " و " همی " ، " ب " زائد می آمده مثل : می برفت ، همی برفت . گاهی " ن " نفی مثل : می ندانم ، همی ندانم و گاه یک کلمه یا چند کلمه بین علامت استمرار و فعل مثل :
    بمیر ای دوست پیش از مرگ.................... اگر می زندگی خواهی
    • و گاهی همی بعد از فعل می آید:
    اگر گنج داری و گر درد و رنج ..............نمانی همی در سرای سپنج
    • " ن " نفی ، نونی است مفتوح که در اصل " نی " بوده است با یا ی مجهول بر وزن " چه و که " که بعد ها کسره ی آن را به فتحه تبدیل کرده اند : نرفت ، نگفت .

    گاهی در اشعار در ماضی استمراری و مضارع " ن " نفی را بعد از علامت ِ استمرار می آورند : مث نرفت ، می ننشیند ، می نگویم .
    • هر جا علامت نفی با " ب " تاکید جمع شود " ب " مقدم بر " ن " است : بنرفت ، بنگوید . نون نفی چون به اول ِ افعال بیاید ، هرگاه منظور نفی باشد ، متصل نوشته می شود و هر گاه مقصود ، عطف و ربط باشد ، جدا نوشته می شود :

    نرفت ، نگفت ، نمی آید

    نه می آید ، نه می رود . نه کار می کند ، نه درس می خواند.
    هرگاه حرف ِ نفی به اول ِ فعل ِ " است " بیاید ، " نیست " نوشته می شود .
    • "م" نفی که به اول ِ دوم شخص فعل می آید : مرو ، مروید ، مگویید
      "م" نفی گاهی در سوم شخص فعل امر در موقع دعا در می آید :
    بیناد -> مبیناد ، رساد -> مرساد ، ریزاد -> مریزاد
    • " الف " زاید در آخر سوم شخص مفرد ماضی " گفتن " :




    گفتم که خطا کردی و تدبیر نه این بود........ گفتا چه توان کرد که تقدیر چنین بود
    • " الف " دعا در مثل : مباداد ، بادا ، مگویدا
    • " ی " مجهول : این حرف نیز به آخر ِ فعل ملحق می شود و در قدیم مانند کسره تلفظ می شده و بر چند قسم است :
      الف- " ی " استمراری که مانند "می " و " همی " معنی همیشگی و استمرار و دوام را می رساند : رفتمی ، گفتمی
      ب- " ی " شرط و جزا : این " ی " به آخر ِ افعال شرطی اضافه می شود و در فعل جزا نیز می آید .
    اگر مملکت را زبان باشدی............... ثنا گوی شاه جهان باشدی
    • ج- " ی " به تمنی :


    کاش آنان که عیب من کردند ............رویت ای دلستان بدیدندی

    نزادی مرا کاشکی مادرم ..............نگشتی سپهر ِ بلا بر سرم

    • د- " ی" شک و تردید و بیشتر قبل ازین افعال می آید : گویی و پنداری ، مگر ، شاید
    چیست این خیمه که گویی پر گهر دریاستی.............. یا هزاران شمع در پنگانی از میناستی

  6. #6
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    فاعل یا مسندالیه

    برای هر فعلی یک انجام دهنده وجود دارد یعنی شخصی یا ذاتی که فعل از او سر بزند که او را فاعل گویند که گاهی جاندار و گاهی بی جان است .

    مطابقه و برابری فعل با فاعل

    اگر فاعل جاندار باشد ، فعل با آن در اِفراد و جمع مطابقت می کند و اگر فاعل ، جمع ِ غیر جاندار باشد ، بیشتر فعل را مفرد می آورند و بهتر است که این معنی ، در نوشته ها رعایت شود . هرگاه فاعل ، اسم جمع باشد هر دو وجه جایز است
    هر گاه فاعل ، غیر جاندار باشد اما او را به جاندار تشبیه کنند و برای او شخصیت قایل شوند بیشتر ، فعل را جمع می آورند .

    لازم ، متعدی ، ذووجهین


    فعل بر سه قسم است : لازم ، متعدی ، ذووجهین یعنی هم لازم و هم متعدی

    فعل لازم : آن است که به فاعل تنها تمام شود و مفعول ِ صریح نداشته باشد : حسن رفت .

    فعل متعدی : آن است که به مفعول ِ صریح نیازمند است : برادر ِ تو کتاب را آورد .

    فعل ذووجهین آن است که گاهی لازم و گاهی متعدی استعمال گردد : درخت شکست ، درخت را شکستم .

    اگر بخواهند فعل لازمی را متعدی کنند به آخر دوم شخص مفرد ِ فعل ِ امر ِ آن " انیدن " یا " اندن " اضافه می کنند .

    خند -> خندانیدن ، خنداندن
    دو -> دوانیدن ، دواندن

    متعدی های سماعی : در قدیم بعضی افعال را به افزودن " الف " قبل از علامت مصدر، متعدی می کردند :

    برگشتن -> برگاشتن

    نشستن -> نشاختن

    همی نیزه برگاشت بر گِردِ سر.............که هومان ِ ویسه است پیروزگر


    معلوم و مجهول


    فعل معلوم : آن است که به فاعل نسبت داده شود : علی آمد . بهرام رفت .

    فعل مجهول : آن است که به مفعول نسبت داده شود : سهراب کشته شد . فرهاد زده شد . فعل مجهول بیشتر با فعل " شدن " صرف می شود و با فعل : گردیدن ، آمدن و افتادن نیز می تواند صرف شود . طریقه ی ساخت فعل مجهول :

    اسم مفعول از همان فعل را با یکی از صیفه های منظور از فعل ِ شدن ترکیب می کنند :

    یکایک ازو بخت برگشته شد ......... به دست یکی بنده بر کشته شد

    اشتقاق


    اشتقاق ف یعنی بیرون آمدن لفظی از لفظ دیگر به طریقی که در لفظ و معنی ، مناسبت میان آن ها موجود باشد ، مانند : روش ، رونده ، روا ، روان که از کلمه ی " رو " بیرون آمده و مشتق شده اند افعال سایر مشتقات را ریشه و اصلی است که از آن ساخته شده و به وجود آمده اند تمامی مشتقات ِ فارسی دو ریشه و اصل دارند : فعل امر ، مصدر مخفف . کلماتی که از فعل امر ساخته و مشتق شده اند از این قرار است :



    اسم مصدر
    مضارع
    اسم فاعل
    صفت مشبهه
    اسم آلت
    اسم مصدر ، کلمه یى است که حاصل معنى مصدر را برساند: روش، گردش، کوشش که از: رو، کرد، کوش، ساخته شده و حرف "ش" به آخرِ ریشه افزوده شده. همچنین کلمات: مویه، پویه، ناله که از ریشه: موى، پوی، و نال، ساخته شده، بدین طریق که حرف "ه " بدان پیوسته و افزوده شده.

    مضارع اخبارى به اضافه کردن ِ "مى" در اول و ضمایر شخصى به آخر آن:

    مى روم ------------- مى رویم
    مى روى ------------- مى روید
    می رود ------------- می روند

    و مضارع التزامى به اضافه کردن "ب " در اول و ضمایر شخصى به آخر آن:

    بروم ------------- برویم
    بروی ------------- بروید
    برود ------------- بروند


    اسم فا عل به اضافه کردن "نده " به آخر آن: رونده، کوینده، زننده، شنونده.

    صفت مشبهه، به ا ضا فه کردن "ا " به آخر آن: کویا، شنوا، رسا.

    اسم آلت به افزودن "ه " به آخر آن: ماله، رنده، تابه.
    اسم آلت، کلمه یى است که افزار و آلت کار را بیان کند. چون خواهند ازکلمه یى، اسم آلت بسازند، به آخر ِ صورت ِ امر، "ه " افزایند. کلماتى که از مصدر مخفف ساخته مى شوند:



    اسم مصدر
    صیغه مبالغه
    اسم مفعول
    ماضى مطلق
    ماضى استمرارى
    ماضى نقلى
    ماضى بعید
    ماضى التزامى
    مستقبل

    - چون به آخر برخى مصدر ِ تخفیفى "ار" افزایند، اسم مصدر شود: رفت -> رفتار، گفت -> گفتار، کُشت-> کُشتار، کرد->کردار - چون به آخر بعضى مصدر تخفیفى "ار" افزایند، صیغه مبالغه شود: خرید- خریدار، خواست- خواستار.

    - چون به آخر مصدر تخفیفى "ه " افزایند، اسم مفعول یا صفـت مفعولى شود: زد- زده، آورد- آورده، بافت- با فته.

    - هرگاه به آخر آن ضمایر شخصى، متصل شود، ماضی مطلق شود: ر فتم، رفتى، رفت، زدم، زدى، زد.

    - چون "مى " به اول ماضی مطلق افزایند ، ماضى استمرارى شود: مى رفتم، مى رفتى، مى رفت.

    - چون الفاظ: ام، اکث، است، ایم، اید، اند، به آخر اسم مفعول دراید، ماضی نقلى گردد: زد ه ام، زده اى، زده است، زده ایم، زده اید، زده اند.

    - چون بعد از اسم مفعول، ماضی مطلق، فعل "بودن " درآورند، ماضى بعید شود:
    زده بودم، زده بودى، زده بود، زده بودیم، زده بودید، زده بودند.



    - هرگاه بعد از اسم مفعول، مضارع التزامی فعل "بودن " درآورند، ماضى التزامى شود: زده باشیم، زده باشى، زده باشد، زده باشیم، زده باشید، زده باشند.
    - جون پیش از مصدر، مضارع فعل "خواستن " درآورند، مستقبل شود:
    خواهم خواست، خواهى خواست، خواهد خواست، خواهیم خواست، خواهید خواست، خواهند خواست.






  7. #7
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array
    افعال معین

    فعل معین، فعلى را گویندکه افعالی دیگر، به کمک و معاونت آن صرف شود واین چهار فعل هستند :

    استن، بودن، شدن، خواستن




    صورت تصریف فعل معین " خواستن"



    وجه اخبارى


    مضارع

    مى خواهم------------ مى خواهیم
    مى خواهى------------ مى خواهید
    مى خواهد------------- مى خواهند

    مستقبل

    خواهم خواست ----------خواهیم خواست
    خواهى خواست ----------خواهیدخواست
    خواهدخواست----------- خواهندخواست

    ماضى استمرارى

    مى خواستم---------- مى خواستیم
    مى خواستى ----------مى خواستید
    مى خواست ----------مى خواستند

    ماضى مطلق

    خواستم-------- خواستیم
    خواستى --------خواستید
    خواست --------خواستند

    ماضى نقلى

    خواسته ام--------- خواسته ایم
    خواسته اى--------- خواسته اید
    خواسته است ------ خواسته اند

    ماضى بعید

    خواسته بودم-------------- خواسته بودیم
    خواسته بودى --------------خواسته بودید
    خواسته بود ----------------خواسته بودند


    وجه التزامى

    مضارع

    بخواهم--------- بخواهیم
    بخواهى-------- بخواهید
    بخواهد --------بخواهند


    ماضى

    خواسته باشم --------خواسته باشیم
    خواسته باشى-------- خواسته باشید
    خواسته باشد خواسته باشند


    وجه ا مرى

    بخواهم -----------بخواهیم
    بخواه ------------بخواهید
    بخواهد----------- بخواهند

    وجه وصفى

    خواسته ------ناخواسته

    وجه مصدرى

    خواستن

    تغيبرات در فعل امر و مشتقات آن


    بدان كه هميشه قبل از علامت مصدر، يكى از يازده حرف" زمین خوش فارس " یا " شرف آموزی سخن " واقع خواهد بود و این حروف بیشتر در فعل امر و مشتقات آن تغییر کند از این قرار :

    - "ز" به حال خود، باقى ماندن: زدن - > بزن

    - "م " حذف شود: آمدن -> بيا

    از حرف "ز" و "م " بيش ازين دو صيغه يافت نشود.

    - "ى " حذف شود:
    تابيدن- بتاب
    رسيدن -> برس
    پاشيدن -> بياش
    خریدن -> بخر
    دميدن -> بدم
    دویدن -> بدو

    استثناء:


    آفريدن -> بيافرين
    چيدن -> بچين
    گزیدن -> بگزین
    شنيدن -> بشنو
    ديدن -> ببين

    - "ن " به حال خود، باقى ماند:


    کندن -> بکن
    آکندن -> بیاکن
    خواندن -> بخوان
    راندن -> بران
    ماندن -> بمان
    افکندن -> بیفکن

    -" خ " به " ز " بدل شود :

    انداختن -> بینداز
    بیختن -> ببیز
    اندوختن -> بیندوز
    نواختن -> بنواز
    انگیختن - > بینگیز
    شناختن -> بشناس

    استثناء :

    شناختن -> بشناس
    گسیختن - > بگسل
    فروختن -> بفروش
    پختن -> بیز



    در مصدر " پختن " اگر چه " خ " به "ز " بدل شده ولی چون در اصل ِ کلمه تغییر حاصل شده ، بی قاعده است و جز ء مستثنیات محسوب شده .
    - " و " به " الف " بدل شود و بد از آن بیشتر " ی " افزایند :

    سودن -> بسای
    اندودن -> بیندای
    ستودن -> بستای
    آلودن -> بیالای
    پیمودن -> بپیمای
    نمودن -> بنمای

    استثناء:

    بودن -> باش
    درودن - > بدرود
    غنودن - > بغنو
    شنودن -> بشنو

    - " ش" اگر بعد از " الف " است به " ر " دل شود :

    انگاشتن - > بینگار
    پنداشتن -> بپندار
    گماشتن - > بگمار
    گذاشتن - > بگذار
    انباشتن - > بینبار
    داشتن -> بدار

    در فعل امر " داشتن " امروز به عوض " دار " گویند ، " داشته باش " ، " ش" اگر بعد از " الف " نباشد ، قاعده ی کلی ندارد :

    ریشتن - > بریس
    نوشتن -> بنویس
    هشتن -> بهل
    شدن -> بشو
    کُشتن -> بکش
    گشتن - > بگرد


    - " ف " به " ب " قلب شود :

    یافتن -> بیاب
    شتافتن - > بشتاب
    فریفتن - > بفریب
    تافتن -> بتاب
    روفتن -> بروب
    کوفتن _ بکوب

    استثناء :

    آلفتن -> بیالُفت
    رفتن -> برو
    پذیرفتن - > بپذیر
    گرفتن - > بگیر
    شکافتن -> بشکاف
    خفتن - > بخفت
    گفتن - > بگو
    کافتن - > بکاو


    - " الف " حذف شود :

    ایستادن -> بایست
    فرستادن -> بقرست
    افتادن -> بیفت
    نهادن -> بنه


    استثناء :
    دادن - > بده
    ستادن - > بستان

    - " ر " به حال خود باقی مانده و گاهی پیش از آن " الف " در آورند :

    آوردن -> بیاور
    آزردن -> بیازار
    گستردن - > بگستر
    سپردن - > بسپار
    شمردن -> بشمار
    خوردن -> بخور
    استثناء :

    مردن - > بمیر
    بردن -> ببر
    کردن -> بکن


    در " بردن " اگر چه " ر " به حال خود باقی مانده ولی چون در اصل ِ کلمه ها تغییر حاصل شده است ، جزء مستثنیات مسوب می گردد .
    - " س" اگر ماقبل آن ِ مضموم باشد به " و " بدل شود و گاهی بعد از آن " ی " زیاد شود :

    جستن -> بجوی
    جستن -> بجوی
    رُستن -> بروی
    شستن -> بشوی

    و چون ماقبل " س" مضموم نباشد ، در چهار مثال به " ه " بدل گردد :

    کاستن -> بکاه
    رستن -> برَه
    خواستن -> بخواه
    جَستن -> بجه

    و در هشت مثال حذف شود :

    زیستن -> بزی
    آراستن -> بیارای
    دانستن -> بدان
    مانستن -> بمان
    پیراستن -> بپیرای
    توانستن -> بتوان
    گریستن -> بگری
    یارستن -> بیار

    فعل امر " ماندن " و " مانستن " در صورت ، یکسانند ولی در معنی مختلفد : در خانه بمان . به نیاکان ِ خود بمان
    (یعنی ماندن به معنای بودن و باقی ماندن است و مانستن به معنی شباهت داشتن )

  8. #8
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    فعل

    تعريف فعل ( کُنش )
    يکی از اقسام سخن، فعل است. فعل در اصطلاح كلمه يى است كه دلالت کند برحصول معنى مصدر و حدوث آن از ذاتى دريكى از زمان های سه گانه: گذشته، حال، استقبال.
    فعلى كه برگذشته دلالت کند، ماضى گويند: پرويز رفت. ايران كشوری بزرگ است . پيغمبر در عهد انوشيروان متولدگرديد. در فتنه ی مغول ایران ویران شد.
    فعلى كه برزمان حال يا آينده دلالت كند مضارع گويند : نسيم بهار مى وزد، آفتاب مى درخشد.

    ‍‍حالات فعل

    فعل را از حيث شخص و زمان سه حالت است و شش صيغه : متكلم يا اول شخص، مخاطب يا دوم شخص ، غايب يا سوم شخص. و هر یک از این سه صیغه ، یا مفرد است یا جمع ..

    ماضى

    متكلم / مخاطب / غايب

    مفرد : رفتم / رفتى / رفت
    جمع: رفتيم / رفتيد / رفتند

    مضارع

    متكلم / مخاطب / غايب

    مفرد: مى روم/ مى روى/ مى رود
    جمع : مى رويم/ مى رويد/ مى روند

    اسم فاعل

    رونده

    اسم مفعول

    رفته

    فعل امرغايب

    برود ، بروند

    فعل امرحاضر

    برو ، برويد



    حروف زايد در افعال

    الف- حروف زايدكه دراول فعل در مى آيد، پنج است:

    - ب 2- ن 3- م 4- مى 5- همى.

    مانند: بگويد و بگوى، نگفت و نگوید، مرو و مريزاد، مى خواست، همى خواهد.

    - ب : این حرف را "ب " زينت نوشته اند و به نظر مى رسدكه در اصل این "ب "، "ب " تأكيد فعل بوده است و به تدريج، حال ِ "ب " زايد را يافته است. اين "ب " مكسور است و در قديم "بی " نوشته مى شده و امروز " به " مى نويسند ولى با افعال، متصل نوشته مى شود و جدا نوشتن آن روا نيست.

    - ن: این حرف را "ن " نفى گويند و در اصل "نى" بوده و بعداً " نه " شده و امروز با فعل متصل نويسند مگر جايى كه دو فعل منفی به يكديگر عطف شده باشند چون: نه رفت و نه آمد.

    اين "ن " دراصل مكسور بوده و امروزه مفتوح، تلفظ مى شود و در اول افعال افاده ی معنی نفى می كند.
    هرگاه در یک فعل بین " ب " زينت و "ن " نفى، جمع شود " ب " را بر " ن " مقدم مى دارند.
    غم مخور اى دوست كاين جهان/////////// آنچه تومى بينى آنچنان بنماند

    همچنین است كه گاه "ن " نفى با "مى " و "همی " جمع شودكه بايد " ن " را مقدم داشت: نمى رفت، نه همى ديد. مگر در ضرورت شعرى كه گاهى "ن " نفى بعد از " مى " و " همى " آمده است چون: مى نرفت، همى نديد.
    و تركيب "ن " نفى با "همى " و تقدیم "مى " بر "ن " مزبور، مختص ِ قديم بوده و امروز جز در شعر معمول نيست.

    - "م " نهى: " م " نهى در اصل " مه " به فتح اول بوده است ولى در زبان دَرى بيشتر اوقات با فعل متصل نوشته شده و " ه " آن مى افتاده است:
    مكن، مكنيد، مكناد، مبادا.

    حرف نهى منحصر است به دو صيغه امر حاضر و صيغه هاى دعاكه حالت نفى به آن ها مى دهد و آوردن " ن " نفى به جاى "م " نهى غلط است.
    در زمان سابق گاهی بين "م " نهى و فعل فاصله واقع مى شده است، فخر گرگانی گويد:

    بدوگفت اى بدانديش بنفرين //////////// مه توبادى و مه ويس و مه رامین

    وگاهى نيز فعل دعا را هم حذ ف می كرده اند، چنانكه سنايى گويد:


    با چنین ظلم در ولايت تو ////////////// مه تو و مه سپاه و رايت تو

    - " می " و "همى " علامت استمرارند ، چه در ماضى، جه در مضارع، چون: مى رفت و همی رفت، می كوبد، همی گويد. می كوى، همی گوی.
    گاه در قديم بين اين دو حرف و فعل، " ب " زينت در مى آمده است، مانند: مى برفت ، همی برفت. مى برود ، همى برود.

    و گاه " ن " نفی ، مانند: مى ندانم ، همی ندانم. و به ندرت "ب " زينت بر سر " مى " در مى آمده است، مانند: بمى گفت، بمى رفت.

    گاه بین "مى " و " همى " و بین فعل، یک يا چندكلمه فاصله مى شده، مانند:

    بمير اى دوست پيش ازمرگ اگر مى زندگی خواهی
    كه ادريس از چنین مردن بهشتی گشت پیش از ما


    و گاه " همى " بعد از فعل آمده است ولى اين صورت، مختص است به شعر و در نثر، بايد همواره پيش از فعل درآيد:


    بوى جوى موليان آيد همى ................. یاد يار مهربان آيد همى



    ب- حروف زايدكه بهآخر فعل ملحق مى شود، سه است:

    - " ن " مجهول : 2- " الف " دعا 3 - " الف" زايد.

    - " ی " مجهول: يايى است كه دراصل، مانند کسره تلفظ می شده است این حرف ، در وجوه مختلف ِ افعال به آخر ِ فعل ملحق می شود ، چون حالت ِ شرط و جزا ، تمنّی ، ترّجی و به جای " می " و " همی " نیز در آمده و معنی استمرار به فعل می دهد .


    حالت شرطیه:

    اگر دردم يكى بودى چه بودى ........ اگر غم اندكى بودى چه بودى

    حالت تمنّى:

    كاشكى قيمت انفــاس بـدانندى خلـــــــق
    تا دمى چندكه مانده است غنيمت شمرند


    حالت استمرارى:

    به شير آنكسى راكه بودى نياز ............ بدان خواسته دست كردى فراز


    گاه با وجود بودن "مى " و "همى "، "ی " استمراری به فعل، ملحق مى شود:

    از اينگونه هر ماه چندین جوان ...... از ايشان همى يافتندى روان


    - الف دعا: الفى است كه گاهى در ميان فعل مضارع درآمده، آن را به صيغه دعا برگرداند، چون: كناد و دهاد. و گاه به آخر فعل مضارع درآيد، مانند: کُنَدا و شَوَدا.

    - الف زايد: الفى است كه در فعل "گفتن " به صيغه سوم شخص مفرد ماضى، الحاق شود و بيشتر در وقتى كه اين صيغه در مورد پاسخ و برابر پرسش ادا شود، "الف " الحاق گردد :

    گفتن که خطا کردی و تدبیر نه این بود
    گفتا چه توان كرد كه تقدير چنين بود







    طريق متعدى ساختن فعل


    افعال لازم را درحين ضرورت ة متعدی مى سازند و طريق متعدى ساختن فعل، آن است كه به آخر صيغة امر حاضر مفرد "آنيد" يا "اند" افزوده و ماضي فعل را به وجود آورند و ساير صيغه ها را از آن بسازند:
    كرى- كر يا ند، كر يا نيد. خند- خند ا نيد، خند ا ند. سو ز- سو زا نيد، سو زا ند. جو ش!
    - جوشانيد، جوشاند. پوش- پوشانيد، پوشاند.
    گاه فعل متعدی را نيز به همين ترتيب بار دیگر متعدی مى سازند، مانند: خوردن و چريدن و نوشتن كه خورانيدن و چرانيدن و نويسانيدن، از آن ساخته اند. متعدی ساختن افعال با "ان " به طريقى كه گذشت، قاعدهء عمومى است و از روى قياس مزبور مى توان هرفعل لازم را متعدی كرد.

    تبصره: چند فعل متعدی است كه صيغة لازم آن ها متداول نيست، چون: افشاندن، خواندن، راندن و یک فعل هست كه به صورت متعدی است ولى امروز از افعاك لازم به شمار مى رود و آن فعل "ماندن " است كه هم لازم بوده و هم متعدی

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/