شعری از لنکستون هیوز

برگردان به فارسی احمد شاملو




اگه دلی از طلا می‌داشتم
مث بعضیا که میشناسم
آبش می‌کردم و با پولش
راهی ِ شمال می‌شدم.
اما طلا که شوخیه،
سُربی‌ام نیس دل من.
از خاک رُس کهنه و خُلَص جئورجیاس و
واسه همینم قرمز ِ خونیس دل من.
نمدونم چرا جئورجیا آسمونش این جور آبیه
خاک رُسش این جور عنابیه.
نمدونم چرا به من میگه حیوون
به شما میگه بله قربون.
نمیدونم آسمون چرا این جور آبیه
خاک رُس چرا از سرخی عنابیه
چرا روزگار تو جونوب چیزی جز پستی تو ذاتش نیس
چرا یه جو معرفت تو ملاتش نیس.