آهوان را هر نفس از تيرها فريادهاستليك صحرا پر ز بانگ خنده صيادهاستگل بغارت رفت و چشم باغبان در خون نشستبسكه از جور خزان بر باغها بيدادهاستغنچه ها بر باد رفت و نغمه ها خاموش شدهر پر بلبل كه بيني نقشي از آن يادهاستباغبان از داغ گل در خاك شد اما هنوزهاي هاي زاريش در هوي هوي بادهاستگونه ام گلرنگ و چشمم پرده پرده غرق اشكلب فرو بستم ولي در سينه ام فريادهاست .
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)