صفحه 1 از 11 12345 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 109

موضوع: مهدي سهيلي

  1. #1
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    مجموعه اشعار مهدی سهیلی

    مهدی سهیلی شاعر و نویسنده ایرانی درهفتم تیر ماه سال ۱۳۰۳ در تهران متولد شد. نیای مادرش« اصفهانی» و نیای پدرش «تهرانی» بود.وی پنج فرزند به نام های سروش، سهیلا، سها، سامان و سهیل دارد. در ۱۹۵۷ چند اثر از وی را در در« شوروی_مسکو) به چاپ رساندند. او سال ها در رادیو ایران برنامه اجرا کرد. او در زمینه نمایش نامه نویسی نیز فعالیت داشته است.وی در ۱۸ مرداد ۱۳۶۶ در سن ۶۳ سالگی در گذشت .
    [SIGPIC][/SIGPIC]
    آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...


  2. #2
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    اشعار زیر از مجموعه کتاب اولین غم و آخرین نگاه سروده های شاعر گرانقدر مهدی سهیلی است.امیدوارم خوشتون بیاد.




    در خلوت


    دوش در خلوت به يادت عالمي غم داشتم
    بي تو تا برق سپيده ام ماتم داشتم
    نغمه ي جانسوز من در گوش شب ره مي گشود
    ناله ي پي د پي و آه دمادم داشتم
    از سر مژگان من هر لحظه اشکي مي چکيد
    اي بسا گوهر که در دامان فراهم داشتم
    غصه بود و اشک بود و آه بود و ناله بود تا کنم جان را به قربانت تو را کم داشتم
    [SIGPIC][/SIGPIC]
    آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...


  3. #3
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض گل انتظار

    گل انتظار


    ز رهرسيدي و با خود بهار آوردي
    چراغ روشن شبها ي تار آوردي
    به عطر سوسن ده رنگ چون نسيم اميد
    ز در در آمدي و صد بهار آوردي
    نسيم وار وزيدي به روح خسته من
    ز دشت سوخته ام گل به بار آوردي
    به پاي تو گل سوسن ز بام و در مي ريخت
    چو عطر خويش به هر رهگذار آوردي
    تو آمدي و به نيروي چشم شير افکن
    نگاه نافذ آهو شکار آوردي
    پرند زلف فرو ريختي به شانه ي من
    براي جلگه ي تن آبشار آوردي
    دلم ز نرمي گلهاي بوسه صيد تو شد
    لب حريري پروانه وار آوردي
    چو زلف تو دل سرگشته را قرار نبود
    ز بوسه ها به دل من قرار آوردي
    به انتظار نشستم کزان گلي بدمد تو در زدي و گل انتظار آوردي
    [SIGPIC][/SIGPIC]
    آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...


  4. #4
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض درياچه ي فيروزه نما

    درياچه ي فيروزه نما


    من به هر پرده ي گل نقش خدا مي نگرم
    آشکارست که او را همه جا مي نگرم
    آفرينش همه جا جلوه گه شاهد ماست
    ژس آن ماه در اين آينه ها مي نگرم
    بلبل از باغ کند نغمه ي توحيد بلند
    شاخه ها را همه چون دست دعا مي نگرم
    زهره و شمس و قمر آينه گردان تو اند
    من در اين آينه ها روي تو رامي نگرم
    قصر صد رنگ فلک چشم مرا حيران کرد
    که به هر پرده ي آن نقش خدا مي نگرم
    شوق پرواز به گلزار تو دارم که مدام
    حسرت آلوده به مرغان هوا مي نگرم
    دست تدبير بر آرم به تمناي وصال
    ليک پيوسته به تقدير فضا مي نگرم
    اي نکويان
    که گلزار خدا آمده ايد
    باغبان را به گل روي شما مي نگرم
    اشک در آبي چشمت چو بينم گويي
    که به درياچه ي فيروزه نما مي نگرم
    ابر غم گر بدلم خيمه زند بهر نشاظ تا دل شب به سهيل و به سها مي نگرم
    [SIGPIC][/SIGPIC]
    آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...


  5. #5
    ناظم ارشد انجمن
    شاید من بی عیب نباشم اماتوهم نیستی...پس برو وپیش از شمارش اشتباهات من به خطاهای خودت رسیدگی کن
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    زیر ی سقف کنار عزیزترینم
    نوشته ها
    12,484
    تشکر تشکر کرده 
    190
    تشکر تشکر شده 
    12,809
    تشکر شده در
    3,688 پست
    حالت من : Relax
    قدرت امتیاز دهی
    11331
    Array

    مهدي سهيلي

    خواه كه تو اي پاره ي دل ! زنده بماني
    چون ماه جهانتاب، در خشنده بماني
    تا بنده سهيل مني و شمع سرايم
    خواهم ز خدا ، روشن و تابنده بماني
    ا
    اميد من آن است كه در گلشن هستي ـــ
    چون غنچه گل با لب پر خنده بماني
    چون زهره به پيشاني عالم بدرخشي
    تاجي شوي بر سر آينده بماني
    خواهم كه پس از من چو يكي نخل برومند ـــ
    تا زنده كني نام پدر زنده بماني
    نام تو « سهيل » است و فروغ دل مائي
    خوام كه همه عمر ، فروزنده بماني
    اي نور دلم ! بندگي خلق روا نيست
    خواهم كه به درگاه خدا، بنده بماني

  6. کاربر مقابل از mehraboOon عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  7. #6
    ناظم ارشد انجمن
    شاید من بی عیب نباشم اماتوهم نیستی...پس برو وپیش از شمارش اشتباهات من به خطاهای خودت رسیدگی کن
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    زیر ی سقف کنار عزیزترینم
    نوشته ها
    12,484
    تشکر تشکر کرده 
    190
    تشکر تشکر شده 
    12,809
    تشکر شده در
    3,688 پست
    حالت من : Relax
    قدرت امتیاز دهی
    11331
    Array

    پیش فرض

    آي ... انسان!
    اي سوار سركش مغرور!
    اي شتابان رهرو گمراه!
    اي بغفلت مانده ي خود خواه!
    هان..!عنان بركش سمند باد پايت را
    نيك بنگر گوشه اي از بيكران ملك خدايت را
    لحظه اي با چشم بينش كهكشان ها را تماشا كن
    چشم سر بربند-
    چشم دل بگشاي
    روشنان بيشمار آسمان ها را تماشا كن
    هر چه بالاتر پري اين آسمان را انتهايي نيست
    بيكران آفرينش رابجز جان آفرين فرمانروايي نيست
    جاده هاي كهكشان تابي نشان جزرد پايي نيست
    زير سقف آفرينش-
    صد هزاران جرم رخشان است كز چشم تو پنهان است
    اينهمه نقش عجب را نقشبندي هست بيمانند
    كوردل آنكس كه پندارد خدايي نيست
    آي... انسان!
    اي سوار سركش مغرور!
    گر بزير پا در آري «ماه» و «مريخ» و «ثريا» را
    كي توان با جسم خاكي رفت تا عرش خداوندي؟
    بارگاه حقتعالا را بجز يكتا پرستي رهنمايي نيست
    ***
    هر ستاره در دل شب ميزند فرياد:
    اين جهان آفرينش را خدايي هست
    در پس اين قدرت بي انتها قدرت نمايي هست
    بال خاكي بشكن و بال خدايي ساز كن اي رهرو گمراه
    تا به پيمايي فضاي بيكران كبريايي را
    ديو شهوت را بكش،پاي هوس بربند
    بنده شو اي سركش خودخواه
    تا بمرغ جان تو بخشند پرواز خدايي را
    خويش را گر نيك بشناسي-
    ميزني بر كهكشانها خيمه گاه پادشايي را
    ***
    آي... انسان!
    اينكه پنداري به اقبال طلا جاويد خواهي ماند
    گوش دل بر خاك نه تا بشنوي فرياد قارون را
    آن نگونبختي كه پردكرد از طلا صحرا وهامون را
    اينك اينك ميزند فرياد:
    جاي زر،صندوق چشمم خانه مار است
    سينه ام از خاك گورستان گرانبار است
    ***
    اي بغفلت مانده ي خودخواه!
    آيد آنروزي كه بيني بار و برگت نيست
    چاره جز تسليم در چنگال مرگت نيست
    آن زمان فرياد برداري:
    كاين طلاها غارتي از رنگ زرد دردمندانست
    اينهمه ياقوت آتش رنگ-
    آيتي از خون دلهاي پريشانست
    توده ي سيمين مرواريد-
    يادگار صد هزاران چشم گريانست
    ***
    آي... انسان!
    اي طلاها را خدا خوانده!
    اي بزر دلبسته،وز راه خدا مانده!-
    روزگاري ميرسد كز خاك بر خيزي
    از ره درماندگي خاك قيامت را بسر ريزي
    تا كه چشمت بر عذاب جاودان افتد-
    چون گراز زخم خورده،مضطرب هر سوي بگريزي
    ***
    بنگري چون پيش چشمت راست،صحراي قيامت را-
    بركشي از بيم كيفر،تلخ فرياد ندامت را:
    كاي خدا راه رهايي كو؟
    از چنين سوزنده آتش ها-
    سايبان از رحمت و لطف خدايي كو؟
    ناگهان آيد سروش از غيب:
    اي سيه روز سيه كردار!
    زرپرستان و ستمكاران بد آئين وبدخو را-
    دربساط عدل ما آسوده جاني نيست
    كيفر غولان مردم خوار-
    جز عذاب جاوداني نيست.
    آي... انسان!
    اي بسا شب مست خفتي در كنار كيسه هاي زر
    ليك دانستي ندانم يا ندانستي-
    سفره ي همسايه ي بيمار،بي نان بود
    جاي نان در پيش چشم كودكاني خرد-
    ناله بود و دردبودو چشم گريان بود
    ***
    آي... انسان! سركشي بس كن
    عقربكهايزمان در صد هزاران سال
    بر شمرده تك نفسهاي بسي فرعون و قارون را
    چشم ماه و ديده ي خورشيد-
    ديده بيرون از شماره،بازي گردنده گردون را
    ***
    ميبرد شط زمان مارا
    مهلت ديدار بيش از پنجروزي نيست
    دل منه بر شوكت دنيا
    اين عروس دلربا غير از عجوزي نيست
    اين طلايي را كه تو معبود ميخواني-
    جز بلاي خانه سوزي نيست
    ***
    روزو شب شط زمان جاريست
    آنچه ميماند از اين شط خروشان نيك كرداريست
    خاطري را شاد بايد كرد
    جاي سيم و زر دلي بايد بدست آورد
    آزمندي ها زبيماريست
    زر پرستي آتش اندوزيست
    رستگاري در سبكباريست

  8. کاربر مقابل از mehraboOon عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  9. #7
    ناظم ارشد انجمن
    شاید من بی عیب نباشم اماتوهم نیستی...پس برو وپیش از شمارش اشتباهات من به خطاهای خودت رسیدگی کن
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    زیر ی سقف کنار عزیزترینم
    نوشته ها
    12,484
    تشکر تشکر کرده 
    190
    تشکر تشکر شده 
    12,809
    تشکر شده در
    3,688 پست
    حالت من : Relax
    قدرت امتیاز دهی
    11331
    Array

    پیش فرض

    هر جا كسي با خاطري خرم نشسته است
    در خنده هايش، پرده غم نشسته است
    اندوه هم در دل نماند جاودانه
    زيرا « غم و شادي » كنار هم نشسته است
    شايد نپايد، زانكه شادي چون چراغي
    در رهگذار صر صر ماتم نشسته است
    هر جا كه ديدم ـ در كنار « شادماني »
    «‌ اندوه » در جان بني آدم نشسته است

  10. #8
    ناظم ارشد انجمن
    شاید من بی عیب نباشم اماتوهم نیستی...پس برو وپیش از شمارش اشتباهات من به خطاهای خودت رسیدگی کن
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    زیر ی سقف کنار عزیزترینم
    نوشته ها
    12,484
    تشکر تشکر کرده 
    190
    تشکر تشکر شده 
    12,809
    تشکر شده در
    3,688 پست
    حالت من : Relax
    قدرت امتیاز دهی
    11331
    Array

    پیش فرض

    اي خدا! اي رازدار بندگان شرمگينت
    اي توانائي كه بر جان و جهان فرمانروايي
    اي خدا! اي همنواي ناله ي پروردگانت
    زين جهان، تنها تو با سوز دل من آشنايي
    ***
    اشك، ميغلتد بمژگانم ز شرم روسياهي
    اي پناه بي پناهان! مو سپيد روسياه
    بر در بخشايشت اشك پشيماني فشانم
    تا بشويم شايد از اشك پشيماني گناهم
    ***
    واي بر من، با جهاني شرمساري كي توانم
    تا بدرگاهت بر آرم نيمه شب دست نيازي؟
    با چنين شرمندگيها، كي زدست من بر آيد
    تا بجويم چاره ي درد دلي از چاره سازي؟
    ***
    اي بسا شب، خواب نوشين، گرم ميغلتد بچشمم
    خواب ميبينم چو مرغي ميپرم در آسمانها
    پيكر آلوده ام را خواب شيرين ميربايد
    روح من در جستجوي ميپرد تا بيكرانها
    ***
    بر تن آلوده منگر، روح پاكم را نظر كن
    دوست دارم تا كنم در پيشگاهت بندگيها
    من بتو رو كرده ام، بر آستانت سر نهادم
    دوست دارم بندگي را با همه شرمندگيها
    ***
    مهربانا! با دلي بشكسته، رو سوي تو كردم
    رو كجا آرم اگر از درگهت گوئي جوابم؟
    بيكسم، در سايه ي مهر تو ميجويم پناهي
    از كجا يابم خدائي گر بكويت ره نيابم؟
    ***
    اي خدا! اي راز دار بندگان شرمگينت
    اي توانائي كه بر جان و جهان فرمانروايي
    اي خدا! اي همنواي ناله ي پروردگانت
    زين جهان، تنها تو با سوز دل من آشنايي

  11. #9
    ناظم ارشد انجمن
    شاید من بی عیب نباشم اماتوهم نیستی...پس برو وپیش از شمارش اشتباهات من به خطاهای خودت رسیدگی کن
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    زیر ی سقف کنار عزیزترینم
    نوشته ها
    12,484
    تشکر تشکر کرده 
    190
    تشکر تشکر شده 
    12,809
    تشکر شده در
    3,688 پست
    حالت من : Relax
    قدرت امتیاز دهی
    11331
    Array

    پیش فرض

    تو اي گمكرده راه زندگاني
    نداده فرق، پيري از جواني
    « تو پنداري جهاني غير از اين نيست ؟»
    « زمين و آسماني غير از اين نيست ؟»
    « چنان كرمي كه در سيبي نهان است »
    « زمين و آسمان او همانست »
    گمان داري جهان هست و خدا نيست ؟
    در اين كشتي اثر از ناخدا نيست
    رهت روشن، ولي چشم تو تاريك
    تو در بيراهه، اما راه، نزديك
    من و تو، قطره درياي جوديم
    من و تو، رهرو شط وجوديم .
    رسيم آنجا كه در آغاز بوديم .
    به نعمت بر سرير ناز بوديم
    ***
    ز دريا روزگاري ابر برخاست
    من ابرش گويم اما عين درياست .
    شتابان شد بهر سو چون سواران
    بهر جا قطره قطره ريخت باران
    ولي اين قطره ها چون درهم آميخت
    از اين پيوستگي رودي بر انگيخت
    من و تو قطره اي در چنگ روديم
    گهي بالا و گاهي در فروديم
    گهي بيني كه ره بر رود، تنگست
    بهر گامش بسي خارا و سنگ است .
    ولي اين رنج ره، پايان پذير است
    تو را دستي توانا، دستگير است .
    بدنبال سفرها منزلي هست
    زراعت هاي ما را حاصلي هست
    تو پنداري همين صحرا و دشتست ؟
    و اين رود دمان بي سر گذشتست ؟
    تو بيني رود را بر لب فغانهاست
    نداني كاين فغان از هجر درياست .
    چو بر دريا رسد آرام گيرد
    چو عاشق كز نگارش كام گيرد
    اگر در رنج و گر در پيچ و تابيم
    دوباره سوي دريا ميشتابيم .

  12. #10
    ناظم ارشد انجمن
    شاید من بی عیب نباشم اماتوهم نیستی...پس برو وپیش از شمارش اشتباهات من به خطاهای خودت رسیدگی کن
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    زیر ی سقف کنار عزیزترینم
    نوشته ها
    12,484
    تشکر تشکر کرده 
    190
    تشکر تشکر شده 
    12,809
    تشکر شده در
    3,688 پست
    حالت من : Relax
    قدرت امتیاز دهی
    11331
    Array

    پیش فرض

    باز آمدم بپرسش حال تو اي اميد
    اي مادري كه هر نفسم گفتگوي تست
    باز آمدم كه بوسه زنم برمزار تو
    اي مادري كه هر نفسم گفتگوي تست
    ***
    باز آمدم كه شكوه كنم از غم فراق
    وز بانگ ناله، روح ترا با خبر كنم
    مادر! غم تو همنفسم شد بجاي تو
    با اين غم بزرگ ، چه خاكي بسر كنم؟
    ***
    جان پسر فداي تو، اي مادر عزيز
    كي داني از فراق ، چها بر پسر گذشت؟
    هر لحظه اي كه در غم مرگت ز ره رسيده
    با سوز آه آمد و با چشم تر گذشت
    ***
    غمخانه است سينه ي من در فراق تو
    آنكس كه هست از غم من باخبر، خداست
    آگه نبودم از غم بي مادري، ولي ـــ
    مرگت پيام داد كه: بي مادري بلاست
    ***
    وقتي ز دست ما و نماند از براي ما
    غير از غمي ، شكسته ودلي، جان خسته اي
    تو مرغ جاودان بهشتي شدي ولي ـــ
    داند خدا كه پشت پسر را شكسته اي
    ***
    مادر! بخواب خوش ، كه زيادم نميروي
    جانم فداي تو ، منزل مباركت
    مادر بخواب ، كعبه ي من خاك كوي تست
    قربان خاك كوي تو ، منزل مباركت.

صفحه 1 از 11 12345 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/