صفحه 5 از 46 نخستنخست 12345678915 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 41 تا 50 , از مجموع 451

موضوع: شعرهای بانو سیمین بهبهانی

  1. #41
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    لبخند

    بر لب یار شوخ دلبندم
    خفته لبخند گرم زیبایی
    خنده نه ، بر کتاب عشق و امید
    هست دیباچه ی فریبایی
    خنده نه دعوتی ست ،‌ عقل فریب
    بهر آغوش آرزومندی
    قصه ی محرمانه یی دارد
    ز خوشی های وصل و پیوندی
    چون شراب خنک به جام بلور
    هوس انگیز و تشنگی افزاست
    جام اول ز می نگشته تهی
    جام های دوباره باید خواست
    نقش یک خواهش است و می ریزد
    زان لبان درشت افسون ریز
    گرمی و لذتی به جان بخشد
    همچو خورشید نیمه ی پاییز
    پیش این خنده های مستی بخش
    دامن عقل می دهم از دست
    چه عجیب از خطا و لغزش من ؟
    مست را لغزش و خطا بایست

  2. #42
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    کابوس

    همچو دودی کز آتشی خیزد
    از تن خویشتن جدا گشتم
    سر خوش و شادمان از این سودا
    که ز بندی گران رها گشتم
    نگهی سوی پیکر افکندم
    سرد و آرام ، روی بستر بود
    از غم چند لحظه پیش هنوز
    چهره اش خسته ، دیده اش تر بود
    نرم و آرام از شکاف دری
    چنگ انداختم به پیکر شب
    جان پر موج و نرم من لرزید
    در سکوت خیال پرور شب
    پر کشیدم و میان تاریکی
    سر خوش و بی شکیب و بی آرام
    گه در آمیختم به ناله ی جغد
    گه به بانگ خروس بی هنگام
    همره کاروانیان نسیم
    از دل شهر شب گذر کردم
    گوشه ی خوابگاه عاشق خود
    جا گرفتم بر او نظر کردم
    عاشق شوخ چشم خود سر من
    روی بستر غنوده بود بهناز
    فتنه ی چشم او نهان شده بود
    زیر مژگان دلفریب دراز
    بانگ بر او زدم که : سنگین دل
    خفته یی ؟ گور خوابگاه تو باد
    دیده بر هم نهاده یی آرام ؟
    خک در دیده ی سیاه تو باد
    چون سپند از میان بستر جست
    از سر او پرید خواب گران
    دیدگان دریده از بیمش
    در پیم شد به هر طرف نگران
    گفتمش از پی چه می گردی ؟
    این منم ! انتقام خونینم
    آمدم تا به سان سایه ی مرگ
    دست در گردن تو بنشینم
    پنجه های اثیری ی سردم
    می دود در دو زلف چون شب تو
    وین لب مرگزای ناپیدا
    می زند داغ مرگ ، بر لب تو
    بانگ زد : ای خیال ، ای کابوس
    رحم کن ، پوزش مرا بپذیر
    گفتمش : رحم برای تو ای بی رحم ؟
    هیچ گه ، هیچ گه ، بمیر ،‌ بمیر
    دست ا. شمعدان مرمر را
    کرد پرتاب سوی گفته ی من
    تا مگر بگسلد ز هم بدرد
    پیکر از نظر نهفته من
    خنده کردم ، چنان هراس انگیز
    که ز رخ رنگ زندگیش پرید
    ناله ی دلخراش جانکاهش
    موج زد ،‌ بر جگر خراش کشید
    پیکرش خسته بر زمین افتاد
    در میان خموشی ی شب تار
    گوش کردم ، نمی کشید نفس
    دل او باز مانده بود از کار
    نرم و آرام از شکاف دری
    چنگ انداختم به پیکر شب
    جان پر موج و نرم من لرزید
    در سکوت خیال پرور شب
    بازگشتم ،‌ به سوی کلبه ی خویش
    کلبه تاریک بود و ماه نبود
    خواستم در شوم به پیکر باز
    هر چه کردم تلاش ، راه نبود

  3. #43
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    جای پا

    در پهن دشت خاطر اندوهبار من
    برفی به هم فشرده و زیبا نشسته است
    برفی که همچو مخمل شفاف شیر فام
    بر سنگلاخ وی ، ره دیدار بسته است
    آرام و رنگ باخته و بیکران و صاف
    یعنی نشان ز سردی و بی مهری ی من است
    در دورگاه تار و خموش خیال من
    این برف سال هاست که گسترده دامن است
    چندین فرو نشستگی و گودی ی عمیق
    در صافی ی سفید خموشی فزای اوست
    می گسترم نگاه اسفبار خود بر او
    بر می کشم خروش که : این جای پای اوست
    ای عشق تازه ، چشم امیدم به سوی توست
    این دشت سرد غمزده را آفتاب کن
    این برف از من است ،‌ تو این برف را بسوز
    این جای پا ازوست ،‌ تو او را خراب کن

  4. #44
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    دفتر اندیشه

    یار من ،‌ دلدار من ،‌ غمخوار من
    مایه ی امید قلب زار من
    دوریت امشب روانم تیره کرد
    لشکر غم را به جانم چیره کرد
    ز آتش اندوه ، جانم پک سوخت
    این دل رنجیده ی غمنک سوخت
    روزگاری با تو روزی داشتم
    در دل از عشق تو سوزی داشتم
    چون شد آن ایام نغز دلپسند ؟
    چون شدی تو همدم مشکل پسند ؟
    امشب از هر شب جهان زیباترست
    چادر الماس دوزش محشر ست
    گفته ام محشر ، مکن با من ستیز
    آسمان کرده ست گویی رستخیز
    رستخیزی بی گزند دواری
    محشر زیبایی و افسونگری
    از خلال قطعه یی ابر سیاه
    نقره پاشان می درخشد قرص ماه
    زیر نور او درختان بلند
    هستشان بر سر مگر سیمین پرند
    تار و روشن ،‌شاخه های سرو و بید
    همچو قلب من پر از بیم و امید
    موج های سبزه از باد شمال
    نقش پردازان امواج خیال
    هر طرف ایاتی از خوشحالی است
    زین میان جای تو تنها خالی است
    بوی پیچک ها مرا بی تاب کرد
    پلک هایم آرزوی خواب کرد
    خواب گفتم ،‌ آه این افسانه بود
    بی تو و دور از تو خوابم کی ربود ؟
    مرغکان با نغمه مستم می کنند
    بی خبر از بود و هستم می کنند
    وین نسیم خوش چو غوغا می کند
    دفتر اندیه را وا می کند
    دفتر ایام نغز رفته را
    خاطرات این دل آشفته را
    صفحه صفحه می گشاید در برم
    کز گذشت عمر خود یاد آوردم
    دیده ام شب های روشن بی شمار
    لیک در خاطر ندارم یادگار
    لحظه یی بهتر از آن هنگام ها
    کز لبانم می گرفتی کام ها

  5. #45
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    نگاه تو

    این نگاهی که آفتاب صفت
    گرم و هستی ده و دل افروزست
    باز در عین حال چون مهتاب
    دلفریب و عمیق و مرموزست
    لیک با این همه دل انگیزی
    همچو تیز از چه روی دلدوزست ؟
    با چنان دلکشی که می دانم
    از نگاهت چرا گریزانم ؟
    چشم های سیاه چون شب تو
    بی خبر از همه جهانم کرد
    حال گمگشتگان به شب دانی ؟
    چشم های تو آن چنانم کرد
    محو و سرگشته ی نگاه تو ام
    این نگاهی که ناتوانم کرد
    ناچشیده شراب مست شدم
    بی خبر از هر آنچه هست شدم
    چون زبان عاجز ایدت ز کلام
    نگه از دیده ی سیاه کنی
    رازهای نهان مستی و عشق
    آشکارا به یک نگاه کنی
    لب ببند از سخن که می ترسم
    وقت گفتار اشتباه کنی
    کی زبان تو این توان دارد ؟
    چشم مست تو صد زبان دارد

  6. #46
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    حریر ابر

    دیدم همان فسونگر مژگان سیاه بود
    بازش هزار راز نهان در نگاه بود
    عشق قدیم و خاطره ی نیمه جان او
    در دیده اش چو روشنی ی شامگاه بود
    آن سایه ی ملال به مهتاب گون رخش
    گفتی حریر ابر به رخسار ماه بود
    پرسیدم از گذشته و ، یک دم سکوت کرد
    حزنش به مرگ عشق عزیزی گواه بود
    از آشتی نبود فروغی بهدیده اش
    این آسمان ،‌ دریغ ! ز هر سو سیاه بود
    بر دامنش نشستم و ، دورم ز خویش کرد
    قدرم نگر ، که پست تر از گرد راه بود
    از دیده یی فتاد و برون شد ز سینه یی
    سیمین دلشکسته مگر اشک و آه بود

  7. #47
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    شب صحرا

    دلم فتاده به دام و ره فرار ندارد
    ره فرار نه و طاقت قرار ندارد
    به تنگدستی ی من طعنه می زند ز چشم دشمن ؟
    غنی تر از من وارسته روزگار ندارد
    فلک ، چو دامن نیلین پر ز قطره ی اشکم
    نسفته گوهر غلتان آبدار ندارد
    طبیعت از چه کند جلوه پیش داغ دل من
    که نقش لاله ی دلسرد او ،‌ شرار ندارد
    چو چشم غم به سیاهی نهفته ان ، شب صحرا
    سکوت مبهم و اندوه رازدار ندارد
    خوشم همیشه بهیادت ،‌ اگر چه صفحه ی جانم
    به جز غبار ملال ،‌ از تو ، یادگار ندارد
    چرا نکاهد ازین درد جسم خسته ی سیمین ؟
    که جز سکوت ز چشم تو انتظار ندارد

  8. #48
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    فریاد شکسته

    گفتم مگر به صبر فراموش من شوی
    کی گفتم آفت خرد و خوش من شوی ؟
    فریاد را به سینه شکستم که خوشترست
    آگه به دردم از لب خاموش من شوی
    سوزد تنم در آتش تب ای خیال او
    ترسم بسوزمت چو هماغوش من شوی
    بنگر به شمع سوخته از شام تا به صبح
    تا باخبر ز حال شب دوش من شوی
    ای اشک ، نقش عشق وی از جان من بشوی
    شاید ز راه لطف ، خطا پوش من شوی
    می نوشمت به عشق قسم ای شرنگ غم
    کز دست او اگر برسی ،‌نوش من شوی
    گر سر نهد به شانه ی من آفتاب من
    ای آفتاب ،‌جلوه گر از دوش من شوی
    سیمین ز درد کرده فراموش خویش را
    اما تو کی شود که فراموش من شوی ؟

  9. #49
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    لاله های سرخ
    گر سرو را بلند به گلشن کشیده اند
    کوتاه پیش قد بت من کشیده اند
    زین پاره دل چه ماند که مژگان بلند ها
    چندین پی رفوش ، به سوزن کشیده اند
    امروز سر به دامن دیگر نهاده اند
    آنان که از کفم دل و دامن کشیده اند
    آتش فکنده اند به خرمن مرا و ، خویش
    منزل به خرمن گل و سوسن کشیده اند
    با ساقه ی بلند خود این لاله های سرخ
    بهر ملامتم همه گردم کشیده اند
    کز عاشقی چه سود ؟ که ما را به جرم عشق
    با داغ و خون به دشت و به دامن کشیده اند
    حال دلم مپرس و به چشمان من نگر
    صد شعله سر به جانب روزن کشیده اند
    سیمین !‌ در آسمان خیال تو ، یادها
    همچون شهاب ها ، خط روشن کشیده اند

  10. #50
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    پیمان شکن

    هر عهد که با چشم دل انگیز تو بستم
    امشب همه را چون سر زلف تو ، شکستم
    فریاد زنان ،‌ ناله کنان عربده جویان
    زنجیر ز پای دل دیوانه گسستم
    جز دل سیهی فتنه گری ، هیچ ندیدم
    چندان که به چشمان سیاهت نگرستم
    دوشیزه ی سرزنده ی عشق و هوسم را
    در گور نهفتم به عزایش بنشستم
    می خوردم و مستی ز حد افزودم و ، آنگاه
    پیمان تو ببریدم و پیمانه شکستم
    عشقت ز دل خون شده ام دست نمی شست
    من کشتمش امروز بدین عذر که مستم
    در پای کشم از سر آشفتگی وخشم
    روزی اگر افتد دل سخت تو به دستم

صفحه 5 از 46 نخستنخست 12345678915 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/